تفسیر بخش دوم

ثُمَّ اعْلَمْ يَا مَالِکُ أَنِّي قَدْ وَجَّهْتُکَ إِلَى بِلادٍ قَدْ جَرَتْ عَلَيْهَا دُوَلٌ قَبْلَکَ، مِنْ عَدْلٍ وَجَوْرٍ، وَأَنَّ النَّاسَ يَنْظُرُونَ مِنْ أُمُورِکَ فِي مِثْلِ مَا کُنْتَ تَنْظُرُ فِيهِ مِنْ أُمُورِ الْوُلاةِ قَبْلَکَ، وَيَقُولُونَ فِيکَ مَا کُنْتَ تَقُولُ فِيهِمْ، وَإِنَّمَا يُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحِينَ بِمَا يُجْرِي اللهُ لَهُمْ عَلَى أَلْسُنِ عِبَادِهِ، فَلْيَکُنْ أَحَبَّ الذَّخَائِرِ إِلَيْکَ ذَخِيرَةُ الْعَمَلِ الصَّالِحِ، فَامْلِکْ هَوَاکَ، وَشُحَّ بِنَفْسِکَ عَمَّا لا يَحِلُّ لَکَ، فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ الْإِنْصَافُ مِنْهَا فِيمَا أَحَبَّتْ أَوْ کَرِهَتْ. وَأَشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِيَّةِ، وَالْمَحَبَّةَ لَهُمْ، وَاللُّطْفَ بِهِمْ، وَلا تَکُونَنَّ عَلَيْهِمْ سَبُعاً ضَارِياً تَغْتَنِمُ أَکْلَهُمْ، فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ: إِمَّا أَخٌ لَکَ فِي الدِّينِ، وَإِمَّا نَظِيرٌ لَکَ فِي الْخَلْقِ، يَفْرُطُ مِنْهُمُ الزَّلَلُ، وَتَعْرِضُ لَهُمُ الْعِلَلُ، وَيُوْتَى عَلَى أَيْدِيهِمْ فِي الْعَمْدِ وَالْخَطَإِ، فَأَعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِکَ وَصَفْحِکَ مِثْلِ الَّذِي تُحِبُّ وَتَرْضَى أَنْ يُعْطِيَکَ اللهُ مِنْ عَفْوِهِ وَصَفْحِهِ، فَإِنَّکَ فَوْقَهُمْ، وَوَالِي الْأَمْرِ عَلَيْکَ فَوْقَکَ، وَاللهُ فَوْقَ مَنْ وَلاَّکَ! وَقَدِ اسْتَکْفَاکَ أَمْرَهُمْ، وَابْتَلاکَ بِهِمْ.

ترجمه
اى مالک! بدان که من تو را به سوى بلادى فرستادم که پيش از تو دولت هاى عادل و ستمگرى بر آن حکومت مى کردند و مردم به کارهاى تو همان گونه نظر مى کنند که تو به امور زمامداران پيش از خود نظر مى کردى، و همان را درباره تو خواهند گفت که تو درباره آن ها مى گفتى و (بدان که) افراد صالح را با آنچه خداوند بر زبان بندگانش جارى مى سازد مى توان شناخت، بنابراين بايد محبوب ترين ذخاير نزد تو ذخيره عمل صالح باشد. زمام هوى و هوس خود را در دست گير و درباره آنچه بر تو حلال نيست بخيل باش، زيرا بخل درباره خويشتن، راه انصاف را در آنچه محبوب و مکروه است به تو نشان مى دهد.
و قلب خويش را کانون رحمت و محبّت و لطف به رعيت قرار ده و درمورد آنان همچون درنده اى مباش که خوردنشان را غنيمت شمارى، زيرا آن ها دو گروه اند: يا برادر دينى تواند و يا انسان هايى که در آفرينش شبيه تو هستند (در هر حال بايد حقوق آن ها را محترم بشمارى. و بدان که) از مردم لغزش ها و خطاهايى سرمى زند و مشکلاتى براى آن ها رخ مى دهد (که آن ها را از انجام وظيفه بازمى دارد) و به دست آنان از روى عمد يا خطا، کارها (ى خلافى) ظاهر مى شود (در اين گونه موارد) از عفو و گذشت خود آن مقدر به آن ها عطا کن که دوست دارى و خشنود مى شوى خداوند از عفوش به تو عطا کند، زيرا تو فوق آن ها هستى و پيشوايت فوق توست و خداوند فوق کسى است که تو را زمامدار آن ها قرار داده و تدبير امور آن ها را از تو خواسته و به وسيله آنان تو را آزمايش مى کند.
