تفسیر نامه 7

وَمِن کتابٍ لَهُ عَليهِ السَّلامُ
إلَيْهِ أيْضاً
أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ أَتَتْنِي مِنْکَ مَوْعِظَةٌ مُوَصَّلَةٌ، وَرِسَالَةٌ مُحَبَّرَةٌ، نَمَّقْتَهَا بِضَلالِکَ، وَأَمْضَيْتَهَا بِسُوءِ رَأْيِکَ، وَکِتَابُ امْرِئٍ لَيْسَ لَهُ بَصَرٌ يَهْدِيهِ، وَلاقَائِدٌ يُرْشِدُهُ، قَدْ دَعَاهُ الْهَوَى فَأَجَابَهُ، وَقَادَهُ الضَّلالُ فَاتَّبَعَهُ، فَهَجَرَ لاغِطاً، وَضَلَّ خَابِطاً.
وَمِنْهُ: لِأَنَّهَا بَيْعَةٌ وَاحِدَةٌ لا يُثَنَّى فِيهَا النَّظَرُ، وَلا يُسْتَأْنَفُ فِيهَا الْخِيَارُ. الْخَارِجُ مِنْهَا طَاعِنٌ، وَالْمُرَوِّي فِيهَا مُدَاهِنٌ.

ترجمه
از نامه هاى امام (عليه السلام) است
که آن را نيز براى معاويه مرقوم داشته است
اما بعد (از حمد و ثناى الهى) نامه اى ازسوى تو به من رسيد، نامه اى با اندرزهاى نامربوط و سخنان رنگارنگ که با گمراهى خويش آن را تزئين کرده وبا سوء رأيت امضا نموده بودى. اين نامه از کسى است که نه چشم بصيرت دارد تا هدايتش کند و نه رهبرى آگاه تا ارشادش نمايد (به همين دليل) هواوهوس او را به سوى خود دعوت نموده و او اين دعوت را اجابت کرده، گمراهى، رهبر او شده و او از آن پيروى کرده، به همين دليل بسيار هذيان مى گويد و در گمراهى سرگردان است.
بخش ديگرى از اين نامه: بيعت خلافت يک بار بيشتر نبوده و نيست؛ نه تجديد نظر در آن راه دارد نه اختيار فسخ، بنابراين آن کس که از بيعت خارج شود (به آراى مهاجران و انصار) طعنه زده و به مخالفت برخاسته (و آن را بى اعتبار شمرده) و آن کس که درباره آن ترديد به خود راه دهد منافق است.
شرح و تفسیر
نامه در يک نگاه
همان گونه که در سند نامه آمده است اين نامه پاسخ نامه اى است که معاويه براى حضرت در اواخر جنگ صفين نوشت؛ نامه اى بسيار جسورانه و بى ادبانه که به نکات مختلفى در آن اشاره کرده بود که مهم ترين آن به رسميت نشناختن بيعت امام (عليه السلام) است به بهانه اين که اهل شام اين بيعت را نپذيرفتند. امام (عليه السلام) در اين نامه در جواب او پاسخ دندان شکنى مى دهد.

* * * موعظه گمراهان!
از آن جا که معاويه در نامه خود به اصطلاح، امام (عليه السلام) را به تقوا و پرهيزکارى موعظه کرده و به آيه (وَلَقَدْ أُوحِىَ إِلَيْکَ وَإِلَى الَّذينَ مِن قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَلَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ) متوسل شده، آيه اى که هيچ ارتباطى حتى به ادعاهاى باطل او نداشته است، امام (عليه السلام) در آغاز اين نامه مى فرمايد:
«اما بعد (از حمد و ثناى الهى)، نامه اى ازسوى تو به من رسيد، نامه اى با اندرزهاى نامربوط و سخنان رنگارنگ که با گمراهى خويش آن را تزئين کرده وبا سوء رأيت امضا نموده بودى»؛ (أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ أَتَتْنِي مِنْکَ مَوْعِظَةٌ مُوَصَّلَةٌ، وَرِسَالَةٌ مُحَبَّرَةٌ، نَمَّقْتَهَا بِضَلالِکَ، وَأَمْضَيْتَهَا بِسُوءِ رَأْيِکَ).
