تفسیر نامه 8

وَمِن کتابٍ لَهُ عَليهِ السَّلامُ
إلَى جَريرِ بْنِ عَبْدِاللهِ الْبِجِلِّي لَمّا أرْسَلَهُ إلَى مُعاوِيَةَ
أَمَّا بَعْدُ، فَإِذَا أَتَاکَ کِتَابِي فَاحْمِلْ مُعَاوِيَةَ عَلَى الْفَصْلِ، وَخُذْهُ بِالْأَمْرِ الْجَزْمِ، ثُمَّ خَيِّرْهُ بَيْنَ حَرْبٍ مُجْلِيَةٍ، أَوْ سِلْمٍ مُخْزِيَةٍ، فَإِنِ اخْتَارَ الْحَرْبَ فَانْبِذْ إِلَيْهِ، وَإِنِ اخْتَارَ السِّلْمَ فَخُذْ بَيْعَتَهُ، وَالسَّلامُ.

ترجمه
از نامه هاى امام (عليه السلام) است
به جرير بن عبدالله بجلّى هنگامى که او را به سوى معاويه (براى اتمام حجّت نهايى) فرستاد
اما بعد (از حمد و ثناى الهى)، هنگامى که نامه من به تو رسيد معاويه را به حکم نهايى، دعوت کن و براى يک طرفه شدن کار، او را به يک نتيجه جزمى وادار ساز، سپس او را ميان جنگى آواره کننده يا تسليمى رسواگر مخير کن، اگر جنگ را اختيار کرد به او اعلان جنگ کن و اگر راه صلح و سلامت را پيش گرفت از او بيعت بگير، والسلام.
شرح و تفسیر
نامه در يک نگاه
محتواى نامه کاملاً روشن است، امام (عليه السلام) مى خواهد فرستاده اش جرير، با معاويه اتمام حجت نهايى را بکند که اگر آماده بيعت است بيعت کند و اگر آماده بيعت نيست مفهومش اين است که قصد جنگ دارد.
* * * . تلاش براى حلّ مشکل از طريق مسالمت آميز
در تواريخ آمده است: هنگامى که اميرمؤمنان على (عليه السلام) به جرير مأموريت داد که نزد معاويه برود و از او بيعت بگيرد و او پيام امام (عليه السلام) را به معاويه رساند، معاويه براى دادن پاسخ پيوسته امروز و فردا مى کرد تا جايى که اصحاب اميرمؤمنان (عليه السلام) جرير را متهم به همکارى با معاويه کردند و امام (عليه السلام) درباره او فرمود: آن قدر جرير نزد معاويه درنگ کرده است که يا گنهکار است و يا فريب خورده! لذا امام (عليه السلام) نامه مورد بحث را براى جرير مرقوم فرمود تا بيش از اين معطل نشود و يکى از دو جواب را از معاويه بگيرد: يا بيعت کند يا اعلان جنگ. امام (عليه السلام) در اين نامه مى فرمايد:
«اما بعد (از حمد و ثناى الهى)، هنگامى که نامه من به تو رسيد معاويه را به حکم نهايى دعوت کن و براى يک طرفه شدن کار، او را به يک نتيجه جزمى وادار ساز. سپس او را ميان جنگى آواره کننده يا تسليمى رسواگر مخير کن، اگر جنگ را اختيار کرد به او اعلام جنگ کن و اگر راه صلح و سلامت را پيش گرفت از او بيعت بگير، والسلام»؛ (أَمَّا بَعْدُ، فَإِذَا أَتَاکَ کِتَابِي فَاحْمِلْ مُعَاوِيَةَ عَلَى الْفَصْلِ، وَخُذْهُ بِالْأَمْرِ الْجَزْمِ، ثُمَّ خَيِّرْهُ بَيْنَ حَرْبٍ مُجْلِيَةٍ، أَوْ سِلْمٍ مُخْزِيَةٍ، فَإِنِ اخْتَارَ الْحَرْبَ فَانْبِذْ إِلَيْهِ، وَإِنِ اخْتَارَ السِّلْمَ فَخُذْ بَيْعَتَهُ، وَالسَّلامُ).
