تفسیر حکمت 3
وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ
الْبُخْلُ عَارٌ، وَ الْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ، وَ الْفَقْرُ يُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ، وَ الْمُقِلُّ غَرِيبٌ فِي بَلْدَتِهِ.
ترجمه
امام (عليه السلام) فرمود:
بخل ننگ است و ترس مايه نقصان، فقر، شخص زيرک را از بيان دليلش گنگ مى سازد و آن کس که فقير و تنگدست است حتى در شهر خود غريب است.
بخل ننگ است و ترس مايه نقصان، فقر، شخص زيرک را از بيان دليلش گنگ مى سازد و آن کس که فقير و تنگدست است حتى در شهر خود غريب است.
شرح و تفسیر
چهار نقطه ضعف
امام (عليه السلام) در اين حکمت والا به چهار نقطه ضعف اخلاقى و اجتماعى انسان اشاره مى کند و آثار سوء هر يک را برمى شمرد تا همگان از آن ها فاصله بگيرند.
نخست مى فرمايد: «بخل ننگ است»؛ (الْبُخْلُ عَارٌ).
بخل آن است که انسان حاضر نباشد چيزى از مواهب خداداد را در اختيار ديگران بگذارد، هر چند امکانات او بسيار بيش از نيازهاى او باشد، و نقطه مقابل آن سخاوت و کرم است که گاه سبب مى شود انسان حتى وسايل مورد نياز خود را به ديگران ببخشد و خود به کمترين مواهب حيات قناعت کند.
عار بودن بخل و افتخار بودن کرم و سخاوت بر کسى پوشيده نيست، زيرا اولاً بخل سبب نفرت مردم از بخيل مى شود و افراد نزديک و دور از او فاصله مى گيرند و ثانياً بخل سبب سنگدلى و قساوت مى شود، زيرا بخيل ناله مستمندان را مى شنود و چهره رقت بار آن ها را مى بيند و در عين حال به آن ها کمکى نمى کند و اين مايه قساوت است. ثالثاً بخل سبب مى شود که بسيارى از منابع اقتصادى از گردش تجارى سالم خارج شود و به صورت کنز و اندوخته درآيد در حالى که گروه هايى در جامعه ممکن است به آن نياز داشته باشند. رابعآ افراد بخيل گاه به زن و فرزند خود نيز تنگ و سخت مى گيرند به اندازه اى که آن ها مرگ او را آرزو مى کنند و اين عار و ننگ ديگرى است. خامساً افراد بخيل به سبب دلبستگى فوق العاده غير منطقى به مال و ثروتشان از نظر تفکر اجتماعى بسيار ضعيف و ناتوان اند و اين هم ننگ و عار ديگرى است، لذا امام (عليه السلام) در عهدنامه معروف مالک اشتر به او توصيه مى کند که هرگز بخيل را در مشورت خود دخالت ندهد که او را به ترک حق دعوت مى کند و از تهيدستى و فقر مى ترساند؛ (لا تُدْخِلَنَّ فِي مَشُورَتِکَ بَخِيلاً يَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ وَ يَعِدُکَ الْفَقْر).
داستان هايى که از بخيلان و سخاوتمندان در تاريخ مانده دليل روشنى بر گفتار امام (عليه السلام) است، هر چند گاهى اين داستان ها مبالغه آميز است؛ از جمله درباره «محمد بن يحيى» که برخلاف باقى برامکه فوق العاده بخيل بود نوشته اند که پدرش به يکى از خواص او گفت: تو چگونه از دوستان نزديک «محمد بن يحيى» هستى در حالى که لباست پاره شده است؟ گفت: سوزنى که پارگى لباس را با آن بدوزم ندارم و اگر «محمد بن يحيى» خانه اى داشته باشد به وسعت فاصله ميان بغداد و نوبه و مملو از سوزن، سپس جبرئيل و ميکائيل نزد او آيند و يعقوب نبى را به عنوان ضامن حاضر کنند و از او بخواهند سوزنى به عنوان عاريت دهد تا پيراهن پاره شده يوسف را بدوزند او هرگز چنين کارى نخواهد کرد.
