ترجمه
از نامه هاى امام (عليه السلام) است که در پاسخ معاويه نگاشته است
قالَ الشَّريفُ: وَهُوَ مِنْ مَحاسِنِ الْکُتُبِ. شريف رضى مى گويد: اين نامه از نامه هاى بسيار جالب است.
شرح و تفسیر
نامه در يک نگاه
اين نامه همان گونه که در طليعه آن در نهج البلاغه آمده، پاسخى است به يکى از نامه هاى معاويه به امام (عليه السلام)؛ که معاويه در آن بسيار جسورانه با امام (عليه السلام) سخن گفته و از هيچ گونه هتاکى اى فروگذار نکرده است. در بخش اوّل نامه اش به بيان عظمت پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و اسلام پرداخته و آن را مقدمه اى براى بيان فضايل اصحاب و ياران آن حضرت قرار داده است، سپس به طرفدارى از خليفه اوّل، دوم و سوم پرداخته و از منزلت اوّلى و دومى و مظلوميّت سومى سخن به ميان آورده و امام (عليه السلام) را متّهم ساخته که در قتل عثمان شرکت داشته و نيز متهم به حسادت به ابوبکر و کراهت از خلافت عمر کرده است و در همه جا از تعبيرات زننده و نيش هاى زشت و آزاردهنده کمک گرفته و در پايان امام (عليه السلام) را با نهايت بى ادبى متّهم به لجاجت کرده و مى گويد: قتله عثمان را به ما بسپار و شورايى براى انتخاب خليفه پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آماده ساز؛ ما بيعت تو را نپذيرفته ايم و سر بر فرمانت نمى نهيم و بهره تو از ناحيه ما تنها شمشير است و تا پايان ايستاده ايم.
از تعبيرات اين نامه کاملاً پيداست که معاويه دو هدف را دنبال مى کرده است: نخست اين که امام (عليه السلام) را عصبانى و خشمگين کند تا سخنان تندى بگويد و آن را بهانه قرار دهد و پيراهن عثمان ديگرى بسازد. و نيز درباره خلفاى سه گانه زياد اغراق مى کند و امام (عليه السلام) را به حسادت به آن ها متّهم مى سازد تا امام (عليه السلام) سخنى بر ضد آن ها بگويد و آن نيز ضميمه پيراهن عثمان شود.
اين سخن يک استنباط نيست، بلکه مطلبى است که با صراحت در تاريخ آمده که بر زبان عمرو عاص جارى شد، ابن ابى الحديد مى نويسد: عمرو بن عاص به معاويه سفارش کرد که نامه اى براى على (عليه السلام) بنويسد تا او را شديدآ تحريک کند وبه خشم آورد تا سخنى از او در جواب صادر شود که اسباب نکوهش او گردد وروش او را ناهنجار سازد. مخصوصآ تأکيد کرد که تا مى توانى از ابوبکر و عمر در نامه ات تعريف کن. معاويه نيز پيشنهاد عمرو بن عاص را پذيرفت و نامه اى را که به خلاصه آن اشاره کرديم براى او نوشت.
اما عصاره نامه امام (عليه السلام) در يک نگاه:
اين نامه مشتمل بر چند بخش است؛ امام (عليه السلام) در بخش اوّل به افشاى ادّعاهاى دروغين معاويه مى پردازد و در پاسخ او که نوشته بود: خداوند محمد را براى دينش برگزيد و با يارانش او را تأييد کرد، بسيار اظهار شگفتى مى کند و مى فرمايد: تو را با اين امور چه کار، داستان تو مانند داستان کسى است که خرما را به سرزمين هَجَر ببرد (منطقه اى است بسيار پرخرما که در بحرين قرار دارد و اين ضرب المثل شبيه ضرب المثلى است که ما در فارسى داريم و مى گوييم: کار فلان کس همچون زيره به کرمان بردن است) و يا استاد بزرگ خود را به مسابقه دعوت کند؛ بر سر جايت بنشين و فضايل خاندان ما را براى ما که از آن آگاه تريم بازگو نکن.