هنگامى که نامه امام (عليه السلام) در شام به جرير رسيد آن را به دست معاويه داد وخود به پا خاست و براى مردم سخن گفت و تذکر داد که همه شما از وضع عثمان آگاهيد وتمام بلاد بدون گفت وگو با على بيعت کرده اند؛ يعنى با همان شخصى که اگر مسأله خلافت به اختيار خود ما مردم نيز گذاشته مى شد کسى جز او را نمى پذيرفتيم. نکته
جرير بن عبدالله کيست؟
جرير بن عبدالله از مشاهير صحابه و از قبيله بجيله از قبايل يمن است. بجيله نام زنى معروف در آن قبيله بود که قبيله به نام او ناميده شد و گاهى افراد منسوب به آن قبيله را بجلى مى گويند.
جرير در سال دهم هجرت در رأس 150 تن از قبيله خود نزد رسول خدا (صلي الله عليه و آله) آمد و اسلام آورد. پيغمبر (صلي الله عليه و آله) او را احترام کرد و هنگامى که دست خود را براى بيعت گشود فرمود: بيعت به اين شرط که به يکتايى خداوند و نبوّت من ايمان داشته باشى، نماز را برپا دارى و زکات را بپردازى، خيرخواه مسلمانان باشى وروزه ماه رمضان را انجام دهى و والى مسلمانان را اطاعت کنى.
سپس آن حضرت اوضاع منطقه زندگى او را سؤال کرد. جرير عرض کرد: يا رسول الله اسلام در آن منطقه ظاهر شده و مردم بت ها را شکستند. فرمود: بت «ذوالخلصه» چطور؟ عرض کرد: اين بت بزرگ به حال خود باقى است. حضرت وى را مأمور به نابود کردن آن ساخت. جرير با 200 تن از قبيله خويش به آن جا شتافت و بعد از چند روز بازگشت و عرض کرد: به خدا سوگند آن را ويران کردم و پيش چشم عبادت کنندگانش آتش زدم.
جرير همراه قبيله بجيله در فتح قادسيه شرکت کرد و مؤثر بود. بعداً ازسوى عثمان به عنوان فرماندار منطقه همدان نصب شد و بعد از قتل عثمان و رسيدن نامه اميرمؤمنان (عليه السلام) به او، مردم را به پذيرش امامت حضرت و بيعت با او دعوت کرد و بعد از چندى به کوفه آمد و چون در ميان مردم شام شهرتى داشت امام (عليه السلام) نامه خود را که براى معاويه نوشته بود به دست او داد که به شام برود؛ ولى نتوانست نقش خود را به خوبى ايفا کند و به کوفه بازگشت. مردم عراق به او بدبين شدند و او را طرفدار معاويه شمردند. جرير از بدبينى عراقيان دلگير شد وبه جزيره قرقيسا رفت و از کارهاى سياسى و اجتماعى دورى گزيد. .
پاورقی ها
«فصل» در اصل به معناى جدايى است و به حکم قطعى که از قاضى و غير قاضى صادر مى شود، فصل گفته مى شود، زيرا ميان ارباب دعوا جدايى مى افکند و مسائل مشتبه را از هم جدا مى سازد.
«مجلية» از ريشه «اجلاء» به معناى اخراج از وطن است و ريشه اصلى آن «جلاء» به معناى آشکار شدن است و به همين مناسبت به خروج از شهر نيز اطلاق شده، گويى شخص در شهر مخفى است و با خروج آشکار مى گردد و «جلاء» به معناى صيقل دادن نيز، نوعى آشکار شدن رنگ حقيقى است که در زير زنگار پوشيده شده بود. «مخزية» از ريشه «خزى» است که به باب افعال رفته و «خزى» به معناى رسوايى و ذلت آمده است و شايد معناى اصلى آن رسوايى باشد که سبب ذلت هم مى شود و جمعى از ارباب لغت ريشه اصلى آن را بدحالى حاصل از وقوع در بلا و رسوايى و ذلت دانسته اند. «فانبذ» از ريشه «نبذ» بر وزن «سبز» در اصل به معناى دور افکندن اشياى بى ارزش است و گاه به معناى اعلام کردن نيز آمده؛ گويى سخنى به سوى طرف افکنده مى شود، خواه اين سخن الغاى پيمان باشد يا اعلام جنگ يا چيز ديگر و در جمله بالا به معناى اعلام جنگ است.