تفسیر حکمت 38

وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ
لإِبْنِهِ الْحَسَنِ (عليه السلام): يَا بُنَيَّ، احْفَظْ عَنِّي أَرْبَعاً، وَ أَرْبَعاً، لا يَضُرُّکَ مَا عَمِلْتَ مَعَهُنَّ: إِنَّ أَغْنَى الْغِنَى الْعَقْلُ، وَ أَکْبَرَ الْفَقْرِ الْحُمْقُ، وَ أَوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ، وَ أَکْرَمَ الْحَسَبِ حُسْنُ الْخُلُقِ. يَا بُنَيَّ، إِيَّاکَ وَ مُصَادَقَةَ الأَحْمَقِ، فَإِنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَنْفَعَکَ فَيَضُرَّکَ؛ وَ إِيَّاکَ وَ مُصَادَقَةَ الْبَخِيلِ، فَإِنَّهُ يَقْعُدُ عَنْکَ أَحْوَجَ مَا تَکُونُ إِلَيْهِ؛ وَ إِيَّاکَ وَ مُصَادَقَةَ الْفَاجِرِ، فَإِنَّهُ يَبِيعُکَ بِالتَّافِهِ؛ وَ إِيَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الْکَذَّابِ،
فَإِنَّهُ کَالسَّرَابِ: يُقَرِّبُ عَلَيْکَ الْبَعِيدَ، وَ يُبَعِّدُ عَلَيْکَ الْقَرِيبَ.

ترجمه
امام (عليه السلام) به فرزندش امام حسن (عليه السلام) فرمود:
فرزندم! چهار چيز و چهار چيز را، از من حفظ کن که با (در نظر داشتن و به کار بستن) آن ها هر کار کنى به تو زيان نخواهد رسيد: بالاترين سرمايه ها عقل است و بزرگ ترين فقر، حماقت و نادانى است، بدترين وحشت خودپسندى است و برترين حسب و نسب اخلاق نيک است. فرزندم! از دوستى با احمق برحذر باش، چرا که او مى خواهد به تو منفعت رساند ولى زيان مى رساند (زيرا براثر حماقتش سود و زيان را تشخيص نمى دهد) و از دوستى با بخيل دورى کن، زيرا به هنگامى که شديدترين نياز را به او دارى تو را رها مى سازد و از دوستى با انسان فاجر بپرهيز، چرا که تو را به اندک چيزى مى فروشد و از دوستى با دروغ گو برحذر باش، چرا که او مثل سراب است؛ دور را در نظر تو نزديک و نزديک را در نظر تو دور مى سازد (و حقايق را به تو وارونه نشان مى دهد).
شرح و تفسیر
هشت نکته سرنوشت ساز
امام (عليه السلام) در اين گفتار پربار حکمت آميزش خطاب به فرزندش امام حسن مجتبى (عليه السلام) و در واقع خطاب به همه انسان ها مى فرمايد: «فرزندم! چهار چيز و چهار چيز را از من حفظ کن که با آن ها هر کار کنى به تو زيان نخواهد رسيد»؛ (قَالَ لأبْنِهِ الْحَسَنِ (عليه السلام): يَا بُنَيَّ، احْفَظْ عَنِّي أَرْبَعاً، وَ أَرْبَعاً، لا يَضُرُّکَ مَا عَمِلْتَ مَعَهُنَّ).
در اين جا اين سؤال پيش مى آيد که چرا امام (عليه السلام) نفرمود: هشت چيز را به تو توصيه مى کنم، بلکه فرمود: چهار چيز و چهار چيز.
پاسخ سؤال اين است که امام (عليه السلام) با اين کار مى خواهد مخاطب را متوجه تفاوت اين دو با هم سازد، زيرا چهار قسمت اول ناظر به صفات «اخلاقى» است و چهار قسمت دوم ناظر به امور «رفتارى» و اضافه بر اين، چهار قسمت اول از باب اوامر است و چهار قسمت دوم از باب نواهى.
امام (عليه السلام) در چهار قسمت اول مى فرمايد: «(فرزندم!) بالاترين سرمايه ها عقل است»؛ (إِنَّ أَغْنَى الْغِنَى الْعَقْلُ).
