تفسیر نامه 68

وَمِن کتابٍ لَهُ عَليهِ السَّلامُ
إلى سَلْمانِ الْفارسِي قَبْلَ أيَّامِ خِلافَتِهِ
أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّمَا مَثَلُ الدُّنْيَا مَثَلُ الْحَيَّةِ: لَيِّنٌ مَسُّهَا، قَاتِلٌ سَمُّهَا؛ فَأَعْرِضْ عَمَّا يُعْجِبُکَ فِيهَا، لِقِلَّةِ مَا يَصْحَبُکَ مِنْهَا؛ وَضَعْ عَنْکَ هُمُومَهَا، لِمَا أَيْقَنْتَ بِهِ مِنْ فِرَاقِهَا، وَتَصَرُّفِ حَالاتِهَا؛ وَکُنْ آنَسَ مَا تَکُونُ بِهَا، أَحْذَرَ مَا تَکُونُ مِنْهَا؛ فَإِنَّ صَاحِبَهَا کُلَّمَا اطْمَأَنَّ فِيهَا إِلَى سُرُورٍ أَشْخَصَتْهُ عَنْهُ إِلَى مَحْذُورٍ، أَوْ إِلَى إِينَاسٍ أَزَالَتْهُ عَنْهُ إِلَى إِيحَاشٍ، وَالسَّلامُ.

ترجمه
از نامه هاى امام (عليه السلام) است
به سلمان فارسى پيش از ايام خلافتش
اما بعد (از حمد وثناى الهى، بدان اى سلمان!) دنيا فقط به «مار» شبيه است که به هنگام لمس کردن، نرم به نظر مى رسد؛ ولى در باطنش سمى کشنده است، بنابراين از هر چيزِ دنيا که توجّه تو را به خود جلب کند صرف نظر کن (خواه مال باشد يا مقام و يا لذات هوس آلود) زيرا جز مدت کمى در کنار تو نخواهد بود، غم و غصه دنيا را از خود کنار بزن، زيرا که به فراق و جدايى و دگرگونى حالات آن يقين دارى و در آن زمان که بيش از هر وقت به آن دل بسته اى و با آن انس گرفته اى، بيشتر از آن بر حذر باش، زيرا هر زمان دوست دنيا به امرى شادى آفرين دل بستگى پيدا کند دنيا او را به طرف مشکل و ناراحتى مى راند و هر زمان با آن انس گيرد او را از آن حالت جدا ساخته در وحشت فرو مى برد. والسلام.
شرح و تفسیر
نامه در يک نگاه
همان گونه که در عنوان آمده امام (عليه السلام) اين نامه را پيش از دوران خلافت براى سلمان فارسى نگاشته و در آن بر ناپايدارى دنيا و ترک اعتماد به آن تأکيد فرموده است؛ دنيا را به مار خوش خط و خالى تشبيه فرموده که ظاهرى فريبنده و باطنى کشنده دارد و مخصوصاً روى ناپايدارى نعمت ها و لذات دنيا تأکيد فرموده است.

.

دنيا چون مار خوش خط و خال است
گرچه بسيارى از مفسّران محتواى اين نامه را روشن دانسته و از شرح و بسط آن صرف نظر کرده اند ولى نکاتى دارد که لازم است به آن توجّه شود. امام (عليه السلام) در آغاز اين نامه تشبيه گويايى براى دنيا ذکر کرده، مى فرمايد: «اما بعد (از حمد وثناى الهى، بدان اى سلمان!) دنيا فقط به «مار» شبيه است که به هنگام لمس کردن، نرم به نظر مى رسد؛ ولى در باطنش سمى کشنده است»؛ (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّمَا مَثَلُ الدُّنْيَا مَثَلُ الْحَيَّةِ: لَيِّنٌ مَسُّهَا، قَاتِلٌ سَمُّهَا).
اين دوگانگى ظاهر و باطن به صورت هاى مختلفى در کلمات امام (عليه السلام) آمده است در اين جا نرم بودن ظاهر و قاتل بودن سم درونى ذکر شده و در جايى ديگر تشبيه به زن زيبايى شده که شوهرانش را يکى بعد از ديگرى به قتل مى رساند و گاه تشبيه به آبگاهى شده که آبش گوارا؛ ولى مسير ورود در کنار آب خطرناک و هلاکت بار است. تمام اين تشبيهات اشاره به يک مطلب است و آن اين که دنيا
ظاهرى جالب و دلپذير؛ اما باطنى آلوده و خطرناک دارد.
