حکمت 149

وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ
هَلَکَ امْرُوٌ لَمْ يَعْرِفْ قَدْرَهُ.

امام (عليه السلام) فرمود:
آن کس که قدر خود را نشناسد هلاک مى شود.

شرح و تفسیر حکمت 149
به حدّ خود قانع باش!
اميرمؤمنان على امام (عليه السلام) به افرادى که از حدّ خود تجاوز مى کنند هشدار مى دهد، مى فرمايد «کسى که قدر خود را نشناسد هلاک مى شود»؛ (هَلَکَ امْرُوٌلَمْ يَعْرِفْ قَدْرَهُ).
مى دانيم که يکى از عميق ترين غرايز انسان، دوست داشتن خويشتن است و بسيار مى شود که بر اثر آن انسان قدر و منزلت خود را گم مى کند جنبه هاى مثبت خويش را بسيار بيش از آنچه هست مى پندارد و حتى گاهى جنبه هاى منفى خود را مثبت مى انگارد. به همين دليل بر جاى خود تکيه نمى کند، بلکه خود را در جايى قرار مى دهد که شايسته آن نيست و در آنجا گاه سخنانى مى گويد که دين و دنياى او را بر باد مى دهد، آبروى او را مى ريزد، و سرچشمه مفاسدى در جامعه مى شود که نتيجه همه آنها هلاکت معنوى و مادّى است. مانند اين که کسى چند صباحى آموزش علوم دين را ديده و هنوز به مقام اجتهاد نرسيده خود را مجتهدى اعلم بداند و به استنباط احکام بنشيند و احکامى را آميخته با اشتباهات فراوان براى اين و آن بازگو کند و عبادات و معاملات آنها را ضايع سازد، چنين شخصى که قدر خود را نشناخته به يقين مسئوليت سنگينى در قيامت خواهد داشت.
يا شخصى چند کتاب طبى را مطالعه کرده، ناگهان براثر خودبزرگ بينى، خويش را طبيبى حاذق و لايق بپندارد و دستورات طبى صادر کند که باعث خطر جانى براى گروهى شود، او به يقين دنيا و آخرت خود را تباه ساخته است.
شاهد اين تفسير، جمله معروفى است که در افواه دانشمندان شهرت يافته است: «رَحِمَ اللهُ مَنْ عَرَفَ قَدْرَهُ وَلَمْ يَتَجاوَزْ حَدَّهُ؛ خدا رحمت کند کسى را که قدر ومنزلت خويش را بشناسد و از حدّ خود تجاوز نکند».
شاهد ديگر بر اين تفسير همان چيزى است که در خطبه 16 نهج البلاغه گذشت: «هَلَکَ مَنِ ادَّعَى، وَخابَ مَنِ افْتَرى، مَنْ أَبْدَى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَکَ وَکَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلاً أَلاَّ يَعْرِفَ قَدْرَهُ؛ آن کس که به ناحق ادعايى کند هلاک مى شود و آن کس که با دروغ و افترا مقامى را طلب کند محروم مى گردد و به جايى نمى رسد وآن کس که (با ادّعاهاى باطل) به مبارزه با حق برخيزد و در برابر آن قد علم کند هلاک خواهد شد و در نادانى انسان همين بس که قدر خويش را نشناسد».
ولى همان گونه که در ذيل خطبه 103 گذشت اين جمله تفسير ديگرى نيز مى تواند داشته باشد که انسان به موهبت الهى، قدر و مقام والايى دارد و جِرم صغيرى است که عالم کبير در آن خلاصه شده است حتى مى تواند از فرشتگان آسمان بالاتر رود. آرى، چنين است مقام آدميت، بنابراين اگر مقام خود را درست نشناسد و شخصيت خويش را با درهم و دينار و مقامى معاوضه کند و در هوا وهوس ها و شهوات غوطه ور شود و از رسيدن به مقام قرب الهى بازماند خود را هلاک کرده است، چرا که قدر خود را نشناخته است.
