تفسیر نامه 53

وَمِن کتابٍ لَهُ عَليهِ السَّلامُ کَتَبَهُ لِلاْشْتَرِ النَّخَعي لَمّا وَلّاهُ عَلى مِصْرَ وَأعمالِها حينَ اضْطَرَبَ أمْرُ أميرِها مُحَمَّدُ بنُ أبي بَکْرٍ وَهُوَ أطْوَلُ عَهْدٍ کَتَبَهُ وأجْمَعُهُ لِلْمَحاسِنِ

ترجمه
از نامه هاى امام (عليه السلام) به مالک اشتر نخعى است هنگامى که او را فرماندار مصر و
شرح و تفسیر
نامه (ى فوق العاده مهم مالک اشتر) در يک نگاه
پنجاه نکته مهم در يک فرمان
براى پى بردن به اهمّيّت اين عهدنامه ـ پيش از آن که محتواى آن در يک نگاه بررسى شود ـ توجّه به نکات زير لازم است:
اين نامه طولانى ترين و پرمحتواترين نامه نهج البلاغه است که آيين کشوردارى را از تمام جهات بررسى کرده و اصولى پايدار که هرگز کهنه نمى شود در آن ترسيم شده است.
1. قابل توجّه اين که ابن ابى الحديد در ذيل خطبه کوتاه 68 (در شرح خود، خطبه 67) از ابراهيم ثقفى، نويسنده الغارات نامه اى نسبتاً مفصل و طولانى نقل مى کند که على (عليه السلام) به عنوان برنامه اى اخلاقى براى تهذيب نفوس و پرورش روح و تقوا براى محمد بن ابى بکر نوشته است ودر ذيل آن از همان مورخ (صاحب الغارات) نقل مى کند که محمّد بن ابى بکر اين نامه را در مصر پيوسته با خود داشت ودر آن نگاه مى کرد و به آداب آن متأدّب مى شد. هنگامى که عمرو عاص بر او مسلط شد و او را شهيد کرد تمام نامه هاى محمّد را گرفت و براى معاويه فرستاد. معاويه در اين نامه پيوسته نگاه مى کرد و شگفت زده مى شد.
سپس مى گويد: وليد بن عقبه (برادر مادرى عثمان، همان کسى که قرآن در آيه (إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ). او را فاسق ناميده است) در آن جا نزد معاويه حاضر بود. هنگامى که شگفتى او را از اين نامه ملاحظه کرد به معاويه گفت: دستور ده تا اين احاديث را بسوزانند. معاويه گفت: چقدر اشتباه مى کنى. وليد گفت: آيا اين صحيح است که مردم بدانند احاديث ابوتراب (على بن ابى طالب) نزد توست و از آن درس مى آموزى؟ معاويه گفت: واى بر تو! به من مى گويى علم و دانشى مثل اين را بسوزانم؟ به خدا سوگند! مطالب علمى جامع تر و استوارتر از اين تاکنون نشنيده ام.
اين عهدنامه سرانجام در خزائن بنى اميّه باقى ماند ولى هيچ کس آن را افشا نمى کرد تا زمانى که عمربن عبدالعزيز به حکومت رسيد و آن را منتشر ساخت و جامعه اسلامى از آن بهره مند شدند.
گفتنى است که ابن ابى الحديد پس از ذکر اين سخن از نويسنده الغارات مى گويد: سزاوارتر اين است که بگوييم نامه اى که معاويه پيوسته به آن نگاه مى کرد و تعجّب مى نمود و بر طبق آن حکم مى کرد همان عهدنامه اى است که على (عليه السلام) به مالک اشتر نوشته بود، زيرا مردم آداب و قضايا و احکام وسياست را از آن آموختند (ولى نامه محمد بن ابى بکر تنها متضمّن بحث هايى اخلاقى بود) و بايد گفت اين عهدنامه هنگامى که معاويه مالک اشتر را مسموم ساخت و پيش از رسيدن به مصر شهيد شد به وسيله ايادى او به معاويه منتقل گشت. وى پيوسته در آن مى نگريست و شگفت زده مى شد و مانند چنين عهدنامه اى بايد در خزائن سلاطين نگاه دارى شود.
