تفسیر نامه 39

وَ مِن کِتابٍ لَهُ عَليهِ السَّلامُ
إلى عَمْرو بْنِ الْعاصِ
فَإِنَّکَ قَدْ جَعَلْتَ دِينَکَ تَبَعاً لِدُنْيَا امْرِئٍ ظَاهِرٍ غَيُّهُ، مَهْتُوکٍ سِتْرُهُ، يَشِينُ الْکَرِيمَ بِمَجْلِسِهِ، وَ يُسَفِّهُ الْحَلِيمَ بِخِلْطَتِهِ، فَاتَّبَعْتَ أَثَرَهُ، وَ طَلَبْتَ فَضْلَهُ، اتِّبَاعَ الْکَلْبِ لِلضِّرْغَامِ يَلُوذُ بِمَخَالِبِهِ، وَ يَنْتَظِرُ مَا يُلْقَى إِلَيْهِ مِنْ فَضْلِ فَرِيسَتِهِ فَأَذْهَبْتَ دُنْيَاکَ وَ آخِرَتَکَ! وَ لَوْ بِالْحَقِّ أَخَذْتَ أَدْرَکْتَ مَا طَلَبْتَ. فَإِنْ يُمَکِّنِّي اللهُ مِنْکَ وَ مِنِ ابْنِ أَبِي سُفْيَانَ أَجْزِکُمَا بِمَا قَدَّمْتُمَا، وَ إِنْ تُعْجِزَا وَ تَبْقَيَا فَمَا أَمَامَکُمَا شَرٌّ لَکُمَا، وَالسَّلامُ.

ترجمه
از نامه هاى امام (عليه السلام) است
به عمرو عاص
تو (اى عمرو بن عاص!) دين خود را تابع کسى قرار داده اى که گمراهى اش آشکار و پرده حيايش دريده است و به افراد باشخصيت در مجلسش توهين مى کند و عاقل را با معاشرت خود سفيه مى سازد.
تو قدم در جاى قدم هاى او نهادى و بخشش او را خواستار شدى همچون سگى که به دنبال شير درنده اى برود و به چنگال او متوسل شود و منتظر پس مانده هاى شکار او باشد که به سويش افکنده شود. تو با اين کار دنيا و آخرتت را تباه کردى. اگر طرفدار حق بودى، به آنچه مى خواستى مى رسيدى و اگر خداوند مرا بر تو و پسر ابوسفيان (معاويه) مسلط سازد، کيفر تمام آنچه را که در گذشته انجام داديد به شما خواهم داد و اگر به شما دست نيابم و (بعد از من) باقى بمانيد، آنچه (از عذاب الهى در آخرت) در پيش داريد براى شما بدتر است. والسلام.
شرح و تفسیر
نامه در يک نگاه
اين نامه مملوّ از سرزنش هاى شديدى است که امام (عليه السلام) درباره عمروبن عاص کرده و او را به علت سرسپردگى اش در برابر معاويه ملامت مى فرمايد و معاويه را با اوصافى که شايسته اوست توصيف مى کند.
بخش ديگرى از اين نامه تهديدى است که امام (عليه السلام) درباره او و معاويه کرده است، مى فرمايد: اگر بر شما دو نفر پيروز شوم شما را به مجازاتى که درخور شماست مى رسانم و اگر پيروز نشوم مجازات الهى در انتظار شماست.
شايان توجّه است که مطابق آنچه در کتاب تمام نهج البلاغه آمده، اين نامه جمله هاى کوتاهى در آغاز و جمله کوتاهى در پايان داشته که سيّد رضى آن ها را نياورده است. آغاز آن چنين بوده است: «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ مِنْ عَبْدِاللهِ عَلِيٍّ أَميرِالْمُوْمِنينَ إِلَى الأَبْتَرِ ابْنِ الأَبْتَرِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ بِنِ وَائِلِ، شَانِئ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ فِي الْجَاهِلِيَّةِ الإِسْلامِ. سَلامٌ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى».
و آخر نامه چنين بوده است: «وَاللهُ حَسْبُکُمَا وَ کَفى بِانْتِقَامِهِ انْتِقَاماً، وَ بِعِقَابِهِ عِقَاباً السَّلامُ لأَهْلِهِ». دين خود را به دنياى ديگرى فروختى
امام (عليه السلام) در آغاز نامه سرزنش خود را درباره عمرو بن عاص از اين جا آغاز مى کند: «تو (اى عمرو بن عاص!) دين خود را تابع کسى قرار داده اى که گمراهى اش آشکار و پرده حيايش دريده است و به افراد باشخصيت در مجلسش توهين مى کند و عاقل را با معاشرت خود سفيه مى سازد»؛ (فَإِنَّکَ قَدْ جَعَلْتَ دِينَکَ تَبَعاً لِدُنْيَا امْرِئٍ ظَاهِرٍ غَيُّهُ، مَهْتُوکٍ سِتْرُهُ، يَشِينُ الْکَرِيمَ بِمَجْلِسِهِ، وَ يُسَفِّهُ الْحَلِيمَ بِخِلْطَتِهِ).
