تفسیر نامه 63

وَمِن کتابٍ لَهُ عَليهِ السَّلامُ
إلى أبي مُوسَى الأَشْعَري وَهُوَ عامِلُهُ عَلَى الْکُوفَةِ وَقَدْ بَلَغَهُ عَنْهُ تَثْبيطُهُ النّاسِ عَنِ الخُرُوجِ إلَيْهِ لَمّا نَدَبَهُمْ لِحَرْبِ أصْحابِ الْجَمَلِ
مِنْ عَبْدِ اللهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُوْمِنِينَ إِلَى عَبْدِ اللهِ بْنِ قَيْسٍ. أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِي عَنْکَ قَوْلٌ هُوَ لَکَ وَعَلَيْکَ، فَإِذَا قَدِمَ رَسُولِي عَلَيْکَ فَارْفَعْ ذَيْلَکَ، وَاشْدُدْ مِئْزَرَکَ، وَاخْرُجْ مِنْ جُحْرِکَ، وَانْدُبْ مَنْ مَعَکَ، فَإِنْ حَقَّقْتَ فَانْفُذْ، وَإِنْ تَفَشَّلْتَ فَابْعُدْ، وَايْمُ اللهِ لَتُوْتَيَنَّ مِنْ حَيْثُ أَنْتَ، وَلا تُتْرَکُ حَتَّى يُخْلَطَ زُبْدُکَ بِخَاثِرِکَ، وَذَائِبُکَ بِجَامِدِکَ، وَحَتَّى تُعْجَلَ عَنْ قِعْدَتِکَ، وَتَحْذَرَ مِنْ أَمَامِکَ کَحَذَرِکَ مِنْ خَلْفِکَ، وَمَا هِيَ بِالْهُوَيْنَى الَّتِي تَرْجُو، وَلَکِنَّهَا الدَّاهِيَةُ الْکُبْرَى، يُرْکَبُ جَمَلُهَا، وَيُذَلَّلُّ صَعْبُهَا، وَيُسَهَّلُ جَبَلُهَا، فَاعْقِلْ عَقْلَکَ، وَامْلِکْ أَمْرَکَ، وَخُذْ نَصِيبَکَ وَحَظَّکَ. فَإِنْ کَرِهْتَ فَتَنَحَّ إِلَى غَيْرِ رَحْبٍ وَلا فِي نَجَاةٍ، فَبِالْحَرِيِّ لَتُکْفَيَنَّ وَأَنْتَ نَائِمٌ، حَتَّى لا يُقَالَ أَيْنَ فُلانٌ؟ وَاللهِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مَعَ مُحِقٍّ، وَمَا أُبَالِي مَا صَنَعَ الْمُلْحِدُونَ، وَالسَّلامُ.

ترجمه
از نامه هاى امام (عليه السلام) است
به ابوموسى اشعرى، فرماندار آن حضرت در کوفه هنگامى که به آن حضرت خبر رسيد که ابو موسى اهل کوفه را از حرکت (به سوى بصره) براى همراهى آن حضرت در جنگ جمل بازداشته است
اين نامه اى است از بنده خدا على، اميرمؤمنان به عبدالله بن قيس (ابوموسى اشعرى) اما بعد (از حمد و ثناى الهى)، سخنى از تو به من گزارش داده شده که هم به سود توست و هم به زيان تو. هنگامى که فرستاده من بر تو وارد شد دامن بر کمر زن و کمربندت را محکم ببند و از لانه ات بيرون آى و از کسانى که با تو هستند (براى شرکت در ميدان جهاد و مبارزه با شورشيان بصره) دعوت کن؛ اگر حق را يافتى و تصميم خود را گرفتى آن ها را (با خود به سوى ما) بياور و هرگاه سستى را پيشه کردى از مقام خود کنار برو. به خدا سوگند! (در صورت تخلف از اين دستور) هرجا باشى به سراغ تو خواهند آمد و تو را رها نخواهند ساخت تا گوشت و استخوانت و تر و خشکت به هم درآميزد و حتى نتوانى بر زمين بنشينى و (تو را چنان محاصره مى کنند که) از پيش رويت همان گونه خواهى ترسيد که از پشت سرت. اين فتنه (فتنه جمل) به آن آسانى اى که تو فکر مى کنى نيست، بلکه حادثه بزرگى است که بايد بر مرکبش سوار شد و سختى هايش را هموار کرد و کوه مشکلاتش را صاف نمود. انديشه خود را به کار گير و مالک کار خود باش و بهره و نصيبت را درياب (و در ميدان جهاد اسلامى با ما همراه باش) ولى اگر اين کار براى تو خوشايند نيست (و لجوجانه بر فکر خود اصرار دارى، از فرماندارى کوفه) کنار برو (و بدان که) نه گشايشى براى تو خواهد بود و نه نجاتى (نه راه رستگارى در دنيا و نه رستگارى در آخرت) اگر تو در خواب فرو روى سزاست که ديگران انجام وظيفه کنند و آن چنان به دست فراموشى سپرده شوى که نگويند فلانى کجاست؟ به خدا سوگند! اين راه (که ما مى رويم) راه حقى است که به وسيله مرد حق پيموده مى شود و من باکى ندارم که خدانشناسان (همچون تو) چه کار مى کنند. والسلام.