تعبير به «مُوَصَّلَةٌ» اشاره به ناهمگون بودن نامه معاويه است که تمسک به آيه اى کرده که هيچ ارتباطى به مقصود او نداشته و نيز امام (عليه السلام) را به شقّ عصاى مسلمين، يعنى ايجاد اختلاف متهم مى کند در حالى که کلمات خود او مصداق بارز ايجاد اختلاف است.
تعبير «رِسَالَةٌ مُحَبَّرَةٌ» (با توجّه به اين که محبّرة به معناى تزئين شده است) اشاره به اين است که معاويه سعى کرده به هر وسيله اى که ممکن است نامه خود را حق به جانب معرفى کند، گاه از روز قيامت و عذاب الهى سخن مى گويد، گاه مصالح مسلمين را مطرح مى کند و گاه آيات قرآن را سپر قرار مى دهد.
تعبير به «نَمَّقْتَهَا بِضَلالِکَ» اشاره به اين است که تعبيرات ظاهرآ زيباى نامه شبيه تعبيراتى است که منافقان گمراه هنگام عذرخواهى در مقابل پيغمبر (صلي الله عليه و آله) به کار مى بردند.
جمله «أَمْضَيْتَهَا بِسُوءِ رَأْيِکَ» يا به معناى اين است که امضا کردن چنين نامه اى جز از انسان کج فکر و نادان صورت نمى گيرد و يا اگر امضا را به معناى ارسال بگيريم، مفهومش اين است که فکر نادرست تو به تو اجازه داد که چنين نامه زشت و جسورانه اى را براى امام (عليه السلام) و پيشواى مسلمانان بفرستى.
امام (عليه السلام) در ادامه سخن، محتواى نامه معاويه و شخصيت او را در عباراتى کوتاه و پرمعنا روشن مى سازد، مى فرمايد: «اين نامه از کسى است که نه چشم بصيرت ندارد تا هدايتش کند و نه رهبرى آگاه تا ارشادش نمايد (به همين دليل) هواوهوس او را به سوى خود دعوت نموده و او اين دعوت را اجابت کرده و گمراهى، رهبر او شده و او از آن پيروى کرده است، به همين دليل بسيار هذيان مى گويد و در گمراهى سرگردان است»؛ (وَکِتَابُ امْرِئٍ لَيْسَ لَهُ بَصَرٌ يَهْدِيهِ، وَلا قَائِدٌ يُرْشِدُهُ، قَدْ دَعَاهُ الْهَوَى فَأَجَابَهُ، وَقَادَهُ الضَّلالُ فَاتَّبَعَهُ، فَهَجَرَ لاغِطاً، وَضَلَّ خَابِطاً).
قابل توجّه اين که امام (عليه السلام) در اين سه جمله، از امور دوگانه اى استفاده کرده است که به صورت لازم و ملزوم، با يکديگر در ارتباط اند؛ در جمله اوّل مى فرمايد: «نه چشم بصيرت دارد و نه راهنما». در جمله دوم که نتيجه آن است مى فرمايد: «به جاى چشم بصيرت، هواى نفس او را به سوى خود دعوت مى کند و به جاى راهنماى آگاه، ضلالت و گمراهى قائد اوست» و در جمله سوم که نتيجه جمله دوم است مى فرمايد: «او پيوسته هذيان و سخنان بيهوده مى گويد و به سبب راهنمايان گمراه، در گمراهى سرگردان است». و به راستى چنين است، زيرا نور هدايت يا بايد از درون بتابد يا از برون به وسيله رهبران الهى. در غير اين صورت تاريکى درون و گمراهى برون که به وسيله مشاوران بى ايمان و ناآگاه حاصل مى شود، انسان را به سوى پرتگاه مى برد؛ نه سخنانش نظم منطقى دارد و نه در اعمالش برنامه عاقلانه اى ديده مى شود.