شرح و تفسیر
حقوق همه شهروندان را محترم بشمار
امام (عليه السلام) به دنبال وصاياى پرمعنا و جامعى که به طور کلى در بخش نخستين اين عهدنامه بيان فرمود، روى سخن را به مالک کرده و انگشت روى نقاط خاص مى گذارد. نخست مى فرمايد: «اى مالک! بدان که من تو را به سوى بلادى فرستادم که پيش از تو دولت هاى عادل و ستمگرى بر آن حکومت مى کردند و مردم به کارهاى تو همان گونه نظر مى کنند که تو به امور زمامداران پيش از خود نظر مى کردى و همان را درباره تو خواهند گفت که تو درباره آن ها مى گفتى»؛ (ثُمَّ اعْلَمْ يَا مَالِکُ، أَنِّي قَدْ وَجَّهْتُکَ إِلَى بِلادٍ قَدْ جَرَتْ عَلَيْهَا دُوَلٌ قَبْلَکَ، مِنْ عَدْلٍ وَجَوْرٍ، وَأَنَّ النَّاسَ يَنْظُرُونَ مِنْ أُمُورِکَ فِي مِثْلِ مَا کُنْتَ تَنْظُرُ فِيهِ مِنْ أُمُورِ الْوُلاةِ قَبْلَکَ، وَيَقُولُونَ فِيکَ مَا کُنْتَ تَقُولُ فِيهِمْ).
سپس مى افزايد: «و (بدان که) افراد صالح را با آنچه خداوند بر زبان بندگانش جارى مى سازد مى توان شناخت»؛ (وَإِنَّمَا يُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحِينَ بِمَا يُجْرِي اللهُ لَهُمْ عَلَى أَلْسُنِ عِبَادِهِ).
امام (عليه السلام) در اين بخش از سخنان خود از باب مقدّمه به وضع کشور مصر ـ که به يقين منحصر به آن کشور نيست ـ اشاره مى کند که پيش از تو حکومت هاى عدل و جورى داشت؛ حکومت عدل، مانند حکومت دوران حضرت يوسف (عليه السلام) و حکومت جور، مانند حکومت بسيارى از فراعنه ازجمله فرعون معاصر حضرت موسى بن عمران (عليه السلام).
سپس به اين مطلب مهم اشاره مى فرمايد که معيار سنجش حکومت ها ازنظر عدل و جور، افکار عمومى توده مردم است، همان چيزى که امروز در تمام دنيا از آن سخن مى گويند، هرچند در عمل غالبآ به فراموشى مى سپارند ولى در آن روز که امام (عليه السلام) اين سخن را بيان فرمود کمتر کسى اعتقاد به چنين سخنى داشت و تصور مردم اين بود که حکومت بدون استبداد امکان پذير نيست و استبداد همواره آميخته با ظلم وستم است.
در بعضى از تعبيرات دانشمندان آمده است: «ألْسِنَةُ الْخَلْقِ أقْلامُ الْحَقِّ» يا «ألْسِنَةُ الرَّعِيَةِ أقْلامُ الْحَقِّ إلَى الْمُلُوکِ» که مفهوم هر دو يکى است و آن اين که زبان توده هاى مردم قلم حق است که نامه هاى خود را با آن براى زمامداران مى نويسد يا خداوند بدين وسيله با آن ها مکاتبه مى کند و در هر حال منظور اين است که قضاوت عمومى و هوش جمعى معيار بسيار خوبى براى سنجش ارزش حکومت هاست.
البته گاه مى شود که حکومت ها از طريق تبليغات دروغين و رياکارى، افکار مردم را مى دزدند يا آن ها را شست وشوى مغزى مى دهند. در اين گونه موارد قضاوت عمومى بيمار مى شود و اثر مطلوب خود را از دست مى دهد.
