تفسیر بخش پنجم

ثُمَّ ذَکَرْتَ مَا کَانَ مِنْ أَمْرِي وَأَمْرِ عُثْمَانَ، فَلَکَ أَنْ تُجَابَ عَنْ هَذِهِ لِرَحِمِکَ مِنْهُ، فَأَيُّنَا کَانَ أَعْدَى لَهُ، وَأَهْدَى إِلَى مَقَاتِلِهِ! أَمَنْ بَذَلَ لَهُ نُصْرَتَهُ فَاسْتَقْعَدَهُ اسْتَکَفَّهُ، أَمْ مَنِ اسْتَنْصَرَهُ فَتَرَاخَى عَنْهُ وَبَثَّ الْمَنُونَ إِلَيْهِ، حَتَّى أَتَى قَدَرُهُ عَلَيْهِ. کَلاَّ اللهِ لـَ(قَدْ يَعْلَمُ اللهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنْکُمْ وَالْقائِلِينَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنا وَلا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلّا قَلِيلاً). وَمَا کُنْتُ لِأَعْتَذِرَ مِنْ أَنِّي کُنْتُ أَنْقِمُ عَلَيْهِ أَحْدَاثاً؛ فَإِنْ کَانَ الذَّنْبُ إِلَيْهِ إِرْشَادِي وَهِدَايَتِي لَهُ؛ فَرُبَّ مَلُومٍ لا ذَنْبَ لَهُ.
وَقَدْ يَسْتَفِيدُ الظِّنَّةَ الْمُتَنَصِّحُ
وَمَا أَرَدْتُ (إِلاَّ الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَما تَوْفِيقِي إِلّا بِاللهِ عَلَيْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ).

ترجمه
سپس تو وضع مرا دربرابر عثمان يادآور شدى (و مرا به علت ترک يارى او سرزنش کردى)؛ حق توست که با اين گفتار (نادرست) از خويشاوندت دفاع کنى؛ ولى کدام يک از ما دشمنى اش با او بيشتر بود و راه را براى کشتنش هموار ساخت؟ آيا کسى که آماده يارى او بود، ولى (او يارى اش را نپذيرفت و) از او خواست که بر جاى خود بنشيند و دست از اين کار بکشد و يا کسى که (عثمان) از او يارى خواست و او تأخير کرد و مرگ را به سوى او فرستاد تا زندگانى اش به سر آمد؟ هرگز چنين نيست که تو مى گويى (و همه کسانى که در جريان قتل عثمان حضور داشتند اين حقيقت را به خوبى مى دانند). به خدا سوگند! (به شهادت قرآن مجيد) «خداوند کسانى را که مردم را (از جنگ) بازمى داشتند و کسانى را که به برادران خود مى گفتند: «به سوى ما بياييد (و خود را از معرکه بيرون کشيد)» به خوبى مى شناسد؛ آن ها (مردمى ضعيف اند و) جز اندکى پيکار نمى کنند».
ولى هرگز سزاوار نبود که من از اين موضوع عذرخواهى کنم که بر عثمان به سبب بدعت هايى که (در تقسيم بيت المال و مناصب کشور اسلامى در ميان نااهلان) گذاشته بود عيب گرفتم و او را براى (اين کارها) سرزنش کردم. اگر گناه من ارشاد و هدايت او باشد (هيچ مانعى ندارد و اگر براى اين کار ملامت شوم افتخار مى کنم). چه بسيار کسانى که ملامت مى شوند و بى گناه اند (و به گفته شاعر:) گاه شخص ناصح و خيرخواه از بس بر نصيحت اصرار مى کند متهم مى شود. «من جز اصلاح ـ تا آن جا که توانايى دارم ـ هدفى نداشته و ندارم و توفيق من (در اين کار)، جز به (يارى) خدا نيست. تنها بر او توکل کردم و به سوى او بازمى گردم».