سپس امام (عليه السلام) به پاسخ يکى از اشتباهات بزرگ معاويه که در نامه خود ذکر کرده، مى پردازد؛ او در نامه خود نوشته بود که بيعت امام (عليه السلام) صحيح نبوده، زيرا مردم شام آن را نپذيرفته اند! امام (عليه السلام) مى فرمايد: «بيعت خلافت يک بار بيشتر نيست؛ نه تجديد نظر در آن راه دارد نه اختيار فسخ، بنابراين آن کس که از بيعت خارج شود (به آراى مهاجران و انصار) طعنه زده و به مخالفت برخاسته (و آن را بى اعتبار شمرده) و آن کس که درباره آن ترديد به خود راه دهد منافق است»؛ (لِأَنَّهَا بَيْعَةٌ وَاحِدَةٌ لا يُثَنَّى فِيهَا النَّظَرُ، وَلا يُسْتَأْنَفُ فِيهَا الْخِيَارُ. الْخَارِجُ مِنْهَا طَاعِنٌ، وَالْمُرَوِّي فِيهَا مُدَاهِنٌ).
درواقع امام (عليه السلام) به يکى از مسلّمات نزد معاويه در مسأله خلافت استدلال مى کند؛ زيرا او معتقد بود که خلافت خلفاى پيشين که بر اساس آراى مهاجرين وانصار بوده رسميّت داشته است و کسانى که از مدينه دور بوده اند مى بايست به آراى مهاجرين و انصار احترام بگذارند و آن را بپذيرند. سنّت خلفاى پيشين چنين بوده است. امام (عليه السلام) مى فرمايد: چطور درباره خلفاى پيشين رأى مهاجرين و انصار و به اصطلاح، اهل حل و عقد را مى پذيرى، اما درباره بيعت من که بسيار گسترده تر و وسيع تر از آنان بوده است ترديد به خود راه مى دهى و عدم تسليم اهل شام را مطرح مى کنى؟ اين نشانه يکى از اين دو چيز است: يا روش پيشينيان خود را باطل مى شمرى و يا همچون منافقان گاه چيزى را مى پذيرى و گاه همانند آن را انکار مى کنى.
اگر واقعآ براى پذيرش حکومت امام (عليه السلام) بر مسلمانان، اتفاق آراى تمام بخش هاى کشور اسلام لازم باشد، بايد حکومت خلفاى پيشين را باطل بدانى، که در اين صورت، حکومت تو نيز که از آنان گرفته شده باطل خواهد بود.