سپس امام (عليه السلام) به دنبال اين تشبيه گويا و بيدار کننده چند دستور به سلمان فارسى (رحمه الله) مى دهد:
نخست مى فرمايد: «بنابراين از هر چيزِ دنيا که توجّه تو را به خود جلب کند صرف نظر کن (خواه مال باشد يا مقام و يا لذات هوس آلود)»؛ (فَأَعْرِضْ عَمَّا يُعْجِبُکَ فِيهَا).
آن گاه دليلى براى آن ذکر مى کند، مى فرمايد: «زيرا جز مدت کمى در کنار تو نخواهد بود»؛ (لِقِلَّةِ مَا يَصْحَبُکَ مِنْهَا).
اشاره به اين که عمر دنيا کوتاه است و انسان عاقل به آن دل نمى بندد.
بعضى از شارحان، تفسير ديگرى براى اين جمله کرده و گفته اند: منظور اين است که آنچه از متاع دنيا با خود مى برى بسيار کم است (و فراتر از کفن نيست) ولى جمله بعد نشان مى دهد که تفسير اوّل مناسب تر است.
در دستور دوم مى افزايد: «غم و غصه دنيا را از خود کنار بزن، زيرا که به فراق و جدايى و دگرگونى حالات آن يقين دارى»؛ (وَضَعْ عَنْکَ هُمُومَهَا، لِمَا أَيْقَنْتَ بِهِ مِنْ فِرَاقِهَا، وَتَصَرُّفِ حَالاتِهَا).
بديهى است که انسان به چيزى دل مى بندد که مدتى طولانى با او باشد و دگرگون نشود مثلاً خانه اى که امروز در اختيار من است و فردا در اختيار ديگرى و هر روز ساکنى دارد چيزى نيست که انسان به آن دلبستگى پيدا کند.
جمله «تَصَرُّفِ حَالاتِهَا» اشاره به اين است که دنيا افزون بر اين که عمرش کوتاه است در همان مدتى که با ماست يکنواخت نيست و پيوسته در حال دگرگونى است. فى المثل هرکسى ممکن است چند روز زمامدار شود ولى در همان چند روز هم آرامشى نيست و هر روز حادثه و مشکلى دارد.
در دستور سوم مى فرمايد: «در آن زمان که بيش از هر وقت به آن دل بسته اى و با آن انس گرفته اى، بيشتر از آن بر حذر باش، زيرا هر زمان دوست دنيا به امرى شادى آفرين دل بستگى پيدا کند دنيا او را به طرف مشکل و ناراحتى مى راند و هر زمان با آن انس گيرد او را از آن حالت جدا ساخته در وحشت فرو مى برد. والسلام»؛ (وَکُنْ آنَسَ مَا تَکُونُ بِهَا، أَحْذَرَ مَا تَکُونُ مِنْهَا؛ فَإِنَّ صَاحِبَهَا کُلَّمَا اطْمَأَنَّ فِيهَا إِلَى سُرُورٍ أَشْخَصَتْهُ عَنْهُ إِلَى مَحْذُورٍ، أَوْ إِلَى إِينَاسٍ أَزَالَتْهُ عَنْهُ إِلَى إِيحَاشٍ! وَالسَّلامُ). اشاره به يکى از شگفتى هاى دنيا که بسيارى از امورى که بيشتر براى انسان اطمينان آفرين است متزلزل تر است و يا از بسيارى از کسانى که به آن ها بيشتر اعتماد مى کند ضربه سنگين ترى مى خورد و اين ها نشان مى دهد که هيچ چيز دنيا قابل اعتماد نيست و عاقل نبايد به آن دل خوش کند. تاريخ دنيا نيز گواه صدقى بر اين حقيقت است؛ بسيار اتفاق افتاده که محکم ترين حکومت ها يک شبه دگرگون شده و قوى ترين زمامداران يک روزه جاى خود را به ديگرى داده اند.