به هر حال شايسته است زمامداران کنونى مسلمانان جمله «إنَّما يُسْتَدلُ عَلَى الصّالِحينَ بِما يُجْرِى اللهُ لَهُمْ عَلى ألْسُنِ عِبادِهِ» را با آب زر بنويسند و دربرابر ديدگان خود نصب کنند و همه روزه آن را بخوانند و به دل بسپارند و براى رسيدن به اين مطلب بايد متملّقان را از اطراف خود دور سازند و تنها به گواهى اطرافيان قناعت نکنند، بلکه از طريق تماس مستقيم با مردم قضاوت افکار عمومى را دريابند.
در تواريخ آمده است که بعضى از زمامداران پيشين که مايل بودند عدالت را اجرا کنند، گاه شبانه لباس مبدل مى پوشيدند و به تنهايى در محلات مختلف شهر مخصوصآ مناطق محروم گردش مى کردند و با حذف واسطه ها اوضاع را از نزديک و به دقت بررسى مى نمودند.
آن گاه امام (عليه السلام) در اين بخش از عهدنامه، شش دستور مهم به مالک مى دهد:
در آغاز مى فرمايد: «بنابراين بايد محبوب ترين ذخاير نزد تو ذخيره عمل صالح باشد»؛ (فَلْيَکُنْ أَحَبَّ الذَّخَائِرِ إِلَيْکَ ذَخِيرَةُ الْعَمَلِ الصَّالِحِ).
قرآن مجيد مى فرمايد: (فَمَنْ کانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحآ)؛ «پس هرکس به لقاى پروردگارش اميد دارد، بايد کارى شايسته انجام دهد».
در جاى ديگر مى فرمايد: (الَيْهِ يَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصّالِحُ يَرْفَعُهُ)؛ «سخنان پاکيزه به سوى او صعود مى کند و عمل صالح را بالا مى برد (و قبول مى کند و پاداش شايسته مى دهد)».
به تفسير ديگر، عمل صالح سخنان پاکيزه را بالا مى برد و اعتقادات را راسخ مى سازد. در سوره عصر مى خوانيم: (إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِى خُسْرٍ * إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَتَواصَوْا بِالْحَقِّ وَتَواصَوْا بِالصَّبْرِ)؛ «انسان ها همه در زيان اند؛ مگر کسانى که ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند، و يکديگر را به (اداى) حق سفارش کرده و يکديگر را به استقامت و شکيبايى توصيه نموده اند».
در دومين و سومين دستور مى فرمايد: «زمام هوى و هوس خود را در دست گير و درباره آنچه بر تو حلال نيست بخيل باش، زيرا بخل درباره خويشتن، راه انصاف را در آنچه محبوب و مکروه است به تو نشان مى دهد»؛ (فَامْلِکْ هَوَاکَ، وَشُحَّ بِنَفْسِکَ عَمَّا لا يَحِلُّ لَکَ، فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ الْإِنْصَافُ مِنْهَا فِيمَا أَحَبَّتْ أَوْ کَرِهَتْ).
مالکيّت هواى نفس که امام (عليه السلام) بر آن تأکيد فرموده، آن است که به هنگام هيجان شهوات، انسان بتواند خود را کنترل کند و به عکس اگر هواى نفس، مالک فکر و عقل و نيروى انسان شود او را به هر پرتگاهى مى کشاند.
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم «احْذَرُوا أَهْوَاءَکُمْ کَمَا تَحْذَرُونَ أَعْدَاءَکُمْ فَلَيْسَ شَيْءٌ أَعْدَى لِلرِّجَالِ مِنِ اتِّبَاعِ أَهْوَائِهِمْ وَحَصَائِدِ أَلْسِنَتِهِمْ؛ از هواى نفس بترسيد همان گونه که از دشمنان بيم داريد، چراکه چيزى دشمن تر از پيروى هواى نفس و آنچه «بى حساب» بر زبان انسان جارى مى شود نيست».
در حديث ديگرى در غررالحکم از امام اميرالمؤمنين على (عليه السلام) آمده است: «أمْلِکُوا أنْفُسَکُمْ بِدَوَامِ جِهَادِهَا؛ از طريق جهاد مداوم با خواسته هاى نفس مالک نفس خويش شويد».
بخل درباره خويشتن دربرابر آنچه حرام است مفهومى جز اين ندارد که انسان همچون بخيل که حاضر نيست درهم و دينارى از اموال خود را به کسى بدهد دربرابر محرمات ايستادگى کند. نتيجه اين کار آن است که راه انصاف را در همه حال مى پويد؛ خواه در امورى که مورد علاقه اوست يا امورى که مورد علاقه او نيست.