امام (عليه السلام) در جمله «لِأَنَّهَا بَيْعَةٌ وَاحِدَةٌ ...» به يک واقعيّت مسلّم آن زمان اشاره مى کند که بيعت همچون يک بيع لازم بدون هيچ حق خيار بود؛ نه تکرار در آن راه مى يافته و نه خيار فسخ؛ يعنى يک بار براى هميشه. نکته
نامه معاويه به اميرمؤمنان امام على (عليه السلام)
با توجّه به اين که نامه امام (عليه السلام) در اين جا پاسخ نامه معاويه است، ناگزير بايد متن نامه معاويه را نيز که در کتب تاريخ نقل شده است در اين جا بياوريم، هرچند بسيار جسورانه و بى ادبانه است، که قبلاً از خوانندگان عزيز و مخصوصآ از پيشگاه اميرمؤمنان على (عليه السلام) پوزش مى طلبيم، متن نامه چنين است:
«مِنْ عَبْدِاللهِ مُعَاوِيَةَ بْنِ أَبِي سُفْيَانَ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ
أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللهَ تَعَالَى يَقُولُ فِي مُحْکَمِ کِتَابِهِ (وَلَقَدْ أُوحِىَ إِلَيْکَ وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَلَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ) إِنِّي أُحَذِّرُکَ اللهَ أَنْ تُحْبِطَ عَمَلَکَ وَسَابِقَتَکَ بِشَقِّ عَصَا هَذِهِ الْأُمَّةِ وَتَفْرِيقِ جَمَاعَتِهَا فَاتَّقِ اللهَ وَاذْکُرْ مَوْقِفَ الْقِيَامَةِ وَاقْلَعْ عَمَّا أَسْرَفْتَ فِيهِ مِنَ الْخَوْضِ فِي دِمَاءِ الْمُسْلِمِينَ وَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ يَقُولُ: «لَوْ تَمَالَأَ أَهْلُ صَنْعَاءَ وَعَدَنٍ عَلَى قَتْلِ رَجُلٍ وَاحِدٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ لَأَکَبَّهُمُ اللهُ عَلَى مَنَاخِرِهِمْ فِي النَّارِ» فَکَيْفَ يَکُونُ حَالُ مَنْ قَتَلَ أَعْلامَ الْمُسْلِمِينَ سَادَاتِ الْمُهَاجِرِينَ بَلْهَ مَا طَحَنَتْ رَحَى حَرْبِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرْآنِ وَذَوِي الْعِبَادَةِ وَالْإِيمَانِ مِنْ شَيْخٍ کَبِيرٍ وَشَابٍّ غَرِيرٍ کُلُّهُمْ بِاللهِ تَعَالَى مُوْمِنٌ وَلَهُ مُخْلِصٌ بِرَسُولِهِ مُقِرٌّ عَارِفٌ فَإِنْ کُنْتَ أَبَا حَسَنٍ إِنَّمَا تُحَارِبُ عَلَى الْإِمْرَةِ وَالْخِلافَةِ فَلَعَمْرِي لَوْ صَحَّتْ خِلافَتُکَ لَکُنْتَ قَرِيباً مِنْ أَنْ تُعْذَرَ فِي حَرْبِ الْمُسْلِمِينَ وَلَکِنَّهَا ما تَصِحَّ لَکَ أَنَّى بِصِحَّتِهَا وَأَهْلُ الشَّامِ لَمْ يَدْخُلُوا فِيهَا فَقَدْ وَاللهِ أَکَلَتْهُمُ الْحَرْبُ فَلَمْ يَبْقَ مِنْهُمْ إِلاَّ کَالثَّمَدِ فِي قَرَارَةِ الْغَدِيرِ وَاللهُ الْمُسْتَعَان؛ از عبدالله معاوية بن ابى سفيان به على بن ابى طالب؛ اما بعد، خداوند متعال در کتاب محکمش مى گويد: «به يقين به تو و پيامبرانى که پيش از تو بودند وحى شده است که اگر مشرک شوى عملت باطل مى شود و از زيان کاران خواهى بود» من تو را بر حذر مى دارم از اين که اعمال خود را حبط و نابود کنى و سابقه خود را به سبب ايجاد تفرقه در اين امّت بر باد دهى. از خدا بپرهيز و روز قيامت را به ياد آور و از ريختن خون مسلمانان دست بردار. من از رسول خدا شنيدم که فرمود: اگر تمام اهل صنعا و عدن دست به دست هم دهند و يک نفر از مسلمانان را به قتل برسانند خداوند همه آن ها را به صورت در آتش دوزخ خواهد افکند، پس چگونه خواهد بود حال کسى که بزرگان اسلام و سران مهاجرين را به قتل برساند؟ اين آسياب جنگ را که به راه انداخته اى و اهل قرآن و صاحبان عبادت و ايمان را از پيرمرد تا جوان نوخاسته، کسانى که همه به خداوند متعال ايمان دارند و مخلص اند و به رسولش اقرار دارند و عارف اند، از بين مى برد، رها ساز. اگر تو اى ابوالحسن! به اين علت جنگ مى کنى که امير وخليفه مسلمانان هستى به جانم سوگند اگر خلافت تو صحيح بود ممکن بود اين عذر در جنگ با مسلمانان از تو پذيرفته شود، ولى خلافت تو صحيح نيست. چگونه ممکن است صحيح باشد در حالى که اهل شام در آن داخل نشدند و با تو بيعت نکردند؟ به خدا سوگند! جنگ، آن ها را خورده و چيزى از آن ها باقى نمانده جز مانند ته مانده آبى که در آبگير باقى مى ماند. والله المستعان».