شرح و تفسیر
نامه در يک نگاه
ماجراى نامه چنين است که وقتى امام اميرالمؤمنين (عليه السلام) با لشکر خود به سوى بصره آمد تا آتش جنگى را که طلحه و زبير و عايشه برافروخته بودند خاموش کند دو نفر از ياران خود به نام محمد بن جعفر و محمد بن ابى بکر را براى بسيج کردن مردم کوفه فرستاد. گروهى از مردم کوفه بعد از شنيدن پيام على (عليه السلام) شبانه به سراغ ابوموسى اشعرى رفتند تا با او در اين زمينه مشورت کنند که آيا همراه اين دو نفر به سوى على (عليه السلام) حرکت کنند يا نه. ابو موسى (با لحن شيطنت آميزى) گفت: اگر راه آخرت را مى خواهيد در خانه هاى خود بنشينيد و تکان نخوريد و اگر راه دنيا را مى خواهيد همراه اين دو نفر حرکت کنيد، و به اين صورت، مانع از خروج اهل کوفه شد. اين سخن به نمايندگان على (عليه السلام) رسيد. آن ها به شدت به ابوموسى اعتراض کردند. او در پاسخ گفت: بيعت عثمان بر گردن على و بر گردن من وگردن هاى شماست.
اين مرد لجوج و بى خرد فراموش کرده بود که بيعت اگر بيعت راستين هم باشد با مرگ از بين مى رود وگرنه همه آن ها بايد به بيعت خليفه اوّل وفادار باشند و با کس ديگرى بيعت نکنند، زيرا بيعت با دو نفر به عنوان رئيس جمعيت معنا ندارد.
در نقل ديگرى آمده است: هنگامى که خبر حرکت امام (عليه السلام) به سوى بصره براى خاموش کردن آتش فتنه رسيد، ابوموسى به مردم کوفه گفت: على امام هدايت است و بيعت او صحيح است؛ ولى جايز نيست همراه او در مقابل اهل قبله (اشاره به لشکر جمل است) پيکار کرد.
در عبارت ديگرى نيز از او نقل شده که به مردم کوفه گفت: مردم! ياران محمد و اصحاب او، با مسائل از ديگران آشناترند و اين فتنه اى که برپا شده انسان خواب در آن بهتر از بيدار و بيدار نشسته بهتر از ايستاده است... بنابراين شمشيرها را در غلاف کنيد ووارد اين معرکه نشويد (او با اين شيطنت مى خواست امام (عليه السلام) را در حکومت و خلافتش به ضعف بکشاند، زيرا از پرونده تاريک خود باخبر بود).
به هرحال هنگامى که سخنان نابخردانه ابوموسى به على (عليه السلام) رسيد، امام (عليه السلام) نامه مورد بحث را براى او نوشت.
خلاصه نامه توبيخ شديد ابوموسى و دعوت به حرکت کردن با مردم کوفه به سوى امام (عليه السلام) و عزل او از فرماندارى کوفه در صورت عدم شرکت در اين جنگ و نکوهش او به علت موضع گيرى هاى نابخردانه اوست.