انسانى که داراى عقل کافى است هم از نظر معنوى غنى است و هم از نظر مادى؛ از نظر معنوى، عقل، او را به سوى خدا و اعتقاد صحيح و فضايل اخلاقى و اعمال صالحه دعوت مى کند، زيرا عواقب شوم رذايل اخلاقى را به خوبى درک مى نمايد و او را از آن بازمى دارد و در امور مادى با حسن تدبير و همکارى صحيح با ديگران و تشخيص دوست و دشمن و درک فرصت ها و استفاده صحيح از نيروى ديگران به فوايد و برکات مادى مى رساند، بنابراين سرمايه پيروزى در دنيا و آخرت عقل است.
استثنايى که بعضى از شارحان به اين اصل کلى زده اند که: منظور از عقل، آن جاست که از طريق مشورت نتوان کارى کرد صحيح به نظر نمى رسد، زيرا در مورد مشورت نيز عقل است که انسان را به استفاده از افکار ديگران و عمل کردن به نتيجه مشورت دعوت مى کند.
در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «قِوَامُ الْمَرْءِ عَقْلُهُ وَ لا دِينَ لِمَنْ لا عَقْلَ لَهُ؛ اساس کار انسان عقل اوست و آن کس که عقل ندارد دين ندارد».
در حديث ديگرى از اميرمؤمنان (عليه السلام) مى خوانيم: «اَلْعَقْلُ مَرْکَبُ الْعِلْمِ وَ الْعِلْمُ مَرْکَبُ الْحِلْمِ؛ عقل، مَرکب علم و دانش و علم، مرکب حلم (و اخلاق) است».
در حديث ديگرى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «مَا قَسَمَ اللَّهُ لِلْعِبَادِ شَيْئاً أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ فَنَوْمُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ سَهَرِ الْجَاهِل؛ خداوند چيزى برتر از عقل در ميان بندگانش تقسيم نکرده، لذا خواب عاقل برتر از بيدارى (و شب زنده دارى) جاهل است».
در حديث ديگرى در کتاب شريف کافى «اصبغ بن نباته» از على (عليه السلام) نقل مى کند که جبرئيل بر آدم نازل شد و گفت: من مأمورم تو را در ميان سه چيز مخير سازم که يکى را برگزينى و آن دو را رها سازى. آدم گفت: آن سه چيز کدام است؟ جبرئيل گفت: عقل و حيا و دين. آدم گفت: من عقل را برگزيدم. جبرئيل به حيا و دين گفت: شما برگرديد و عقل را رها کنيد. آن ها گفتند: اى جبرئيل «إِنَّا أُمِرْنَا أَنْ نَکُونَ مَعَ الْعَقْلِ حَيْثُ کَانَ؛ ما مأموريم هر جا که عقل است با او باشيم. جبرئيل گفت: پس به مأموريت خود عمل کنيد، و به آسمان رفت».
البته منظور از عقل در اين جا کمال عقل است، زيرا آدم عقل داشت که در اين گزينش آن را برگزيد.
نقطه مقابل جمله اول چيزى است که امام (عليه السلام) در دومين جمله از گفتار حکيمانه خود بيان کرده است؛ مى فرمايد: «بزرگ ترين فقر، حماقت و نادانى است»؛ (وَ أَکْبَرَ الْفَقْرِ الْحُمْقُ).
زيرا انسان احمق، هم آخرت خود را به باد مى دهد و هم دنيايش را. او منافع زودگذر را بر سعادت جاويدانش مقدم مى دارد و لذت ناپايدار را بر سعادت پايدار. به همين دليل روز رستاخيز دستش از حسنات تهى است و پشتش از بار سيئات سنگين. در دنيا نيز براثر ندانم کارى ها دوستان خود را از دست مى دهد و منافع آنى را بر درآمدهاى آينده مقدم مى شمرد. بخل و تنگ نظرى که لازمه حماقت است مردم را به او بدبين مى کند و تدبير لازم براى تمشيت امور مادى را ازدست مى دهد و به همين دليل فقر عقل باعث فقر در زندگى مادى او نيز مى شود.