شاعر شيرين زبان معاصر دراين باره زيبا سروده است:
اى دل، عبث مخور غم دنيا را *** فکرت مکن نيامده فردا را!
بشکاف خاک را و ببين آنگه *** بى مهرى زمانه رسوا را
اين دشت خوابگاه شهيدان است *** فرصت شمار وقت تماشا را
از عمرِ رفته نيز شمارى کن *** مشمار جَدْى و عقرب و جوزا را
اين جويبار خرد که مى بينى *** از جاى کنده صخره صمّا را
آموزگار خلق شديم امّا *** نشناختيم خود الف وبا را
بت ساختيم در دل و خنديديم *** بر کيش بد، برهمن وبودا را
در دام روزگار ز يکديگر *** نتوان شناخت پشّه و عنقا را
اى باغبان، سپاه خزان آمد *** بس دير کِشتى اين گُل رعنا را نکته ها
1. سلمان فارسى کيست؟
سلمان فارسى به يقين يکى از بزرگان صحابه پيغمبر (صلي الله عليه و آله) بود و در روايتى از آن حضرت مى خوانيم که فرمود: «أَمَرَنِي رَبِّي بِحُبِّ أَرْبَعَةٍ وَأَخْبَرَنِي أَنَّهُ يُحِبُّهُمْ: عَلِيٌّ وَأَبُوذَرٍّ وَالْمِقْدَادُ وَسَلْمَانُ؛ خداوند به من دستور داده که به چهار نفر محبت (ويژه) بورزم و به من خبر داده که او آن ها را دوست دارد و آن ها على و سلمان و ابوذر و مقداد هستند».
درباره عظمت مقام سلمان و شرح حال او کتاب ها و مقالات متعددى نوشته شده است و مورخان قديم و جديد او را به عظمت ستوده اند؛ ازجمله از عايشه نقل کرده اند که پيغمبر اکرم شب هنگام با سلمان مجلسى داشت و گاه به قدرى طولانى مى شد که خواب بر ما چيره مى گشت. در اين مجلس چه مسائلى ميان رسول خدا و سلمان رد و بدل مى شد؟ تنها خدا و رسولش مى دانند.
در حالات او نوشته اند که هر چند در اصل از نسل شاهان قديم ايران بود؛ ولى خود را فقط به اسلام و به رسول خدا (صلي الله عليه و آله) منتسب مى دانست و مى گفت: خداوند به وسيله محمد مرا آزاد کرد و به وسيله او مقامم را بالا برد و به وسيله او بى نيازم ساخت. درود بر محمد و آل محمد؛ حسب و نسب من همين است و بس.
پيامبر (صلي الله عليه و آله) نيز با جمله «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ» اين سخن او را تأييد فرمود و لذا به او سلمان محمدى گفتند.
نيز در حالات او آمده که هر سال سهم او از بيت المال پنج هزار درهم بود؛ ولى همه آن را در راه خدا انفاق مى کرد و از دست رنج خود زندگى بسيار ساده اش را اداره مى نمود و مى گفت: من دوست ندارم از غير دست رنج خود استفاده کنم، چراکه پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى فرمود: «ما أکَلَ أحَدُکُمْ طَعامآ قَطُّ خَيْرآ مِنْ عَمَلِ يَدِهِ؛ هيچ کس از شما طعامى بهتر از آنچه از دست رنجش به دست آمده هرگز نخورده است». البته در روايتى در کافى آمده است که او به اندازه نياز سال خود از آن برمى داشت (و بقيه را انفاق مى کرد) اين دو حديث با هم منافاتى ندارد ممکن است حديث اوّل مربوط به زمانى باشد که سلمان تاب و توان کار کردن را داشته و حديث دوم مربوط به هنگامى که براثر کهولت توانايى خود را از دست داده بود.
