حکمت 241
شرح و تفسیر حکمت 241
روز انتقام ظالمان
امام (عليه السلام) در اين کلام حکيمانه به ظالمان هشدار مى دهد که در انتظار انتقام باشند، مى فرمايد: «روز انتقام مظلوم از ظالم، شديدتر از روز ستم کردن ظالم بر مظلوم است»؛ (يَوْمُ آلْمَظْلُومِ عَلَى الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ يَوْمِ الظَّالِمِ عَلَى آلْمَظْلُومِ).
همان گونه که در ذکر سند اين حکمت آمد، شبيه آن با تفاوتى در حکمت 341 آمده است آن جا که مى فرمايد: «يَوْمُ الْعَدْلِ عَلَى الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ يَوْمِ الْجَوْرِ عَلَى الْمَظْلُومِ؛ روز اجراى عدالت بر ستمگر، سخت تر است از روز ظلم ستمگر بر مظلوم». جمعى از شارحان نهج البلاغه اين سخن را اشاره به انتقام الهى در روز قيامت دانسته اند. در اين صورت شديدتر بودن روز انتقام مظلوم آشکار است، زيرا مظلوم مثلاً يک بار به دست ظالم کشته يا مجروح مى شود ولى کيفر ظالم در روز قيامت مکرر خواهد بود و به آسانى پايان نمى يابد.
در حالى که بعضى ديگر آن را اشاره به انتقام هاى الهى در دنيا و آخرت، هر دو دانسته اند، زيرا تجربه نشان مى دهد که گروه زيادى از ظالمان، پيش از گرفتار شدن به مجازات الهى در آخرت، در همين دنيا کيفر شديدى مى بينند. اگر تاريخ را مطالعه کنيم مصداق هاى زيادى براى اين مطلب ديده مى شود. در طول عمر خود نيز بسيارى از ظالمان را ديده ايم که به چه روز سياهى نشستند و گرفتار چه عقوبت هاى دردناکى شدند؛ افزون بر رسوايى هاى فراوان و اهانت هاى شديد که دامان آن ها را گرفت. در قرآن مجيد نيز بارها به اين حقيقت اشاره شده که بسيارى از ظالمان در همين دنيا نيز گرفتار کيفرهاى شديدى مى شوند؛ از جمله در آيه 102 سوره هود مى خوانيم: (وَ کَذَلِکَ أَخْذُ رَبِّکَ إِذَا أَخَذَ الْقُرَى وَ هِىَ ظَالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ)؛ «و اين چنين است مجازات پروردگار تو، هنگامى که شهرها و آبادى هاى ظالم را مجازات مى کند! (آرى،) مجازات او، دردناک و شديد است!». در آيه 45 سوره حج نيز آمده است: (فَکَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَکْنَاهَا وَ هِىَ ظَالِمَةٌ فَهِىَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَ بِئْرٍ مُّعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَّشِيدٍ)؛ «چه بسيار شهرها و آبادى هايى که آن ها را نابود و هلاک کرديم در حالى که (مردمش) ستمگر بودند، به گونه اى که بر سقف هاى خودفروريخت!(نخست سقف ها ويران گشت؛ و بعد ديوارها بر روى سقف ها!) و چه بسيار چاه پرآب که بى صاحب ماند؛ و چه بسيار قصرهاى محکم و مرتفع!».
در روايات اسلامى و نيز در نهج البلاغه کراراً به اين مطلب اشاره شده است. امام اميرمؤمنان على (عليه السلام) در عهدنامه مشهور خود به مالک اشتر مى فرمايد: «وَ لَيْسَ شَيْءٌ أَدْعَى إِلَى تَغْيِيرِ نِعْمَةِ اللَّهِ وَ تَعْجِيلِ نِقْمَتِهِ مِنْ إِقَامَةٍ عَلَى ظُلْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ دَعْوَةَ الْمُضْطَهَدِينَ وَ هُوَ لِلظَّالِمِينَ بِالْمِرْصَادِ؛ (بدان) هيچ چيز در تغيير نعمت هاى خداوند و تعجيل انتقام و کيفر او از اصرار بر ظلم و ستم سريع تر نيست، زيرا خداوند دعاى مظلومان را مى شنود و در کمين ستمکاران است».
در حديث ديگرى که در غررالحکم از آن حضرت نقل شده آمده است: «الظُّلْمُ فِي الدُّنيا بَوارٌ وَ فِي الاْخِرَةِ دَمارٌ؛ ظلم در دنيا مايه نابودى و در آخرت موجب هلاکت است».
