تفسیر بخش دوم
أَلا وَإِنَّ لَکُمْ عِنْدِي أَلاَّ أَحْتَجِزَ دُونَکُمْ سِرّاً إِلاَّ فِي حَرْبٍ، وَلا أَطْوِيَ دُونَکُمْ أَمْراً إِلاَّ فِي حُکْمٍ، وَلا أُوَخِّرَ لَکُمْ حَقّاً عَنْ مَحَلِّهِ، وَلا أَقِفَ بِهِ دُونَ مَقْطَعِهِ، وَأَنْ تَکُونُوا عِنْدِي فِي الْحَقِّ سَوَاءً فَإِذَا فَعَلْتُ ذَلِکَ وَجَبَتْ لِلَّهِ عَلَيْکُمُ النِّعْمَةُ، وَلِي عَلَيْکُمُ الطَّاعَةُ؛ وَأَلاَّ تَنْکُصُوا عَنْ دَعْوَةٍ، وَلا تُفَرِّطُوا فِي صَلاحٍ، وَأَنْ تَخُوضُوا الْغَمَرَاتِ إِلَى الْحَقِّ، فَإِنْ أَنْتُمْ لَمْ تَسْتَقِيمُوا لِي عَلَى ذَلِکَ لَمْ يَکُنْ أَحَدٌ أَهْوَنَ عَلَيَّ مِمَّنِ اعْوَجَّ مِنْکُمْ، ثُمَّ أُعْظِمُ لَهُ الْعُقُوبَةَ، وَلا يَجِدُ عِنْدِي فِيهَا رُخْصَةً، فَخُذُوا هَذَا مِنْ أُمَرَائِکُمْ، وَأَعْطُوهُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ مَا يُصْلِحُ اللهُ بِهِ أَمْرَکُمْ. وَالسَّلامُ.
ترجمه
شرح و تفسیر
امام (عليه السلام) در اين بخش از نامه خود آنچه را که به صورت کلى و سربسته در بخش قبل بدان اشاره فرموده به طور مشروح بيان مى کند.
نخست به حقوقى که مردم بر او دارند اشاره کرده و روى پنج حق انگشت مى گذارد.
در اوّلين حق مى فرمايد: «آگاه باشيد! حق شما بر من اين است که جز اسرار جنگى چيزى را از شما پنهان نکنم»؛ (أَلا وَإِنَّ لَکُمْ عِنْدِي أَلاَّ أَحْتَجِزَ دُونَکُمْ سِرّاً إِلاَّ فِي حَرْبٍ).
به يقين پنهان ساختن اسرار از ياران و دوستان، نوعى ابراز بى اعتمادى به آن هاست و در بسيارى از موارد سبب بدبينى يا تفسيرهاى گوناگون براى يک واقعه مى شود؛ اما هنگامى که رئيس جمعيّت به طور کامل خبررسانى کند، پيوندهاى عاطفى محکم تر و سوءظن و بدبينى کمتر خواهد شد، هر چند مواردى هست که چاره اى جز کتمان اسرار آن نيست؛ مانند مسائل جنگى، زيرا اگر دشمن از برنامه ريزى جنگ باخبر شود خود را در مقابل آن مقاوم مى سازد و پيش از موعد آن را خنثى مى کند به همين دليل در طول تاريخ همواره فرماندهان بزرگ برنامه هاى جنگى خود را تا آخرين لحظه پنهان ساختند تا بتوانند بر دشمن ضربات قاطع وارد کنند.
در تاريخ جنگ هاى پيغمبر گرامى اسلام (صلي الله عليه و آله) نيز اين اصل به خوبى مشاهده مى شود و به گفته مورخ معروف، طبرى، کمتر موردى بود که پيغمبر (صلي الله عليه و آله) از مدينه براى جنگى حرکت کند و مقصد نهايى را براى يارانش بيان فرمايد.
حتى گاه که پيغمبر (صلي الله عليه و آله) خودش به سوى ميدان حرکت نمى کرد و گروهى را مأمور برنامه خاصى مى فرمود نامه سربسته اى به فرمانده آن ها مى داد و مى گفت: به سوى فلان محل حرکت کنيد و به فلان جا که رسيديد نامه را بگشاييد و هرچه در آن بود عمل کنيد. به يقين اگر از آغاز مقصد خود را بيان مى کرد در تمام مدينه پخش مى شد و جاسوسان آن را به سرعت به دشمن منتقل مى کردند و آن ها نيز کاملا آماده مى شدند و چه بسا سرنوشت جنگ تغيير مى کرد.
سپس به دومين حق آن ها اشاره کرده، مى فرمايد: «و هيچ کارى را بدون مشورت با شما ـ جز در مقام قضاوت و بيان حکم الهى ـ انجام ندهم»؛ (وَلاأَطْوِيَ دُونَکُمْ أَمْراً إِلاَّ فِي حُکْمٍ).