* * * . اين فتنه خطرناکى است
امام (عليه السلام) نخست مى فرمايد: «اين نامه اى است از بنده خدا على، اميرمؤمنان به عبدالله بن قيس (ابوموسى اشعرى). اما بعد (از حمد وثناى الهى)، سخنى از تو به من گزارش داده شده که هم به سود توست و هم به زيان تو»؛ (مِنْ عَبْدِ اللهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُوْمِنِينَ إِلَى عَبْدِ اللهِ بْنِ قَيْسٍ، أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي عَنْکَ قَوْلٌ هُوَ لَکَ وَعَلَيْکَ).
اين تعبير امام (عليه السلام) ظاهرآ اشاره به همان مطلبى است که پيش تر آمد که ابوموسى به مردم کوفه گفت: ياران پيامبر از شما با مسائل آشناترند. اين از يک نظر به نفع خود او بود، ولى ازنظر ديگر به زيان او، زيرا مصاحبت و همنشينى على (عليه السلام) با پيامبر (صلي الله عليه و آله) از همه اصحاب بيشتر و عميق تر بود؛ از روز آغاز بعثت پيغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله) تا لحظات وفات و دفنش در کنار حضرت بود.
احتمال ديگر اين است که اشاره به سخن ديگر ابوموسى باشد که گفته بود: «على امام هدايت و بيعتش صحيح است ولى نبايد با اهل قبله جنگيد» زيرا اگر قبول دارد على (عليه السلام) امام هدايت و بيعتش صحيح است بايد هرچه فرمان مى دهد اجرا گردد و به فرمان او آتش فتنه فرو نشانده شود زيرا قرآن دستور مى دهد که دربرابر فتنه انگيزان بايد جهاد کرد.
در ادامه امام (عليه السلام) اين دستور مؤکد را به ابوموسى اشعرى مى دهد: «هنگامى که فرستاده من بر تو وارد شد دامن بر کمر زن و کمربندت را محکم ببند و از لانه ات بيرون آى و از کسانى که با تو هستند (براى شرکت در ميدان جهاد و مبارزه با شورشيان بصره) دعوت کن؛ اگر حق را يافتى و تصميم خود را گرفتى آن ها را (با خود به سوى ما) بياور و هرگاه سستى را پيشه کردى از مقام خود کنار برو»؛ (فَإِذَا قَدِمَ رَسُولِي عَلَيْکَ فَارْفَعْ ذَيْلَکَ، وَاشْدُدْ مِئْزَرَکَ، وَاخْرُجْ مِنْ جُحْرِکَ، وَانْدُبْ مَنْ مَعَکَ، فَإِنْ حَقَّقْتَ فَانْفُذْ، وَإِنْ تَفَشَّلْتَ فَابْعُدْ).
«جُحْر» (لانه و سوراخ) کنايه از اين است که تو همچون شير نيستى که در بيشه ها زندگى کند، بلکه همچون روباهى که در سوراخ و لانه خود مى خزد. اين سخن در ضمن، حکم عزل مشروط ابوموسى را دربر دارد ودر تواريخ آمده است: کسى که اين نامه را براى ابوموسى برد «قرظة بن کعب انصارى» بود.
سپس امام (عليه السلام) سوگند مى خورد وبا کلماتى شديد او را تهديد مى کند، مى فرمايد: «به خدا سوگند! (در صورت تخلف از اين دستور) هرجا باشى به سراغ تو خواهند آمد و تو را رها نخواهند ساخت تا گوشت و استخوانت و تر و خشکت به هم درآميزد و حتى نتوانى بر زمين بنشينى و (تو را چنان محاصره مى کنند که) از پيش رويت همان گونه خواهى ترسيد که از پشت سرت»؛ (وَايْمُ اللهِ لَتُوْتَيَنَّ مِنْ حَيْثُ أَنْتَ، وَلا تُتْرَکُ حَتَّى يُخْلَطَ زُبْدُکَ بِخَاثِرِکَ، وَذَائِبُکَ بِجَامِدِکَ وَحَتَّى تُعْجَلَ عَنْ قِعْدَتِکَ وَتَحْذَرَ مِنْ أَمَامِکَ کَحَذَرِکَ مِنْ خَلْفِکَ).
