تفسیر نامه 55

وَمِن کتابٍ لَهُ عَليهِ السَّلامُ
إلى مُعاوِيَةَ
أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ قَدْ جَعَلَ الدُّنْيَا لِمَا بَعْدَهَا، وَابْتَلَى فِيهَا أَهْلَهَا، لِيَعْلَمَ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً، وَلَسْنَا لِلدُّنْيَا خُلِقْنَا، وَلا بِالسَّعْيِ فِيهَا أُمِرْنَا، وَإِنَّمَا وُضِعْنَا فِيهَا لِنُبْتَلَى بِهَا، وَقَدِ ابْتَلانِي اللهُ بِکَ وَابْتَلاکَ بِي : فَجَعَلَ أَحَدَنَا حُجَّةً عَلَى الاْخَرِ، فَعَدَوْتَ عَلَى الدُّنْيَا بِتَأْوِيلِ الْقُرْآنِ، فَطَلَبْتَنِي بِمَا لَمْ تَجْنِ يَدِي وَلا لِسَانِي، وَعَصَيْتَهُ أَنْتَ وَأَهْلُ الشَّامِ بِي، وَأَلَّبَ عَالِمُکُمْ جَاهِلَکُمْ، وَقَائِمُکُمْ قَاعِدَکُمْ؛ فَاتَّقِ اللهَ فِي نَفْسِکَ، وَنَازِعِ الشَّيْطَانَ قِيَادَکَ، وَاصْرِفْ إِلَى الآْخِرَةِ وَجْهَکَ، فَهِيَ طَرِيقُنَا وَطَرِيقُکَ. وَاحْذَرْ أَنْ يُصِيبَکَ اللهُ مِنْهُ بِعَاجِلِ قَارِعَةٍ تَمَسُّ الْأَصْلَ، وَتَقْطَعُ الدَّابِرَ، فَإِنِّي أُولِي لَکَ بِاللهِ أَلِيَّةً غَيْرَ فَاجِرَةٍ، لَئِنْ جَمَعَتْنِي وَإِيَّاکَ جَوَامِعُ الْأَقْدَارِ لا أَزَالُ بِبَاحَتِکَ حَتّى يَحْکُمَ اللهُ بَيْنَنا وَهُوَ خَيْرُ الْحاکِمِينَ.

ترجمه
از نامه هاى امام (عليه السلام)
به معاويه است
اما بعد (از حمد وثناى الهى)، خداوند سبحان دنيا را براى جهان بعد از آن (سراى آخرت) قرار داده و اهل آن را در آن، مورد آزمايش قرار مى دهد تا معلوم شود چه کسى بهتر عمل مى کند. ما نه براى دنيا آفريده شده ايم و نه به سعى و کوشش براى آن مأموريم، بلکه فقط براى اين به دنيا آمده ايم که به وسيله آن آزمايش شويم. خداوند مرا به وسيله تو و تو را به وسيله من در معرض امتحان گذاشته ويکى از ما را حجت بر ديگرى قرار داده است (من حجت الهى دربرابر تو هستم) ولى تو با تفسير قرآن برخلاف حق، به دنيا روى آوردى و از من چيزى مطالبه مى کنى که هرگز دست و زبانم به آن آلوده نشده است (اشاره به قتل عثمان است) و تو و اهل شام آن را دستاويز کرده ايد (و به من نسبت داده ايد) تا آن جا که عالمان شما جاهلانتان را به آن تشويق کردند و آن ها که داراى منصبى بودند ازکارافتادگان شما را.
در درون وجود خود از خدا بترس و تقواى الهى پيشه کن و با شيطان که مى کوشد زمام تو را در دست گيرد بستيز (و زمام خود را از چنگ او بيرون آور) توجّه خود را به سوى آخرت معطوف کن که راه (اصلى) ما و تو همان است و از اين بترس که خداوند تو را به زودى به بلايى کوبنده که ريشه ات را بزند و دنباله ات را قطع کند گرفتار سازد! من براى تو به خدا سوگند ياد مى کنم! سوگندى که تخلّف ندارد که اگر مقدرات فراگير (الهى)، من و تو را به سوى پيکار با يکديگر کشاند، آن قدر در ميدان پيکار با تو ايستادگى خواهم کرد تا خداوند ميان ما حکم فرمايد و او بهترين حاکمان است (و آينده شومى در انتظار توست)».