سپس امام (عليه السلام) در چهارمين دستور به مسأله بسيار مهمى اشاره مى کند که از سماحت و عظمت قوانين اسلامى پرده برمى دارد و چيزى را که در آن روز در دنيا مطرح نبود عنوان مى کند، مى فرمايد: «و قلب خويش را کانون رحمت و محبّت و لطف به رعيّت قرار ده»؛ (وَأَشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِيَّةِ وَالْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَاللُّطْفَ بِهِمْ).
مى دانيم که «اشعر» از ريشه «شعار» است و شعار در اصل به لباس زيرين انسان گفته مى شود که با تن او مستقيمآ در تماس است. انتخاب اين تعبير ازسوى امام (عليه السلام) اشاره به اين است که بايد قلب تو مستقيمآ با رحمت و محبّت و لطف دربرابر رعايا در تماس باشد.
ممکن است تفاوت رحمت ومحبّت ولطف در اين باشد که رحمت مرتبه نخستين دوستى و خوش رفتارى است و محبّت درجه بالاتر و لطف آخرين درجه است. نيز شايد تفاوت اين مراتب نسبت به موقعيت رعايا باشد؛ بعضى استحقاق رحمت دارند و بعضى که سودمندتر و مفيدترند شايستگى محبّت و آن هايى که خدمت و تلاششان از همه بيشتر است سزاوار لطف اند. در روايتى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «لا تَصْلُحُ الْإِمَامَةُ إِلاَّ لِرَجُلٍ فِيهِ ثَلاثُ خِصَالٍ؛ پيشوايى و زمامدارى شايسته کسى است که اين سه صفت را داشته باشد». نخستين صفت ورع و تقوايى است که مانع گناه شود و دومين صفت حلم و بردبارى اى که مانع غضب گردد، سپس حضرت سومين صفت را چنين بيان مى کند: «وَحُسْنُ الْوِلايَةِ عَلَى مَنْ يَلِي حَتَّى يَکُونَ لَهُمْ کَالْوَالِدِ الرَّحِيمِ؛ چنان به رعايا نيکى کند که همچون پدرى مهربان باشد».
در ششمين دستور که درواقع تأکيدى است بر آنچه در دستور چهارم بيان شد مى فرمايد: «و درمورد آنان همچون درنده اى مباش که خوردنشان را غنيمت شمارى، زيرا آن ها دو گروه اند: يا برادر دينى تواند و يا انسان هايى که در آفرينش شبيه تو هستند (در هر حال بايد حقوق آن ها را محترم بشمارى)»؛ (وَلا تَکُونَنَّ عَلَيْهِمْ سَبُعاً ضَارِياً تَغْتَنِمُ أَکْلَهُمْ، فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ: إِمَّا أَخٌ لَکَ فِي الدِّينِ، وَإِمَّا نَظِيرٌ لَکَ فِي الْخَلْقِ).
بى شک پايه حکومت صحيح، مقتدر و عادلانه، بر قلوب و دل هاى مردم است نه بر شمشيرها و نيزه ها. آن ها که بر دل ها حکومت مى کنند کشورشان امن و امان است و آن ها که بر شمشير تکيه مى کنند دائماً در خطرند.
امام (عليه السلام) براى اين که مالک را به حکومت بر دل ها تشويق کند دستور رحمت و محبّت و لطف را درباره رعايا صادر مى کند. سپس به بيان نقطه مقابل آن مى پردازد و آن اين که حاکم همچون حيوان درنده اى باشد که خوردن حق رعايا را غنيمت بشمارد. آن گاه بهترين دليل را براى دستور خود برمى گزيند و آن اين که رعايا در حکومت اسلامى از دو حالت خارج نيستند: اکثريت مسلمان اند و مى دانيم که اسلام هر مسلمانى را برادر مسلمان مى داند و يا اقليتى هستند که با مسلمين زندگى مسالمت آميز دارند؛ آن ها انسان اند و انسان دربرابر انسان بايد نهايت محبّت را داشته باشد.
