تفسیر خطبه 30

وَ مِنْ کَلَامٍ لَهُ (عليه السلام)
فِي مَعْنى قَتْلِ عُثْمانَ وَ هُوَ حُکْمٌ لَهُ عَلى عُثْمانَ وَ عَلَيْهِ وَ عَلَى النَّاسِ بِمَا فَعَلوا، و بَرَاءَةٌ لَهُ مِنْ دَمِه.
لَوْ أَمَرْتُ بِهِ لَکُنْتُ قَاتِلا، أَوْ نَهَيْتُ عَنْه لَکُنْتُ ناصِرآ، غَيْرَ أَنَّ مَنْ نَصَرَهُ لاَيَسْتَطِيعُ أَنْ يَقُولَ: «خَذَلَهُ مَنْ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ»، وَ مَنْ خَذَلَهُ لاَيَسْتَطِيعُ أَنْ يَقُولَ: «نَصَرَهُ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنِّي» وَ أَنَا جَامِعٌ لَکُمْ أَمْرَهُ، آسْتَأْثَرَ فَأَسَاءَ آلاْثَرَةَ، وَ جَزِعْتُمْ فَأَسَأْتُمُ آلْجَزَعَ، وَللهِ حُکْمٌ وَاقِعٌ فِي الْمُسْتَأْثِرِ وَ آلْجَازِعِ.

ترجمه
از سخنان امام (عليه السلام) است
که تحليلى است درباره قتل عثمان
در اين خطبه، امام (عليه السلام) سخنانى بيان فرموده که موضع عثمان و موضع خود و نيز موضع مردم را در برابر کارهايى که در اين حادثه کردند، روشن ساخته و خود را به طور کامل از خون عثمان تبرئه کرده است.
اگر من به آن (کشتن عثمان) فرمان داده بودم، قاتل محسوب مى شدم و اگر از آن نهى مى کردم، ياور او به شمار مى آمدم (و من نه مى خواستم قاتل او باشم و نه ياور او) امّا کسى که او را يارى کرده نمى تواند بگويد: «از کسانى که دست از يارى اش برداشتند، بهترم». و کسى که دست از يارى اش برداشت، نمى تواند بگويد: «کسى که او را يارى کرد، از من بهتر بود؛» (چرا که به هر حال، حاميان او به يقين افراد بدى بوده اند). و من جريان کار او را در عبارتى کوتاه و پرمعنا براى شما خلاصه مى کنم: او استبداد ورزيد، استبداد بسيار بدى، و شما ناراحت شديد و واکنش بدى نشان داديد و از حد گذرانديد و خداوند در اين مورد حکمى دارد که درباره مستبدّان و افراط گران جارى مى شود (و هرکدام به سزاى اعمال خود مى رسند).
شرح و تفسیر
خطبه در يک نگاه
مى دانيم که بعد از کشته شدن عثمان، نظرات مختلفى درباره قتل او ابراز شد. گروهى عثمان را مقصّر مى دانستند، چراکه با استبداد بى سابقه خود، گروهى از خويشاوندانش را در پُست هاى کليدى حکومت اسلامى قرار داد و اموال بيت المال را در اختيار آن ها گذاشت، به طورى که مسلمانان بر ضدّ او خروشيدند و قيام کردند و يا حداقل به انتقاد پرداخته و در برابر گروهِ معترضان، کسى به يارى او برنخاست. و عملا به قتل او راضى شدند.
گروه ديگرى، معتقد بودند که عثمان نبايد کشته مى شد، بلکه مى بايست به او اجازه مى دادند که بعد از توبه، خطاهاى گذشته خويش را اصلاح کند و حداکثر، او را از خلافت خلع مى کردند. کشتن او به صورت آشکار بدعتى بود که منشأ کارهاى مشابهى در آينده مى شد و علاوه بر اين، چنانکه مى دانيم قتل او دستاويزى براى منافقان و بازماندگان اهل نفاق، جهت تفرقه در صفوف مسلمانان گرديد و اين امر از قبل قابل پيش بينى بود.