بعضى از شارحان نهج البلاغه جمله «يَشِينُ الْکَرِيمَ بِمَجْلِسِهِ» را اشاره به سب و لعن شدن مولا على (عليه السلام) و بنى هاشم در مجلس معاويه دانسته اند که اين بزرگواران همواره و طى ساليان دراز در مجلس او و سپس مجالس ديگر مورد هتک و بى احترامى واقع مى شدند؛ ولى ظاهرآ منحصر به اين نيست، بلکه او افزون بر اين کار بسيار زشت، پيوسته حاضران را که داراى شخصيت و مقامى نزد على (عليه السلام) بودند به باد سخريه مى گرفت و با کلمات زشت و رکيک به آن ها اهانت مى کرد و بسيارى از آن ها نيز پاسخ کوبنده به او مى دادند بى آن که به خطرات ناشى از آن اعتنا کنند. روى هم رفته معاويه مردى بدزبان و هتاک بود.
از جمله «جارية بن قدامة» که مرد باشخصيتى بود ـ به گفته العقد الفريد ـ روزى بر معاويه وارد شد. معاويه به او گفت: چقدر آدم پستى بودى که تو را جاريه (يکى از معانى جاريه کنيز است) نام نهادند. او در جواب گفت: و تو نيز چه آدم پستى بودى که نامت را معاويه گذاشتند که يکى از معانى آن سگ ماده است. معاويه گفت: اى بى مادر! چرا چنين سخن مى گويى؟ جاريه گفت: مادرم مرا براى گرفتن شمشيرهايى زاده است که با آن در برابر تو در ميدان هاى نبرد حاضر شديم و آن نيز هم اکنون در دست ماست ....
و جمله «يُسَفِّهُ الْحَلِيمَ بِخِلْطَتِهِ» اشاره به اين است که آن قدر سخنان بى ارزش و ناموزون در مجلس او گفته مى شد که آدم عاقل در آن مجلس، سفيه شمرده مى شد و اين است نتيجه مجلسى که معاويه و هم رديفان او در آن شرکت مى کنند.
اين اوصاف چهارگانه اى که امام (عليه السلام) براى معاويه برشمرد، به خوبى مى تواند تمام شخصيت او را مجسم کند و نشان دهد چه کسى ادعاى خلافت پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) را داشت.از آن شگفت آورتر حال کسانى است که تاريخ او را خوانده اند و با اين حال او را صحابى محترم پيغمبر (صلي الله عليه و آله) مى شمرند و کمترين اهانت را به او جايز نمى دانند! راستى که تعصب کورکورانه چه بلاهايى بر سر انسان مى آورد.
امام (عليه السلام) در ادامه خطاب به عمرو عاص مى فرمايد: «تو قدم در جاى قدم هاى او گذاشتى و بخشش او را خواستار شدى همچون سگى که به دنبال شير درنده اى برود وب ه چنگال او متوسل شود و منتظر پس مانده هاى شکار او باشد که به سويش افکنده شود. تو با اين کار دنيا و آخرتت را تباه کردى»؛ (فَاتَّبَعْتَ أَثَرَهُ، وَ طَلَبْتَ فَضْلَهُ، اتِّبَاعَ الْکَلْبِ لِلضِّرْغَامِ يَلُوذُ بِمَخَالِبِهِ، وَ يَنْتَظِرُ مَا يُلْقَى إِلَيْهِ مِنْ فَضْلِ فَرِيسَتِهِ، فَأَذْهَبْتَ دُنْيَاکَ وَ آخِرَتَکَ).
معمولا در اين گونه موارد شخص به روباهى تشبيه مى شود که به دنبال شير درنده اى مى رود تا از پس مانده شکار او استفاده کند و اين که امام (عليه السلام) واژه کلب (سگ) را به جاى ثعلب (روباه) به کار برده براى نشان دادن شدت پستى عمروبن عاص است و مى دانيم که عمرو عاص خودش کسى نبود که بتواند حکومتى به چنگ آورد ولى با نيرنگ هايى که براى پيشرفت کار معاويه به کار بست سرانجام زمامدارى مصر را از طرف او در اختيار گرفت. دنياى او تباه شد، چرا که آبرويى براى او باقى نماند و تباهى آخرتش نياز به بحث ندارد.