يکى از مشکلات مهم کار احمق مشکل بودن درمان اوست، زيرا او مانند بيمارى است که نه دارو مى خورد و نه پرهيز مى کند. مطابق آنچه مرحوم مفيد در کتاب اختصاص آورده در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «إنَّ عيسَى بْنَ مَرْيَمَ قالَ: دَاوَيْتُ الْمَرْضَى فَشَفَيْتُهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَأَبْرَأْتُ الأَکْمَهَ وَ الأَبْرَصَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَالَجْتُ الْمَوْتَى فَأَحْيَيْتُهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَالَجْتُ الأَحْمَقَ فَلَمْ أَقْدِرْ عَلَى إِصْلاحِه؛ حضرت عيسى بن مريم گفت: من بيماران (غير قابل علاج) را مداوا کردم و آن ها را به اذن خدا بهبودى بخشيدم. نابيناى مادرزاد و مبتلا به بيمارى برص را به اذن خدا شفا دادم حتى مردگان را به اذن خدا زنده کردم؛ ولى به سراغ معالجه احمق رفتم و نتوانستم او را اصلاح کنم.
در ادامه اين حديث آمده که از آن حضرت سؤال کردند: احمق کيست؟ گفت: احمق کسى است که تنها به رأى خود و شخص خود عقيده دارد و تمام فضيلت ها را براى خود روا مى دارد و چيزى بر ضد خود قائل نيست، حق را به طور کامل براى خود مى شمرد و هيچ حقى براى ديگرى بر خود روا نمى داند. اين همان احمقى است که راهى براى درمان او نيست.
درباره اين که احمق چه کسى است؟ روايات متعددى نيز از معصومان (عليهم السلام) وارد شده است. در حديثى از امام اميرمؤمنان على (عليه السلام) در کلمات قصار مى خوانيم: «مَنْ نَظَرَ فِي عُيُوبِ النَّاسِ فَأَنْکَرَهَا ثُمَّ رَضِيَهَا لِنَفْسِهِ فَذلِکَ الأَحْمَقُ بِعَيْنِهِ؛ کسى که عيوب مردم را مى بيند و آن را بد مى شمرد سپس آن را براى خود مى پذيرد، او عيناً آدم احمقى است».
از تفسيرهايى که براى احمق ذکر شد روشن مى شود که چرا احمق، هم دين خود را از دست مى دهد و هم دنياى خود را.
در تواريخ داستان هاى زيادى از افراد احمق نقل شده که نشان مى دهد تا چه اندازه از نظر اعتقاد و مسائل اجتماعى ناتوان هستند. در شرح نهج البلاغه علّامه شوشترى آمده است که روزى يکى از خلفا در عيد فطر يا قربان به سوى مصلّى مى رفت، طبل ها در مقابل او مشغول زدن بودند و پرچم ها در بالاى سر او در اهتزاز. مرد نادانى سر به آسمان بلند کرد و عرض کرد: «أللّهُمَّ لا طَبْلَ إلّا طَبْلُکَ؛ خداوندا! طبل، تنها طبل توست!» کسى به او گفت: اين سخن را نگو، خدا طبل ندارد. مرد نادان گريه کرد و گفت: يعنى او هنگامى که مى آيد تک و تنهاست؟ نه طبلى جلوى او مى نوازند و نه پرچمى بالاى سر اوست؟ در اين صورت او از خليفه زمان ما هم پايين تر است.
در عيون الاخبار «ابن قتيبه دينورى» طبق نقل علّامه شوشترى آمده است: شخص احمقى مى گفت: من اسم گرگى را که يوسف را خورد مى دانم؛ اسمش فلان بود. به او گفتند: يوسف را گرگ نخورد. گفت: پس اين اسم، اسم همان گرگى است که يوسف را نخورد!
سپس در سومين جمله از اين کلمات نورانى مى فرمايد: «بدترين تنهايى و وحشت، خودبينى و خودپسندى است»؛ (وَ أَوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ).
«وحشت» در لغت، هم به معناى تنهايى آمده است و هم به معناى ترس و ناراحتى ناشى از آن و به يقين، افراد خودبزرگ بين دوستان خود را به زودى از دست مى دهند، زيرا مردم حاضر نيستند زير بار خواسته هاى چنين افراد خودبين و خودخواهى بروند، در نتيجه چنين افرادى در زندگى تنهاى تنها مى مانند.
در حديثى از اميرمؤمنان (عليه السلام) که در غررالحکم آمده مى خوانيم: «آفَةُ اللُّبِّ العُجْبُ؛ آفت عقل خودبينى و خودپسندى است».