در حديث ديگرى در همان کتاب آمده است: «الظُّلْمُ يُزِلُّ الْقَدَمَ وَ يَسْلُبُ النِّعَمَ وَ يُهْلِکُ الأُمَمَ؛ ظلم موجب لغزش و سلب نعمت و سبب هلاکت امت هاست». در کتاب کافى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده که دو نفر براى حل دعوايى که در ميان آن ها بود خدمت حضرت رسيدند. هنگامى که امام (عليه السلام) سخن آن ها را شنيد فرمود: «أَمَا إِنَّهُ مَا ظَفِرَ أَحَدٌ بِخَيْرٍ مِنْ ظَفَرٍ بِالظُّلْمِ؛ بدانيد کسى که با ظلم پيروز شود هرگز به خيرى دست نيافته است». سپس افزود: «أَمَا إِنَّ الْمَظْلُومَ يَأْخُذُ مِنْ دِينِ الظَّالِمِ أَکْثَرَ مِمَّا يَأْخُذُ الظَّالِمُ مِنْ مَالِ الْمَظْلُومِ؛ بدانيد که مظلوم از دين ظالم بيش از آنچه ظالم از مال مظلوم مى گيرد خواهد گرفت». در ذيل حديث آمده است که آن دو بعد از شنيدن سخنان امام (عليه السلام) پيش از آن که از جاى برخيزند با يکديگر صلح کردند.
اين سخن را با حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پايان مى دهيم آن جا که فرمود: «بَيْنَ الْعَبْدِ وَ الْجَنَّةِ سَبْعُ عِقابٍ أهْوَنُهَا الْمَوْتُ. قالَ أنَس: قُلْتُ: يا رَسُولُ اللهِ! ما أصْعَبُها؟ قالَ: الْوُقُوفُ بَيْنَ يَدَيِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ إذا تَعَلَّقَ الْمَظْلُومُونَ بِالظّالِمِينَ؛ در ميان بهشت و انسان هفت گردنه مخوف است که ساده ترين آن ها مرگ است. اَنَس (از اصحاب رسول الله (صلي الله عليه و آله)) مى گويد: عرض کردم: اى رسول خدا! سخت ترين آن ها کدام است؟ فرمود: حضور در پيشگاه خداوند متعال در زمانى که مظلومان دامن ظالمان را مى گيرند».
مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود داستان عبرت انگيزى نقل مى کند، مى گويد: «معروف است که شخصى به نام «بکبوش»، وزير «جلال الدوله آل بويه» بود و کارهاى او را به تدريج قبضه کرد. روزى «بکبوش» مردى از اشراف بصره را آزار فراوانى داد و او را همچون مرده رها کرد. مدتى بعد با گروه سواره عظيمى عبور مى کرد. همان مرد مظلوم او را ديد، گفت: خداوند داور ميان من و تو باشد. من تو را با تيرهاى شبانه هدف قرار مى دهم. بکبوش دستور داد او را آن قدر زدند که همچون مرده به روى زمين افتاد و به او گفت: اين تيرهاى روز است که به تو اصابت کرد. سه روز بيشتر نگذشت که «جلال الدوله» دستور داد بکبوش را بگيرند و او را در اتاقى روى حصيرى بنشانند و کسى را مأمور کرد که مرتبآ به او اهانت کند. فراش ها براى نظافت وارد اتاق شدند و حصير را از زير پاى او کشيدند، نامه اى زير آن يافتند و آن را به «ابن الهدهد» که رئيس فراشان بود، دادند. او گفت: چه کسى اين نامه را در آن جا انداخته است؟ گفتند: نه احدى در آن حجره وارد و نه از آن خارج شده است. نامه را خواندند ديدند اين دو شعر در آن است:
سِهامُ اللَّيْلِ لا تُخْطِىء وَ لکِنْ *** لَها أمَدٌ وَ لِلأَمَدِ انْقِضاءٌ
أَتَهْزَأُ بِالدُّعاءِ وَ تَزْدَريهِ *** تَأَمَّلْ فيکَ ما صَنَعَ الدُّعاءُ
تيرهاى شبانه هرگز خطا نمى کند ولى ـ زمانى دارد و آن زمان به هر حال مى گذرد.
آيا دعاى شبانه را مسخره مى کنى و بر آن عيب مى نهى؟ ـ حال ببين دعا با تو چه خواهد کرد.
اين خبر به طور مشروح به گوش «جلال الدوله» رسيد. دستور داد فراشان آن قدر بر دهانش کوبيدند که دندان هايش فرو ريخت و سپس انواع شکنجه ها را به او دادند تا هلاک شد.