اين تعبيرات که از فصاحت و بلاغت خاصى برخوردار و دقيقاً مطابق مقتضاى حال است مشتمل بر کناياتى «اَبْلَغُ مِنَ التَّصْريح» مى باشد.
معناى تحت اللفظى «حَتَّى يُخْلَطَ زُبْدُکَ بِخَاثِرِکَ» اين است که کَره تو با دوغ تو مخلوط شود. مى دانيم که وقتى ماست را کاملا مى زنند کره روى آن جمع مى شود و بقيه که دوغ است در زير قرار مى گيرد. حال اگر آن را گرم وداغ کنند دوباره چربى کره با دوغ مخلوط مى گردد و اين تعبير کنايه از فشار شديدى است که بر شخصى وارد کنند که همه چيز او درهم آميزد.
تعبير به «ذَائِبُکَ بِجَامِدِکَ؛ تر وخشکت به هم درآميزد» نيز کنايه اى شبيه آن است و جمله «حَتَّى تُعْجَلَ عَنْ قِعْدَتِکَ» نيز گاه اين گونه تفسير شده که حتى به تو اجازه نمى دهند که بر زمين بنشينى و تو را از قصر فرماندارى بيرون مى اندازند و گاه گفته شده که معناى آن اين است که در بازنشستگى و برکنارى ات تعجيل خواهد شد.
جمله «تَحْذَرَ مِنْ أَمَامِکَ کَحَذَرِکَ مِنْ خَلْفِکَ» اشاره به اين است که تو را به گونه اى محاصره خواهند کرد که راه پس و پيش نداشته باشى.
ولى ابوموسى که لجوج و منافق بود دست از کار خود برنمى داشت و همچنان به جلوگيرى از مردم از قيام براى جهاد در رکاب على (عليه السلام) و خاموش کردن آتش فتنه شورشيان در بصره ادامه مى داد، ازاين رو در تاريخ آمده است که مالک اشتر خدمت اميرمؤمنان (عليه السلام) عرض کرد: اگر مصلحت بدانيد مأموريت رفتن به کوفه را به من عطا کنيد که مردم شهر با من آشنا هستند و از من اطاعت خواهند کرد و اميد دارم اگر وارد شهر شوم احدى با من مخالفت نکند (و آن ها که پيش از من به کوفه رفتند نتوانستند از عهده ابوموسى برآيند).
اميرمؤمنان (عليه السلام) فرمود: به آن ها ملحق شو. مالک اشتر وارد کوفه شد در حالى که مردم در مسجد بزرگ کوفه اجتماع کرده بودند (و ابوموسى به تبليغ بر ضد جهاد دعوت مى کرد).
مالک اشتر از کنار هر قبيله اى از قبائل کوفه که مى گذشت و جماعتى را در آن جا گرد هم مى ديد صدا مى زد: «با من به سوى قصر دارالاماره بياييد»، تا با جماعتى به قصر رسيد و به زور وارد قصر شد. اين در حالى بود که ابوموسى در مسجد در خطابه خود مى گفت: اى مردم! اين فتنه کور و کرى است که هرکس در آن در خواب باشد بهتر از اين است که نشسته باشد و نشسته بهتر از ايستاده و ايستاده بهتر از راه رونده و راه رونده بهتر از دونده و دونده بهتر از سواره است. (يعنى هرچه کمتر در آن دخالت کنيد بهتر است) ... ما ياران محمد فتنه ها را بهتر مى شناسيم؛ آن ها هنگامى که روى مى آورند ناشناسند و هنگامى که پشت مى کنند ضعفشان آشکار مى شود. اين در حالى بود که عمار و امام حسن (عليه السلام) پيوسته به او مى گفتند: از فرماندارى شهر ما دور شو و از منبر ما کنار رو! (ولى او دست بردار نبود) ناگهان غلامانش سراسيمه از قصر دارالاماره وارد مسجد شدند و جريان ورود اشتر به قصر را به او خبر دادند و گفتند: او ما را زد و از قصر بيرون کرد. ابوموسى وحشت زده از منبر پايين آمد، داخل قصر شد و اشتر بر او فرياد زد: «أُخْرُجْ مِنْ قَصْرِنا لا أُمَّ لَکَ أَخْرَجَ اللهُ نَفْسَکَ، فَوَاللهِ إنَّک لَمِنَ الْمُنافِقِينَ قَديمآ؛ اى بى مادر! از قصر ما بيرون شو! خدا جانت را بيرون آورد به خدا تو از قديم از منافقان بودى!» ابوموسى ترسيد و گفت: يک امشب را به من مهلت بده! اشتر گفت: مانعى ندارد؛ ولى تنها حق دارى وسايل خود را با خود ببرى و نمى توانى امشب را در قصر بخوابى. مردم نيز وارد قصر شدند که وسايل ابوموسى راغارت کنند. مالک اشتر آن ها را از قصر خارج کرد و گفت: من ابوموسى را از قصر بيرون کردم (نياز به دخالت شما ندارم) مردم از او دست برداشتند.