امام (عليه السلام) در يکى ديگر از اين کلمات قصار (حکمت 378) سخن بسيار جامعى درباره بخل فرموده، آن جا که مى فرمايد: «الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِئِ الْعُيُوبِ وَ هُوَ زِمَامٌ يُقَادُ بِهِ إِلَى کُلِّ سُوءٍ؛ بخل تمام عيوب را در بر دارد و انسان را به سوى هر بدى و زشتى مى کشاند».
در حديث ديگرى از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) مى خوانيم: «الْبُخْلُ يُمَزِّقُ الْعِرْض؛ بخل آبروى انسان را بر باد مى دهد». به همين دليل در کلام بعضى از بزرگان آمده است: «أبْخَلُ النّاسِ بِمالِهِ أجْوَدُهُمْ بِعِرْضِهِ؛ بخيل ترين مردم در مورد مال خود سخاوتمندترين آن ها در مورد آبروى خويش است».
آنگاه امام (عليه السلام) به رذيله دوم اخلاقى اشاره کرده، مى فرمايد: «ترس مايه نقصان مى شود»؛ (وَ الْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ).
افراد ترسو هرگز نمى توانند از قابليت ها، شايستگى ها و استعدادهاى خود استفاده کنند و نتيجه آن عقب ماندگى در زندگى است. به علاوه هنگامى که دين و جان و ناموس و کشور آن ها به خطر بيفتد از جهاد ابا دارند و به جاى اين که در صف مجاهدان باشند در صف قاعدان و بيماران و از کارافتادگان و کودکان قرار مى گيرند. هرگز هيچ آدم ترسويى به مقامى نرسيده است؛ نه کشف مهمى کرده نه پيروزى چشمگيرى به دست آورده و نه به قله هاى کمال رسيده است.
از اين رو در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم: «لا يُوْمَنُ رَجُلٌ فِيهِ الشُّحُّ وَ الْحَسَدُ وَ الْجُبْنُ وَ لا يَکُونُ الْمُوْمِنُ جَبَاناً وَ لا حَرِيصاً وَ لا شَحِيحاً؛ هيچ يک از کسانى که داراى بخل و حسد و جبن باشند به حقيقت ايمان نمى رسند و مؤمن، ترسو و بخيل و حريص نخواهد بود». حتى اميرمؤمنان على (عليه السلام) به مالک اشتر توصيه مى کند: «هرگز افراد ترسو را به حوزه مشاوران خود راه مده»؛ (وَ لا تُدْخِلَنَّ فِي مَشورَتِکَ بَخِيلاً...وَ لا جَبَاناً) و همان گونه که امام (عليه السلام) در نامه مالک اشتر اشاره فرموده سرچشمه جبن و ترس، سوءظن به ذات پاک پروردگار است، زيرا مى دانيم که خداوند به افراد باايمان وعده داده که من شما را تنها نمى گذارم، به جنگ مشکلات برويد و از من يارى بطلبيد.
آن گاه امام (عليه السلام) در سومين جمله اشاره به آثار فقر در زندگى انسان ها مى کند، مى فرمايد: «فقر، شخص زيرک را از بيان دليلش گنگ مى سازد»؛ (وَ الْفَقْرُ يُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ).
اشاره به اين که از يک سو افراد فقير در خود احساس حقارت مى کنند و هر اندازه فَطِن و باهوش باشند براثر اين احساس حقارت از گفتن حرف حساب خود و دفاع از حقوق خويشتن بازمى مانند و از سوى ديگر چون مى دانند بسيارى از مردم براى سخنان آن ها بهايى قائل نمى شوند چون غالباً دنياپرست اند و براى افراد ثروتمند شخصيت قائل اند، همين احساس سبب مى شود که فقيران نتوانند حرف حق خود را بيان کنند.
درباره آثار منفى فقر و تنگدستى روايات زيادى از معصومين (عليهم السلام) وارد شده که حتى فقر را در حد کفر معرفى کرده اند و اين به سبب آن است که پيروان خود را براى مبارزه با فقر تشجيع کنند. در دنياى امروز نيز در مقياسى عظيم اين حقيقت به چشم مى خورد که دولت هاى ثروتمند و زورگو، با شجاعت، سخنان باطل خود را همه جا مطرح مى کنند در حالى که دولت هاى فقير از رساندن حرف حساب خود به گوش جهانيان عاجزند.