اين همان اصل مشورت است که در قرآن مجيد وروايات اسلامى به صورت گسترده آمده است ودر دنياى امروز به ظاهر بسيار بر آن تأکيد مى شود، هرچند در عمل طور ديگرى است. مشورت با اصحاب وياران وپيروان به آن ها شخصيت مى دهد و آن ها احساس مسئوليت مى کنند، و پيوندهاى عاطفى و محبّت را محکم مى سازد. افزون بر اين در غير معصومان سبب مى شود خطاها به حدّاقل برسد.
اما در قضاوت به هنگام صدور حکم، قاضى بايد قاطعانه برخورد کند و در حديثى از امام صادق (عليه السلام) آمده است: «إِذَا کَانَ الْحَاکِمُ يَقُولُ لِمَنْ عَنْ يَمِينِهِ وَلِمَنْ عَنْ يَسَارِهِ مَا تَرَى مَا تَقُولُ فَعَلَى ذَلِکَ (لَعْنَةُ اللهِ وَالْمَلائِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ) أَلاَّ يَقُومُ مِنْ مَجْلِسِهِ وَتُجْلِسُهُمْ مَکَانَهُ؛ هنگامى که قاضى در مقام صدور حکم (نه در بررسى مقدمات) به نفر سمت راست يا سمت چپ خود بگويد: به عقيده شما من بايد چه حکمى صادر کنم، لعنت خدا و فرشتگان و مردم بر او باد! چنين کسى (که توان صدور حکم نهايى را ندارد) بايد از جاى خود برخيزد و آن ها را بر جاى خود بنشاند».
اضافه بر اين اگر قاضى آنچه را که در نظر دارد به آن حکم کند، از پيش فاش نمايد ممکن است عوامل مختلف براى تغيير يا تضعيف رأى او تلاش کنند و او در فشار و محذور براى تغيير حکم قرار گيرد.
سپس به سومين و چهارمين حق اشاره مى کند، مى فرمايد: «من موظّفم هيچ حقى را از شما به تأخير نيندازم و پيش از رسيدن به مقطع نهايى آن را قطع نکنم»؛ (وَلا أُوَخِّرَ لَکُمْ حَقّاً عَنْ مَحَلِّهِ، وَلا أَقِفَ بِهِ دُونَ مَقْطَعِهِ).
تفاوت اين دو حق را مى توان در ضمن مثالى بيان کرد و آن اين که اگر بناست کسى يک ماه معين در جايى اسکان داده شود، آن ماه را تأخير نيندازد و ديگر اين که پيش از اين که ماه به سر برسد آن را قطع نکند و نتيجه هر دو اين مى شود که حقوق را بى کم و کاست و بدون افزايش بى دليل بپردازد.
در پنجمين و آخرين حق مى فرمايد: «(و نيز از حقوق شما بر من اين است که) همه شما درباره حق، نزد من يکسان باشيد (و تفاوتى ميان شريف و وضيع قائل نشوم)»؛ (وَأَنْ تَکُونُوا عِنْدِي فِي الْحَقِّ سَوَاءً).
البته منظور اين است که افراد در شرايط مساوى بايد بدون در نظر گرفتن موقعيّت اجتماعى شان يکسان باشند نه اين که اگر شرايط يکسان نيست باز هم حقوق يکسانى براى آنان در نظر گرفته شود مانند اين که مثلاً يکى فرمانده لشکر است و ديگرى فردى عادى، يکى فرماندار يک منطقه است و ديگرى نگهبان عمارت فرماندارى و يا اين که يکى طبيب است و ديگرى پرستار، يکى کارهاى بسيار سنگين را در روزهاى متوالى به عهده گرفته و ديگرى کارى سبک در مدتى کوتاه. به يقين آن ها يکسان نيستند ولى اگر دو نفر کارى يکسان داشتند حق آن ها يکسان پرداخت خواهد شد، هرچند يکى، از فاميل هاى سرشناس باشد و ديگرى فردى عادى وگمنام.
آن گاه امام (عليه السلام) بعد از ذکر اين حقوق پنج گانه که مردم بر پيشوايشان دارند به بيان حقوق خود بر امت مى پردازد و به چهار حق اشاره مى کند:
نخست مى فرمايد: «هنگامى که من اين وظايف را انجام دادم، نعمت خدا بر شما مسلم (و کامل) خواهد شد (الْيَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِينَکُمْ) و (نخستين) حقى که من بر شما دارم اطاعت است»؛ (فَإِذَا فَعَلْتُ ذَلِکَ وَجَبَتْ لِلَّهِ عَلَيْکُمُ النِّعْمَةُ، وَلِي عَلَيْکُمُ الطَّاعَةُ).