شرح و تفسیر
نامه در يک نگاه
مرحوم سيّد رضى اين نامه را طبق معمول به صورت گزينشى از نامه مفصل ترى آورده است. از منابع ديگر استفاده مى شود که هدف اصلى اين نامه تبادل اسراى کوفه و شام بوده است و مطالبى که در آن آمده براى اين بوده که معاويه بر سر عقل آيد و از کيفرهاى الهى بترسد و اين پيشنهاد (تبادل اسرا) را عملى سازد.
لذا امام (عليه السلام) در بخش اوّل اين نامه به جايگاه انسان در نظام خلقت اشاره کرده، مى فرمايد: «ما براى دنيا آفريده نشديم، بلکه اين دنيا جايگاه امتحان همه ماست؛ بايد به هوش باشيم».
در بخش ديگرى از اين نامه به نسبت ناروايى که معاويه در مسأله قتل عثمان به امام (عليه السلام) مى داد اشاره شده و آن را نشانه دنياطلبى معاويه و شکست در آزمون الهى مى داند.
امام (عليه السلام) در بخش سوم پس از سفارش معاويه به تقواى الهى و خوددارى از اطاعت شيطان، به او هشدار مى دهد که از کيفر الهى بترسد.
در بخش چهارم که مرحوم سيّد رضى آن را نياورده است اشاره به مبادله اسراى کوفه و شام فرموده است.

* * * فراموش مکن براى چه به دنيا آمده اى
امام (عليه السلام) در قسمت اوّل اين نامه به هدف آفرينش دنيا و آفرينش انسان ها در آن اشاره مى کند، مى فرمايد: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى)، خداوند سبحان دنيا را براى جهان بعد از آن (سراى آخرت) قرار داده و اهل آن را در آن، مورد آزمايش قرار مى دهد تا معلوم شود چه کسى بهتر عمل مى کند»؛ (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ قَدْ جَعَلَ الدُّنْيَا لِمَا بَعْدَهَا، وَابْتَلَى فِيهَا أَهْلَهَا، لِيَعْلَمَ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً).
اين تعبير اشاره به حقيقتى است که بارها در نهج البلاغه ذکر شده است که دنيا هدف نهايى نيست، بلکه مقدمه اى به منظور آمادگى براى سراى ديگر است، بنابراين به دنيا به عنوان وسيله بايد نگريست نه هدف ومقصد نهايى، و به يقين اين تفاوت نگرش در تمام اعمال انسان تأثير مى گذارد. جمله «لِيَعْلَمَ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» برگرفته از آيه (عليه السلام) سوره کهف است: (إِنّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً)؛ «ما آنچه را که روى زمين است زينت آن قرار داديم تا آن ها را بيازماييم که کدام يک داراى بهترين عمل هستند»؛ البته قريب به همين معنا در آيه (عليه السلام) سوره هود و آيه 2 سوره ملک آمده است.