شرح و تفسیر
مقصران اصلى در قتل عثمان
امام (عليه السلام) در اين بخش از نامه خود به پاسخ يکى ديگر از ايرادات يا به بيان صحيح تر، سفسطه هاى معاويه پرداخته، مى فرمايد: «سپس تو وضع مرا دربرابر عثمان يادآور شدى (و مرا به علت ترک يارى او سرزنش کردى)؛ حق توست که با اين گفتار (نادرست) از خويشاوندت دفاع کنى؛ ولى کدام يک از ما دشمنى اش با او بيشتر بود و راه را براى کشتنش هموار ساخت؟ آيا کسى که آماده يارى او بود ولى (او يارى اش را نپذيرفت و) از او خواست که بر جاى خود بنشيند ودست از اين کار بکشد و يا کسى که (عثمان) از او يارى خواست و او تأخير کرد و مرگ را به سوى او فرستاد تا زندگانى اش به سر آمد؟»؛ (ثُمَّ ذَکَرْتَ مَا کَانَ مِنْ أَمْرِي وَأَمْرِ عُثْمَانَ، فَلَکَ أَنْ تُجَابَ عَنْ هَذِهِ لِرَحِمِکَ مِنْهُ، فَأَيُّنَا کَانَ أَعْدَى لَهُ، وَأَهْدَى إِلَى مَقَاتِلِهِ! أَمَنْ بَذَلَ لَهُ نُصْرَتَهُ فَاسْتَقْعَدَهُ وَاسْتَکَفَّهُ، أَمْ مَنِ اسْتَنْصَرَهُ فَتَرَاخَى عَنْهُ وَبَثَّ الْمَنُونَ إِلَيْهِ، حَتَّى أَتَى قَدَرُهُ عَلَيْهِ).
تاريخ اسلام گواهى مى دهد نسبتى که معاويه به على (عليه السلام) داد که در خون عثمان شرکت داشته و يا دفاع لازم را از او نکرده است نسبت دروغى بود که براى فريب مردم ساخته بود و در همين راه از پيراهن خونين عثمان براى برانگيختن توده هاى ناآگاه مردم بر ضد على (عليه السلام) بهره گرفت در حالى که امام (عليه السلام) کرارآ عثمان را نصيحت کرده بود که اشتباهات خود را اصلاح کند، بيت المال را در ميان بنى اميّه و اطرافيانش تقسيم ننمايد و پست هاى مهم اسلامى را به دست آن ها نسپارد و به درد دل مردم گوش فرادهد که متأسفانه عثمان هرگز نپذيرفت. على (عليه السلام) به هنگام هجوم توده هاى خشمگين مردم به خانه عثمان، فرزندان خود را براى دفاع از او فرستاد.
درحالى که معاويه قدمى براى حمايت از عثمان برنداشت با اين که عثمان به او نامه نوشته بود و از او خواسته بود که با لشکرى از شاميان به دفاع از او برخيزد. جالب است بشنويد که وقتى معاويه بر مسند خلافت نشست، روزى به ابوالطفيل، صحابى معروف گفت: تو از قاتلان عثمان نبودى؟ ابوالطفيل گفت: نه ولى او را يارى هم نکردم. معاويه گفت: چرا يارى نکردى؟ ابوالطفيل گفت: هيچ يک از مهاجران و انصار او را يارى نکردند. معاويه گفت: بر همه آن ها واجب بود که عثمان را يارى کنند. ابوالطفيل گفت: تو با اين لشکرى که در شام داشتى چرا نيامدى تا او را يارى کنى؟ معاويه گفت: همين که من امروز خون خواهى او را مى کنم يارى اوست. ابوالطفيل خنديد و گفت: کار تو و عثمان همانند چيزى است که شاعر مى گويد:
لا ألْفِيَنَّکَ بَعْدَ الْمَوْتِ تَنْدُبُنِي *** وَفِي حَيَاتِي مَا زَوَّدْتَنِي زَادِي
تو در حيات من هيچ خدمتى به من نکردى ولى بعد از مرگم مى خواهى بر من گريه کنى.