مرحوم علّامه مجلسى در شأن ورود حديث «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ» نقل مى کند که روزى سلمان فارسى وارد مجلس رسول خدا (صلي الله عليه و آله) شد. حاضران او را گرامى داشتند و به احترام سن و سال و ارتباط زياد وى با پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) او را به صدر مجلس هدايت کردند. ناگهان «عمر» وارد شد، نگاهى به او کرد و گفت: اين مرد عجمى که در ميان عرب ها در بالا نشسته کيست؟ پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) (ناراحت شد و) به منبر رفت و خطبه اى خواند و فرمود: همه انسان ها از زمان خلقت آدم تا امروز؛ مانند دندانه هاى شانه برابرند «لا فَضْلَ لِلْعَربيِّ عَلَى الْعَجَمي وَلا لِلاْحْمَرِ عَلَى الاْسْوَدِ إلّا بِالتَّقْوى؛ عرب بر عجم و سفيدپوست بر سياه پوست برترى ندارد جز با تقوا» سپس افزود: «سَلْمَانُ بَحْرٌ لا يَنْزِفُ وَکَنْزٌ لا يَنْفَدُ سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ سَلْسَلٌ يَمْنَحُ الْحِکْمَةَ وَيُوْتِي الْبُرْهَانَ؛ سلمان درياى عميقى است که آبش تمام نمى شود و گنجى است که پايان نمى گيرد سلمان از ما اهل بيت است سلمان آبشارى است که پيوسته علم و دانش و برهان از او فرو مى ريزد».
از بعضى روايات نيز استفاده مى شود: سلمان از کسانى بود که بعد از رحلت پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) براى حمايت از خلافت على (عليه السلام) آماده شد؛ ولى چون او و يارانش در اقليت واقع شدند سکوت اختيار کردند.
روايات فراوان ديگرى در فضيلت سلمان نقل شده که از نهايت عظمت مقام او پرده برمى دارد ازجمله در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) آمده است که فرمود: «لَوْ کانَ الدِّينُ في الثُّريّا لَنالَهُ سَلْمانُ؛ اگر دين در اوج آسمان باشد سلمان به آن مى رسد».
در حديثى از اميرمؤمنان (عليه السلام) نقل شده است که فرمود: «سَلْمانُ الْفارْسيُّ کَلُقْمانِ الْحَکيمِ؛ سلمان فارسى همچون لقمان حکيم است».
او در عصر خليفه دوم پيشنهاد حکومت مدائن را که درواقع اشراف بر تمام ايران داشت به دليل ملاحظاتى که روشن است پذيرفت ودر سال 35 يا 36 هجرى، اواخر خلافت عثمان (و طبق روايتى در اواخر خلافت عمر) ديده از جهان فروبست و در همان جا به خاک سپرده شد و قبر او هم اکنون زيارتگاهى در نزديکى مدائن است.
از بعضى روايات نيز استفاده مى شود که اميرمؤمنان على (عليه السلام) به وسيله طى الارض از مدينه به مدائن آمد و سلمان فارسى را غسل داد و کفن کرد و بر او نماز خواند و به خاک سپرد.

2. مثل هاى دنيا در قرآن و روايات اسلامى
از آن جا که سرگرمى هاى دنيا و لذايذ مادى و مظاهر فريبنده آن غالبآ انسان ها را از درک باطن آن ـ با اين که چندان پوشيده نيست ـ غافل مى سازد براى هشدار به افراد غافل و بى خبر و حتى به مؤمنان آگاه، مثل هاى مختلفى در قرآن مجيد و روايات اسلامى بيان شده که هر يک، از ديگرى گوياتر و بيدار کننده تر است ازجمله:
1. دنيا به آب بارانى تشبيه شده است که از آسمان نازل مى شود، انبوه گياهان پرورش مى يابند و آثار حيات در همه چيز ظاهر مى شود؛ اما بعد از چند ماه فصل خزان فرامى رسد؛ گياهان، زرد و خشکيده، و برگ هاى درختان پژمرده مى شوند و همراه تندباد به هر سو پراکنده مى گردند و آثار حيات برچيده مى شود: (وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيَا کَمَآءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَکانَ اللهُ عَلى کُلِّ شَيْءٍ مُّقْتَدِراً).
2. همچون آبگاهى تيره و کدر است و يا همچون چشمه اى گل آلود، آزمايشگاهى است هلاک کننده و نورى است که به زودى غروب مى کند و سايه اى که از بين مى رود و تکيه گاهى که رو به خرابى است: (فَإِنَّ الدُّنْيَا رَنِقٌ مَشْرَبُهَا رَدِغٌ مَشْرَعُهَا يُونِقُ مَنْظَرُهَا وَيُوبِقُ مَخْبَرُهَا غُرُورٌ حَائِلٌ وَضَوْءٌ آفِلٌ وَظِلٌّ زَائِلٌ وَسِنَادٌ مَائِل).
