تفسیر نامه 46

وَمِن کتابٍ لَهُ عَليهِ السَّلامُ
إلَى بَعْضِ عُمَّالِهِ
أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّکَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ بِهِ عَلَى إِقَامَةِ الدِّينِ، وَأَقْمَعُ بِهِ نَخْوَةَ الْأَثِيمِ، وَأَسُدُّ بِهِ لَهَاةَ الثَّغْرِ الْمَخُوفِ. فَاسْتَعِنْ بِاللهِ عَلَى مَا أَهَمَّکَ، وَاخْلِطِ الشِّدَّةَ بِضِغْثٍ مِنَ اللِّينِ، وَارْفُقْ مَا کَانَ الرِّفْقُ أَرْفَقَ، وَاعْتَزِمْ بِالشِّدَّةِ حِينَ لا تُغْنِي عَنْکَ إِلاَّ الشِّدَّةُ، وَاخْفِضْ لِلرَّعِيَّةِ جَنَاحَکَ، وَابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَکَ، وَأَلِنْ لَهُمْ جَانِبَکَ، وَآسِ بَيْنَهُمْ فِي اللَّحْظَةِ وَالنَّظْرَةِ وَالْإِشَارَةِ وَالتَّحِيَّةِ، حَتَّى لا يَطْمَعَ الْعُظَمَاءُ فِي حَيْفِکَ، وَلا يَيْأَسَ الضُّعَفَاءُ مِنْ عَدْلِکَ، وَالسَّلامُ.

ترجمه
از نامه هاى امام (عليه السلام) است
به يکى از فرماندارانش
اما بعد (از حمد وثناى الهى)، به يقين تو از کسانى هستى که من براى برپا داشتن دين از آن ها کمک مى گيرم و سرکشى و تکبر گنهکاران را به وسيله آنان درهم مى شکنم و گلوگاه هاى خطرناک را به کمک آن ها حفظ مى کنم، بنابراين از خداوند در امورى که براى تو مهم است يارى بجوى. سخت گيرى و شدت عمل را با نرمش درآميز. مادام که مدارا کردن بهتر است مدارا کن؛ اما در آن جا که جز شدت عمل تو را بى نياز نمى کند تصميم به شدت بگير. پر و بالت را براى مردم بگستران (و تواضع کن) و با چهره گشاده با آنان روبرو شو و دربرابر آنان نرم خو و ملايم باش و مساوات را در ميان آن ها حتى در مشاهده و نگاه کردن با گوشه چشم و اشاره کردن و تحيت و تعارفات رعايت کن تا زورمندان در نقض عدالت به نفع خودشان طمع نورزند و ضعيفان از عدالت تو مأيوس نشوند. والسلام.
شرح و تفسیر
نامه در يک نگاه
اين نامه درواقع دستورالعملى است براى يکى از کارگزاران حکومت آن حضرت که در جمله هاى کوتاه و پرمعنا او را مخاطب ساخته و آماده انجام وظيفه مى کند. اين نامه از سه بخش تشکيل شده است:
در بخش اوّل امام (عليه السلام) به مقام والا و شخصيّت برجسته کارگزارِ خود اشاره مى کند تا او را براى پذيرش اين مأموريت مهم آماده کند.
در بخش دوم، او را به فروتنى دربرابر رعيّت و خوش رويى و ملايمت با مردم و مدارا و سعه صدر توصيه مى کند.
در بخش سوم، رعايت عدالت ومساوات در ميان مردم را حتى در اشاره و نگاه و تحيّت و تعارفات معمولى به او گوشزد مى فرمايد مبادا زورمندان، در تبعيض طمع کنند و ضعيفان از عدالت مأيوس شوند.
ازجمله کسانى که مخاطب اين نامه را مالک اشتر ذکر کرده اند مرحوم شيخ مفيد و طبرى مورخ معروف، هستند.

* * * با مردم مدارا کن!
