بخش اوّل

قَالَ کُمَيْلُ بْنُ زِيَادٍ: أَخَذَ بِيَدِي أَمِيرُ الْمُوْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ (عليه السلام)، فَأَخْرَجَنِي إِلَى الْجَبَّانِ، فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ، ثُمَّ قَالَ:
يَا کُمَيْلُ بْنَ زِيَادٍ: إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ، فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا، فَاحْفَظْ عَنِّي مَا أَقُولُ لَکَ: النَّاسُ ثَلاثَةٌ: فَعَالِمٌ رَبَّانِيٌّ، وَمُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ، وَهَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ، يَمِيلُونَ مَعَ کُلِّ رِيحٍ، لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ، وَلَمْ يَلْجَئُوا إِلَى رُکْنٍ وَثِيقٍ.
يَا کُمَيْلُ: الْعِلْمُ خَيْرٌ مِنَ الْمَالِ، الْعِلْمُ يَحْرُسُکَ وَأَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ، وَالْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ، وَالْعِلْمُ يَزْکُوا عَلَى الْإِنْفَاقِ، وَصَنِيعُ الْمَالِ يَزُولُ بِزَوَالِهِ.
يَا کُمَيْلُ بْنَ زِيَادٍ: مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِينٌ يُدَانُ بِهِ، بِهِ يَکْسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَةَ فِي حَيَاتِهِ، وَجَمِيلَ الْأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ، وَالْعِلْمُ حَاکِمٌ، وَالْمَالُ مَحْکُومٌ عَلَيْهِ.
يَا کُمَيْلُ: هَلَکَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَهُمْ أَحْيَاءٌ، وَالْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ: أَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ، وَأَمْثَالُهُمْ فِي الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ.

کميل بن زياد مى گويد: اميرمؤمنان على بن ابى طالب (عليه السلام) دست مرا گرفت وبه سوى صحرا (خارج شهر کوفه) برد هنگامى که به صحرا رسيد آه پردردى کشيد و فرمود: اى کميل بن زياد! دل ها همانند ظرف هاست پس بهترين آنها ظرفى است که مقدار بيشترى را بتواند نگهدارى کند بنابراين آنچه را که به تو مى گويم حفظ کن وبه خاطر بسپار. مردم سه گروه اند: علماى ربانى، دانش طلبان در طريق نجات واحمقانِ بى سروپا و بى هدف که دنبال هر صدايى مى روند و با هر بادى حرکت مى کنند؛ آنهايى که با نور علم روشن نشده و به ستون محکمى پناه نبرده اند. اى کميل! علم از مال بهتر است (چرا که) علم، از تو پاسدارى مى کند ولى تو بايد از مال پاسدارى کنى. مال با هزينه کردن کاستى مى گيرد در حالى که علم، با انفاق افزون مى گردد. دست پروردگانِ مال، با زوال آن از بين مى روند (ولى دست پروردگان علوم پايدارند) اى کميل بن زياد! آشنايى با علم ودانش آيينى است که انسان به آن جزا داده مى شود و بايد به آن گردن نهد، به وسيله آن در دوران حيات، کسب طاعت فرمان خدا مى کند و بعد از وفات نام نيک از اومى ماند (درحالى که مال به تنهايى نه وسيله طاعت است نه سبب نيک نامى بعد از مرگ) علم حاکم است و مال محکوم عليه (علم فرمانده است ومال فرمان بردار). اى کميل! ثروت اندوزان هلاک شده اند در حالى که ظاهرآ در صف زندگان اند؛ ولى دانشمندان تا جهان برقرار است زنده اند. گرچه خود آن ها از ميان مردم بيرون رفته اند؛ ولى چهره و آثارشان در دل ها ثبت است.

شرح و تفسیر بخش اوّل
برترى علم بر ثروت
حضرت على (عليه السلام) براى بيان اين کلام بسيار شريف و پربار و پرمعنا نخست جهت آماده کردن مخاطب خود، کميل، او را به مکانى مى برد که خالى از اغيار و نامحرمان است تا بتواند آزادتر و پربارتر حقايق را براى او بيان کند.