گروه اندکى از ظاهربينان که مجال انديشيدن در تاريخ زندگى خليفه سوم را به خود نمى دهند، او را خليفه مظلوم و شهيد مى دانستند و وى را از هر کار خلافى تبرئه مى کردند!
امام (عليه السلام) در ميان اين عقايدِ ضدّ و نقيض، حق را، که در ميان اين آرا مکتوم مانده بود بيان مى فرمايد و به طرز بسيار دقيق و ظريفى مسائل مربوط به قتل عثمان را تجزيه و تحليل مى کند. عوامل قتل عثمان
همان گونه که در آغاز اين خطبه اشاره شد، خطبه ناظر به مسئله قتل عثمان و تجزيه و تحليل هاى مربوط به آن است. مى دانيم که مسئله قتل عثمان، ريشه هاى شناخته شده اى در اعمال او داشت و پيامدهاى عظيمى در جهان اسلام از آن آشکار گشت که تا مدّت ها تاريخ اسلام را تحت تأثير قرار داد.
همه محقّقان مى گويند که سوء تدبير عثمان در امر حکومت و تبديل آن به يک امر فاميلى و حيف و ميل عظيم در بيت المال و ظلم فراوان بستگان او به توده هاى مستضعف، سبب يک انزجار و تنفّر عمومى گشت؛ تا آن جا که يک گروه چند صد نفرى، خانه او را محاصره و به او حمله کرده و او را کشتند و سپاه عظيم اسلام ـ که فاتح مصر، ايران و روم بود ـ در برابر آن، سکوت اختيار کرد؛ چرا که از کارهاى او ناراضى بودند و يا او را مستحق قتل مى دانستند، ولى بعد از کشتن او مردم دو گروه شدند: گروهى ـ که شايد اکثريت را تشکيل مى دادند ـ به اين قتل راضى يا لااقل درباره آن بى تفاوت بودند. گروه ديگرى او را مظلوم مى دانستند.
در اين ميان، منافقان براى ايجاد تفرقه در صفوف مسلمانان و تغيير مسير خلافت از اميرمؤمنان على (عليه السلام) ـ که مورد قبول اکثريت قريب به اتفاق مردم واقع شده بود ـ دست به کار شدند و مسئله قتل عثمان را دستاويزى براى رسيدن به مقاصد شوم خود کردند و به اصطلاح، پيراهن عثمان، تبديل به يک اهرم نيرومند سياسى براى اغفال توده هاى ناآگاه شد.
طبيعى است که در ميان اصحاب و ياران على (عليه السلام) از هر دو گروه، وجود داشتند، هر چند گروه دوم طبق تصريح برخى از مورخان در اقليّت بودند و نيز طبيعى است که درباره قتل عثمان، از آن حضرت به طور مکرّر سؤال مى کردند و امام (عليه السلام) ناچار بود در اين جا پاسخى بدهد که هم واقعيت هاى تاريخى در آن منعکس باشد و هم بهانه اى به دست اين و آن ندهد.
خطبه مورد بحث، پاسخ ظريفى به اين گونه سؤال هاست که امام (عليه السلام) واقعيّت هاى تاريخى را در آن بيان فرموده، بى آن که بهانه اى به دست بهانه جويان دهد. در آغاز مى فرمايد: «اگر من به آن (کشتن عثمان) فرمان داده بودم قاتل محسوب مى شدم و اگر از آن نهى مى کردم ياور او به شمار مى آمدم (و من نه مى خواستم قاتل او باشم و نه ياور او)»؛ (لَوْ أَمَرْتُ بِهِ، لَکُنْتُ قاتِلا، أَوْ نَهَيْتُ عَنْهُ لَکُنْتُ ناصِرآ).
مفهوم اين سخن آن است که من در اين قضيه بى طرف بودم و نه دست به خون او آلوده کردم و نه از او و خلاف کارى هايش دفاع کردم؛ چون هر دو مسئوليّت داشت.