سپس امام (عليه السلام) در ادامه اين نامه مى فرمايد: «اين فتنه (فتنه جمل) به آن آسانى اى که تو فکر مى کنى نيست، بلکه حادثه بزرگى است که بايد بر مرکبش سوار شد و سختى هايش را هموار کرد وکوه مشکلاتش را صاف نمود»؛ (وَمَا هِيَ بِالْهُوَيْنَى الَّتِي تَرْجُو، وَلَکِنَّهَا الدَّاهِيَةُ الْکُبْرَى، يُرْکَبُ جَمَلُهَا، وَيُذَلَّلُّ صَعْبُهَا وَيُسَهَّلُ جَبَلُهَا).
اشاره به اين که اگر گمان کرده اى جلوگيرى از مردم از شرکت در جهاد با شورشيان بصره مسأله مهمى نيست وبه زودى حل مى شود اشتباه بزرگى کرده اى؛ بايد با قوت و قدرت آتش اين فتنه را خاموش کرد و ناهموارى ها را هموار ساخت و اين کار نياز به عزم عمومى مردم و شرکت همگانى در جهاد دارد. (بنابراين مرجع ضمير «هى» فتنه جمل است).
ولى بعضى از شارحان مرجع اين ضمير را فتنه ابوموسى دانسته اند که مردم را از جهاد با شورشيان بازمى داشت. امام (عليه السلام) مى فرمايد: اين فتنه ساده اى نيست آن گونه که تو خيال مى کنى؛ ما به هر قيمتى که باشد آتش اين فتنه را خاموش خواهيم کرد و مردم را براى جهاد بسيج مى کنيم.
اين احتمال نيز داده شده که ضمير به حکومت بنى اميّه بازگردد، زيرا قرائن نشان مى دهد که ابوموسى مى خواست دنبال کار عثمان را بگيرد و حکومت را به بنى اميّه بازگرداند. امام (عليه السلام) به او هشدار مى دهد که اين کار خطرناکى است و گمان نکن به اين آسانى به آن هدف زشت و کثيف خود خواهى رسيد.
ولى تفسيرى که برگزيديم از اين ها مناسب تر و با مجموعه کلمات امام (عليه السلام) سازگارتر است.
سپس امام (عليه السلام) به او اندرز مى دهد که يکى از اين دو راه را انتخاب کند، مى فرمايد: «انديشه خود را به کار گير و مالک کار خود باش و بهره و نصيبت را درياب (و در ميدان جهاد اسلامى با ما همراه باش) ولى اگر اين کار براى تو خوشايند نيست (و لجوجانه بر فکر خود اصرار دارى، از فرماندارى کوفه) کنار برو (و بدان که) نه گشايشى براى تو خواهد بود و نه نجاتى (نه راه رستگارى در دنيا و نه رستگارى در آخرت)»؛ (فَاعْقِلْ عَقْلَکَ، وَامْلِکْ أَمْرَکَ، وَخُذْ نَصِيبَکَ وَحَظَّکَ. فَإِنْ کَرِهْتَ فَتَنَحَّ إِلَى غَيْرِ رَحْبٍ وَلا فِي نَجَاةٍ).