در حديث ديگرى از همان حضرت در همان منبع آمده است: «إزراءُ الرَّجُلِ عِلَّةَ نَفْسِهِ بُرْهانُ رَزانَةِ عَقْلِهِ وَ عِنْوانُ وُفُورِ فَضْلِهِ وَ إعْجابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ بُرْهانُ نَقْصِهِ وَ عُنْوانُ ضَعْفِ عَقْلِهِ؛ خرده گيرى انسان به خويشتن (و کارهاى خود) دليل بر قوت عقل او و گواه فزونى فضل اوست و خودپسندى انسان دليل بر نقص او و گواه ضعف عقل اوست».
سرانجام در چهارمين دستور انسان ساز مى فرمايد: «برترين حسب و نسب اخلاق نيک است»؛ (وَ أَکْرَمَ الْحَسَبِ حُسْنُ الْخُلُقِ). «حسب» در لغت،هم به شرافت هاى ذاتى و صفات برجسته اطلاق شده و هم به شرافت پدران و اجداد، بنابراين منظور امام (عليه السلام) اين است که بالاترين شرافت ذاتى و اکتسابى از پدران و اجداد، داشتن حسن خلق است، زيرا بيش از هر چيز جاذبه دارد و قلوب را متوجه انسان مى کند و شرافت هاى ديگر تا اين حد توان ندارند.
درباره اهميت حسن خلق آيات و روايات فراوانى وارد شده تا آن جا که قرآن حسن خلق را يکى از عوامل مهم پيروزى پيغمبر (صلي الله عليه و آله) مى شمرد، مى فرمايد: (فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ)؛ «پس تو به لطف و رحمت الهى با آنان نرم خو شدى و اگر درشت خوى و سخت دل بودى بى شک از گرد تو پراکنده مى شدند» و در جاى ديگر خطاب به آن حضرت مى فرمايد: (وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ)؛ «تو اخلاق بسيار برجسته اى دارى». تأثير اين اخلاق در پيشرفت پيغمبر (صلي الله عليه و آله) به اندازه اى بود که بعضى آن را به عنوان معجزه اخلاقى آن حضرت مى شمرند.
در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «حُسْنُ الْخُلُقِ يُثْبِتُ الْمَوَدَّةَ؛ اخلاق خوب دوستى را (با مردم) تثبيت مى کند».
در فوايد حسن خلق از اميرمؤمنان (عليه السلام) در غررالحکم چنين آمده است: «حُسْنُ الْخُلْقِ يُدِرُّ الاْرْزاقِ وَ يُؤنِسُ الرِّفاقَ؛ حسن خلق روزى انسان را فراوان مى سازد وب ه دوستان آرامش مى بخشد».
ما خود مى بينيم که افراد صاحب حسن خلق در زندگى مادى خويش نيز بسيار موفق اند، همان گونه که در بحارالانوار از على (عليه السلام) نقل شده است: «فِي سَعَةِ الأَخْلاقِ کُنُوزُ الأَرْزَاق؛ در حسن خلق گنج هاى روزى نهفته شده است». امام (عليه السلام) بعد از ذکر اين چهار جمله حکمت آميز درباره عقل و حمق و عُجب و حسن خلق، به چهار نکته ديگر درباره ترک دوستى با چهار گروهى که صفات زشتى دارند مى پردازد:
نخست مى فرمايد: «فرزندم! از دوستى با احمق برحذر باش، چرا که او مى خواهد به تو منفعت برساند ولى زيان مى رساند (زيرا براثر حماقتش سود و زيان را تشخيص نمى دهد)»؛ (يَا بُنَيَّ، إِيَّاکَ وَ مُصَادَقَةَ الأَحْمَقِ، فَإِنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَنْفَعَکَ فَيَضُرَّکَ).
«مصادقت» به معناى دوستى است و مى دانيم که دوستى افراد با يکديگر سرنوشت آن ها را به هم پيوند مى زند و هر يک در زندگى ديگرى تأثير مى گذارد.
احمق کسى است که براثر نادانى گرفتار اشتباهات بزرگ مى شود؛ خوب را بد و بد را خوب مى پندارد. تنها براساس ظاهر امور قضاوت مى کند غافل از اين که گاه آنچه ظاهرش زيان آور است باطنى پرسود دارد و يا آنچه آغازش ضرر دارد پايانش بسيار پرفايده است.