در بخش دوم، امام (عليه السلام) به منظور يادآورى نعمت هاى خدا ـ نه براى آگاه کردن معاويه که او از اين امور باخبر بود ـ به بيان فضايل بنى هاشم پرداخته و از حمزه سيّدالشّهدا و جعفر طيّار سخن به ميان مى آورد و در پايان مى افزايد: اگر خداوند نهى از خودستايى نکرده بود، فضايل فراوانى را برمى شمردم که دل هاى مؤمنان از آن باخبر و گوش هاى شنوندگان با آن آشناست.
در سومين بخش از نامه، اشاره به نکته اصلى ادّعاهاى معاويه مى کند و به مقايسه اى ميان بنى هاشم و بنى اميّه مى پردازد و مى فرمايد: ما علاوه بر اين که از خويشاوندان نزديک پيامبريم، آيين او را پيش از همه پذيرفته ايم و بيش از همه با آن آشناييم و به همين دليل به خلافت سزاوارتريم. مگر مهاجران در روز سقيفه با استناد به خويشاوندى پيامبر (صلي الله عليه و آله) بر انصار که مدّعى خلافت بودند، پيروز نشدند؟ اگر اين امر دليل برترى است پس حق با ماست.
در بخش چهارم اين نامه به نقد يکى ديگر از سخنان جسورانه و بى پايه معاويه پرداخته، مى فرمايد: تو نوشته اى مرا همچون شتر مهارشده به سوى بيعت مى کشاندند. با اين سخن، خود را رسوا کردى، زيرا مسلمان را چه باک که مظلوم واقع شود مادامى که در دين خود ثابت قدم بماند. تو درمورد عثمان و چگونگى رفتار من با او سخن گفتى، چه کسى بيشتر با عثمان دشمنى کرد؟ آن کس که به يارى او برخاست و از او خواست که به کار مردم رسيدگى کند تا شورش فرو نشيند؟ (اشاره به توصيه هاى امام (عليه السلام) به عثمان است) يا آن کس که عثمان از او يارى طلبيد و او دريغ کرد و به انتظار نشست تا مرگش فرارسد؟ (اشاره به واکنش معاويه دربرابر قتل عثمان است).
در پنجمين و آخرين بخش از نامه، امام (عليه السلام) در پاسخ تهديد معاويه به لشکرکشى و حمله نظامى مى فرمايد: تو با اين سخن مرا به خنده واداشتى، فرزندان عبدالمطلب را در کجا ديدى که پشت به دشمن کنند و يا از شمشير او بهراسند؟
* * * .
اين نامه همان گونه که در طليعه آن در نهج البلاغه آمده، پاسخى است به يکى از نامه هاى معاويه به امام (عليه السلام)؛ که معاويه در آن بسيار جسورانه با امام (عليه السلام) سخن گفته و از هيچ گونه هتاکى اى فروگذار نکرده است. در بخش اوّل نامه اش به بيان عظمت پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و اسلام پرداخته و آن را مقدمه اى براى بيان فضايل اصحاب و ياران آن حضرت قرار داده است، سپس به طرفدارى از خليفه اوّل، دوم و سوم پرداخته و از منزلت اوّلى و دومى و مظلوميّت سومى سخن به ميان آورده و امام (عليه السلام) را متّهم ساخته که در قتل عثمان شرکت داشته و نيز متهم به حسادت به ابوبکر و کراهت از خلافت عمر کرده است و در همه جا از تعبيرات زننده و نيش هاى زشت و آزاردهنده کمک گرفته و در پايان امام (عليه السلام) را با نهايت بى ادبى متّهم به لجاجت کرده و مى گويد: قتله عثمان را به ما بسپار و شورايى براى انتخاب خليفه پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آماده ساز؛ ما بيعت تو را نپذيرفته ايم و سر بر فرمانت نمى نهيم و بهره تو از ناحيه ما تنها شمشير است و تا پايان ايستاده ايم.
از تعبيرات اين نامه کاملاً پيداست که معاويه دو هدف را دنبال مى کرده است: نخست اين که امام (عليه السلام) را عصبانى و خشمگين کند تا سخنان تندى بگويد و آن را بهانه قرار دهد و پيراهن عثمان ديگرى بسازد. و نيز درباره خلفاى سه گانه زياد اغراق مى کند و امام (عليه السلام) را به حسادت به آن ها متّهم مى سازد تا امام (عليه السلام) سخنى بر ضد آن ها بگويد و آن نيز ضميمه پيراهن عثمان شود.