اشاره به اين که گمان نکن اگر از شرکت در جهاد با شورشيان خوددارى کنى راه سلامت را در پيش گرفته اى و آسوده خواهى زيست. به عکس، مردم بر تو تنگ خواهند گرفت و رسواى خاص و عام خواهى شد.
آن گاه براى اين که ابوموسى گمان نکند نقش او در حکومت اسلامى بسيار مهم است و اگر او کنار برود همه چيز به هم مى ريزد، امام (عليه السلام) به او گوشزد مى کند که تو از اين ها کوچک ترى، مى فرمايد: «اگر تو در خواب فرو روى سزاست که ديگران انجام وظيفه کنند و آن چنان به دست فراموشى سپرده شوى که نگويند فلانى کجاست؟»؛ (فَبِالْحَرِيِّ لَتُکْفَيَنَّ وَأَنْتَ نَائِمٌ، حَتَّى لا يُقَالَ: أَيْنَ فُلانٌ).
اين سخن شبيه چيزى است که در قرآن مجيد آمده است: (وَإِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَکُمْ ثُمَّ لا يَکُونُوا أَمْثالَکُمْ)؛ «هرگاه (از فرمان خدا) سرپيچى کنيد خداوند گروه ديگرى را به جاى شما مى آورد که مانند شما نخواهند بود».
در پايان نامه امام (عليه السلام) براى تأکيد بر آنچه در اين نامه بيان فرموده مى گويد: «به خدا سوگند! اين راه (که ما مى رويم) راه حقى است که به وسيله مرد حق پيموده مى شود و من باکى ندارم که خدانشناسان (همچون تو) چه کار مى کنند. والسلام»؛ (وَاللهِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مَعَ مُحِقٍّ، وَمَا أُبَالِي مَا صَنَعَ الْمُلْحِدُونَ، وَالسَّلامُ).
اشاره به اين که ما در مسير و هدف خود کمترين ترديدى نداريم بايد برويم و اين آتش فتنه را خاموش کنيم، خواه ملحدان و منافقان به ظاهر مسلمان با ما همراهى کنند يا نکنند؛ خدا يار و ياور ماست و روسياهى براى آن گروه منافق است.
ابن ابى الحديد در ذيل جمله «وَاللهِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مَعَ مُحِقٍّ» مى گويد: گويا اشاره به حديث معروف پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) است که فرمود: «أللّهُمّ أدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَيْثُ ما دارَ؛ خدايا! حق را با او همراه کن هرگونه که حرکت کند» (اين حديث نشان مى دهد که اميرمؤمنان على (عليه السلام) هميشه با حق بود و حق با او بود و او محور گردش حق محسوب مى شد).
جالب اين که ابوموسى بعد از داستان حکمين و رسوايى که به بار آورد در جامعه اسلامى منفور شد و چنان به فراموشى سپرده شد که مورخان درباره محل قبر و تاريخ وفات او اختلاف زيادى دارند. نکته
شناسايى بيشتر ابوموسى
ابوموسى اشعرى شخص عجيبى بود؛ ظاهرالصلاح ولى در باطن مرموز، در ظاهر زاهد و بى اعتنا به دنيا و در باطن طالب و راغب دنيا.
مورخ مشهور، ابن اثير، در کتاب کامل در حوادث سال بيست و نه هجرى چنين نقل مى کند که در اين سال عثمان ابوموسى اشعرى را از فرماندارى بصره عزل کرد و سبب عزلش اين بود که اهالى منطقه ايزج و جمعى از اکراد در سال سوم خلافت عثمان از اسلام خارج شده، به کفر پيوستند، ابوموسى فرمان داد که مردم آماده جهاد شوند و ازجمله درباره جهاد با پاى پياده سخنان بليغى گفت تا آن جا که بعضى از صاحبان مرکب، مرکب خود را رها کردند و آماده شدند با پاى پياده به ميدان جهاد بروند؛ ولى گروه ديگرى گفتند: ما عجله نمى‌كنيم ببينيم ابوموسى خود چه مى‌كند اگر عملش با سخنش هماهنگ بود ما هم همانند او رفتار مى‌كنيم. هنگامى كه ابوموسى از قصر دارالاماره خارج شد اموال خود را نيز بر روى چهل استر با خود آورد. جمعى آمدند و عنان مركب او را گرفتند و گفتند: بعضى از اين مركب‌هاى اضافى را در اختيار ما بگذار و تو هم پياده به ميدان جهاد بيا همان‌گونه كه ما را توصيه كردى. او با شلاق به مردم زد وگفت: دست از مركب من برداريد و به راه خود ادامه داد. جمعى نيز نزد عثمان آمدند (و ماجرا را شرح دادند) و از او بركنارى ابوموسى را درخواست كردند. او هم پذيرفت و ابوموسى را عزل كرد.