در اين جا اين سؤال پيش مى آيد که اين جمله چگونه با واقعيت هاى تاريخى سازگار است؟ زيرا مى دانيم (و تقريبآ همه مورخان نوشته اند) که على (عليه السلام) مردم را از قتل عثمان نهى مى کرد و فرزندانش، امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) را به جلوى خانه او فرستاد تا معترضان به آن جا يورش نبرند و حتّى هنگامى که آب را به روى عثمان بستند، امام (عليه السلام) براى او آب فرستاد. مفسّران نهج البلاغه، در برابر اين سؤال، دو پاسخ گفته اند:
بعضى گفته اند که منظور از عدم نهى، همان نهى عملى است؛ يعنى من رسمآ شمشير نکشيدم و براى دفاع از او وارد عمل نشدم و اين منافاتى با نهى لفظى آن حضرت و حضور فرزندانش در آن صحنه ندارد.
بعضى ديگر معتقدند که اين سخن در واقع بيانگر اين حقيقت است که من هرگز به قتل عثمان دستور ندادم؛ هر چند او را به دليل اعمالش، مستحقّ مجازات هايى مى دانستم. به همين علت براى اين که اوضاع بدتر از آنچه بود، نشود، مردم را به خونسردى و ترک خشونت دعوت کردم، ولى در عين حال کارى نکردم که حمايت صريح از عثمان و اعمال و کردارش باشد؛ زيرا همان گونه که ريختن خون او مشکلاتى را در جامعه اسلامى به وجود مى آورد، حمايت از او و کارهايش نيز مشکل آفرين بود، لذا من هيچ يک از اين دو (امر به قتل و نهى از آن) را از نظر قانون خداوند، مطابق وظيفه نمى ديدم. ضمنآ امام (عليه السلام) با اين گفتار مى خواست در اختلاف شديدى که ميان دو گروه از ياران و لشکرش، و به طور کلى دو گروه از مردم بر سر قتل عثمان وجود داشت ـکه گروهى او را مستحقّ مجازات و گروهى ريختن خونش را گناه مى دانستند ـ موضعى اتّخاذ کند که سبب دامن زدن به اختلافات نشود.
سپس امام (عليه السلام) براى توضيح بيشتر مى افزايد: «اما کسى که او را يارى کرد نمى تواند بگويد: از کسانى که دست از يارى اش برداشتند، بهترم»؛ (غَيْرَ أَنَّ مَنْ نَصَرَهُ، لاَيَسْتَطِيعُ أَنْ يَقُولَ: «خَذَلَهُ مَنْ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ»).
«و کسى که دست از يارى اش برداشت، نمى تواند بگويد: کسى که او را يارى کرد، از من بهتر بود (چرا که به هر حال، حاميان او به يقين افراد بدى بوده اند)»؛ (وَ مَنْ خَذَلَهُ، لاَيَسْتَطِيعُ أَنْ يَقُولَ: «نَصَرَهُ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنِّي»).
اين دو سخن در واقع ناظر به يک مطلب است و آن اين که همه متّفق بودند که حاميان عثمان در آن شرايط به يقين افراد بدى بودند، در حالى که کسانى که دست از يارى اش برداشتند بزرگان صحابه اعم از مهاجران و انصار را تشکيل مى دادند.
توضيح اينکه: قرائن مسلّم تاريخى نشان مى دهد که به هنگام هجوم به خانه عثمان، صحابه پيامبر (صلي الله عليه و آله) و مهاجران و انصار، تقريبآ به طور عموم، دست از حمايتش برداشتند و بى شک اگر آن ها هواخواه عثمان بودند، کسى جرأت نمى کرد که در مدينه، چنان صحنه اى را ايجاد کند و اين به دليل آن بود که همگى از کارهاى او ناخشنود بودند.