در کتاب تاريخ يعقوبى آمده است: هنگامى که عمرو بن عاص در آستانه مرگ قرار گرفت، نگاهى به اموال فراوان خود کرد (و از اين که مى خواهد از آن ها چشم بپوشد و همه را رها سازد سخت ناراحت بود) گفت: اى کاش به جاى اين، فضولات شتران بود! اى کاش سى سال قبل چشم از دنيا فرو بسته بودم! دنياى معاويه را سروسامان دادم و دين خودم را فاسد کردم. دنيا را مقدم داشتم و آخرت را به فراموشى سپردم. راه راست را رها کردم تا مرگم فرارسيد. مى بينم معاويه تمام اموال مرا در اختيار خود مى گيرد و با شما (بستگان و نزديکانم) بدرفتارى خواهد کرد.
سپس امام (عليه السلام) اضافه مى فرمايد: «اگر طرفدار حق بودى، به آنچه مى خواستى مى رسيدى»؛ (وَ لَوْ بِالْحَقِّ أَخَذْتَ أَدْرَکْتَ مَا طَلَبْتَ).
اشاره به اين که هم دنيا را داشتى و هم آخرت را چون استعداد کافى براى اين کار داشتى؛ اما مع الاسف آن را در مسير باطل به کار بستى.
بسيارند کسانى که مى توانند با هوش و استعداد خود دنيا را از طريق حلال به دست آورند بى آن که لطمه اى به آخرت آن ها وارد شود؛ ولى راه را اشتباه مى روند. در اين جا سؤالى پيش مى آيد و آن اين که آيا واقعآ اگر عمرو بن عاص در برابر حق تسليم مى شد، امام (عليه السلام) آنچه را که او مى خواست به او مى داد، مثلا حکومت مصر را در اختيار او مى گذاشت در حالى که از سيره امام (عليه السلام) چنين چيزى استفاده نمى شود؟
در پاسخ اين سؤال مى توان گفت که اگر او واقعآ راه حق را پيش مى گرفت و تقواى الهى داشت، با هوش و ذکاوت خاصى که در او بود چرا امام (عليه السلام) مقام مهمى را به او ندهد به علاوه منظور از «مَا طَلَبْتَ» تنها حکومت مصر نيست، بلکه داشتن مقام شايسته اى است که او را اقناع کند، هر چند مقامى کمتر از حکومت مصر باشد.
در پايان اين نامه، امام (عليه السلام) او و معاويه را تهديد مى کند، مى فرمايد: «و اگر خداوند مرا بر تو و پسر ابوسفيان (معاويه) مسلط سازد، کيفر همه آنچه را که در گذشته انجام داديد به شما خواهم داد و اگر به شما دست نيابم و (بعد از من) باقى بمانيد، آنچه (از عذاب الهى در آخرت) در پيش داريد براى شما بدتر است. والسلام»؛ (فَإِنْ يُمَکِّنِّي اللهُ مِنْکَ وَ مِنِ ابْنِ أَبِي سُفْيَانَ أَجْزِکُمَا بِمَا قَدَّمْتُمَا، وَ إِنْ تُعْجِزَا تَبْقَيَا فَمَا أَمَامَکُمَا شَرٌّ لَکُمَا، وَالسَّلامُ).
بعضى از شارحان نهج البلاغه در اين جا اين سؤال را مطرح کرده اند که اگر امام (عليه السلام) بر آن ها پيروز مى شد آيا آن ها را به قتل مى رساند يا مشمول عفو مى ساخت يا مجازاتى در ميان اين دو؟ گرچه سخن درباره مسئله اى که هرگز روى نداد چندان فايده اى ندارد، ولى به يقين اگر امام (عليه السلام) از حق خود مى گذشت از حق مردم نمى گذشت و نتيجه جنايات آن ها را به آن ها مى داد. شاهد اين سخن چيزى است که ذيل اين نامه در روايات ديگر آمده است: «فَإِنْ يُمَکِّنِّي اللهُ مِنْکَ وَ مِنِ ابْنِ أَبي سُفْيَانَ أَجْزِکُمَا بِمَا قَدَّمْتُمَا وَ أُلْحِقْکُمَا بِمَنْ قَتَلَهُ اللهُ مِنْ ظَلَمَةِ قُرَيْشٍ عَلى عَهْدِ رَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه و آله)؛ اگر خداوند مرا بر تو و پسر ابوسفيان مسلط سازد شما را به آنچه از پيش انجام داده ايد کيفر مى دهم و شما را به ظالمان قريش که خداوند آن ها را در عصر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) کشت ملحق مى سازم». نکته ها
1. عمرو بن عاص در جاهليت و اسلام
دانشمند معروف مصرى «محمد عبده» در شرح نهج البلاغه خود در آغاز اين نامه مى نويسد: يکى از امور اسف انگيز زمان و در عين حال از شوخى هاى دوران اين است که عمرو بن عاص همان کسى است که قريش او را به سوى نجاشى پادشاه حبشه فرستادند تا از او بخواهد جعفر بن ابى طالب و مهاجران و گروهى از مهاجران مسلمين را که با او بودند به آن ها تحويل دهد تا به مکّه بازگردانند و قريش درباره آن ها حکم کنند (و مجازات نمايند). همين شخص (عمرو بن عاص) کسى است که در صفين به نبرد در برابر على بن ابى طالب (عليه السلام) پرداخت؛ يعنى با همان روحيه اى که با فرزند نخستين ابوطالب (جعفر) مبارزه کرد با همان روحيه با فرزند دوم او (على (عليه السلام)) به جنگ پرداخت! اين يکى از مسائل اندوهناک اسلامى است که همان اشخاصى که در آغاز ظهور اسلام با آن به مبارزه برخاستند، پس از پيروزى اسلام لباس دين بر تن کردند و باز به مبارزه برخاستند.