«کميل بن زياد مى گويد: اميرمؤمنان على بن ابى طالب (عليه السلام) دست مرا گرفت و به سوى صحرا (خارج شهر کوفه) برد هنگامى که به صحرا رسيد آه پردردى کشيد و فرمود»؛ (قَالَ کُمَيْلُ بْنُ زِيَادٍ: أَخَذَ بِيَدِي أَمِيرُالْمُوْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِيطَالِبٍ (عليه السلام)، فَأَخْرَجَنِي إِلَى الْجَبَّانِ، فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ، ثُمَّ قَالَ :). «جبّان» به معناى صحراست و گاه به قبرستان «جبان» و «جبانة» اطلاق شده چون معمولاً قبرستان ها در بيرون شهر بود.
«صعداء» (بر وزن علماء) به معناى تنفسى است که کشيده و طولانى و ناشى از درد و رنج باشد.
امام (عليه السلام) در آن فضاى آزاد و آرام و خالى از بيگانه و اغيار زبان به سخن گشود و مخاطب باايمان و بامعرفتش را چنين خطاب کرد: «اى کميل بن زياد! دل ها همانند ظرف هاست پس بهترين آنها ظرفى است که مقدار بيشترى را بتواند نگهدارى کند»؛ (يَا کُمَيْلُ بْنَ زِيَادٍ: إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ، فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا).
«اَوْعِيَة» جمع «وِعاء» به معناى ظرف در اصل از ريشه «وعى» (بر وزن سعى) گرفته شده است که به گفته «ابن منظور» در لسان العرب و «راغب» در کتاب مفردات در اصل به معناى نگهدارى چيزى در قلب است يعنى به حافظه سپردن و ياد گرفتن. سپس به هر ظرفى «وعاء» گفته شده به گونه اى که بر معناى اصلى پيشى گرفته و هر زمان «وعاء» گفته مى شود در ابتدا معناى ظرف هاى معمولى به ذهن انسان مى آيد.
اين ريشه به معناى حفظ و نگهدارى نيز آمده است، بنابراين منظور امام (عليه السلام) تأکيد بر اين است که کميل اين سخنان حکيمانه و گران قدر را حفظ کند و به ديگران نيز برساند تا نفع آن عام باشد. کميل نيز به اين دستور عمل کرد.
به هر حال، تشبيه زيبا و پرمعناى کلام امام (عليه السلام) اشاره به اين است که در مبدأ فيض الهى هيچ محدوديتى نيست و اگر استفاده انسان ها از آن مبدأ متفاوت است به سبب تفاوت ظرفيت هاى آنهاست؛درست به اين مى ماند که گروهى ظرف هاى مختلفى را با خود بردارند و به سوى چشمه زلال پرآبى حرکت کنند. پيداست که هر يک به اندازه پيمانه اى که به همراه دارد از آن چشمه آب برمى گيرد؛ يکى به اندازه آشاميدن يک مرتبه انسان و ديگرى به اندازه دفعات زياد. به بيان ديگر، باران فيض الهى بر صحرا و دشت و دره ها و گودال ها مى بارد، هر زمينى وسعت بيشترى داشته باشد بهره اش از آن باران بيشتر است. اين سخن اشاره به آن است که اى کميل! تا مى توانى ظرفيت خود را گسترش ده.
از اين رو امام (عليه السلام) مى فرمايد: «بنابراين، آنچه را که به تو مى گويم حفظ کن و به خاطر بسپار»؛ (فَاحْفَظْ عَنِّي مَا أَقُولُ لَکَ).
آن گاه امام (عليه السلام) جامعه انسانى را به سه گروه تقسيم مى کند که چهارمى ندارد، مى فرمايد: «مردم سه گروه اند: علماى ربانى، دانش طلبان در طريق نجات واحمقانِ بى سروپا و بى هدفى که دنبال هر صدايى مى روند و با هر بادى حرکت مى کنند؛ آنهايى که با نور علم روشن نشده اند و به ستون محکمى پناه نبرده اند»؛ (النَّاسُ ثَلاثَةٌ: فَعَالِمٌ رَبَّانِيٌّ، وَمُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ، وَهَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ، يَمِيلُونَ مَعَ کُلِّ رِيحٍ، لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ، وَلَمْ يَلْجَئُوا إِلَى رُکْنٍ وَثِيقٍ).
منظور از «عالمان ربانى» انسان هايى هستند که علم و تقوا و معرفت الهى را دربردارندوآنچه مى گويند از سخنان پروردگار و اوليايش مى گويند و همواره در اين مسير سير مى کنند و کار آنها تربيت شاگردان و پرورش روح و فکر آنهاست.