در آن زمان حاميان عثمان عمدتآ کسانى بودند که در جامعه اسلامى منفور شمرده مى شدند و حمايتشان از عثمان به سبب منافع نامشروعى بود که داشتند. به همين دليل اين مسئله کاملا روشن بود، حتّى حاميان عثمان که گروهى سودپرست مانند مروان و امثال او بودند جرأت نمى کردند ادعا کنند که از گروه عظيم مهاجران و انصار ـ که ترک يارى عثمان کرده اند ـ بهترند و مسلّم است که ترک کنندگان حمايت عثمان نيز اطرافيان او را بهتر از خود نمى دانستند، به اين ترتيب همگى در اين سخن اتفاق نظر داشتند که حاميانش هرگز از بهترين مردم نبودند.
اين تعبير لطيفى است که مى تواند پرده از روى اعمال عثمان بردارد و نشان دهد که او کارهايى کرده بود که نفرت عمومى مسلمانان را برانگيخته بود. مهم ترين آن ها تقسيم بيت المال در ميان يارانش و سپردن پست هاى حسّاس کشور اسلام به دست نااهلان و تبعيض و بى عدالتى در ميان مردم و غفلت از مصالح مسلمانان بود.
بعضى از شارحان نهج البلاغه مى گويند که امام (عليه السلام) اين سخن را در پاسخ کسى ايراد فرمود که در محضرش چنين گفت: «آنها که دست از يارى عثمان برداشتند، منشأ فتنه بودند، چرا که اگر بزرگان صحابه به يارى او برمى خاستند جاهلان امّت هرگز جرأت ريختن خون او را نداشتند. و اگر بزرگان صحابه او را واجب القتل مى دانستند، مى بايست باصراحت اين مسئله را بيان کنند تا شبهه از مردم برطرف گردد.
امام (عليه السلام) فهميد که گوينده نظر به آن حضرت دارد، لذا با اين عبارت ظريف پاسخ او را بيان فرمود».
به هر حال اين سخن نشان مى دهد که اگر امام (عليه السلام) به طور جدّى به حمايت از عثمان برنخاسته، در اين امر تنها نبوده است، بلکه همه بزرگان صحابه چنين موضعى را داشتند، پس چرا اشکال متوجّه آن حضرت شود؟
در پايان خطبه امام (عليه السلام) ضمن بيان کوتاهى، تحليل روشنى از قتل عثمان و عوامل آن ارائه مى دهد و مى فرمايد: «من جريان کار او را در عبارتى کوتاه و پرمعنا براى شما خلاصه مى کنم: او استبداد ورزيد، استبداد بسيار بدى، و شما ناراحت شديد و واکنش بدى نشان داديد و از حد گذرانديد»؛ (وَ أَنَا جَامِعٌ لَکُمْ أَمْرَهُ، آسْتَأْثَرَ فَأَسَاءَ آلاْثَرَةَ، وَ جَزِعْتُمْ فَأَسَأْتُمُ آلْجَزَعَ).
«و خداوند، در اين مورد حکمى دارد که درباره «مستبدان» و «افراط گران»، جارى مى شود (و هرکدام به سزاى اعمال خود مى رسند)»؛ (وَ للهِ حُکْمٌ وَاقِعٌ فِي الْمُسْتَأْثِرِ وَ آلْجَازِعِ).
به گفته يکى از ادباى معروف عرب، عادت امام (عليه السلام) اين بود که سخنان جامع خويش را با الفاظ کم و معانى بسيار بيان مى فرمود و اين سخن در واقع يکى از مصاديق بارز کلامِ جامعِ امام (عليه السلام) است، مى فرمايد: هم عثمان مرتکب بدى و خطا شد و هم شما. او راه استبداد و حکومت خودسرانه را در پيش گرفت و خويشاوندان نالايقش را بر مسلمانان مسلّط ساخت و بيت المال را در اختيار آنان گذاشت و آن ها به غارت بيت المال مشغول شدند. و آنگاه که اعتراضات مسلمانان، از هر سو بلند شد، او گوش به آن ها نداد، در نتيجه مردمِ ناراحت و عصبانى به او حمله ور شدند و بزرگان صحابه از مهاجران و انصار دست از يارى اش برداشته و او را تنها گذاشتند.