اين دانشمند مصرى سپس اضافه مى کند که عمرو عاص به هدفش رسيد و سرزمين مصر به طور خالص در اختيار او قرار گرفت. اکنون بد نيست چهره اى از چهره هاى حکومت او را در مصر مشاهده کنيم.
آن گاه از مقريزى، مورخ معروف قرن نهم نقل مى کند که عمرو عاص بعد از خود هفتاد بهار دينار ـ هر بهار به اندازه يک پوست گاو بود ـ به ارث گذاشت. اين است سرنوشت اسلام ومسلمين که هفتاد انبان بزرگ سکه طلا از قوت ملت

مظلوم اسلام وارزاق آن ها غارت مى شود ويک والى آن را از خود به ارث مى گذارد.


2. گوشه اى از اعمال معاويه
نکته جالب ديگر اين که ابن ابى الحديد در شرح جمله امام (عليه السلام) درباره معاويه (ظاهرٍ غيُّه) مى گويد: گمراهى وضلالت او چنان آشکار است که جاى ترديد در آن نيست اما پرده درى او که در جمله «مَهْتُوکٍ سِتْرُهُ» به آن اشاره شده چنين بود که او قبل از آن که نام خليفه را بر خود بگذارد بسيار شوخى هاى سبک و زشت داشت. در زمان عمر از ترس او کمى خود را جمع وجور کرد؛ ولى در زمان عثمان پرده ها را کنار زد و به هر کار قبيحى دست مى يازيد. لباس هاى ابريشمين مى پوشيد و با ظرف هاى طلا و نقره آب مى خورد، بر مرکب هايى که زين هاى زينتى طلايين داشت سوار مى شد و همان گونه که در کتاب هاى سيره و تاريخ آمده، در ايام عثمان در شام شراب مى نوشيد؛ ولى بعد از شهادت اميرمؤمنان (عليه السلام) و تثبيت موقعيت او بعضى مى گويند شراب را تنها در پنهانى مى نوشيد و بعضى گفته اند به ملاحظه نام خلافت آن را کنار گذاشت؛ ولى شک نيست که او به ساز و طرب و آواز خوانندگان گوش فرامى داد و به آن ها جوايزى مى بخشيد.

.
پاورقی ها
تمام نهج البلاغه، نامه 46، ص 825.
«مهتوکٍ سِترُه» به معناى انسان بى شرمى است که پرده هاى حياى او دريده است، از ريشه «هتک» به معناى پاره کردن و دريدن گرفته شده است. «يشين» از ريشه «شين» بر وزن «عين» به معناى زشت ساختن گرفته شده است. «حليم» در اين گونه موارد به معناى عاقل است از ريشه «حلم» بر وزن «نهم» به معناى عقل گرفته شده است. «بخلطته» از ريشه «خلطة» بر وزن «رشته» به معناى معاشرت آمده است. العقد الفريد، ج 4، ص 112؛ انساب الاشراف، ج 5، ص 62 (با تلخيص). «ضرغام» به معناى شير است. «مخالب» جمع «مِخلب» بر وزن «مِنبر» به معناى چنگال است. «فريسة» به معناى شکار است از ريشه «فَرس» بر وزن «ترس» به معناى دريدن و کشتن گرفته شده است. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 222. شرح بيشترى را درباره حالات عمرو عاص در ذيل خطبه 84 در همين کتاب (پيام امام اميرالمؤمنين (عليه السلام))، ج 4، ص 257 آورده ايم. شرح نهج البلاغه عبده، ج 3، ص 71. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 161.