البته اين اصل استثنائاتى نيز دارد؛ افراد فقيرى همچون ابوذر را مى شناسيم که شجاعانه به مبارزه با طاغوت هاى زمان برخاستند و حجت خود را بر آن ها تمام کردند هر چند اين قيام ها گاه به قيمت جان آن ها تمام شد؛ ولى اين افتخار را در تاريخ براى خود ثبت کردند که در صف اول مبارزان راه حق بودند.
اگر در بعضى از روايات مدحى از فقر شده و پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آن را فخر خويش شمرده؛ يا اشاره به فقر الى الله است که قرآن مجيد بيان کرده است: (ياأَيُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ) و يا اشاره به ساده زيستى و قناعت است که در ظاهر شباهت با فقر دارد. حضرت در چهارمين و آخرين جمله که در واقع تکميل کننده جمله سوم است مى افزايد: «آن کس که فقير و تنگدست است حتى در شهر خود غريب است»؛ (وَ الْمُقِلُّ غَرِيبٌ فِي بَلْدَتِهِ).
زيرا غريب کسى است که دوست و آشنايى ندارد و احساس تنهايى مى کند و مى دانيم که دنياپرستان از افراد فقير و تنگدست فاصله مى گيرند و آن ها را در شهر خود غريب مى گذارند و به عکس، ثروتمندان حتى در بلاد دور از وطنشان نيز غريب نيستند همان گونه که شاعر مى گويد:
منعم به کوه و دشت و بيابان غريب نيست *** هر جا که رفت خيمه زد و بارگاه ساخت
ديگرى مى گويد:
آن را که بر مراد جهان نيست دسترس *** در زاد و بوم خويش غريب است و ناشناس
بعضى ميان «فقير» و «مُقِلّ» اين فرق را گذاشته اند که فقير به کسى مى گويند که فقر خويش را اظهار مى کند اما مقل فقيرى است که خويشتن دار است.
ممکن است اين تفاوت را از حديثى که از معصومين : نقل شده است گرفته باشند، زيرا در حديثى از امام صادق (عليه السلام) يا امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم که در پاسخ اين سؤال که کدام صدقه افضل است فرمود: «جُهْدُ الْمُقِلِّ؛ صدقه کسى که کم درآمد باشد (و در عين تنگدستى انفاق کند)» سپس به اين آيه تمسک فرمود : (وَ يُوْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ)؛ «ديگران را بر خود مقدم مى دارند هر چند در تنگدستى باشند».
ريشه «مُقِلّ»که از ماده «قِلّت» گرفته شده، نشان مى دهدکه بافقير متفاوت است.
امام (عليه السلام) در اين حکمت والا به چهار نقطه ضعف اخلاقى و اجتماعى انسان اشاره مى کند و آثار سوء هر يک را برمى شمرد تا همگان از آن ها فاصله بگيرند.
نخست مى فرمايد: «بخل ننگ است»؛ (الْبُخْلُ عَارٌ).
بخل آن است که انسان حاضر نباشد چيزى از مواهب خداداد را در اختيار ديگران بگذارد، هر چند امکانات او بسيار بيش از نيازهاى او باشد، و نقطه مقابل آن سخاوت و کرم است که گاه سبب مى شود انسان حتى وسايل مورد نياز خود را به ديگران ببخشد و خود به کمترين مواهب حيات قناعت کند.
عار بودن بخل و افتخار بودن کرم و سخاوت بر کسى پوشيده نيست، زيرا اولاً بخل سبب نفرت مردم از بخيل مى شود و افراد نزديک و دور از او فاصله مى گيرند و ثانياً بخل سبب سنگدلى و قساوت مى شود، زيرا بخيل ناله مستمندان را مى شنود و چهره رقت بار آن ها را مى بيند و در عين حال به آن ها کمکى نمى کند و اين مايه قساوت است. ثالثاً بخل سبب مى شود که بسيارى از منابع اقتصادى از گردش تجارى سالم خارج شود و به صورت کنز و اندوخته درآيد در حالى که گروه هايى در جامعه ممکن است به آن نياز داشته باشند. رابعآ افراد بخيل گاه به زن و فرزند خود نيز تنگ و سخت مى گيرند به اندازه اى که آن ها مرگ او را آرزو مى کنند و اين عار و ننگ ديگرى است. خامساً افراد بخيل به سبب دلبستگى فوق العاده غير منطقى به مال و ثروتشان از نظر تفکر اجتماعى بسيار ضعيف و ناتوان اند و اين هم ننگ و عار ديگرى است، لذا امام (عليه السلام) در عهدنامه معروف مالک اشتر به او توصيه مى کند که هرگز بخيل را در مشورت خود دخالت ندهد که او را به ترک حق دعوت مى کند و از تهيدستى و فقر مى ترساند؛ (لا تُدْخِلَنَّ فِي مَشُورَتِکَ بَخِيلاً يَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ وَ يَعِدُکَ الْفَقْر).