از سوى ديگر مخالفان و مهاجمان نيز از حدّ گذراندند و به جاى اين که او را از حکومت مسلمانان برکنار سازند و زمام امور را از دست همکاران ظالمش بگيرند، اقدام به ريختن خونش کردند و چنان فتنه اى برپا شد که ساليان دراز تاريخ اسلام را تحت تأثير خود قرار داد و گروه منافقان و آن ها که در طمع حکومت بودند به بهانه خون او خون هاى زياد ديگرى را ريختند.
بنابراين هر دو گروه راه افراط را پيمودند و به همين دليل خداوند هر کدام از آنها را مطابق اعمالشان جزا مى دهد. با اين که درباره حکومت عثمان و پيامدهاى آن، سخنان زيادى گفته اند امّا اين کلام امام (عليه السلام) با نهايت اختصار، جانِ مطلب را بيان فرموده و داورى عادلانه ودقيقى را ارائه داده است.
ضمنآ از اين تعبير استفاده مى شود که استبداد ـ با اين که هرگونه باشد بد است ـ اقسامى دارد که بعضى از بعضى ديگر زشت تر است و استبداد عصر عثمان از آن استبدادهاى زشت تر بوده است.
و همچنين اين که انسان در برابر ناهنجارى هاى اجتماعى که قرار مى گيرد بايد عکس العمل نشان دهد، ولى مراقب باشد که از حد نگذراند؛ چرا که ناهنجارى ديگرى مى آفريند که دامان جامعه را خواهد گرفت و مردم از گردابى به گرداب ديگر، و از چاله اى به چاه مى افتند. بايد در اين گونه حوادث بر اعصاب مسلّط بود و با درايت و تدبير عمل کرد تا درمان يک بيمارى سبب بيمارى هاى ديگرى نگردد، ولى متأسّفانه تاريخ نشان مى دهد که هميشه اين افراط و تفريط ها وجود داشته است.
در ضمن توجه به اين نکته لازم است که تعبير به «جَزَع» که در اصل به معناى «اندوه شديد» است، اندوهى که انسان را از کار بازمى دارد، در اين جا اشاره به ناراحتى شديدى است که مردم به دليل اعمال بى رويه عثمان و اطرافيان او، پيدا کردند و اين اندوه، سبب زياده روى هايى شد که آثار سوء آن تا سال ها باقى ماند. نکته
عصر طوفانى عثمان!
بى شک دوران خلافت عثمان به خصوص سال هاى پايانى آن، از طوفانى ترين سال هاى قرن نخست اسلام است که مورّخان به طور گسترده درباره آن بحث کرده اند. به اعتقاد بعضى صحيح ترين اخبار در مورد عثمان آن است که طبرى در تاريخ خود آورده است. خلاصه مطالب او چنين است: عثمان کارهايى کرد که در اسلام سابقه نداشت و باعث خشم مسلمانان گرديد. نمونه اى از اين اعمال سپردن کارهاى مهم حکومت مسلمانان به افراد نااهل و افراد فاسق و سفيه و بى دين و بخشيدن غنائم به آنان و آزار و ستم طاقت فرسا به شخصيّت هاى بزرگى مانند ابوذر و عمّار ياسر و عبدالله بن مسعود و مانند اين ها بود.