آن گاه امام (عليه السلام) به عنوان تأکيد و توضيح آنچه در جمله هاى قبل فرمود که معاويه به دعوت عثمان براى يارى اش هرگز گوش نداد و حالا ديگران را سرزنش مى کند، مى فرمايد: «هرگز چنين نيست که تو مى گويى (و همه کسانى که در ماجراى عثمان حضور داشتند اين حقيقت را به خوبى مى دانند). به خدا سوگند! (به شهادت قرآن مجيد) «خداوند کسانى را که مردم را (از جنگ) بازمى داشتند و کسانى را که به برادران خود مى گفتند: «به سوى ما بياييد (و خود را از معرکه بيرون کشيد)» به خوبى مى شناسد؛ آن ها (مردى ضعيف اند و) جز اندکى پيکار نمى کنند»؛ (کَلاَّ وَاللهِ لـَ (قَدْ يَعْلَمُ اللهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنْکُمْ وَالْقائِلِينَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنا وَلا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاَّ قَلِيلاً)). مى دانيم که اين آيه درباره دو گروه از منافقان است: گروهى که در ميدان جنگ احزاب بودند و رسماً کناره گيرى کردند و ديگران را نيز دعوت به کناره گيرى نمودند و گروه ديگرى که خارج از ميدان جنگ بودند و به برادران مسلمانشان مى گفتند: به سوى ما بياييد و دست از اين پيکار خطرناک برداريد. آن ها اهل جهاد و پيکار با دشمن نبودند و جز به مقدار کمى آن هم از روى ريا يا اکراه در جهاد شرکت نمى کردند.
اين احتمال نيز وجود دارد که آيه مزبور اشاره به دو گروه نباشد، بلکه وضع يک گروه را در دو حالت بيان مى کند و اشاره به آن دسته از منافقان است که وقتى در ميان مجاهدان بودند آن ها را از جنگ بازمى داشتند و هنگامى که کنار مى رفتند ديگران را به سوى خود دعوت مى کردند.
به هر حال استفاده امام (عليه السلام) از اين آيه شريفه اشاره به اين است که اگر تو (معاويه) دربرابر مردم درمورد جريان قتل عثمان پرده پوشى کنى، از خدا مخفى نمى ماند که وى از تو يارى طلبيد و هرگز به سراغش نيامدى و از قتل او خوشحال شدى که شايد خلافت به تو برسد.
البتّه معاويه که يک سياست باز حرفه اى بود مى دانست هنگامى که مهاجران وانصار دربرابر شورش مردم بر ضد عثمان سکوت کرده و کمتر کسى از او دفاع مى کند، چنانچه به ميدان بيايد و به دفاع از عثمان بپردازد، مقابل مهاجران و انصار قرار گرفته است و اين معنا براى او در آينده گران تمام مى شود، به همين دليل اعتنايى به دعوت عثمان براى يارى نکرد، هرچند به ظاهر با او هم پيمان بود.
در اين جا اين سؤال پيش مى آيد که آيه شريفه مذکور (آيه 18 سوره احزاب) که درباره موضع گيرى منافقان دربرابر پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) سخن مى گويد ممکن است مدح ضمنى براى عثمان محسوب شود، چون در اين جا او به پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) تشبيه شده است. ولى جمله هاى بعد نشان مى دهد که اين تشبيه فقط ناظر به تشبيه معاويه به منافقان بوده و به بيان ديگر، تشبيه در يک جهت است، زيرا امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن مى فرمايد: «ولى هرگز سزاوار نبود که من از اين موضوع عذرخواهى کنم که بر عثمان به سبب بدعت هايى که (در تقسيم بيت المال و پست هاى کشور اسلامى در ميان نااهلان) گذاشته بود، عيب بگيرم و او را براى (اين کارها) سرزنش کنم. اگر گناه من ارشاد و هدايت او باشد (هيچ مانعى ندارد و اگر براى اين کار ملامت شوم افتخار مى کنم). چه بسيار کسانى که ملامت مى شوند وبى گناه اند (و به گفته شاعر:) گاه شخص ناصح و خيرخواه از بس بر نصيحت اصرار مى کند متهم مى شود»؛ (وَمَا کُنْتُ لِأَعْتَذِرَ مِنْ أَنِّي کُنْتُ أَنْقِمُ عَلَيْهِ أَحْدَاثاً؛ فَإِنْ کَانَ الذَّنْبُ إِلَيْهِ إِرْشَادِي وَهِدَايَتِي لَهُ، فَرُبَّ مَلُومٍ لا ذَنْبَ لَهُ. وَقَدْ يَسْتَفِيدُ الظِّنَّةَ الْمُتَنَصِّحُ).