همان گونه که در سند نامه اشاره شد، مخاطب اين نامه ظاهراً مالک اشتر است و تعبيرات امام (عليه السلام) در مقام ستودن او نيز تناسب با شخصيتى همچون مالک دارد، هرچند بسيارى از شارحان نهج البلاغه درباره مخاطب اين نامه سخنى نگفته و به اجمال از آن گذشته اند.
امام (عليه السلام) در بخش اوّل اين نامه اوصاف برجسته اى براى اين کارگزار ذکر مى فرمايد تا او را به اعتماد به نفس و قوت و قدرت دربرابر مشکلات تشويق کند، مى فرمايد: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى)، به يقين تو از کسانى هستى که من براى برپا داشتن دين از آن ها کمک مى گيرم و سرکشى و تکبر گنهکاران را به وسيله آنان درهم مى شکنم و گلوگاه هاى خطرناک را به کمک آن ها حفظ مى کنم»؛ (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّکَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ بِهِ عَلَى إِقَامَةِ الدِّينِ، وَأَقْمَعُ بِهِ نَخْوَةَ الْأَثِيمِ، وَأَسُدُّ بِهِ لَهَاةَ الثَّغْرِ الْمَخُوفِ).
اين تعبيرات نشان مى دهد که امام (عليه السلام) گروهى از افراد شجاع ودلير و صاحب معرفت را انتخاب کرده بود که در اين امور سه گانه يعنى اقامه ارکان دين، درهم کوبيدن سرکشان تبهکار و حفظ مرزهاى خطرناک از آنان کمک مى گرفته و مخاطب اين نامه يعنى مالک اشتر يکى از آن ها بوده است. گويا امام (عليه السلام) مى خواهد بفرمايد: اگر براى تدبير امور مصر و اقامه احکام دينى در آن جا و جلوگيرى از سرکشى و تکبر ظالمان و سرکشان و حفظ ثغور آن جا دربرابر تهديدهاى لشکر شام و طرفداران معاويه مأموريتى را به تو سپرده ام، به علت شايستگى هايى است که در اين امور از تو سراغ دارم. وبه راستى مالک اشتر همين گونه بود که امام (عليه السلام) او را در اين جمله هاى کوتاه و پرمعنا ستوده است.
حوادثى که در زندگى مالک اشتر واقع شد و در تواريخ آمده است گواه زنده اين معناست.
ازجمله زمانى که على (عليه السلام) مى خواست با شورشيان جمل بجنگد عمار ياسر را به کوفه فرستاد تا مردم را براى پيوستن به لشکر على (عليه السلام) بسيج کند. راوى مى گويد: من در مسجد کوفه بودم. عمار مردم را بسيج مى کرد و مى گفت: برويد. ولى ابوموسى اشعرى روى منبر ايستاده بود و مى گفت: نرويد (و مردم سرگردان بودند) ناگهان غلامان ابوموسى دوان دوان به سراغ او آمدند و گفتند: مالک اشتر وارد قصر شد و ما را زد و بيرون کرد. ابوموسى که نام اشتر را شنيد از منبر فرود آمد و به سرعت به سوى قصر دارالاماره رفت و وارد قصر شد. اشتر به سراغ او آمد و گفت: بيرون رو، خدا جانت را بيرون آورد، تو از کسانى هستى که از قديم جزء منافقان بودى. ابوموسى تقاضا کرد و گفت: امشب را به من مهلت بده. مالک گفت: تا اوّل شب مهلت دارى؛ ولى شب در آن جا نمان. مردم ريختند و مى خواستند اموال ابوموسى را غارت کنند، ولى اشتر آن ها را نهى کرد.
نيز در تاريخ آمده است: هنگامى که على (عليه السلام) در مسير خود به سوى ميدان صفين به سرزمين رقّه رسيد و مى بايست به همراه اصحابش از روى نهر عبور کند، مردم آن جا (که گويا علاقه خاصّى به معاويه داشتند) حاضر نشدند که پلى براى حضرت و لشکريانش بسازند. حضرت تصميم گرفت از روى پل مَنبِج (که نسبتآ دور بود) عبور کند. اشتر به مردم آن جا گفت: به خدا سوگند! اگر پل خوبى در اين جا براى اميرمؤمنان نسازيد شمشير را در ميان شما مى کشم، مردانتان را مى کشم و زمينتان را ويران مى سازم و اموالتان را مى گيرم. آن ها به يکديگر نگاه کردند و گفتند: اين اشتر است، به اين قسم وفا خواهد کرد. برخيزيد و پلى بسازيد. پل ساخته شد. تمام لشکر عبور کردند و اشتر آخرين کسى بود که از آن جا عبور کرد.