* * *
پاورقی ها
مغازى محمد بن اسحاق، بنابر نقل شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14، ص 9.
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 17، ص 246. تاريخ طبرى، ج 4، ص 482. «ذَيْل» به معناى دامان و دامنه است. «مِئْزَر» در اصل به معناى لنگ يا چيزى است که به کمر مى بندند و به معناى شلوار نيز آمده است و «اشدد مئزرک؛ کمرت را محکم ببند» کنايه از تصميم جدى به کارى گرفتن است. «حَقَّقَ» از ريشه «تحقيق» به معناى اثبات کردن و تصديق نمودن چيزى است. «انفُذْ» از ريشه «نفوذ» به معناى خارج شدن از چيزى و به سوى ديگرى رفتن است و به عنوان کنايه از انجام وظيفه نيز آمده است. «تَفَشَّلْتَ» از ريشه «فَشَل» بر وزن «عمل» به معناى سستى کردن و تأخير انداختن و ترسيدن در انجام کارى است. مروج الذهب، بنا به نقل شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 10، ص 74. «زُبْد» به معناى چيزى است که روى آب يا روى شير جمع مى شود و به سرشير، خامه و کره نيز اطلاق مى گردد. «خاثِر» از ريشه «خَثْر» بر وزن «عصر» به معناى غليظ شدن گرفته شده و به دوغ غليظ که به هنگام زدن ماست براى گرفتن کره در مشک باقى مى ماند «خاثِر» مى گويند و تعبير بالا که امام (عليه السلام) مى فرمايد: «زُبْد و خاثِر تو به هم آميخته مى شود» کنايه از اين است که تمام زندگى تو به هم مى ريزد. «قِعْدَة» به معناى حالت نشستن و يا جاى نشستن است. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14، ص 21. تاريخ طبرى، ج 3، ص 501، حوادث سال 36. «الهُوَيْنَى» مصغر «هَوْنى» بر وزن «مولى» و آن هم مؤنث «أهْون» و «اَهْون» به معناى سست تر و آسان تر و آرام تر است، بنابراين «هوينى» به معناى چيز کوچک و ساده و آسان است. «الدّاهِيَة» به معناى حادثه عظيم و مصيبت سخت است. از ريشه «دَهْو» بر وزن «محو» به معناى کسى را به مصيبتى گرفتار ساختن گرفته شده است. «اِعْقِل» از ريشه «عقل» در اصل به معناى زدن پايبند به شتر است که زانوى آن را مى بندد تا قادر به حرکت نباشد و عقال، طناب مخصوصى است که زانوى شتر را با آن مى بندند. و جمله «اعقل عقلک» مفهومش اين است که عقل خود را مهار کن و در مسير صحيح قرار بده و انديشه خود را به کار گير. «تَنَحَّ» از ريشه «تَنَحىّ» به معناى کناره گيرى کردن و دور شدن و دست کشيدن از کارى گرفته شده و ماده اصلى آن «نحو» به معناى قصد کردن است. «رحب» به معناى وسيع بودن و گستردگى و گشايش است. «الحَرىّ» به معناى سزاوار و شايسته است از ريشه «حَرى» بر وزن «جفا» به معناى سزاوار بودن گرفته شده است. محمد، آيه 38. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 17، ص 249. براى توضيح بيشتر به استيعاب، ج 4، ص 1763 شرح حال «ابوموسى اشعرى» مراجعه شود. کامل ابن اثير، ج 3، ص 99.