3. دنيا همچون سايه ابرهاست که هرگز پايدار نيست و همچون صحنه هاى دل انگيز خواب هاست ... و مانند عسلى است که مشوب با سم کشنده است: «إنَّ الدُّنْيا ظِلُّ الْغَمامِ وَحُلُمُ الْمَنامِ ... وَالْعَسَلُ الْمَشُوبُ بِالسَّمِّ سَلّابَةُ النِّعَمِ أکّالَةُ الأُمَمِ جَلّابَةُ النِّقَمِ».
4. همانند کمانى است که تير در چله آن گذاشته شده و اهل خود را نشانه گيرى کرده است؛ کمانى که تيرش هرگز خطا نمى رود و زخم و جراحتش مداوا نمى شود: «أَنَّ الدَّهْرَ مُوتِرٌ قَوْسَهُ لا تُخْطِئُ سِهَامُهُ وَلا تُوْسَى جِرَاحُهُ».
5. دنيا همچون سايه انسان است (که در مقابل او بر زمين گسترده است) هرچه به دنبالش بدود دور مى شود و اگر بايستد مى ايستد و پايدار مى گردد: «مَثَلُ الدُّنْيا کَظِلِّکَ إنْ وَقَفْتَ وَقَفَ وَإنْ طَلَبْتَهُ بَعُدَ». 6. دنياى فريبنده فريبکار همچون زن زيبايى است که هر روز شوهرى برمى گزيند و هر شب او را به قتل مى رساند: «اَلا وَإنَّ الدُّنْيا دارٌ غَرَّارَةٌ خَدّاعَةٌ تَقْتُلُ في کُلِّ يَومٍ بَعْلاً وَتَقْتُلُ في کُلِّ لَيْلَةٍ أهْلاً».
7. همچون مرکب سريع السيرى است که اهلش بر آن سوار شده اند آن ها را با خود مى برد در حالى که در خواب اند: (أَهْلُ الدُّنْيَا کَرَکْبٍ يُسَارُ بِهِمْ وَهُمْ نِيَامٌ).
8. همچون لباسى است که از اوّل تا آخر آن شکافته شده فقط نخى از آن باقى مانده که هرزمان احتمال دارد آن نخ پاره شود و لباس فرو افتد: «هذِهِ الدُّنْيا مِثْلُ ثَوْبٍ شُقَّ مِنْ أَوَّلِهِ إلى آخِرِهِ فَيَبْقى مُتَعَلِّقآ بِخَيْطٍ في آخِرِهِ يُوشَکُ ذلِکَ الْخَيْطُ أنْ يَنْقَطِعَ».
9. دنيا همچون آب شور درياست که هرقدر انسان از آن بيشتر بنوشد عطشش فزون تر مى شود وسرانجام او را خواهد کشت: «مَثَلُ الدُّنْيَا مَثَلُ مَاءِ الْبَحْرِ کُلَّمَا شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشَانُ ازْدَادَ عَطَشاً حَتَّى يَقْتُلَهُ».
10. همچون پل و گذرگاهى است که بايد از آن عبور کرد نه اين که ايستاد و به تعمير آن پرداخت: «قَالَ الْمَسِيحُ لِلْحَوَارِيِّينَ: إِنَّمَا الدُّنْيَا قَنْطَرَةٌ فَاعْبُرُوهَا وَلا تَعْمُرُوهَا».
11. عمر دنيا در مقايسه با آخرت بسيار کوتاه است همانند اين که انگشت در دريايى فرو کنى و بعد بيرون آورى آنچه بر انگشت مى ماند دربرابر آن دريا چقدر است؟! «قال رسول الله (صلي الله عليه و آله): مَا الدُّنْيَا فِي الآْخِرَةِ إِلاَّ مِثْلُ مَا يَجْعَلُ أَحَدُکُمْ إِصْبَعَهُ فِي الْيَمِّ فَلْيَنْظُرْ بِمَ يَرْجِعُ».{6}

12. دنيا همچون سم کشنده است و افرادى که آن را نمى شناسند مى خورند و هلاک مى شوند: «إِنَّمَا الدُّنْيَا کَالسَّمِّ يَأْکُلُهُ مَنْ لا يَعْرِفُهُ».