ناگفته پيداست که آزمايش هاى الهى براى کشف مجهولى نيست، زيرا همه چيز مربوط به حال و گذشته و آينده و ظاهر و باطن اشيا و اشخاص دربرابر علم بى پايان پروردگار آشکار است، بلکه منظور، ظاهر شدن باطن افراد و انجام اعمالى است که معيار ثواب و عقاب است و به تعبير ديگر صفات درونى، پيش از ظهور و بروز در عمل نمى تواند معيار ثواب و عقاب باشد؛ خداوند افراد را امتحان مى کند تا آن صفات به مرحله بروز برسد، همان گونه که خود امام (عليه السلام) در عبارت ديگرى از نهج البلاغه در تفسير آيه (وَاعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَأَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ) فرموده است: «وَمَعْنَى ذَلِکَ أَنَّهُ يَخْتَبِرُهُمْ بِالْأَمْوَالِ وَالْأَوْلادِ لِيَتَبَيَّنَ السَّاخِطَ لِرِزْقِهِ وَالرَّاضِيَ بِقِسْمِهِ وَإِنْ کَانَ سُبْحَانَهُ أَعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَلَکِنْ لِتَظْهَرَ الْأَفْعَالُ الَّتِي بِهَا يُسْتَحَقُّ الثَّوَابُ وَالْعِقَابُ؛ مفهوم اين آيه شريفه آن است که خداوند مردم را به وسيله اموال و فرزندانشان آزمايش مى کند تا آشکار شود چه کسى از روزى اش خشمگين و چه کسى به قسمت الهى راضى است؛ هرچند خداوند سبحان از مردم به خودشان آگاه تر است؛ اما اين براى آن است که افعالى که به وسيله آن استحقاق ثواب و عقاب را پيدا مى کنند ظاهر و آشکار شود».
آن گاه در ادامه اين نامه مى افزايد: «ما نه براى دنيا آفريده شده ايم و نه به سعى و کوشش براى آن مأموريم، بلکه فقط براى اين به دنيا آمده ايم که به وسيله آن آزمايش شويم»؛ (وَلَسْنَا لِلدُّنْيَا خُلِقْنَا، وَلا بِالسَّعْيِ فِيهَا أُمِرْنَا، وَإِنَّمَا وُضِعْنَا فِيهَا لِنُبْتَلَي بِهَا). امام (عليه السلام) در موارد مختلف به اين حقيقت اشاره فرموده است که دنيا هرگز نبايد هدف نهايى افراد باايمان باشد، بلکه وسيله و ابزارى است براى رسيدن به آخرت، دانشگاهى است که در آن درس مى آموزيم و تجارت خانه اى است که در آن براى سراى ديگر تجارت مى کنيم. ميدان تمرينى است که در آن خود را براى مسابقه در ميدان محشر آماده مى سازيم، و پلى است که بايد از آن عبور کنيم وبراى اقامت خود انتخاب نکنيم.
در اين جا نيز امام (عليه السلام) همين حقيقت را بار ديگر به معاويه و به تمام کسانى که اين نامه به دست آن ها مى رسد و به ما که مخاطبان غير مستقيم آن هستيم گوشزد فرموده است.
بسيارى از افراد، اين حقيقت را در سخن مى گويند؛ اما عملاً چنان رفتار مى کنند که گويى جز اين دنيا چيزى در کار نيست.
آن گاه امام (عليه السلام) مى افزايد: «خداوند مرا به وسيله تو و تو را به وسيله من در معرض امتحان گذاشته و يکى از ما را حجت بر ديگرى قرار داده است (من حجت الهى دربرابر تو هستم)»؛ (وَقَدِ ابْتَلانِي اللهُ بِکَ وَابْتَلاکَ بِي، فَجَعَلَ أَحَدَنَا حُجَّةً عَلَى الاْخَرِ).
بديهى است که خداوند در اين دار امتحان، افراد را به وسيله يکديگر آزمايش مى کند؛ امام (عليه السلام) را به وسيله معاويه آزمايش مى کند تا صبر و تحمل و ايستادگى او بر اصول اسلام مشخص شود مبادا به درخواست معاويه، يعنى حکومت شام براى جلب رضايت او تن دردهد. و معاويه نيز به وسيله امام (عليه السلام) آزموده مى شود که آيا حاضر است چشم از حکومت غاصبانه اى بپوشد و دست از تهمت و دروغ قتل عثمان توسط امام (عليه السلام) بردارد و دست بيعت در دست آن حضرت بگذارد و تسليم شود؟
ابن ابى الحديد سنّى معتزلى امتحان شدن امام (عليه السلام) به وسيله معاويه و بالعکس را به امتحان آدم (عليه السلام) به وسيله ابليس و امتحان ابليس به وسيله آدم (عليه السلام) تشبيه مى کند. جمله «فَجَعَلَ أَحَدَنَا حُجَّةً عَلَى الاْخَرِ» اشاره به حجت بودن امام (عليه السلام) دربرابر معاويه است نه اين که هرکدام حجت بر ديگرى باشند، زيرا اگر منظور اين بود بايد مى فرمود: «فَجَعَلَ کُلَّ واحدٍ مِنّا حُجَّةً عَلَى الاْخَرِ» و لذا علّامه مجلسى نيز در بحارالانوار مى گويد: منظور از «فَجَعَلَ أَحَدَنَا» خود امام (عليه السلام) است، بنابراين، معنايى که بعضى از شارحان و مترجمان، براى اين جمله گفته اند که «هرکدام از ما حجت بر ديگرى هستيم» معناى صحيحى به نظر نمى رسد.