به همين دليل گاه با اصرار، دوست خود را وادار به انجام کارى مى کند که عاقبت دردناکى دارد و به عکس از کارى بازمى دارد که سرانجامش قرين موفقيت و سعادت بسيار است و چون وسوسه هاى چنين فرد احمقى خواه ناخواه ممکن است در انسان اثر بگذارد، امام (عليه السلام) مى فرمايد پيوند دوستى خود را با چنين افرادى قطع کن.
در بعضى از روايات آمده است که با احمق مشورت نکنيد؛ امام صادق (عليه السلام) مطابق آنچه در کتاب تحف العقول آمده است مى فرمايد: «لا تُشَاوِرْ أَحْمَقَ؛ با فرد نادان مشورت نکن (که از آن زيان خواهى ديد)». در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) از پيغمبر (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: چهار چيز قلب انسان را مى ميراند ازجمله گفت وگو با احمق (وَ مُماراةُ الاْحْمَقِ).
سپس در جمله حکمت آميز دوم مى فرمايد: «از دوستى با بخيل برحذر باش، زيرا به هنگامى که شديدترين نياز را به او دارى تو را رها مى سازد»؛ (وَ إِيَّاکَ وَ مُصَادَقَةَ الْبَخِيلِ، فَإِنَّهُ يَقْعُدُ عَنْکَ أَحْوَجَ مَا تَکُونُ إِلَيْهِ).
بخل انواع و اقسامى دارد. ساده ترين آن اين است که بخيل حاضر نيست از مواهبى که خدا به او داده در اختيار ديگران بگذارد، هر چند بسيار بيش از نياز در اختيار دارد و نوع ديگر اين است که خودش هم حاضر به مصرف آن مواهب نيست؛ يعنى درباره خود نيز بخل مى ورزد و بدترين بخل، بخل کسى است که از استفاده کردن مردم از مواهب يکديگر ناراحت مى شود.
امام (عليه السلام) در اين جا مى فرمايد: دوستان گاه به يکديگر نيازمند مى شوند و حتى گاهى به قدرى نياز شديد است که سرنوشت انسان را رقم مى زند و اگر دوست، بخيل باشد در چنين حالتى نيز انسان را رها مى سازد. اما اگر خودش نيازمند شود انتظار هر گونه کمک را دارد.
در روايات مشورت، از شور با بخيل نيز نهى شده است؛ در عهدنامه مالک اشتر خوانديم که امام (عليه السلام) به مالک دستور مى دهد: «لا تُدْخِلَنَّ فِي مَشُورَتِکَ بَخِيلاً يَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ وَ يَعِدُکَ الْفَقْر؛ هرگز بخيل را در مشاوران خود داخل مکن، زيرا مانع کمک کردن به ديگران مى شود و وعده فقر به تو مى دهد».
سومين کسى که امام (عليه السلام) فرزندش را از دوستى با او نهى مى کند فرد فاجر و فاسق و بى بند و بار است. مى فرمايد: «از دوستى با انسان فاجر بپرهيز، چرا که تو را به اندک چيزى مى فروشد»؛ (وَ إِيَّاکَ وَ مُصَادَقَةَ الْفَاجِرِ، فَإِنَّهُ يَبِيعُکَ بِالتَّافِهِ). اين گونه افراد پيوسته به دنبال هوى و هوس خويش اند؛ نه وجدان بيدارى دارند، نه شخصيت و شرفى، و نه دين و ايمان درستى. به همين دليل هر زمان هوى و هوس آن ها اقتضا کند دوستان خود را به اندک چيزى مى فروشند.
در آخرين (چهارمين) جمله پرنور و حکمت آميزش مى فرمايد: «از دوستى با دروغ گو برحذر باش، چرا که او مثل سراب است؛ دور را در نظر تو نزديک و نزديک را در نظر تو دور مى سازد (و همچون سراب، حقايق را به تو وارونه نشان مى دهد)»؛ (وَ إِيَّاکَ وَ مُصَادَقَةَ الْکَذَّابِ، فَإِنَّهُ کَالسَّرَابِ: يُقَرِّبُ عَلَيْکَ الْبَعِيدَ، وَ يُبَعِّدُ عَلَيْکَ الْقَرِيبَ).