به اين ترتيب ابن ابى الحديد بر اين اعتقاد است که آن نامه تاريخى فوق العاده که معاويه پيوسته از آن بهره مى گرفت ولى افشا نمى کرد و سرانجام به وسيله عمربن عبدالعزيز کشف و افشا شد همين عهدنامه مالک بوده است.
ما هم نظريه ابن ابى الحديد را کاملا تأييد مى کنيم، زيرا قرائن و شواهد مختلف بر آن گواهى مى دهد.
2. نويسنده معروف مسيحى، جورج جرداق در کتاب خود به نام « الامام على صوت العدالة الانسانية» مى نويسد: بسيار مشکل است که انسان اختلافى در ميان اين عهدنامه و اعلاميّه جهانى حقوق بشر بيابد، بلکه تمام نکات اساسى موجود در اين اعلاميه در عهدنامه امام (عليه السلام) ديده مى شود. اضافه بر اين در عهدنامه امام چيزى است که در اعلاميه جهانى حقوق بشر نيست و آن عواطف عميق انسانى است که بر تمام اين نامه سايه افکنده است.
بايد توجّه داشت که اعلاميه جهانى حقوق بشر بيش از هزار و سيصد سال بعد از اين عهدنامه، آن هم به کمک گروهى از متفکران از سراسر جهان تدوين شده ولى در عين حال هنوز نقايصى دارد و نقيصه مهم آن خالى بودن از مسائل معنوى و ارزش هاى والاى انسانى است.
3. براى پى بردن به اهمّيّت اين نامه لازم است اشاره اى به موقعيّت محل مأموريت مالک اشتر، يعنى سرزمين مصر کنيم.
مورخان تقريبآ اتفاق دارند که خاستگاه تمدن بشرى، منطقه مشرق زمين و ازجمله سرزمين مصر بوده است که در چندين هزار سال قبل، پيش از آن که ديگر نقاط وارد تمدن شوند آن ها پايه هاى تمدن بشرى را گذارشتند، تا آن جا که «ويل دورانت» اين منطقه را گهواره تمدن بشرى نام مى گذارد و درواقع چنين است و به همين دليل پيامبران بزرگ الهى نيز که پايه گذاران تمدن مادى و معنوى بوده اند همگى از اين منطقه برخاستند سپس پيام دعوت آن ها به ديگر نقاط عالم منتقل شد.
مورخ مزبور در جلد اوّل کتاب معروف خود تاريخ تمدّن، ده ها صفحه درباره تمدن مصر باستان سخن مى گويد. آثار مهمى که از آن زمان باقى مانده و هزاران سال است على رغم دگرگونى هاى اعصار و قرون همچنان پابرجاست نشانه ديگرى از اين تمدن کهن است.
مصر يکى از کانون هاى مهم علم و دانش بشرى بود و مخصوصآ شهر اسکندريه بر اساس مدارک تاريخى يکى از مهم ترينِ آن ها به شمار مى رفت. مردم مصر نه تنها علوم يونانيان را اقتباس کردند، بلکه خود علوم فراوان ديگرى بر آن افزودند. درواقع مصر در حکومت اسلامى استان محسوب نمى شد، بلکه کشورى بزرگ و پهناور با مردمى هوشيار و تمدنى آشکار بود.
مصر در سال 19 هجرى در زمان خلافت خليفه دوم به وسيله لشکر اسلام فتح شد واز آن زمان مصريان زير پرچم اسلام قرار گرفتند و به سرعت ـ مانند ايرانيان ـ اين آيين جديد را که داراى فرهنگ قوى و نشانه هاى حقانيّت روشن بود پذيرا شدند؛ اما متأسفانه بعضى حاکمان ظالم از طرف خلفا به زمامدارى مصر برگزيده شدند. ازجمله در زمان عثمان، عبدالله بن ابى سرح زمامدار مصر بود که ظلم و ستم او بر مردم مصر سبب شورش آن ها گشت و چنان که مى دانيم دامنه اين شورش به مدينه کشيده شد و خطاى بزرگ خليفه سوم به اين شورش دامن زد، آن جا که فرمان عزل عبدالله را نوشت و به دست شورشيان داد تا به مصر برگردند و همزمان نامه ديگرى با شخص ديگر براى عبدالله فرستاد که وقتى شورشيان به مصر بازگشتند همه آن ها را گردن بزن. اين نامه به دست آن ها افتاد و از وسط راه بازگشتند و غائله قتل عثمان فراهم شد.