داستان هايى که از بخيلان و سخاوتمندان در تاريخ مانده دليل روشنى بر گفتار امام (عليه السلام) است، هر چند گاهى اين داستان ها مبالغه آميز است؛ از جمله درباره «محمد بن يحيى» که برخلاف باقى برامکه فوق العاده بخيل بود نوشته اند که پدرش به يکى از خواص او گفت: تو چگونه از دوستان نزديک «محمد بن يحيى» هستى در حالى که لباست پاره شده است؟ گفت: سوزنى که پارگى لباس را با آن بدوزم ندارم و اگر «محمد بن يحيى» خانه اى داشته باشد به وسعت فاصله ميان بغداد و نوبه و مملو از سوزن، سپس جبرئيل و ميکائيل نزد او آيند و يعقوب نبى را به عنوان ضامن حاضر کنند و از او بخواهند سوزنى به عنوان عاريت دهد تا پيراهن پاره شده يوسف را بدوزند او هرگز چنين کارى نخواهد کرد.
امام (عليه السلام) در يکى ديگر از اين کلمات قصار (حکمت 378) سخن بسيار جامعى درباره بخل فرموده، آن جا که مى فرمايد: «الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِئِ الْعُيُوبِ وَ هُوَ زِمَامٌ يُقَادُ بِهِ إِلَى کُلِّ سُوءٍ؛ بخل تمام عيوب را در بر دارد و انسان را به سوى هر بدى و زشتى مى کشاند».
در حديث ديگرى از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) مى خوانيم: «الْبُخْلُ يُمَزِّقُ الْعِرْض؛ بخل آبروى انسان را بر باد مى دهد». به همين دليل در کلام بعضى از بزرگان آمده است: «أبْخَلُ النّاسِ بِمالِهِ أجْوَدُهُمْ بِعِرْضِهِ؛ بخيل ترين مردم در مورد مال خود سخاوتمندترين آن ها در مورد آبروى خويش است».
آنگاه امام (عليه السلام) به رذيله دوم اخلاقى اشاره کرده، مى فرمايد: «ترس مايه نقصان مى شود»؛ (وَ الْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ).
افراد ترسو هرگز نمى توانند از قابليت ها، شايستگى ها و استعدادهاى خود استفاده کنند و نتيجه آن عقب ماندگى در زندگى است. به علاوه هنگامى که دين و جان و ناموس و کشور آن ها به خطر بيفتد از جهاد ابا دارند و به جاى اين که در صف مجاهدان باشند در صف قاعدان و بيماران و از کارافتادگان و کودکان قرار مى گيرند. هرگز هيچ آدم ترسويى به مقامى نرسيده است؛ نه کشف مهمى کرده نه پيروزى چشمگيرى به دست آورده و نه به قله هاى کمال رسيده است.
از اين رو در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم: «لا يُوْمَنُ رَجُلٌ فِيهِ الشُّحُّ وَ الْحَسَدُ وَ الْجُبْنُ وَ لا يَکُونُ الْمُوْمِنُ جَبَاناً وَ لا حَرِيصاً وَ لا شَحِيحاً؛ هيچ يک از کسانى که داراى بخل و حسد و جبن باشند به حقيقت ايمان نمى رسند و مؤمن، ترسو و بخيل و حريص نخواهد بود». حتى اميرمؤمنان على (عليه السلام) به مالک اشتر توصيه مى کند: «هرگز افراد ترسو را به حوزه مشاوران خود راه مده»؛ (وَ لا تُدْخِلَنَّ فِي مَشورَتِکَ بَخِيلاً...وَ لا جَبَاناً) و همان گونه که امام (عليه السلام) در نامه مالک اشتر اشاره فرموده سرچشمه جبن و ترس، سوءظن به ذات پاک پروردگار است، زيرا مى دانيم که خداوند به افراد باايمان وعده داده که من شما را تنها نمى گذارم، به جنگ مشکلات برويد و از من يارى بطلبيد.