اين نامه که از جهتى موذيانه و از جهتى احمقانه است به خوبى بيانگر سوء رأى معاويه است، زيرا اولاً او به آيه حبط اعمال براثر شرک، توسل مى جويد در حالى که به طور مطلق سخنى از شرک به ميان نيامده و شق عصاى مسلمين وتفرقه در ميان آن ها به فرض که صحيح باشد، ربطى به شرک ندارد! اين همان چيزى است که امام (عليه السلام) عنوان «موعظه مَوَصَّله» به آن داده و نوعى پراکنده گويى وسخنان نامربوط شمرده است.
ثانيآ امام (عليه السلام) در پاسخ نامه که مرحوم رضى بخش هايى از آن را نياورده، مى فرمايد: تو مرا امر به تقوا کردى و من اميدوارم که اهل تقوا باشم و اما به خدا پناه مى برم که از کسانى باشم که وقتى به آن ها امر به تقوا مى شود تعصب ودنياپرستى آنان را به گناه مى کشاند (و تو از آن ها هستى).
ثالثآ در پاسخ به مسأله حبط اعمال و سابقه در اسلام مى فرمايد: من اگر بر او خروج کرده بودم جا داشت مرا بر حذر دارى، ولى مى بينم که خداوند متعال مى فرمايد: (فَقَاتِلُوا الَّتِى تَبْغِى حَتَّى تَفِىءَ إِلَى أَمْرِ اللهِ)؛ «با گروه متجاوز پيکار کنيد تا به فرمان خدا بازگردد». درست نگاه کن، ببين اهل بغى، ماييم يا شما؟ به يقين اهل بغى گروهى است که تو در آنى، زيرا بيعت من در مدينه که مهاجران و انصار آن را پذيرفتند، براى تو که در شام بودى الزام آور بود، همان گونه که بيعت عثمان در مدينه براى تو الزام آور شد در حالى که تو ازسوى عمر امير شام بودى وهمان گونه که براى برادرت يزيد بيعت عمر الزام آور شد در حالى که ازسوى ابوبکر امير شام بود.
سپس امام (عليه السلام) به پاسخ اين نکته مى پردازد که چه کسى شق عصاى مسلمين کرده است و مى فرمايد: من بايد تو را از اين کار نهى کنم، رسول خدا به من دستور داده است که با اهل بغى پيکار کنم و خطاب به يارانش فرمود: در ميان شما کسى است که بر اساس تأويل قرآن پيکار مى کند آن گونه که من براساس تنزيل قرآن پيکار کردم، و در آن هنگام که اين سخن را مى گفت، اشاره به من کرد و من نخستين کسى هستم که فرمان او را اطاعت مى کنم.
سپس امام (عليه السلام) به پاسخ بقيّه نامه مى پردازد که مرحوم سيّد رضى آن را آورده وشرح داده شد.
از آنچه گفته شد صداقت امام (عليه السلام) و وقاحت و حماقت معاويه کاملاً روشن مى شود.