اميرمؤمنان على (عليه السلام) براى جبران خطاهاى گذشته نخست محمّد بن ابى بکر را براى حکومت مصر فرستاد و چون در عمل ثابت شد که او توان کشيدن اين بار سنگين را ندارد، امام (عليه السلام) شخص توانا و قدرتمندى همچون مالک را براى اين مأموريت برگزيد و با همين نامه مورد بحث او را براى سامان بخشيدن به اوضاع اين کشور پهناور به سوى مصر فرستاد و افسوس که جنايت معاويه نگذاشت اين برنامه به انجام رسد و مردم مصر نفس راحتى بکشند. به هر حال اين عهدنامه در يک نگاه اجمالى از بخش هاى متعدّدى تشکيل شده است که مى توان آن را از يک نظر به پنجاه بخش تقسيم کرد:
1. در بخش اوّل امام (عليه السلام) هدف اصلى اعزام مالک را به مصر در چهار چيز خلاصه کرده است: رسيدگى کامل به جمع آورى خراج و پيکار با دشمنان اين سرزمين و اصلاح اهل آن و عمران و آبادى اين سرزمين.
2. تأکيد بر رعايت تقوا پيش از هرچيز و اهمّيّت نقش آن در زندگى انسان.
3. مبارزه با هواى نفس.
4. آگاه کردن مالک از موقعيّت محلّ مأموريت او.
5. توصيه به ذخيره عمل صالح واجتناب از بخل.
6. تلاش و کوشش براى جلب رضايت رعايا و توده هاى ملّت.
7. نهى از سرکشى دربرابر فرمان هاى الهى.
8. راه مبارزه با کبر و غرور ناشى از مقام.
9. رعايت عدل وانصاف در هر حال و پرهيز از هرگونه ظلم وستم که سبب تغيير نعمت ها مى شود.
10. بايد محبوب ترين امور، امورى باشد که رضايت عامه مردم را جلب کند نه خواص.
11. برحذر بودن از وسوسه هاى عيب جويان و سخن چينان و تلاش براى عيب پوشى مردم.
12. لزوم مشورت در کارها وبرحذر بودن از مشورت با افراد بخيل و ترسو و دنياپرست.
13. کنار گذاشتن سردمداران حکومت هاى ستمگر پيشين و به عکس، ارتباط با اهل ورع و صداقت و ايمان.
14. تشويق نيکوکاران و سرزنش و کيفر بدکاران. 15. جلب حسن ظن مردم از طريق احسان و نيکى و سبک کردن بار هزينه ها.
16. احترام به آداب و رسوم نيک پيشين.
17. تداوم نشست و مشورت با علما و خردمندان.
18. تقسيم رعايا به گروه هاى مختلف و رسيدگى به هرکدام طبق نيازها و موقعيّت ها.
19. نهايت تأکيد بر رعايت حال قشر محروم.
20. ويژگى هاى فرماندهان نظامى و افسران لشکر.
21. توجّه خاص به سوابق اشخاص و خاندان هاى خوش نام و صالح.
22. ويژگى هاى فرماندهان ارشد.
23. تأکيد بر اصل عدالت که مايه روشنى چشم زمامداران است.
24. ستايش کارهاى خوب نيکوکاران تا انگيزه اى براى همگان در کار نيک گردد.
25. سنجش ارزش کار هرکس بدون توجّه به موقعيّت اجتماعى او.
26. مراجعه به کتاب وسنّت در حل مشکلات و استنباط احکام.
27. شرايط قضات و صفات لازم در آن ها.