او وليد بن عقبه را والى کوفه ساخت که شراب مى نوشيد و در حال مستى به ميان مردم مى آمد، و رسوايى هايى به بار آورد که گروهى نزد عثمان به آن شهادت دادند و بعد از عزل او سعيد بن عاص را ـ که او نيز مرد تبهکارى بود ـ به جاى وى نشاند. سعيد با اعمال ناروايش خشم مردم را برانگيخت و مردم به مخالفت با او برخاستند. عثمان به جاى اين که آتش فتنه را خاموش کند دستور داد رهبران مخالفان را به شام تبعيد کند. آن ها در شام بر معاويه شوريدند. عثمان مجبور شد آنان را به کوفه بازگرداند، و دگربار آن ها را به «حمص» تبعيد کرد.
نه تنها در کوفه بلکه در نقاط ديگر نيز انتقادها بالا گرفت. سرانجام گروهى از اصحاب پيامبر (صلي الله عليه و آله) گردهم آمدند و ايرادهاى مهم را به وسيله عامر بن قيس ـ که مردى پاک طينت و خداشناس بود ـ به عثمان رساندند. او به جاى اين که از اين خيرخواهى سپاسگزارى کند پاسخ اهانت آميزى به فرستاده آن ها داد.
وضع مدينه روز به روز ناآرام تر مى شد و فرياد انتقاد بلندتر مى گشت. عثمان ناچار شد که گروهى مانند سعيد بن عاص و معاوية بن ابى سفيان و عمروعاص را براى مشورت دعوت کند و با آن ها به شور بنشيند. بعضى گفتند: «صلاح اين است که مردم را به جهاد مشغول سازى تا اين مسائل فراموش شود». ولى سعيد بن عاص، او را به انتقام گيرى از سران انتقاد کنندگان تشويق کرد و گفت: «اگر آنها، رهبران خود را از دست بدهند، متفرّق خواهند شد».
کم کم مردم در انتقاد به عثمان، جسورتر شده و گفتند: «تو بنى اميه را بر دوش مردم سوار کرده اى، يا عدالت را رعايت کن يا از خلافت کناره گيرى نما!». عثمان که قدرت تصميم گيرى را از دست داده بود، به فرماندهان خود گفت که مردم را براى جهاد آماده کنند، ولى اين دستور مشکلى را حل نکرد.
سرانجام در سال 35 هجرى مخالفينش در شهرهاى مهم اسلامى با هم مکاتبه کردند و تصميم بر عزل عثمان و فرماندارانش گرفتند. گروهى از مصر و گروه ديگرى از کوفه و گروه بسيارى از بصره، به عنوان زيارت خانه خدا حرکت کرده و به سوى مدينه آمدند و مردم مدينه را از تصميم خود باخبر ساختند. مهاجران و انصار ـ که از عملکرد عثمان ناراضى بودند ـ به حمايت او برنخاستند. مخالفان به آسانى وارد مدينه شدند و خانه عثمان را محاصره کردند، ولى مانع از رفت وآمد افراد نبودند.
عثمان از اين هجوم عمومى سخت در وحشت فرو رفت و نزد امام على (عليه السلام) آمد و از آن حضرت تقاضا کرد که نزد معترضان برود و آن ها را از راهى که در پيش گرفته اند منصرف سازد. امام (عليه السلام) فرمود: «با چه شرايطى آن ها را راضى کنم؟».
عثمان عرض کرد: «با اين شرط که من بعد از اين تنها با صلاح انديشى شما کار مى کنم». امام (عليه السلام) فرمود: «بارها تو را نصيحت کرده ام و تو هم وعده داده اى، ولى به وعده ات وفا نکرده اى و به سخنان مروان و معاويه و امثال آن ها گوش فراداده اى».
سرانجام امام (عليه السلام) پذيرفت و براى فرونشاندن خشم مردم با گروهى از مهاجران و انصار حرکت کرد و نزد معترضان آمد. به خصوص با مصريان که انتقادهاى شديدى داشتند مذاکره فرمود و آن ها قبول کردند که به مصر بازگردند.
به عثمان نيز سفارش فرمود که به تمام شکايت مردم رسيدگى کند و از کارهاى گذشته توبه کند.