امام (عليه السلام) در پايان اين سخن مى فرمايد: «من جز اصلاح ـ تا آن جا که توانايى دارم ـ هدفى نداشته و ندارم و توفيق من (در اين کار)، جز به (يارى) خدا نيست. تنها بر او توکل کردم و به سوى او بازمى گردم؛ (وَمَا أَرَدْتُ (إِلاَّ الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ، وَما تَوْفِيقِى إِلاَّ بِاللهِ عَلَيْهِ تَوَکَّلْتُ إِلَيْهِ أُنِيبُ)).
بى شک، امام (عليه السلام) از معدود کسانى بود که از ريختن خون عثمان ممانعت مى کرد و فرزندان خود (امام حسن و امام حسين (عليهما السلام)) را به دفاع از او تشويق مى فرمود.
در تاريخ ابن عساکر آمده است: هنگامى که عثمان در محاصره شديد قرار گرفت پيکى به سوى معاويه فرستاد که فورآ با لشکرى براى يارى من از شام حرکت کن. معاويه همراه با دو نفر ديگر سوار بر شتران تندرو شدند و خود را به مدينه رساندند. وى هنگامى که بر عثمان وارد شد عثمان سؤال کرد، لشکرى با خود آورده اى؟ گفت: نه، پرسيد: چرا؟ گفت: براى اين که ترسيدم اگر لشکر شام در اين امر دخالت کنند مردم تو را زودتر به قتل رسانند؛ ولى شتران تندرو با خود آوردم تا سه روزه تو را به شام برسانند. عثمان خشمگين شد و به معاويه بد گفت و پيشنهاد او را غلط شمرد و معاويه از نزد عثمان خارج شد و به سوى شام بازگشت.
در تاريخ طبرى در حوادث سال 35 هجرى آمده است که شورشيان عثمان را در محاصره شديدى قرار دادند و همه چيز حتى آب را از او قطع کردند اما در اين ميان تنها على (عليه السلام) نيازهاى او را برطرف مى کرد».
نيز در همين کتاب، طبرى مى نويسد: هنگامى که شورشيان آب و غذا را از عثمان قطع کردند، على (عليه السلام) شديدآ ناراحت شد و گفت: اى مردم! اين کارى که شما انجام مى دهيد نه شبيه کار مسلمانان است و نه کافران، آب و غذا را از او قطع نکنيد. روم و فارس حتى با اسيران خود چنين نمى کردند چرا و به چه عنوان او را در محاصره قرار داده و قتلش را حلال مى شمريد؟

طبرى در ادامه اين سخن مى افزايد: هنگامى که جمعيّت به در خانه عثمان حمله بردند، امام حسن (عليه السلام) و بعضى ديگر از فرزندان صحابه آن ها را نهى کردند.