28. زير نظر داشتن احکام قضايى قضات و تأمين کامل هزينه هاى زندگى آن ها براى جلوگيرى از ابتلا به رشوه خوارى.
29. بيان معيار در انتخاب فرمانداران بلاد و پرداختن حقوق کافى به آنان و گماردن عيون (مأموران اطّلاعاتى) بر کارهاى آن ها.
30. سامان بخشيدن به وضع خراج و ماليات وتوجّه به عمران و آبادى، بيش از توجّه به جمع آورى خراج.
31. ويژگى هاى مربوط به دبيران و مسئولان اسناد و منشيان خاص و تقسيم کار در ميان آن ها به طور دقيق. 32. رسيدگى کامل به وضع تجار و صنعتگران و آن هايى که براى نقل و انتقال يا توليد نيازمندى هاى مردم صادقانه خدمت مى کنند و نظارت دقيق بر معاملات و نرخ اجناس و مبارزه با احتکار.
33. باز هم توجه بيشتر به قشر محروم و کم درآمد جامعه، و لزوم رسيدگى مداوم به آنان و خبر گرفتن از وضع آن ها.
34. لزوم رسيدگى به وضع ايتام و کهن سالان.
35. تعيين وقت مشخصى براى ملاقات عمومى و اجازه دادن براى تماس مستقيم مردم با زمامدارشان.
36. تعيين وقت خاصّ ديگرى براى کارگزاران جهت حلّ مشکلات خاص آن ها.
37. تنظيم برنامه دقيق براى کارهاى مختلف روزها.
38. اهتمام به اقامه فرائض واهمّيّت دادن به نماز جماعت و چگونگى برگزارى آن و تعيين وقت فراغتى براى ارتباط با پروردگار عالم.
39. فاصله نگرفتن از مردم براى مدّت طولانى.
40. چگونگى برخورد با همکاران خاص و صاحبان اسرار کشور.
41. رعايت دقيق حقوق همه اعم از افراد نزديک ودور.
42. اعلام عذر موجه دربرابر کمبودها و مشکلات و سوءظن ها.
43. پذيرش دعوت دشمنان به صلح در عين رعايت هوشيارى دربرابر آنان و احترام به قراردادهايى که با آن ها برقرار مى شود.
44. پرهيز شديد از خون ريزى غير مجاز.
45. پرهيز از هرگونه عُجب و خودبينى و خودپسندى.
46. بر حذر بودن از منت گذاشتن بر رعايا.
47. اجتناب از شتاب زدگى و عجله در کارها. 48. پرهيز از رانت خوارى و گرفتن حق اختصاصى در مشترکات.
49. توجّه به سيره رسول خدا و انبياى الهى در تمام امور مربوط به زمامدارى.
50. سرانجام، دعا براى خود ومالک ودرخواست رحمت و توفيق و سعادت شهادت از پروردگار.
اين عهدنامه را از زاويه اى ديگر مى توان در ده محور خلاصه کرد: 1. اهمّيّت مأموريتى که بر عهده مالک گذاشته شده بود. 2. تذکرات اخلاقى فوق العاده که در روش حکومت بسيار تأثيرگذار است. 3. تقسيم رعايا و قشرهاى مختلف مردم به چندين بخش، از نيروهاى نظامى گرفته تا مأموران جمع آورى ماليات و کارگزاران حکومت و قضات و تجار و صاحبان صنايع، تعيين وظايف آنان و ويژگى هاى آن ها. 4. اهتمام فوق العاده به امور طبقات محروم. 5. لزوم تعيين وقتى براى ملاقات عمومى مردم و به اصطلاح، ديدار چهره به چهره با ارباب حاجات. 6. انتخاب مشاوران قوى و خردمند. 7. جلوگيرى از هرگونه رانت خوارى و امتيازطلبى. 8. اهتمام به صلحِ آميخته با هوشيارى دربرابر دشمنان و پرهيز از هرگونه خون ريزى بى دليل. 9. اهتمام به برگزارى فرائض دينى براى عموم مردم. 10. دعا براى موفقيت در انجام اين مسئوليت ها وکمک طلبيدن از ذات پاک پروردگار.
* * *