13. همانند دام است که افراد ناآگاه در آن مى افتند و گرفتار مى شوند: «إنَّما الدُّنْيا شَرَکٌ وَقَعَ فيهِ مَنْ لايَعْرِفُهُ».
14. همچون جيفه اى است که گروهى به آن روى آورده اند و با خوردن آن رسوا گشته و در دوستى آن توافق کرده اند: «أَقْبَلُوا عَلَى جِيفَةٍ قَدِ افْتَضَحُوا بِأَکْلِهَا وَاصْطَلَحُوا عَلَى حُبِّهَا».
15. مَثَل دنيا مَثَل سوارى است که براى استراحت و خواب قيلوله در سايه درختى در تابستانى داغ پياده مى شود و بعد از ساعتى استراحت آن را ترک مى گويد و مى رود: «إِنَّمَا مَثَلِي وَمَثَلُ الدُّنْيَا کَمَثَلِ رَاکِبٍ مَرَّ لِلْقَيْلُولَةِ فِي ظِلِّ شَجَرَةٍ فِي يَوْمِ صَيْفٍ ثُمَّ رَاحَ وَتَرَکَهَا».
16. دنيا سراى عبور است نه دار اقامت: «الدُّنْيَا دَارُ مَمَرٍّ لا دَارُ مَقَر».
17. درياى عميقى است که گروه زيادى در آن غرق و هلاک مى شوند: «إِنَّ الدُّنْيَا بَحْرٌ عَمِيقٌ قَدْ غَرِقَ فِيهَا عَالَمٌ کَثِيرٌ».{6}
18. دنيا همانند مار خوش خط و خالى است که ظاهرش نرم است و در باطنش سم کشنده دارد. اين مَثَل در آغاز نامه مورد بحث آمده بود.

* * *

پاورقی ها
«سَمّ» به هر ماده کشنده مى گويند (اين واژه با ضم، فتح و کسر سين خوانده مى شود و جمع آن «سموم»است).
«ألا وَإنّ الدُّنْيا دارٌ غَرّارَةٌ خَدّاعَةٌ تَنْکِحُ في کُلِّ يَوْمٍ بَعْلاً وَتَقْتُلُ في کُلِّ لَيْلَةٍ أهْلاً» (نهج السعاده، ج 3، ص 174). «فَإِنَّ الدُّنْيَا رَنِقٌ مَشْرَبُهَا رَدِغٌ مَشْرَعُهَا» (نهج البلاغه، خطبه 83). بنابر اين تفسير، «ما» موصوله و بنابر تفسير اوّل «ما» اشاره به زمان است. «أشْخَصَتْهُ» از ريشه «اشخاص» به معناى بيرون راندن و خارج ساختن و ريشه آن «شُخوص» به معناى بلند شدن است. «ايناس» از ريشه «اُنس» به معناى انس گرفتن است. «اِيحاش» از ريشه «وحشت» به معناى به وحشت افکندن است. ديوان پروين اعتصامى. بحارالانوار، ج 22، ص 391. سفينة البحار، ح 4، ص 246، فضايل سلمان. امالى طوسى، ص 147. فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 177. بحارالانوار، ج 22، ص 348، ح 64. بحارالانوار، ج 22، ص 328، ح 36 و 37. بحارالانوار، ج 16، ص 310. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 18، ص 36. بحارالانوار، ج 22، ص 368، ح 7. کهف، آيه 45. نهج البلاغه، خطبه 83. غررالحکم، ح 2166. نهج البلاغه، خطبه 114. غررالحکم، ح 2214. نهج السعادة، ج 3، ص 174. نهج البلاغه، حکمت 64. مجموعه ورام، ج 1، ص 148. بحارالانوار، ج 1، ص 152. بحارالانوار، ج 14، ص 319، ح 20. بحارالانوار، ج 14، ج 70، ص 119. بحارالانوار، ج 70، ص 88. غررالحکم، ح 2361. نهج البلاغه، خطبه 109. بحارالانوار، ج 70، ص 119، ح 111. نهج البلاغه، حکمت 133. کافى، ج 1، ص 15، ح 12.