بايد گوش به فرمان من باشيد، فرمانى که ضامن سعادت شما در دنيا و آخرت و حافظ مصالح فرد و جامعه شماست.
آن گاه در دستور دوم مى فرمايد: «و اين که از دعوت من (براى جهاد وغير آن) سرپيچى نکنيد»؛ (وَأَلاَّ تَنْکُصُوا عَنْ دَعْوَةٍ). بنابراين دستور دوم نسبت به دستور اوّل ازقبيل ذکر خاص بعد از عام است، زيرا مخاطب نامه فرماندهان لشکرند که بايد در همه چيز مطيع فرمان امام (عليه السلام) باشند مخصوصآ در دعوت به جهاد.
آن گاه به سومين حق اشاره کرده، مى فرمايد: «و در آنچه من دستور مى دهم و به صلاح و مصلحت همگى است سستى وتفريط روا مداريد»؛ (وَلا تُفَرِّطُوا فِي صَلاحٍ).
بسيارند کسانى که به ظاهر در مسير اطاعت اند و دعوت پيشوايشان را لبيک مى گويند؛ ولى براثر سستى و کاهلى نتيجه مطلوبى عايدشان نمى شود. امام (عليه السلام) آن را به عنوان حقّى مستقل شمرده تا همگان بدانند که اطاعت دعوت چيزى است و جدى بودن چيز ديگر.
بعضى از شارحان نهج البلاغه، اين جمله را اشاره به مسأله جهاد مى دانند که امام (عليه السلام) فرماندهان لشکر را موظّف مى کند هر زمان فرصتى براى دفع دشمن فراهم گردد آن را غنيمت بشمرند و سستى و کوتاهى نکنند.
سرانجام در بيان چهارمين و آخرين حق مردم بر پيشوايانشان مى فرمايد: «و بايد در ميان امواج مشکل ها و شدايد براى حق و به سوى حق فرو رويد»؛ (وَأَنْ تَخُوضُوا الْغَمَرَاتِ إِلَى الْحَقِّ).
اشاره به اين که در مقام دفاع از کشور اسلام فداکارى لازم است، فداکارى تا سرحد جان و اين يکى از حقوق زمامدار بر فرد فرد فرماندهان لشکر است.
تاريخ اسلام پر است از جلوه هاى ايثار و فداکارى و خوض غمرات براى رسيدن به حق. براى نمونه: تاريخ طبرى در حوادث سنه 37 آورده است: در ميدان جنگ صفين عمّار بيرون آمد و دربرابر مردم قرار گرفت و عرضه داشت: خداوندا! تو مى دانى که اگر من بدانم رضاى تو در اين است که خودم را در دريا پرتاب کنم چنين مى کنم و من به خوبى مى دانم که امروز تو را هيچ عملى مانند پيکار با اين فاسقان خشنودتر نمى سازد و اگر مى دانستم عملى تو را خشنودتر از اين مى سازد انجام مى دادم.
در سيره ابن هشام آمده است: هنگامى که پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) باخبر شد لشکر قريش به سوى بدر حرکت کرده با مردم مشورت کرد و جريان قريش را به آن ها گفت (نظر حضرت اين بود که ميزان آمادگى ياران خود را بيازمايد) مقداد برخاست و گفت: اى رسول خدا! به همان راهى که خداوند به تو نشان داده برو ما با تو هستيم، به خدا سوگند! ما همانند بنى اسرائيل نيستيم که به موسى گفتند: تو به اتفاق پروردگارت برو و با دشمنان مبارزه کن ما در اين جا نشسته ايم. من مى گويم: تو با پروردگارت با آن ها پيکار کنيد و ما هم با شما هستيم. به خدايى که تو را به حق مبعوث ساخته اگر ما را به دورترين نقطه جزيره ببرى با تو خواهيم بود تا به مقصد برسى. پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) براى او دعا کرد سپس فرمود: اى مردم باز هم به من مشورت دهيد. نظر آن حضرت طايفه انصار بود و آن ها جمعيت قابل ملاحظه اى بودند. سعد بن معاذ برخاست و عرض کرد: اى رسول خدا! مثل اين که نظرت به سوى ما طايفه انصار است؟ پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: آرى. عرض کرد: ما به تو ايمان آورده ايم و گواهى داده ايم که آنچه آوردى حق است و با تو عهد و پيمان بسته ايم. به هر سويى مى خواهى برو ما با تو هستيم. به خدايى که تو را به حق مبعوث کرده اگر ما را به کنار اين دريا ببرى (اشاره به درياى سرخ است که در حاشيه غربى جزيره عربستان قرار دارد) و وارد اين دريا شوى ما هم با تو وارد خواهيم شد و يک نفر تخلّف نخواهد کرد.