يکى از بزرگان و اولياء الله «سعيد بن جبير» است که، ياور امام سجّاد (عليه السلام) و مومن خالص متوکّل بر خدا و کسى بود که به مرگ لبخند زد. مأموران حجّاج بن يوسف ثقفى، سعيد بن جبير را به نزد اين سنگدل و جنايت کار بى رقيب تاريخ آوردند. حجّاج چون نتوانست در سخن بر او چيره شود، دستور داد رو به قبله سرش را از بدن جدا کنند. حاضران ديدند سعيد در نهايت خونسردى رو به قبله اين آيه شريفه را تلاوت مى کند: (إِنِّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّماوَاتِ وَ الأَرْضَ حَنِيفآ وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِينَ)؛ «من روى خود را به سوى کسى کردم که آسمان ها و زمين را آفريد. من در ايمان خود خالصم و از مشرکان نيستم».
حجّاج به قصد توهين به سعيد، فرمان داده بود او را همچون حيوانى رو به قبله گردن بزنند، اما هنگامى که ديد قرائت آن آيه براى سعيد عزّت و سعادتى ايجاد کرده است، دستور داد که او را پشت به قبله بکشند. اين بار آواى ملکوتى اين آيه شريفه از حلقوم سعيد بلند شد: (وَ للهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ إِنَّ اللهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ)؛ «مشرق و مغرب از آن خداست! به هر سو رو کنيد (حتّى پشت به قبله) خدا آن جاست! خداوند بى نياز و داناست».
حجّاج خشمگينانه و شکست خورده دستور داد سرش را بر روى زمين از تنش جدا کنند و سعيد که مرگ را به بازى گرفته بود، با آرامش خاطرى بى نظير اين کلام خدا را زمزمه کرد: (مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَ فِيهَا نُعِيدُکُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَى)؛ «ما شما را از زمين آفريديم و به آن بازمى گردانيم و بار ديگر (در قيامت) شما را از آن بيرون مى آوريم».
حجّاج بى اختيار فرياد مى زد: «گردنش را بزنيد و ما را از شرّ او راحت کنيد».
سعيد در آخرين لحظه عمرش با خدايش سخن گفت و از او خواست: «اللّهُمَ لا تُسَلِّطُهُ عَلى أحَدٍ بَعْدى؛ پروردگارا! پس از من، حجّاج را بر هيچ کس مسلّط مفرما». و لحظه اى بعد به ديدار پروردگارش نائل آمد. نفرين سعيد مستجاب شد و گريبان حجّاج را گرفت تا جايى که بدنش سرد مى شد و همواره مى لرزيد، آن قدر احساس سرما مى کرد که دست هايش را داخل آتش قرار مى داد؛ ولى باز هم مى لرزيد! يکى از بزرگان به ديدنش آمد، حجّاج گفت: «برايم دعايى کن». آن شخص گفت: «مگر نگفتم اين قدر جنايت مکن! اين نتيجه جنايات توست».
حجّاج گفت: «نمى گويم دعا کن تندرست و سالم شوم، بلکه دعا کن بميرم تا از اين وضع نجات يابم». .
امام (عليه السلام) در اين کلام حکيمانه به ظالمان هشدار مى دهد که در انتظار انتقام باشند، مى فرمايد: «روز انتقام مظلوم از ظالم، شديدتر از روز ستم کردن ظالم بر مظلوم است»؛ (يَوْمُ آلْمَظْلُومِ عَلَى الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ يَوْمِ الظَّالِمِ عَلَى آلْمَظْلُومِ).
همان گونه که در ذکر سند اين حکمت آمد، شبيه آن با تفاوتى در حکمت 341 آمده است آن جا که مى فرمايد: «يَوْمُ الْعَدْلِ عَلَى الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ يَوْمِ الْجَوْرِ عَلَى الْمَظْلُومِ؛ روز اجراى عدالت بر ستمگر، سخت تر است از روز ظلم ستمگر بر مظلوم». جمعى از شارحان نهج البلاغه اين سخن را اشاره به انتقام الهى در روز قيامت دانسته اند. در اين صورت شديدتر بودن روز انتقام مظلوم آشکار است، زيرا مظلوم مثلاً يک بار به دست ظالم کشته يا مجروح مى شود ولى کيفر ظالم در روز قيامت مکرر خواهد بود و به آسانى پايان نمى يابد.