آن گاه امام (عليه السلام) دنياپرستى معاويه را با دليل روشنى آشکار ساخته، مى فرمايد: «ولى تو با تفسير قرآن برخلاف حق، به دنيا روى آوردى و از من چيزى مطالبه مى کنى که هرگز دست و زبانم به آن آلوده نشده است (اشاره به قتل عثمان است) و تو و اهل شام آن را دستاويز کرده ايد (و به من نسبت داده ايد) تا آن جا که عالمان شما جاهلانتان را به آن تشويق کردند و آن ها که داراى منصبى بودند ازکارافتادگان شما را»؛ (فَعَدَوْتَ عَلَى الدُّنْيَا بِتَأْوِيلِ الْقُرْآنِ فَطَلَبْتَنِي بِمَا لَمْ تَجْنِ يَدِي وَلا لِسَانِي، وَعَصَيْتَهُ أَنْتَ وَأَهْلُ الشَّامِ بِي، وَأَلَّبَ عَالِمُکُمْ جَاهِلَکُمْ، وَقَائِمُکُمْ قَاعِدَکُمْ).
امام (عليه السلام) در اين قسمت به بهانه اصلى معاويه در ترک بيعت و باقى ماندن بر حکومت شام اشاره کرده است و آن قيام براى مطالبه خون عثمان بود که براى رسيدن به مقصود خود دست به تأويل آيات قرآن زدند و گفتند: قرآن مى فرمايد : (وَلَکُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ) و در جاى ديگر مى فرمايد: (وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ) از يک سو خطاب آيه اوّل را عام مى گرفتند و ازسوى ديگر خطاب آيه دوم را که خاص بود به خودشان تأويل مى کردند و خود را ولى خون عثمان مى شمردند در حالى که هيچ ارتباطى با آن ها نداشت.
بر فرض که آن ها حق مطالبه خون عثمان را داشتند، بايد به سراغ قاتلان بروند. اين امر چه ربطى به امام (عليه السلام) داشت که نه تنها هرگز دستش به خون عثمان آلوده نبود بلکه براى جلوگيرى از قتل وى اقدامات شايسته اى کرد، بنابراين هم صغرا و هم کبراى استدلال آن ها شيطنت آميز بود.
صغرا به علت اين که نظرشان برخلاف تمام شاهدان عينى قتل عثمان بود که اذعان داشتند امام (عليه السلام) کوچک ترين دخالتى در آن نداشت. و کبرا، به دليل تأويل شيطنت آميزى بود که قرآن به آن اشاره کرده، مى فرمايد: (فَأَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغاءَ تَأْويلِهِ).
در ضمن، جمله «وَأَلَّبَ عَالِمُکُمْ جَاهِلَکُمْ...» نشان مى دهد که معاويه و همدستان او تبليغات بسيار گسترده اى درباره اين دروغ رسوا، يعنى شرکت على (عليه السلام) در قتل عثمان، در سراسر منطقه شام به راه انداخته بودند تا از اين طريق بتوانند همه را بر ضد اميرمؤمنان (عليه السلام) بسيج کنند و به عنوان انجام وظيفه اى مذهبى آن ها را به ميدان نبرد با على (عليه السلام) بکشانند. سپس امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن، معاويه را به تقواى الهى و پرهيز از پيروى شيطان و فراموش نکردن آخرت توصيه کرده، مى فرمايد: «در درون وجود خود از خدا بترس و تقواى الهى پيشه کن و با شيطان که مى کوشد زمام تو را در دست گيرد بستيز (و زمام خود را از چنگ او بيرون آور) و توجّه خود را به سوى آخرت معطوف کن که راه (اصلى) ما و تو همان است»؛ (فَاتَّقِ اللهَ فِي نَفْسِکَ، وَنَازِعِ الشَّيْطَانَ قِيَادَکَ، وَاصْرِفْ إِلَى الآْخِرَةِ وَجْهَکَ، فَهِيَ طَرِيقُنَا وَطَرِيقُکَ).