«ربانى» ممکن است از ريشه «رب» به معناى پروردگار باشد که به هنگام اضافه شدن «ياء» نسبت، «الف و نون» براى تأکيد و مبالغه به آن اضافه شده است؛ مانند «روحانى» و شايد از ماده «تربيت» گرفته شده باشد؛ يعنى علمايى که مربى انسان هاهستند.جمع ميان هردومعنانيزدرواژه «عالم ربانى»بعيدبه نظرنمى رسد.
اما «مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ» به کسى گفته مى شود که رهبر و پيشوا و معلمى از علماى ربانى براى خود برگزيده، از شيطان و وسوسه هاى او و انسان هاى شيطان صفت دورى کرده، در طريق نجات گام نهاده و آن مسير را در سايه رهبرى آگاه و باتقوا ادامه مى دهد.
در واقع «علماى ربانى» همچون آفتاب عالم تاب و «متعلّمان عَلى سَبيلِ النَّجاة» همچون کره ماه هستند که گرچه از خود نورى ندارند؛ ولى نور آفتاب را گرفته و منعکس مى کنند و به همين دليل چراغ شب هاى تار محسوب مى شوند.
اين دو گروه، خوشبخت و سعادتمند و پيروزند؛ اما گروه سوم افراد گمراه ومنحرفى هستند که امام (عليه السلام) براى آنها شش وصف بيان فرموده است :
نخست از آنها به «همج» ياد مى کند. «همج» جمع «هَمَجَة» در اصل به معناى مگس کوچک است که اشاره به حقارت و بى ارزشى آنهاست.
سپس از آنها به «رعاع» تعبير مى کند که جمع «رَعاعة» (بر وزن خرابه) به معناى افراد بى سروپا و اوباش است.
در سومين وصف، آنها را افرادى بى هدف نام مى برد که دنبال هر صدايى مى روند؛ امروز پاى پرچم زيد سينه مى زنند فردا پاى پرچم دشمنش.
«ناعق» از «نعيق» به معناى صدايى است که چوپان براى راندن و نهيب زدن گوسفندان سرمى دهد. بعضى گفته اند که در اصل به معناى صداى کلاغ است، سپس توسعه يافته و به صداى چوپان براى گوسفندان نيز اطلاق شده است. در هر حال اين گروه را به گوسفندان بى عقل و شعورى تشبيه مى کند که دنبال هر صدايى حرکت مى کنند.
در چهارمين توصيف، ايشان را به موجودات سبک و بى ريشه اى مانند برگ هاى خشکيده، پشه ها وامثال آن تشبيه مى کند که همراه باد به هر سويى مى روند و اين نيز دليل بر بى وزنى و بى هدفى آنهاست.
در پنجمين و ششمين توصيف که در واقع علت اصلى تمام مشکلات وبدبختى هاى آنهاست مى فرمايد: آنها به نور علم روشن نشده اند تا در مسير ثابتى به سوى اهداف والايى حرکت کنند و نيز تکيه گاه محکمى ندارند که به آن چسبيده باشند تا نسيم ها و حتى طوفان ها هم نتوانند آنها را جابه جا کنند. اينها حال کسانى است که نه عالم اند و نه متعلم، نه دانشمند و نه پيرو دانشمندان. در حديث کوتاه و پرمعنايى از امام صادق (عليه السلام) همين تقسيم سه گانه به شکل ديگرى بيان شده است: «النَّاسُ ثَلاثَةٌ: عَالِمٌ وَمُتَعَلِّمٌ وَغُثَاءٌ؛ مردم سه دسته اند: يا عالم، يا کسب کننده علم از شخص عالم و يا غثاء». «غثاء» در اصل به معناى گياهان خشکيده اى است که به صورت درهم ريخته بر روى سيلاب قرار مى گيرند. همچنين به کف هايى که روى آبِ در حال جوشيدن در ديگ پيدا مى شود غثاء گفته شده است.
در واقع امام (عليه السلام) روى نقطه اصلى مشکلات جوامع انسانى انگشت گذاشته است. قسمت مهمى از مشکلات از ناحيه گروه سوم است؛ گروهى نادان، بى خبر و بى برنامه که دنبال هر کسى بدون مطالعه حرکت مى کنند. تنها هدفشان منافع مادى آنهاست. نه نور علم و تقوا بر قلوبشان تابيده، نه معرفت درستى درباره مبدأ و معاد دارند، نه تکيه گاه مطمئنى، نه مشاوران آگاهى و دشمنان اسلام بر همين گروه تکيه مى کنند تا جوامع اسلامى را گرفتار نابسامانى کنند.