امام (عليه السلام) در سومين بخش از کلام خود متخلّفان را تهديد مى کند تا بشارت و انذار را به هم بياميزد، مى فرمايد: «اگر اين وظايفتان دربرابر من را انجام ندهيد آن کس که راه کج مى رود از همه نزد من خوارتر است. سپس او را به سختى کيفر مى دهم و راه فرارى نزد من نخواهد داشت»؛ (فَإِنْ أَنْتُمْ لَمْ تَسْتَقِيمُوا لِي عَلَى ذَلِکَ لَمْ يَکُنْ أَحَدٌ أَهْوَنَ عَلَيَّ مِمَّنِ اعْوَجَّ مِنْکُمْ، ثُمَّ أُعْظِمُ لَهُ الْعُقُوبَةَ، وَلا يَجِدُ عِنْدِي فِيهَا رُخْصَةً).
درواقع امام (عليه السلام) در اين جا براى متخلفان دو کيفر قائل شده است: کيفر معنوى و کيفر ظاهرى. کيفر معنوى آن است که قدر و مقام آن ها نزد امام (عليه السلام) بسيار پايين خواهد آمد؛ پائين تر از هرکس، و کيفر ظاهرى مجازات هاى جسمانى است که امام (عليه السلام) براى آن ها در نظر گرفته است. به يقين اگر بشارت و انذار در مديريت ها مخصوصا مديريت جنگ و دفاع آميخته نشود کارآيى خود را از دست خواهد داد.
آن گاه امام (عليه السلام) در پايان اشاره کوتاه و پرمعنايى به آنچه پيش از اين بيان فرمود کرده، مى افزايد: «بنابراين بايد حقوق خود را از امراى خود بگيريد و حقوق آن ها را که خداوند با آن، کار شما را اصلاح مى کند به آن ها بپردازيد، والسّلام»؛ (فَخُذُوا هَذَا مِنْ أُمَرَائِکُمْ، وَأَعْطُوهُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ مَا يُصْلِحُ اللهُ بِهِ أَمْرَکُمْ. وَالسَّلامُ).
جمله «فَخُذُوا هَذَا مِنْ أُمَرَائِکُمْ» اشاره به حقوق پنج گانه اى است که در آغاز بيان فرمود و به آن ها حق مى دهد که اين حقوق را از پيشوايشان مطالبه کنند و جمله «أَعْطُوهُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ...» اشاره به حقوق چهارگانه اى است که از آن ها مطالبه فرمود؛ حقوقى که آن نيز به نفع آن ها و براى اصلاح امور آن هاست.
امام (عليه السلام) در اين جا واژه «امُرَاء» را که جمع است آورده که اشاره به خودش و زمامدارانى است که بعد از او به حق بر مردم حکومت مى کنند، نه اين که منظور فرماندهان لشکر باشد، زيرا آن ها خودشان مخاطب اين کلام اند.
* * * .
پاورقی ها
تاريخ طبرى، ج 2، ص 366 در حوادث سال 9 هجرى. شرح نهج البلاغه ابن ميثم، ج 5، ص 129. «أطْوى» از ريشه «طَىّ» در اصل به معناى پنهان کردن و مخفى ساختن است و معناى ديگر «طَىّ» پيچيدن و درنورديدن است. به همين علت پيمودن راه را طى طريق مى گويند و بعيد نيست که هر دو معنا به يک ريشه باز گردد. کافى، ج 7، باب أدب الحکم، ص 414، ح 6. مائده، آيه 3. «تَنْکُصوا» از ريشه «نَکْص» بر وزن «مکث» به معناى بازگشت از چيزى يا جايى است و از آن جا که سرپيچى کردن نوعى بازگشت از اطاعت است به اين معنا نيز به کار رفته است. «غَمَرات» جمع «غَمْرة» بر وزن «ضربة» در اصل از «غمر» به معناى از بين بردن اثر چيزى گرفته شده سپس به آب زيادى که تمام چهره چيزى را مى پوشاند و پيش مى رود، غمرة و غامر گفته شده و در عبارت بالا به معناى امواج شدايد و مشکلات است. تاريخ طبرى، ج 4، ص 26. سيره ابن هشام، ج 1، ص 615 و کامل ابن اثير، ج 2، ص 120. «اعْوَجَّ» از ريشه «عَوَج» بر وزن «حرج» به معناى کج شدن گرفته شده و «عِوج» بر وزن «سپر» معناى اسم مصدرى دارد و هرگونه کجى را شامل مى شود و گاه به معناى انحرافات معنوى و عملى به کار مى رود. درعبارت بالا همين معنا مراد است.