به هر حال امام (عليه السلام) به دنبال اين سخن، دستورات مهمى را به مالک در زمينه رفتار با مردم مى دهد. نخست مى فرمايد: «بنابراين از خداوند در امورى که براى تو مهم است يارى بجوى»؛ (فَاسْتَعِنْ بِاللهِ عَلَى مَا أَهَمَّکَ).
اشاره به اين که خميرمايه همه موفقيّت ها تکيه بر ذات پاک خدا و يارى جستن از اوست.
در دستور دوم مى فرمايد: «سخت گيرى و شدت عمل را با نرمش درآميز»؛ (وَاخْلِطِ الشِّدَّةَ بِضِغْثٍ مِنَ اللِّينِ).
اشاره به اين که کشوردارى و اصولاً هيچ برنامه اجتماعى و شخصى را نمى توان با شدت عمل و عُنف به سامان رسانيد، بلکه بايد نرمش و شدت با هم آميخته شود که اگر تنها برنامه هاى شديد و سخت گيرانه باشد موجب تنفر و گاه کينه و عداوت مى گردد و کار به جايى نمى رسد و اگر تمام، نرمش و ملايمت باشد بسيارى از افراد کار خود را جدّى نمى گيرند و موجب سستى مى شود. اين همان چيزى است که در برنامه انبيا تحت عنوان «مُبَشِّرآ وَنَذيرآ» آمده است و خداوند عالم در عين اين که در جاى عفو ورحمت، ارحم الراحمين است، به هنگام مجازات، اشدالمعاقبين است.
در دستور سوم براى اين که معلوم شود اصل، رِفق است يا شدّت مى فرمايد: «مادام که مدارا کردن بهتر است مدارا کن؛ اما در آن جا که جز شدت عمل، تو را بى نياز نمى کند تصميم به شدت بگير»؛ (وَارْفُقْ مَا کَانَ الرِّفْقُ أَرْفَقَ، وَاعْتَزِمْ بِالشِّدَّةِ حِينَ لا تُغْنِي عَنْکَ إِلاَّ الشِّدَّةُ).
به اين ترتيب اصل و اساس در مناسبات ميان حاکميّت و مردم، بلکه در تمام مديريت ها رفق و مداراست؛ ولى اگر کسانى خواستند از مدارا کردن مدير سوء استفاده کنند، جز برخورد شديد چيز ديگرى کارساز نيست.
در روايتى معتبر مى خوانيم که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: «إِنَّ الرِّفْقَ لَمْ يُوضَعْ عَلَى شَيْءٍ إِلاَّ زَانَهُ وَلا نُزِعَ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ شَانَهُ؛ رفق ومدارا بر هيچ چيز گذاشته نمى شود مگر اين که آن را زينت مى بخشد و از چيزى برگرفته نمى شود مگر اين که آن را زشت و بد نما مى کند».
چو پرخاش بينى تحمل بيار *** که سهلى ببندد در کارزار
به شيرين زبانى و لطف و خوشى *** توانى که پيلى به مويى کَشى
امروز هم مشاهده مى کنيم که بهترين راه براى مبارزه با مفاسد اجتماعى و امر به معروف و نهى از منکر استفاده از برخوردهاى محبّت آميز و منطق توأم با ادب و مداراست که اکثريت افراد از اين طريق رام مى شوند؛ ولى گروه اندکى هستند که جز با شدت عمل دست از اعمال خلاف برنمى دارند.