به بيان ديگر، عالمان ربانى همچون کوه هاى استوارند و به مضمون «المُؤمِنُ کَالْجَبَلِ لا تُحَرِّکُهُ الْعَوَاصِف؛ مؤمن همچون کوه است و تندبادها او را به حرکت درنمى آورد»، در برابر تمام طوفان ها ايستادگى مى کنند و «مُتَعَلِّمانِ عَلى سَبيلِ
النَّجاةِ» همچون قطعات سنگى هستند که به کوه چسبيده اند؛ آنان نيز از طوفان حوادث در امان اند؛ ولى «هِمَج رَعاء» به منزله گردوخاکى هستند که بر دامان کوه نشسته و به اندک نسيمى جابه جا مى شوند. وظيفه دانشمندان و رهبران فکرى ومعنوى جامعه اين است که تلاش کنند اين گروه را در گروه دوم جاى دهند و آنها را ارتقاء رتبه بخشند وگرنه هميشه جامعه نابسامان خواهد بود. قرآن مجيد نيز درباره اين گروه گاهى چنين تعبيرى از آنها دارد: «آنها دل ها (=عقل ها)يى دارند که با آن (انديشه نمى کنند،) نمى فهمند، و چشمانى که با آن نمى بينند؛ و گوش هايى که با آن نمى شنوند؛ آنها همچون چهارپايان اند؛ بلکه گمراه تر! اينان همان غافلان اند (چون امکان هدايت دارند ولى بهره نمى گيرند)»؛ (لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِکَ کَالاَْنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ).
گاه نيز درباره کفار نادان و بى خبر خطاب به پيغمبر (صلي الله عليه و آله) مى گويد: «مَثَل (تو در دعوت) کسانى که کافر شدند، بسان کسى است که حيوانات را (براى نجات از خطر،) صدا مى زند؛ ولى آنها چيزى جز سروصدا نمى شنوند؛ (کافران) کر و لال و کورند؛ ازاين رو چيزى نمى فهمند»؛ (وَمَثَلُ الَّذِينَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لا يَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ).
امام (عليه السلام) سپس در مقايسه اى بسيار جالب برترى علم را بر اموال دنيا از شش جهت، در سه گزاره از کلامش ثابت مى کند:
نخست مى فرمايد: «اى کميل! علم از مال بهتر است (چرا که) علم، از تو پاسدارى مى کند ولى تو بايد از مال پاسدارى کنى»؛ (يَا کُمَيْلُ: الْعِلْمُ خَيْرٌ مِنَ الْمَالِ، الْعِلْمُ يَحْرُسُکَ وَأَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ).
بديهى است که علم، هم ايمان انسان را حفظ مى کند و هم جسم و جان او را، زيرا دفع آفات در جهات مختلف به وسيله علم صورت مى گيرد در حالى که مال به عکس آن است؛صاحب مال بايدپيوسته ازاموال خويش مراقبت کندمبادادزدان آن را بربايند يا آفات و بلاهايى آن را از ميان بردارد. بايد مراقبينى بر آن بگمارد، وسايل اطفاى حريق در کنارش قرار دهد، به موقع به آن سرکشى کند مبادا آفتى در آن پيدا شده باشد و اين يک برترى بزرگ براى علم در برابر مال است.
درباره دومين برترى مى فرمايد: «مال با هزينه کردن کاستى مى گيرد در حالى که علم، با انفاق افزون مى گردد»؛ (وَالْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ، وَالْعِلْمُ يَزْکُوا عَلَى الْإِنْفَاقِ).
«يَزْکُوا» از ريشه «زکاء» به معناى نمو و رشد است.
دليل آن روشن است؛ هنگامى که عالم تدريس مى کند و شاگردانى پرورش مى دهد علم و دانش او درون فکرش راسخ تر و قوى تر مى شود و چه بسا شاگردان سؤال و اشکالى کنند و در پرتو آن بر علم او افزوده گردد و ما تجربه کرده ايم که براى پرورش علم هيچ چيز بهتر از تدريس نيست. مطالعه، درس خواندن و مباحثه کردن خوب است ولى تدريس اثر قوى ترى دارد.
اضافه بر اين، علم از طريق شاگردان گسترش پيدا مى کند و اين نيز نوعى ديگر از نمو است.
در سومين تفاوت مى فرمايد: «دست پروردگانِ مال، با زوال آن از بين مى روند (ولى دست پروردگان علوم پايدارند)»؛ (وَصَنِيعُ الْمَالِ يَزُولُ بِزَوَالِهِ).