با توجه به آنچه گذشت و فهم عموم دانشمندان از اين حديث، معناى اوّل مناسب تر به نظر مى رسد، هرچند در بعضى از روايات نيز تعبيراتى است که معناى دوم را تداعى مى کند؛ مانند آنچه در کلام ديگرى از امام اميرمؤمنان (عليه السلام) آمده است که مى فرمايد: «مَنْ حَصَّنَ شَهْوَتَهُ فَقَدْ صَانَ قَدْرَه» هرچند جمع ميان دو معنا نيز ممکن است که از يک سو نگاه به معناى اول کند و از سويى ديگر نگاه به معناى دوم.
* * *
پاورقی ها
سند گفتار حکيمانه:
مرحوم خطيب در کتاب مصادر نهج البلاغه از شيخ صدوق در کتاب خصال چنين نقل مى کند که عامر شعبى ـ از علماى معروف اهل سنت که او را از تابعين و فقهاى معروفشان شمردند ـ (متوفاى در سال 104 هجرى) مى گويد: اميرمومنان على (عليه السلام) نه جمله ارتجالاً (بدون مطالعه قبلى) بيان فرمود که چشم بلاغت را خيره کرد و گوهرهاى حکمت را کم ارزش ساخت و همه را از رسيدن به يکى از آنها بازداشت. سه جمله درباره مناجات است و سه جمله از آنها درباره حکمت و سه جمله درباره ادب. اما آن سه جمله اى که در مناجات وارد شده اين است که فرمود: «کَفَى بِي عِزّاً أَنْ أَکُونَ لَکَ عَبْداً» و «کَفَى بِي فَخْراً أَنْ تَکُونَ لِي رَبّاً» و «أَنْتَ کَمَا أُحِبُّ فَاجْعَلْنِي کَمَا تُحِبُّ؛ اين عزت براى من بس است که بنده تو باشم و اين افتخار براى من کافى است که تو پروردگار من باشى تو آن گونه هستى که من دوست دارم و مرا چنان قرار ده که تو دوست دارى».
سه جمله اى که درباره حکمت از آن حضرت نقل شده اين است: «قِيمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا يُحْسِنُهُ» و «مَا هَلَکَ امْرُوٌ عَرَفَ قَدْرَهُ» و «الْمَرْءُ مَخْبُوٌّ تَحْتَ لِسَانِهِ؛ ارزش هر کس به اندازه کارى است که به خوبى از عهده آن بر مى آيد و آن کس که قدر و مقام خود را بشناسد هرگز هلاک نمى شود و انسان در زير زبانش نهفته شده است». اما آن سه جمله نقل شده درباره ادب اين است: «امْنُنْ عَلَى مَنْ شِئْتَ تَکُنْ أَمِيرَهُ» و «احْتَجْ إِلَى مَنْ شِئْتَ تَکُنْ أَسِيرَهُ» و «اسْتَغْنِ عَمَّنْ شِئْتَ تَکُنْ نَظِيرَهُ؛ به هر کس مى خواهى نعمت ببخش تا اميرش باشى و دست حاجت به هر کس مى خواهى دراز کن تا اسيرش شوى و از هر که مى خواهى بى نياز شو تا نظيرش باشى». نويسنده کتاب مصادر بعد از ذکر اين کلام شعبى مى گويد: از جاحظ (مرد فصيح و بليغ مشهور) نقل شده که گفته است هيچ سخنى بعد از کلام خداوند و کلام رسول الله (صلي الله عليه و آله) از کسى صادر نشد مگر اين که من به معارضه با آن برخاستم مگر کلماتى از اميرمومنان على (عليه السلام) که من قادر به معارضه با آن نشدم آن کلمات چنين است: «ما هَلَکَ امْرَءٌ عَرَفَ قَدْرَهُ» و جمله «الْمَرُء عَدُوُّ ما جَهِل» و جمله «اسْتَغْنِ عَمَّنْ شِئْتَ تَکُنْ نَظيرُه...». (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 130).