اين گفتار درواقع خط بطلانى است بر تبليغات مسموم دشمنان اسلام که مى گويند: مسلمانان حق حيات براى غير خود قائل نيستند و معتقدند که همه را بايد از دم شمشير گذراند و يا اين که اسلام اصرار دارد ديگران را به اجبار وارد اين دين کند. آرى، گفتار امام (عليه السلام) نشان مى دهد که تمام انسان ها و پيروان همه مذاهب مى توانند با مسلمانان زندگى مسالمت آميز داشته باشند و در داخل کشورهاى اسلامى در سايه قوانين اسلام، جان و مال و ناموس و آبرويشان محفوظ باشد. برخلاف آنچه در دنياى امروز ديده مى شود که حتى اختلاف رنگِ پوست در داخل کشورِ ظاهراً پيشرفته اى مانند آمريکا مايه تبعيض هاى وحشتناکى است و برخلاف نمايش هاى سياسى در اين زمينه سفيدپوستانِ آن جا غالبآ از سياه پوستان متنفرند، مراکز اجتماعى آن ها از هم جداست و در بسيارى از مسائل اجتماعى حاضر به همکارى با يکديگر نيستند.
آن گاه امام (عليه السلام) در پنجمين دستور که از مهم ترين دستورات مديريت و مردم دارى است، مى فرمايد: «(و بدان که) از مردم لغزش ها و خطاهايى سرمى زند و مشکلاتى براى آن ها رخ مى دهد (که آن ها را از انجام وظيفه بازمى دارد) و به دست آنان از روى عمد يا خطا، کارها (ى خلافى) ظاهر مى شود (در اين گونه موارد) از عفو وگذشت خود آن مقدار به آن ها عطا کن که دوست دارى و خشنود مى شوى خداوند از عفوش به تو عطا کند»؛ (يَفْرُطُ مِنْهُمُ الزَّلَلُ، وَتَعْرِضُ لَهُمُ الْعِلَلُ، وَيُوْتَى عَلَى أَيْدِيهِمْ فِي الْعَمْدِ وَالْخَطَإِ، فَأَعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِکَ وَصَفْحِکَ مِثْلِ الَّذِي تُحِبُّ وَتَرْضَى أَنْ يُعْطِيَکَ اللهُ مِنْ عَفْوِهِ وَصَفْحِهِ).
بديهى است که هيچ انسانى (جز معصومان (عليهم السلام)) نيست که خطايى از او سرنزند. کوچک و بزرگ، دانشمند و جاهل هر يک به تناسب حال خود گرفتار لغزش هايى مى شوند و هيچ کس نمى تواند ادعاى بى گناهى کند حتى در حالات بعضى از انبياى الهى گاهى ترک اولى ديده مى شود که اگرچه گناه نيست اما شايسته مقام آن ها هم نيست و به گفته شاعر:
آن جا که برق عصيان بر آدم صفى زد *** ما را چگونه زيبد دعوى بى گناهى؟!
همچنين گاه انسان براثر ناراحتى هاى جسمانى و روحانى، شکست در زندگى، از دست رفتن عزيزان و امثال اين ها حالت عادى خود را از دست مى دهد و در اين حال گرفتار لغزش هايى مى شود.
امام (عليه السلام) به مالک اشتر که مى خواهد بر گروهى عظيم از مردم يعنى ساکنان مصر حکومت کند عفو خطاها را (تا آن جا که ميسر است و راه دارد) دستور مى دهد و براى اين که انگيزه اين کار در وجود او تقويت شود توجه وى را به خطاهايش در پيشگاه پروردگار معطوف مى کند. مى فرمايد: آيا مايل نيستى خدا از خطاهاى تو بگذرد؟ پس تو هم از خطاهاى رعاياى خود بگذر و بر آنان سخت نگير. البته تا جايى که عفو و بخشش موجب بى نظمى و تضييع حقوق مظلومان نگردد.