بسيار ديده ايم ثروتمندانى را که در زمان ثروت، دوستان بى شمار و مخلصان فراوانى دارند؛ اما آن روز که ورشکست گردند و اموالشان از بين برود همه از اطراف آنها پراکنده مى شوند گويى نه مالى بود و نه ثروتى و نه دست پروردگانى؛ اما عالم اگر روزى بيمار شود و نتواند افاضه علم کند و يا از دنيا برود شاگردانش جاى او را مى گيرند و خلأ ناشى از بيمارى يا فقدانش را پر مى کنند و اين امر همچنان در نسل هاى متعدد ادامه مى يابد.
امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن به چهارمين امتياز علم بر مال پرداخته، مى فرمايد: «اى کميل بن زياد! آشنايى با علم و دانش آيينى است که انسان به آن جزا داده مى شود و بايد به آن گردن نهد، به وسيله آن در دوران حيات، کسب طاعت فرمان خدا مى کند و بعد از وفات نام نيک از او مى ماند (در حالى که مال به تنهايى نه وسيله طاعت است نه سبب نيک نامى بعداز مرگ)»؛ (يَا کُمَيْلُ بْنَ زِيَادٍ: مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِينٌ يُدَانُ بِهِ، بِهِ يَکْسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَةَ فِي حَيَاتِهِ، وَجَمِيلَ الاُْحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ).
«أُحْدُوثه» به معناى چيزى است که مردم درباره آن سخن مى گويند و در اينجا به معناى نام و نشان است و «جَميلَ الاُْحْدُوثَة» به معناى نام نيک است.
تعبير «مَعْرِفَةُ الْعِلْم» به معناى آشنايى با علوم و دانش هاست نه آشنايى با اهميت علم، آن گونه که بعضى از شارحان پنداشته اند، زيرا جمله هاى بعد از آن شاهد بر تفسيرى است که بيان کرديم.
در حديثى که در کتاب کافى از اميرمؤمنان (عليه السلام) نقل شده است مى خوانيم که فرمود: «اعْلَمُوا أَنَّ صُحْبَةَ الْعَالِمِ وَاتِّبَاعَهُ دِينٌ يُدَانُ اللَّهُ بِهِ وَطَاعَتَهُ مَکْسَبَةٌ لِلْحَسَنَاتِ مَمْحَاةٌ لِلسَّيِّئَاتِ وَذَخِيرَةٌ لِلْمُوْمِنِينَ وَرِفْعَةٌ فِيهِمْ فِي حَيَاتِهِمْ وَجَمِيلٌ بَعْدَ مَمَاتِهِمْ؛ بدانيد که همنشينى با عالم و پيروى از دانشمند آيينى است که خدا با آن پرستش مى شود و پيروى از عالم سبب کسب حسنات و محو سيئات و ذخيره مؤمنان و مايه برترى و افتخار در حياتشان و نام نيک بعد از وفاتشان خواهد بود».
در پنجمين مقايسه مى فرمايد: «علم حاکم است و مال محکوم عليه (علم فرمانده است و مال فرمان بردار)»؛ (وَالْعِلْمُ حَاکِمٌ، وَالْمَالُ مَحْکُومٌ عَلَيْهِ).
بديهى است که مال و ثروت در سايه علم و دانش پديد مى آيد؛ مديريت هاى شايسته، آگاهى به فنون زراعت و تجارت و صنعت و به ويژه در عصر ما آگاهى به انواع تکنولوژى ها و فناورى ها سرچشمه پيدايش و گسترش اموال وثروت هاست و آنچه مايه برترى بخشى از کشورها بر ساير کشورهاى جهان وسبب حاکميت آنها بر مسائل سياسى و فرهنگى جهان شده همان پيشرفت علمى آنهاست که هم اقتصادشان را شکوفا ساخته و هم پايه هاى حاکميت شان را بر مسائل سياسى تقويت کرده است.
به گفته مرحوم مغينه در شرح نهج البلاغه خود، مسلمانان روى گنج هاى بزرگى نشسته اند گنج هايى که غربى ها فاقد آن اند؛ ولى آن ها داراى علوم ودانش هايى هستند که سبب برترى آنها در مسائل سياسى و اقتصادى شده است. ما مالک گنج و ثروتيم و آنها مالک علم و خُبَرويّت و به همين دليل آنها حتى بر گنج ها و ثروت هاى ما حکومت مى کنند. آنها به زبان عمل مى گويند: (رَّبِّ زِدْنِي عِلْمآ) و ما به زبان کسالت عکس آن را مى گوييم.