عثمان خطبه اى خواند و آشکارا اعلام توبه کرد و قول داد که به تمام شکايات مردم رسيدگى کند. هنگامى که عثمان به منزل بازگشت ديد مروان و عده اى از بنى اميه در منزلش گرد آمده اند. مروان گفت: «سخن بگويم يا ساکت بنشينم؟» همسر عثمان فرياد زد: «ساکت باش! به خدا شما قاتل عثمان و يتيم کننده اطفالش خواهيد بود. او به مردم وعده داده و بايد به وعده اش وفا کند».
مروان ساکت ننشست و گفت: «سخنى که گفتى به صلاح خلافت تو نبود».
عثمان تحت تأثير مروان قرار گرفت و به او دستور داد که مردم را پراکنده کند.
مردم به خانه امام على (عليه السلام) رفتند و جريان را گزارش دادند.
امام (عليه السلام) فرمود: «اگر در خانه بنشينم عثمان مى گويد که مرا تنها گذاشتى و خوار کردى و اگر براى او صلاح انديشى کنم، باز مروان او را بازيچه خود قرار مى دهد». سپس به خانه عثمان رفت و فرمود: «به وعده خود وفا نکردى و به سخنان ناصواب مروان ـ که برخلاف دين و عقل است ـ گوش دادى. من از اين پس به سراغ تو نخواهم آمد».
معترضان مصرى که عدد آن ها بالغ بر دو هزار نفر بود و به دليل اطاعت از فرمان على (عليه السلام) راه بازگشت به مصر را مى پيمودند بعد از سه روز به مدينه بازگشتند و نامه اى را که از غلام عثمان در بين راه گرفته بودند، ارائه دادند. در آن نامه عثمان به فرماندارش در مصر دستور داده بود که بعضى از سران معترضان را به دار آويزد و برخى را به شدّت مجازات کند.
آنها نزد امام على (عليه السلام) آمدند و جريان را بازگو کردند. امام (عليه السلام) از عثمان توضيح خواست. عثمان نوشتن نامه را انکار کرد، بعضى گفتند کار مروان است. مصريان گفتند: «مگر مروان تا اين اندازه جرأت و نفوذ دارد که مُهر او را پاى نامه بزند و همراه غلام عثمان با شتر بيت المال به سراغ چنان مأموريتى بفرستد؟!» عثمان اظهار بى اطلاعى کرد.
مردم در پاسخ گفتند: «اگر راست مى گويى تو لايق اين خلافت نيستى، چرا که ديگران اين گونه بر تو مسلّط اند، و اگر دروغ مى گويى باز هم شايستگى خلافت بر مسلمانان را ندارى. پس در هر صورت بايد کنار بروى. چند بار توبه کرده اى باز آن را شکسته اى، بنابراين يا از خلافت کنار برو يا کشته خواهى شد و يا ما در راه خدا شهيد مى شويم».
عثمان گفت: «اگر کشته شوم بهتر از آن است که از خلافت کناره گيرى کنم».
روز به روز روزگار بر عثمان سخت تر مى شد. بار ديگر از امام على (عليه السلام) تقاضا کرد که بين او و مردم وساطت نمايد و ضرب الأجلى تعيين کند تا به شکايات مردم رسيدگى کند. سه روز او را مهلت دادند، امّا در پنهانى وسايل جنگ را آماده مى کرد. سه روز گذشت و خبرى نشد.
گفتنى است که عثمان به معاويه نامه نوشته بود که هرچه زودتر خود با لشکرى به يارى او بشتابد. ولى لشکر به موقع به يارى او نيامد.
سرانجام، توده هاى مردم خشمگين و عصبانى ـ که پيمان شکنى هاى مکرّر عثمان را ديده بودند ـ به کلّى از او قطع اميد کردند و به درون خانه او هجوم بردند و ميان طرفداران عثمان و شورشيان نزاع شديدى درگرفت و تعدادى از دو طرف کشته شدند. آن ها در پايان به اتاقى که عثمان در آن بود هجوم بردند و او را کشتند. .