هنگامى که داستان افک به وسيله منافقان در ميان مسلمانان منتشر شد و گروهى از آنان همسر پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) را متهم به انحراف از جادّه عفّت کردند، عده اى از مؤمنان نيز آگاهانه يا ناآگاهانه در مسير اين شايعه سازى قرار گرفتند. آياتى از قرآن نازل شد و شديدآ با اين کار برخورد کرد، آن چنان که بعضى از مسلمانان تصميم گرفتند رابطه خود را با شايعه پراکنان به طور کلى قطع کنند و آن ها را از کمک هاى مادّى خود محروم سازند. آيه نازل شد: (وَلا يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَالسَّعَةِ أَنْ يُوْتُوا أُولِى الْقُرْبَى وَالْمَساکينَ وَالْمُهاجِرينَ فِى سَبيلِ اللهِ وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا أَلا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللهُ لَکُمْ وَاللهُ غَفُورٌ رَّحيمٌ)؛ «آن ها که از ميان شما داراى برترى (مالى) و وسعت زندگى هستند نبايد سوگند ياد کنند که از انفاق کردن به نزديکان و مستمندان و مهاجران در راه خدا (که گرفتار محروميّت هستند) دريغ نمايند، آن ها بايد عفو کنند و چشم بپوشند، آيا دوست نداريد خداوند شما را بيامرزد؟ و خداوند آمرزنده و مهربان است (شما هم بخشنده و مهربان باشيد).
فرق ميان عفو وصفح، اين است که عفو به معناى صرف نظر کردن از کيفر خطاست؛ ولى صفح (در اين گونه موارد) آن است که به کلى خطا را از ذهن خود بشويد و به فراموشى بسپارد.
جمله «يُوْتَى عَلَى أَيْدِيهِمْ» به اين معنا نيست که بايد دست خطاکاران را گرفت و هدايت کرد، آن گونه که بعضى از شارحان گفته اند، بلکه به اين معناست که کارهاى خطا بر دست آن ها جارى مى شود.
آن گاه براى توضيح و تأکيد بيشتر مى فرمايد: «زيرا تو فوق آن ها هستى و پيشوايت فوق توست و خداوند فوق کسى است که تو را زمامدار آن ها قرار داده و تدبير امور آن ها را از تو خواسته و به وسيله آنان تو را آزمايش مى کند»؛ (فَإِنَّکَ فَوْقَهُمْ، وَوَالِي الاَْمْرِ عَلَيْکَ فَوْقَکَ، وَاللهُ فَوْقَ مَنْ وَلاَّکَ! وَقَدِ اسْتَکْفَاکَ أَمْرَهُمْ، وَابْتَلاکَ بِهِمْ).

امام (عليه السلام) اين نکته را يادآور مى شود که هرکس بر گروهى حکومت مى کند در حدّ خود تحت حکومت ديگرى قرار دارد؛ اگر تو بر مصر حکومت خواهى کرد توجّه داشته باش که من هم حاکم بر تو و مراقب اعمالت هستم و اگر من بر تو حکومت مى کنم بايد مراقب باشم که خداوند حاکم بر ماست و به يقين توجّه به اين امر سبب مى شود که انسان تا مى تواند، از عفو و گذشت و محبّت بهره گيرد تا بتواند در انتظار عفو حاکم خود و بالاتر از آن در انتظار عفو الهى باشد.

* * *

.
پاورقی ها
کهف، آيه 110.
فاطر، آيه 10. عصر، آيات 3 و 4. «شحّ» در اصل به معناى بخل توأم با حرص است که به صورت عادت درآيد و اين هر دو از رذايل مهم اخلاقى است بعضى از مفسّران قرآن گفته اند «شحّ» از بخل شديدتر است. استفاده از اين واژه در کلام امام (عليه السلام) اشاره به اين است که شديدآ از آنچه بر تو حرام است بپرهيز و خويشتن را از آن باز دار همچون بخيلى که مردم را از اموال و ثروت خود باز مى دارد. کافى، ج 2، باب اتباع الهوى، ص 335، ح 1. غررالحکم، ح 4898. کافى، ج 1، باب ما يجب من حق الامام، ص 407، ح 8. «ضارِيآ» به معناى درنده است از ريشه «ضَرْو» بر وزن «ضرب» در اصل به معناى حمله شديد به کسى يا چيزى است، ازاين رو در حمله گوسفندان به زراعت نيز به کار مى رود. «يَفْرُط» از ريشه «فرط» بر وزن «شرط» به معناى عجله و شتاب کردن در انجام کارى است. اين واژه درمورد کسى که براى انجام کارى سبقت مى گيرد و نيز به معناى مطلق سرزدن و بروز يافتن کارى از انسان، به کار مى رود. «زَلَل» و «زَلَّة» بر وزن «غلة» به معناى خطا و لغزش است. نور، آيه 22.