بحمدالله در اين اواخر بسيارى از مسلمانان بيدار شده و بازگشت به هويت اصلى خود را آغاز کرده اند. دانشمندان ماهرى در ميان آنها پيدا شده اند که اگر به نهضت علمى خود شتاب دهند اميد مى رود خود را در تمام جهات از حاکميت غربِ ظالم و ستمگر آزاد سازند.
روشن است که علم در کلام امام (عليه السلام) همه علوم مفيد را شامل مى شود؛ اعم از علوم الهى و معنوى و علوم مفيد مادى، هرچند بيشتر، سخن از علوم الهى است.
آن گاه امام (عليه السلام) در ششمين و آخرين برترى علم و دانش بر مال و ثروت چنين مى فرمايد: «اى کميل! ثروت اندوزان هلاک شده اند در حالى که ظاهراً در صف زندگان اند؛ ولى دانشمندان تا جهان برقرار است زنده اند. گرچه خود آنها از ميان مردم بيرون رفته اند؛ ولى چهره و آثارشان در دل ها ثبت است»؛ (يَا کُمَيْلُ: هَلَکَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَهُمْ أَحْيَاءٌ، وَالْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ: أَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ، وَأَمْثَالُهُمْ فِي الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ). مى دانيم که تفاوت موجود زنده و مرده در تأثيرگذارى آن هاست، بنابراين ثروت اندوزانى که نه خود از اموالشان استفاده مى کنند و نه ديگران از آن بهره مند مى شوند در حکم مردگان اند، زيرا هيچ اثرى از آنها ديده نمى شود؛ ولى دانشمندانى که سال ها و قرن ها چشم از جهان فرو بسته اند اما شاگردان و کتاب ها و آثارشان در همه جا به چشم مى خورد در واقع زنده اند. مگر يک عالِم زنده چه مى کند؟ شاگرد پرورش مى دهد، مردم را هدايت و از آيين حق دفاع مى کند. اگر پس از وفات، آثار علمى آنها همين کارها را انجام دهد گويى آنها زنده اند.
آرى، دانشمندانى که وفات کرده اند و با بدن هاى مادى در ميان ما نيستند؛ اما به قلب هر کس مراجعه کنيد وجود آنها را با آثارشان حاضر مى بينيد. درست مانند حياتشان پيام مى دهند و تربيت مى کنند.
قرآن مجيد نيز از افراد فاقد هر گونه اثر به «مردگان» تعبير کرده و مى فرمايد: (إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ)؛ «مسلّمآ تو نمى توانى صداى خود را به گوش مردگان برسانى، و نه سخنت را به گوش کران هنگامى که روى برگردانند و دور شوند».
اميرمؤمنان على (عليه السلام) از کسانى که امر به معروف و نهى از منکر را با قلب و زبان و دست ترک مى کنند به «ميّت الاحياء» (مرده زندگان) تعبير کرده، مى فرمايد : «وَمِنْهُمْ تَارِکٌ لِإِنْکَارِ الْمُنْکَرِ بِلِسَانِهِ وَقَلْبِهِ وَيَدِهِ فَذلِکَ مَيِّتُ الْأَحْيَاء».
در خطبه 87 نيز همين تعبير (ميت الاحياء) درباره کسانى که نصيحت نمى پذيرند و گوش به اندرزهاى اولياءالله نمى دهند، آمده است.
از سويى ديگر در حديثى از همان حضرت که در غررالحکم آمده مى خوانيم: «العالِمُ حَىٌّ وَإنْ کانَ مَيِّتآ، الْجاهِلُ مَيِّتٌ وَإنْ کانَ حَيّآ؛ عالم زنده است، هرچند از دنيا رفته باشد و جاهل مرده، هرچند در زمره زندگان باشد».
نيز از همان حضرت در همان کتاب نقل شده است که فرمود: «ما ماتَ مَنْ أحْيى عِلْمآ؛ کسى که علم و دانشى را زنده کند هرگز نمرده است».
خلاصه اين که امام (عليه السلام) براى اثبات برترى علم و دانش در مقابل مال و ثروت تمام جهات اين دو را در نظر گرفته و حق سخن را ادا فرموده است به گونه اى که وقتى انسان آن را مطالعه مى کند هيچ گونه کمبود و کاستى در آن نمى بيند. در ضمن روشن مى شود که در فرهنگ اسلام علم و عالم و دانشمند حرف اول را مى زنند و ساير مواهب الهى تحت سلطه و سيطره آنهاست.
* * *