آن گاه امام (عليه السلام) در سومين جمله اشاره به آثار فقر در زندگى انسان ها مى کند، مى فرمايد: «فقر، شخص زيرک را از بيان دليلش گنگ مى سازد»؛ (وَ الْفَقْرُ يُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ).
اشاره به اين که از يک سو افراد فقير در خود احساس حقارت مى کنند و هر اندازه فَطِن و باهوش باشند براثر اين احساس حقارت از گفتن حرف حساب خود و دفاع از حقوق خويشتن بازمى مانند و از سوى ديگر چون مى دانند بسيارى از مردم براى سخنان آن ها بهايى قائل نمى شوند چون غالباً دنياپرست اند و براى افراد ثروتمند شخصيت قائل اند، همين احساس سبب مى شود که فقيران نتوانند حرف حق خود را بيان کنند.
درباره آثار منفى فقر و تنگدستى روايات زيادى از معصومين (عليهم السلام) وارد شده که حتى فقر را در حد کفر معرفى کرده اند و اين به سبب آن است که پيروان خود را براى مبارزه با فقر تشجيع کنند. در دنياى امروز نيز در مقياسى عظيم اين حقيقت به چشم مى خورد که دولت هاى ثروتمند و زورگو، با شجاعت، سخنان باطل خود را همه جا مطرح مى کنند در حالى که دولت هاى فقير از رساندن حرف حساب خود به گوش جهانيان عاجزند.
البته اين اصل استثنائاتى نيز دارد؛ افراد فقيرى همچون ابوذر را مى شناسيم که شجاعانه به مبارزه با طاغوت هاى زمان برخاستند و حجت خود را بر آن ها تمام کردند هر چند اين قيام ها گاه به قيمت جان آن ها تمام شد؛ ولى اين افتخار را در تاريخ براى خود ثبت کردند که در صف اول مبارزان راه حق بودند.
اگر در بعضى از روايات مدحى از فقر شده و پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آن را فخر خويش شمرده؛ يا اشاره به فقر الى الله است که قرآن مجيد بيان کرده است: (ياأَيُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ) و يا اشاره به ساده زيستى و قناعت است که در ظاهر شباهت با فقر دارد. حضرت در چهارمين و آخرين جمله که در واقع تکميل کننده جمله سوم است مى افزايد: «آن کس که فقير و تنگدست است حتى در شهر خود غريب است»؛ (وَ الْمُقِلُّ غَرِيبٌ فِي بَلْدَتِهِ).
زيرا غريب کسى است که دوست و آشنايى ندارد و احساس تنهايى مى کند و مى دانيم که دنياپرستان از افراد فقير و تنگدست فاصله مى گيرند و آن ها را در شهر خود غريب مى گذارند و به عکس، ثروتمندان حتى در بلاد دور از وطنشان نيز غريب نيستند همان گونه که شاعر مى گويد:
منعم به کوه و دشت و بيابان غريب نيست *** هر جا که رفت خيمه زد و بارگاه ساخت
ديگرى مى گويد:
آن را که بر مراد جهان نيست دسترس *** در زاد و بوم خويش غريب است و ناشناس
بعضى ميان «فقير» و «مُقِلّ» اين فرق را گذاشته اند که فقير به کسى مى گويند که فقر خويش را اظهار مى کند اما مقل فقيرى است که خويشتن دار است.
ممکن است اين تفاوت را از حديثى که از معصومين : نقل شده است گرفته باشند، زيرا در حديثى از امام صادق (عليه السلام) يا امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم که در پاسخ اين سؤال که کدام صدقه افضل است فرمود: «جُهْدُ الْمُقِلِّ؛ صدقه کسى که کم درآمد باشد (و در عين تنگدستى انفاق کند)» سپس به اين آيه تمسک فرمود : (وَ يُوْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ)؛ «ديگران را بر خود مقدم مى دارند هر چند در تنگدستى باشند».
ريشه «مُقِلّ»که از ماده «قِلّت» گرفته شده، نشان مى دهدکه بافقير متفاوت است.