امام (عليه السلام) درواقع با اين عبارت معاويه را از يک سو به تقواى الهى توصيه مى کند و ازسوى ديگر از سلطه شيطان برحذر مى دارد و ازسوى سوم متوجه سرنوشت نهايى و پيمودن راه آخرت مى سازد.
آن گاه در تأکيد اين معنا، وى را از عذاب الهى در دنيا مى ترساند، مى فرمايد: «و از اين بترس که خداوند تو را به زودى به بلايى کوبنده که ريشه ات را بزند و دنباله ات را قطع کند گرفتار سازد!»؛ (وَاحْذَرْ أَنْ يُصِيبَکَ اللهُ مِنْهُ بِعَاجِلِ قَارِعَةٍ تَمَسُّ الْأَصْلَ، وَتَقْطَعُ الدَّابِرَ).
اين کلام امام (عليه السلام) اشاره به اين است که پيش از آن که عذاب الهى در قيامت دامن تو را بگيرد در اين دنيا دامن تو را خواهد گرفت؛ و مجازاتى سخت خواهى شد که هم ريشه خودت را قطع مى کند و هم نسل هاى آينده ات را بر باد خواهد داد. همان گونه که تاريخ گواهى مى دهد بعد از دوران کوتاهى، حکومت بنى اميّه که غالبآ گرفتار مشکلات بود ريشه کن شد و نسل و دودمان آن ها بر باد رفت و جهان اسلام از شر آن ها راحت شد و امروز چيزى به عنوان دودمان بنى اميّه باقى نمانده، جز قبر متروک مفلوکى از معاويه که در گوشه اى از شام باقى مانده و کسى به سراغ آن نمى رود و عبرتى است براى همه انسان ها.
آنچه امام (عليه السلام) در اين جا فرموده شبيه چيزى است که در قرآن مجيد درباره اقوام ستمگر پيشين آمده که مى فرمايد: (فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذينَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ)؛ «و (به اين ترتيب) ريشه گروهى که ستم کرده بودند قطع شد و ستايش مخصوص خداوند پروردگار جهانيان است».
و از آن جا که امام (عليه السلام) براى بازداشتن معاويه، از تمام وسيله ها استفاده مى کند، در پايان او را به جنگ کوبنده اى تهديد کرده، مى فرمايد: «من براى تو به خدا سوگند ياد مى کنم! سوگندى که تخلّف ندارد که اگر مقدرات فراگير (الهى) من و تو را به سوى پيکار با يکديگر کشاند، آن قدر در ميدان پيکار با تو ايستادگى خواهم کرد تا خداوند ميان ما حکم فرمايد و او بهترين حاکمان است (و بدان آينده شومى در انتظار توست)»؛ (فَإِنِّي أُولِي لَکَ بِاللهِ أَلِيَّةً غَيْرَ فَاجِرَةٍ، لَئِنْ جَمَعَتْنِي وَإِيَّاکَ جَوَامِعُ الاَْقْدَارِ لا أَزَالُ بِبَاحَتِکَ حَتّى يَحْکُمَ اللهُ بَيْنَنا وَهُوَ خَيْرُ الْحاکِمِينَ).