ولى از آن جا که امام (عليه السلام) پيش از اين حادثه بارها از عثمان دربرابر کارهاى ناروايش انتقاد مى کرد و کرارآ او را نصيحت و ارشاد مى فرمود که دست از اين اعمال بردارد و دربرابر مردم حاضر شود، درد دل مردم را بشنود و به خواسته هاى حق آن ها پاسخ گويد، اين امور بهانه به دست معاويه و امثال او داد که تو مردم را بر ضد عثمان به شورش واداشتى. امام (عليه السلام) مى فرمايد: اگر ارشاد ونصيحت که مصداق بارز امربه معروف و نهى ازمنکر است گناه محسوب مى شود من به اين گناه اعتراف مى کنم ولى هيچ مسلمان باايمانى چنين کارى را گناه نمى داند، بلکه از فرائض مسلّم اسلام مى شمرد.
جمله «رُبَّ مَلُومٍ لا ذَنْبَ لَهُ؛ چه بسيار کسانى که ملامت مى شوند و گناهى ندارند» يکى از ضرب المثل هاى عرب است و گفته اند: نخستين کسى که اين جمله را گفت «اکثم بن صيفى» بوده است.
جمله «وَقَدْ يَسْتَفِيدُ الظِّنَّةَ الْمُتَنَصِّحُ؛ گاهى کسى که بسيار بر نصيحت اصرار دارد متهم مى شود» مصرع دومى است از يک شعر که مصرع اولش اين است : «وَکَمْ سُقْتُ فى آثارِکُمْ مِنْ نَصيحَةٍ؛ چقدر شما را درباره کارهايتان نصيحت کردم» و گفته اند که اين شعر از شاعرى است به نام الرياشى.

* * *

پاورقی ها
«اعدى» به معناى دشمن تر، از ريشه «عداوت» گرفته شده است.
«مقاتل» جمع «مقتل» به معناى محل قتل يا موضعى از بدن است که آسيب رساندن به آن سبب قتل انسان مى شود. «فاسْتَقْعَده» از مجموع قرائن اين جمله استفاده مى شود که ضمير فاعلى به عثمان برمى گردد و ضمير مفعولى به امام (عليه السلام) يعنى عثمان نصرت امام (عليه السلام) را نپذيرفت و از آن حضرت خواست که در جاى خود بنشيند و دست از يارى اش بردارد؛ ولى بعضى به عکس معنا کرده اند و گفته اند: امام (عليه السلام) از عثمان خواست که بر جاى خود بنشيند و به مطالبات مردم پاسخ گويد. اين معنا بعيد به نظر مى رسد و اگر روى فاى تفريع در «فاسْتَقْعده» دقت شود ترجيح معناى اوّل واضح مى گردد. «بث» در اصل به معناى پراکنده ساختن و انتشار دادن و گاه کنايه از به هيجان آوردن و روانه ساختن است. «منون» به معناى مرگ، بنابراين «بَثّ الْمَنونَ» يعنى عوامل مرگ را روانه کرد. الامامة والسياسة، ج 1، ص 214. «المعوقين» از ريشه «عَوْق» بر وزن «فوق» به معناى بازداشتن و منصرف کردن از چيزى است و «عائق» به معناى «مانع» و «معوق» به معناى بازدارنده است. احزاب، آيه 18. «انقم» از ريشه «نقم» بر وزن «قلم» در اصل به معناى انکار کردن چيزى است. سپس به معناى انتقام گرفتن و خرده گرفتن آمده و در اين جا به همين معناست. «احداث» جمع «حدث» بر وزن «عبث» به معناى هرچيز تازه و نيز به معناى بدعت آمده است و در اين جا بههمين معناست. «الظنّة» به معناى تهمت است از ريشه «ظنّ» به معناى گمان بد گرفته شده است. «المُتنصّح» به معناى فرد خيرخواه و بسيار نصيحت کننده است. هود، آيه 88. الامامة والسياسة، ج 1، ص 59 و تاريخ مدينة دمشق، ج 39، ص 418. تاريخ مدينه دمشق، ج 39، ص 378. تاريخ طبرى، ج 3، ص 416-418. تاريخ طبرى، ج 3، ص 416-418. تاريخ طبرى، ج 3، ص 416-418. بهج الصباغة (شوشترى)، ج 9، ص 411.