در چهارمين، پنجمين و ششمين دستور مى فرمايد: «پر وبالت را براى مردم بگستران (و تواضع کن) وبا چهره گشاده با آنان روبرو شو و دربرابر آنان نرم خو و ملايم باش»؛ (وَاخْفِضْ لِلرَّعِيَّةِ جَنَاحَکَ، وَابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَکَ، وَأَلِنْ لَهُمْ جَانِبَکَ). اين تعبيرات درواقع برگرفته از آيات شريفه قرآن است؛ در يک جا خطاب به پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى فرمايد: (وَاخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُوْمِنينَ)؛ «و پر وبال (عطوفت) خود را براى مؤمنين فرود آر».
و در جاى ديگر مى فرمايد: (فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُم)؛ «به سبب رحمت الهى، دربرابر مؤمنان، نرم و مهربان شدى».
در هفتمين و آخرين توصيه مى فرمايد: «و مساوات را در ميان آن ها حتى در مشاهده و نگاه کردن با گوشه چشم و اشاره کردن و تحيّت و تعارفات رعايت کن تا زورمندان در نقض عدالت به نفع خودشان طمع نورزند و ضعيفان از عدالت تو مأيوس نشوند. والسّلام»؛ (وَآسِ بَيْنَهُمْ فِي اللَّحْظَةِ وَالنَّظْرَةِ وَالاِْشَارَةِ وَالتَّحِيَّةِ، حَتَّى لا يَطْمَعَ الْعُظَمَاءُ فِي حَيْفِکَ، وَلا يَيْأَسَ الضُّعَفَاءُ مِنْ عَدْلِکَ، وَالسَّلامُ).
اين دستور که هم درمورد زمامداران و مديران جامعه آمده و هم در کتاب القضاء در وظايف قضات ديده مى شود دستورى است شايد منحصرآ در اسلام که قاضى يا فرماندار و زمامدار به هنگام ى که ارباب رجوع نزد او مى آيند، همه را با يک چشم بنگرد؛ اگر احترام مى کند و برمى خيزد، براى همه برخيزد اگر تحيّت مى گويد و پاسخ سلام را به نحو اکمل ادا مى کند، با همه چنين باشد و حتى نبايد به بعضى با تمام چشم نگاه کند و بعضى ديگر با گوشه چشم. اين امر سبب مى شود که همه حساب خود را بکنند و بدانند جايى که در اين امور ساده مساوات و عدالت رعايت مى گردد نبايد انتظار داشت در امور مهم تبعيض واقع شود.
پاورقی ها
امالى مفيد، ص 80.
تاريخ طبرى، ج 4، ص 71. «أسْتَظْهِرُ» از ريشه «استظهار» به معناى کمک گرفتن و يارى طلبيدن است. «أقْمَعُ» از ريشه «قَمع» بر وزن «شمع» به معناى منصرف ساختن کسى از مقصود خويش، مقهور کردن و در هم شکستن و به تسليم واداشتن است و «مِقمعة» به معناى گرز و عمود آهنينى است که بر سر افراد متمرّد مى کوبند و آن ها را از کارشان باز مى دارند. «نَخْوَة» به معناى تکبّر و خودبرتربينى است. «لَهاة» به معناى زبان کوچک است. سپس به هرگونه گلوگاهى اطلاق شده است؛ مانند جمله بالا. «الثَّغْر» به معناى مرز و در اصل به معناى هرگونه شکاف آمده است. تاريخ طبرى، ج 3، ص 501، حوادث سال 36. «منبج» بر وزن «مجلس» اسم شهرى از شهرهاى شام بود. «ضِغْث» بر وزن «حرص» به معناى دسته اى از چوب هاى نازک مانند ساقه گندم و جو يا رشته هاى خوشه خرماست و به معناى بسته هيزم يا گياه خشکيده نيز آمده است و گاه به خواب هاى آشفته و درهم اطلاق مى شود و در اين جا به معناى مجموعه اى از عوامل نرمش است. کافى، ج 2، باب الوفق، ص 119، ح 6. حجر، آيه 88. آل عمران، آيه 159. «آسِ» از ريشه «مواساة» به معناى برابر ساختن با يکديگر گرفته شده است. «حيف» به معناى انحراف از حق و عدالت است.