معاويه و يارانش قدرت امام (عليه السلام) را در جنگ ها به خاطر داشتند و جدى بودن تهديدها و قسم هايش را مى دانستند، لذا اين تهديد به يقين مى توانست عاملى بازدارنده، لااقل در مرحله اى از زمان باشد. به هر حال از آن جا که معاويه عنصرى پيچيده و داراى حالات و افکار مختلفى بود، امام (عليه السلام) براى رام کردن او در اين نامه از تمام طرق ممکن استفاده فرموده تا در فکر او تأثير بگذارد. در تواريخ آمده است که معاويه بعد از اين نامه حاضر به مبادله اسيران عراقى با شامى شد، زيرا امام (عليه السلام) چنان که قبلاً هم اشاره شد در ذيل اين نامه به مسأله مبادله اسيران پرداخته است.
تعبير «جَوَامِعُ الْأَقْدَارِ» ازقبيل اضافه صفت به موصوف است و معناى آن «مقدرات فراگير وجامع است» زيرا بعضى از مقدرات جنبه شخصى دارد؛ ولى بعضى جنبه فراگير و امام (عليه السلام) در اين جا به مقدرات فراگير که دو گروه را دربرابر هم قرار مى دهد اشاره فرموده است.
جمله (حَتَّى يَحْکُمَ اللهُ بَيْنَنا وَهُوَ خَيْرُ الْحاکِمِينَ) بخشى از آيه 87 سوره اعراف است که در آن گفت وگوى شعيب با قوم سرکش خود آمده است.

* * * .
پاورقی ها
انفال، آيه 28.
نهج البلاغه، حکمت 93. بحارالانوار، ج 33، ص 117. «عَدَوْتَ» از ريشه «عَدْو» بر وزن «عقل» در اصل به معناى گذشتن و جدا شدن است. سپس به معناى دويدن، سرعت گرفتن و تاختن بر چيزى است و در اين جا به معناى تاختن بر دنياست. «لَمْتَجْنِ» از ريشه «جنايت» گرفته شده و در اينجا به اين معناست که دست و زبان من مرتکب چنين کارى نشده است. «عَصَيْتَهُ» در بسيارى از نسخ «عَصَبْتَه» (با باء آمده است) که در اين جا به معناى دستاويز قرار دادن است در اين صورت معناى جمله روشن خواهد بود؛ ولى اگر «عَصَيْتَه» (با ياء) باشد مفهومش اين است که تو و اهل شام مرتکب گناه شده ايد و قتل عثمان را به دروغ به من نسبت داده ايد. «ألَّبَ» از ريشه «لَبابة» بر وزن «غرامة» به معناى صاحب عقل شدن است، ازاين رو عاقل را «لبيب» مى گويند؛ ولى در اين جا به معناى وادار ساختن و تشويق کردن آمده است. بقره، آيه 179. اسراء، آيه 33. آل عمران، آيه 7. «قِياد» به معناى افسار است و از ريشه «قيادة» به معناى رهبرى کردن گرفته شده است. «قارِعَة» به معناى حادثه يا بلاى کوبنده است. «تَمَسُّ» از ريشه «مس» به معناى اصابت کردن است و «تَمَسُّ الأصْلَ» در اين جا کنايه از قطع ريشه است؛ ولى تعجب از کسانى است که ريشه «مس» را به معناى قطع مى دانند در حالى که «مس» ازنظر لغت به معناى قطع نيست، بلکه هرگاه مفعول آن «اصل» باشد کنايه از قطع است. «الدّابِرَ» به معناى دنباله است و به نسل هاى بعد، «دابر» گفته مى شود. انعام، آيه 45. «أُولِى» از ريشه «ايلاء» به معناى قسم خوردن است و در اصل «إئلاء» با دو همزه بوده که همزه دوم تبديل به ياء شده است. «أولِى» متکلم وحده است يعنى سوگند مى خورم. «ألِيَّة» اسم مصدر و به معناى سوگند است. «باحَة» از ريشه «بَوْح» بر وزن «قوم» به معناى ظهور و آشکار شدن است و از آن جا که فضاهاى وسيع مانند فضاى حياط خانه و يا ميدان هاى مختلف، محلى است که افراد در آن ظاهر و آشکار مى شوند، «باحة» به معناى ميدان و فضاى باز به کار رفته است.