در طول تاريخ افراد طغيانگر نيز به اين گونه منطق ها متوسل مى شدند. قرآن مجيد دراين باره در داستان موسى (عليه السلام) و فرعون بيان روشنى دارد؛ هنگامى که موسى (عليه السلام) فرعونيان را دعوت به يگانه پرستى و ترک ظلم و ستم کرد، فرعون گفت: (إِنِّى أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دِينَکُمْ أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِى الْأَرْضِ الْفَسادَ)؛ «من مى ترسم که آيين شما را دگرگون سازد، و يا در اين زمين فساد برپا کند!». در حالى که مفسد واقعى خود فرعون بود که حتّى کودکان بى گناه را مى کشت و شکم زنان باردار را مى دريد.
در اين جا با پاسخ يک سؤال بحث را پايان مى دهيم و آن اين که معاويه با آن که مى دانست محتواى نامه اش دروغ است، و اوست که شق عصاى مسلمين کرده واجماع بر بيعت را به هم زده و راه بى تقوايى و سرکشى را پيش گرفته و اگر اعمال صالحى در گذشته داشته با جنگ افروزى خود آن را بر باد داده، و او ودوستانش در خون عثمان شريک بوده اند نه على (عليه السلام)، پس چرا قيافه حق به جانب به خود مى گيرد و اين همه در نامه خود دروغ مى نويسد؟
پاسخ همه اين سؤالات اين است: معاويه اين نامه را در حقيقت براى على (عليه السلام) ننوشت، بلکه براى مردم شام و اغفال آن ها نوشت او مى خواست به آن ها بگويد: ببينيد من چه انسان صلح طلبى هستم و فرياد صلح برآورده ام، ولى على گوش به سخنان من نمى دهد. درواقع اين کار نيز شبيه بلند کردن قرآن ها بر سر نيزه بود. او و يارانش به يقين نمى خواستند قرآن داور باشد، بلکه مى خواستند از يک سو مردم شام را فريب دهند و ازسوى ديگر در ميان لشکر على (عليه السلام) ايجاد تفرقه ونفاق کنند.

* * * .
پاورقی ها
نامه معاويه در پايان اين بحث خواهد آمد.
زمر، آيه 65. «موصّلة» به معناى امور پراکنده و نامربوطى است که از اين جا و آن جا جمع مى کنند، از ريشه «وصل» به معناى پيوند گرفته شده است. «محبّرة» به معناى تزئين شده از ريشه «حبر» بر وزن «ابر» به معناى زينت کردن گرفته شده و «حبر» بر وزن«حفظ» به معناى زيبايى است. «نمّق» از ريشه «تنميق» به معناى تزئين است؛ ولى ثلاثى آن «نمق» بر وزن «نقد» به معناى کتابت آمده است و هنگامى که به باب تفعيل مى رود معناى تزئين را مى رساند. «امضيت» از ريشه «امضاء» به معناى ارسال و اجرا و نافذ کردن چيزى است و از آن جا که امضاى اسناد و قراردادها نوعى انفاذ آن است، اين واژه در آن جا نيز به کار مى رود. «هجر» از ريشه «هجر» بر وزن «زجر» به معناى هذيان گويى است. «لاغط» از ريشه «لغط» بر وزن «وقت» به معناى جار و جنجال به راه انداختن است. «خابط» از ريشه «خبط» بر وزن «وقت» به معناى سرگردان بودن و بى هدف گام برداشتن است. «النظر» در اين جا به معناى تأمل کردن است؛ يعنى بيعت بعد از انجامش قابل تأمل و تجديد نظر نيست (اين در صورتى است که نظر با «فى» متعدى شود). «مروّى» به معناى کسى است که درباره چيزى شک و ترديد دارد و فکر و انديشه مى کند؛ از ريشه «ترويه» که گاه به معناى سيراب کردن و گاه به معناى مطالعه کردن درباره چيزى آمده است. «مداهن» به معناى چاپلوس و منافق است. مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 200 و ابن ابى الحديد نيز اين نامه را با کمى تفاوت در شرح خود ج 14، ص 42 نقل کرده است. غافر، آيه 26.