اين سخن يک استنباط نيست، بلکه مطلبى است که با صراحت در تاريخ آمده که بر زبان عمرو عاص جارى شد، ابن ابى الحديد مى نويسد: عمرو بن عاص به معاويه سفارش کرد که نامه اى براى على (عليه السلام) بنويسد تا او را شديدآ تحريک کند وبه خشم آورد تا سخنى از او در جواب صادر شود که اسباب نکوهش او گردد وروش او را ناهنجار سازد. مخصوصآ تأکيد کرد که تا مى توانى از ابوبکر و عمر در نامه ات تعريف کن. معاويه نيز پيشنهاد عمرو بن عاص را پذيرفت و نامه اى را که به خلاصه آن اشاره کرديم براى او نوشت.
اما عصاره نامه امام (عليه السلام) در يک نگاه:
اين نامه مشتمل بر چند بخش است؛ امام (عليه السلام) در بخش اوّل به افشاى ادّعاهاى دروغين معاويه مى پردازد و در پاسخ او که نوشته بود: خداوند محمد را براى دينش برگزيد و با يارانش او را تأييد کرد، بسيار اظهار شگفتى مى کند و مى فرمايد: تو را با اين امور چه کار، داستان تو مانند داستان کسى است که خرما را به سرزمين هَجَر ببرد (منطقه اى است بسيار پرخرما که در بحرين قرار دارد و اين ضرب المثل شبيه ضرب المثلى است که ما در فارسى داريم و مى گوييم: کار فلان کس همچون زيره به کرمان بردن است) و يا استاد بزرگ خود را به مسابقه دعوت کند؛ بر سر جايت بنشين و فضايل خاندان ما را براى ما که از آن آگاه تريم بازگو نکن.
در بخش دوم، امام (عليه السلام) به منظور يادآورى نعمت هاى خدا ـ نه براى آگاه کردن معاويه که او از اين امور باخبر بود ـ به بيان فضايل بنى هاشم پرداخته و از حمزه سيّدالشّهدا و جعفر طيّار سخن به ميان مى آورد و در پايان مى افزايد: اگر خداوند نهى از خودستايى نکرده بود، فضايل فراوانى را برمى شمردم که دل هاى مؤمنان از آن باخبر و گوش هاى شنوندگان با آن آشناست.
در سومين بخش از نامه، اشاره به نکته اصلى ادّعاهاى معاويه مى کند و به مقايسه اى ميان بنى هاشم و بنى اميّه مى پردازد و مى فرمايد: ما علاوه بر اين که از خويشاوندان نزديک پيامبريم، آيين او را پيش از همه پذيرفته ايم و بيش از همه با آن آشناييم و به همين دليل به خلافت سزاوارتريم. مگر مهاجران در روز سقيفه با استناد به خويشاوندى پيامبر (صلي الله عليه و آله) بر انصار که مدّعى خلافت بودند، پيروز نشدند؟ اگر اين امر دليل برترى است پس حق با ماست.
در بخش چهارم اين نامه به نقد يکى ديگر از سخنان جسورانه و بى پايه معاويه پرداخته، مى فرمايد: تو نوشته اى مرا همچون شتر مهارشده به سوى بيعت مى کشاندند. با اين سخن، خود را رسوا کردى، زيرا مسلمان را چه باک که مظلوم واقع شود مادامى که در دين خود ثابت قدم بماند. تو درمورد عثمان و چگونگى رفتار من با او سخن گفتى، چه کسى بيشتر با عثمان دشمنى کرد؟ آن کس که به يارى او برخاست و از او خواست که به کار مردم رسيدگى کند تا شورش فرو نشيند؟ (اشاره به توصيه هاى امام (عليه السلام) به عثمان است) يا آن کس که عثمان از او يارى طلبيد و او دريغ کرد و به انتظار نشست تا مرگش فرارسد؟ (اشاره به واکنش معاويه دربرابر قتل عثمان است).
در پنجمين و آخرين بخش از نامه، امام (عليه السلام) در پاسخ تهديد معاويه به لشکرکشى و حمله نظامى مى فرمايد: تو با اين سخن مرا به خنده واداشتى، فرزندان عبدالمطلب را در کجا ديدى که پشت به دشمن کنند و يا از شمشير او بهراسند؟
* * * .