دوستى با انسان کذاب و بسيار دروغ گو خطرناک است، خواه اين رذيله اخلاقى اش ناشى از بى بندوبارى و ضعف ايمان باشد يا براثر علاقه به منافع زودگذر خود. گاه عوامل پيروزى براى رسيدن به يک هدف فراهم مى شود؛ اما او با دروغ هايش رسيدن به آن را غير ممکن و محال مى شمرد و فرصت ها از اين طريق از دست مى رود و گاه به عکس، کارهايى پيش روى انسان است که شرايط آن فراهم نشده و ورود در آن مايه شکست است؛ اما اين دروغ گوى بى بندوبار چنان سخن مى گويد که گويى فردا انسان به مقصود مى رسد.
مى دانيم که سراب منظره اى است در بيابان که به هنگام گرماى هوا پيدا مى شود و از دور شبيه آب به نظر مى رسد، در حالى که به واسطه اختلاف فشردگى طبقات هوا براثر گرماى آفتاب، تصوير گوشه اى از آسمان آبى بر روى زمين مى افتد و انسان آن را آب مى پندارد، ولى هنگامى که نزديک مى رود اثرى از آب در آن جا نمى بيند. کسانى که واقعيت ها را در نظر انسان وارونه جلوه مى دهند شباهت زيادى به سراب دارند و اميرمؤمنان على (عليه السلام) به خصوص روى اين مطلب تکيه فرموده که دروغ گويان، دور را نزديک و نزديک را دور مى سازند و اين نوعى تغيير واقعيت است. در احاديث اسلامى از مشاوره با کذاب هم نهى شده است؛ در غررالحکم از على (عليه السلام) نقل شده که فرمود: «با کذاب مشورت مکن که دور را براى تو نزديک و نزديک را براى تو دور مى سازد؛ لا تَسْتَشِرِ الْکَذّابِ فَإنَّهُ کَالسَّرابِ يُقَرِّبُ عَلَيْکَ الْبَعيدَ وَ يَبْعِّدُ عَلَيْکَ الْقَريبَ».
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) آمده است: «لا يَنْبَغِي لِلْمُسْلِمِ أَنْ يُوَاخِيَ الْفَاجِرَ وَ لا الأَحْمَقَ وَ لا الْکَذَّابَ؛ سزاوار نيست افراد باايمان با فاجران و افراد احمق و دروغ گويان طرح برادرى بريزند».
در روايت ديگرى از امام على بن الحسين (عليه السلام) آمده است که فرزند دلبندش امام باقر (عليه السلام) را از همنشينى و رفاقت و گفت و گو و همسفر شدن با پنج گروه نهى فرموده است؛ چهار گروهش با آنچه در کلام اميرمؤمنان (عليه السلام) آمد مشترک است و گروه پنجم شخص قاطع رحم است، همان کسى که پيوند خويشاوندى را با بستگانش مى گسلد، فرمود: «إِيَّاکَ وَ مُصَاحَبَةَ الْقَاطِعِ لِرَحِمِهِ فَإِنِّي وَجَدْتُهُ مَلْعُوناً فِي کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ فِي ثَلاثَةِ مَوَاضِعَ؛ از رفاقت و همنشينى با شخصى که قاطع رحم است (پيوند خويشاوندى اش را با بستگانش بريده) بپرهيز، زيرا من او را در سه جا از قرآن مجيد مورد لعن ديدم. (اشاره به سوره هاى محمد، آيات 22 و 23، بقره، آيه 27 و رعد، آيه 25).
پاورقی ها
سند گفتار حکيمانه:
قسمتى از اين گفتار پرمايه حکمت آميز را جاحظ قبل از سيد رضى در کتاب المائة المختارة آورده و قاضى قضاعى هم که بعد از سيّد رضى مى زيسته آن را با سخنان ديگرى از اميرمؤمنان (عليه السلام) تحت عنوان «وصيت على (عليه السلام) به فرزندش امام حسن هنگامى که ابن ملجم فرق مبارکش را با شمشير شکافت» بيان کرده است و اضافات آن به خوبى نشان مى دهد که آن را از منبع ديگرى گرفته است. زمخشرى نيز آن را در جزء اول از ربيع الابرار آورده و ابن عساکر مورخ معروف نيز در تاريخ خود آن را با اضافاتى ذکر کرده است. (مصادرنهج البلاغه، ج 4، ص 36).
در کتاب تمام نهج البلاغه، اين سخن به عنوان بخشى از اندرزنامه امام (عليه السلام) به فرزندش آمده است. (تمام نهج البلاغه، ص 964).