در حالى که بعضى ديگر آن را اشاره به انتقام هاى الهى در دنيا و آخرت، هر دو دانسته اند، زيرا تجربه نشان مى دهد که گروه زيادى از ظالمان، پيش از گرفتار شدن به مجازات الهى در آخرت، در همين دنيا کيفر شديدى مى بينند. اگر تاريخ را مطالعه کنيم مصداق هاى زيادى براى اين مطلب ديده مى شود. در طول عمر خود نيز بسيارى از ظالمان را ديده ايم که به چه روز سياهى نشستند و گرفتار چه عقوبت هاى دردناکى شدند؛ افزون بر رسوايى هاى فراوان و اهانت هاى شديد که دامان آن ها را گرفت. در قرآن مجيد نيز بارها به اين حقيقت اشاره شده که بسيارى از ظالمان در همين دنيا نيز گرفتار کيفرهاى شديدى مى شوند؛ از جمله در آيه 102 سوره هود مى خوانيم: (وَ کَذَلِکَ أَخْذُ رَبِّکَ إِذَا أَخَذَ الْقُرَى وَ هِىَ ظَالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ)؛ «و اين چنين است مجازات پروردگار تو، هنگامى که شهرها و آبادى هاى ظالم را مجازات مى کند! (آرى،) مجازات او، دردناک و شديد است!». در آيه 45 سوره حج نيز آمده است: (فَکَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَکْنَاهَا وَ هِىَ ظَالِمَةٌ فَهِىَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَ بِئْرٍ مُّعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَّشِيدٍ)؛ «چه بسيار شهرها و آبادى هايى که آن ها را نابود و هلاک کرديم در حالى که (مردمش) ستمگر بودند، به گونه اى که بر سقف هاى خودفروريخت!(نخست سقف ها ويران گشت؛ و بعد ديوارها بر روى سقف ها!) و چه بسيار چاه پرآب که بى صاحب ماند؛ و چه بسيار قصرهاى محکم و مرتفع!».
در روايات اسلامى و نيز در نهج البلاغه کراراً به اين مطلب اشاره شده است. امام اميرمؤمنان على (عليه السلام) در عهدنامه مشهور خود به مالک اشتر مى فرمايد: «وَ لَيْسَ شَيْءٌ أَدْعَى إِلَى تَغْيِيرِ نِعْمَةِ اللَّهِ وَ تَعْجِيلِ نِقْمَتِهِ مِنْ إِقَامَةٍ عَلَى ظُلْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ دَعْوَةَ الْمُضْطَهَدِينَ وَ هُوَ لِلظَّالِمِينَ بِالْمِرْصَادِ؛ (بدان) هيچ چيز در تغيير نعمت هاى خداوند و تعجيل انتقام و کيفر او از اصرار بر ظلم و ستم سريع تر نيست، زيرا خداوند دعاى مظلومان را مى شنود و در کمين ستمکاران است».
در حديث ديگرى که در غررالحکم از آن حضرت نقل شده آمده است: «الظُّلْمُ فِي الدُّنيا بَوارٌ وَ فِي الاْخِرَةِ دَمارٌ؛ ظلم در دنيا مايه نابودى و در آخرت موجب هلاکت است».
در حديث ديگرى در همان کتاب آمده است: «الظُّلْمُ يُزِلُّ الْقَدَمَ وَ يَسْلُبُ النِّعَمَ وَ يُهْلِکُ الأُمَمَ؛ ظلم موجب لغزش و سلب نعمت و سبب هلاکت امت هاست». در کتاب کافى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده که دو نفر براى حل دعوايى که در ميان آن ها بود خدمت حضرت رسيدند. هنگامى که امام (عليه السلام) سخن آن ها را شنيد فرمود: «أَمَا إِنَّهُ مَا ظَفِرَ أَحَدٌ بِخَيْرٍ مِنْ ظَفَرٍ بِالظُّلْمِ؛ بدانيد کسى که با ظلم پيروز شود هرگز به خيرى دست نيافته است». سپس افزود: «أَمَا إِنَّ الْمَظْلُومَ يَأْخُذُ مِنْ دِينِ الظَّالِمِ أَکْثَرَ مِمَّا يَأْخُذُ الظَّالِمُ مِنْ مَالِ الْمَظْلُومِ؛ بدانيد که مظلوم از دين ظالم بيش از آنچه ظالم از مال مظلوم مى گيرد خواهد گرفت». در ذيل حديث آمده است که آن دو بعد از شنيدن سخنان امام (عليه السلام) پيش از آن که از جاى برخيزند با يکديگر صلح کردند.
اين سخن را با حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پايان مى دهيم آن جا که فرمود: «بَيْنَ الْعَبْدِ وَ الْجَنَّةِ سَبْعُ عِقابٍ أهْوَنُهَا الْمَوْتُ. قالَ أنَس: قُلْتُ: يا رَسُولُ اللهِ! ما أصْعَبُها؟ قالَ: الْوُقُوفُ بَيْنَ يَدَيِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ إذا تَعَلَّقَ الْمَظْلُومُونَ بِالظّالِمِينَ؛ در ميان بهشت و انسان هفت گردنه مخوف است که ساده ترين آن ها مرگ است. اَنَس (از اصحاب رسول الله (صلي الله عليه و آله)) مى گويد: عرض کردم: اى رسول خدا! سخت ترين آن ها کدام است؟ فرمود: حضور در پيشگاه خداوند متعال در زمانى که مظلومان دامن ظالمان را مى گيرند».
مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود داستان عبرت انگيزى نقل مى کند، مى گويد: «معروف است که شخصى به نام «بکبوش»، وزير «جلال الدوله آل بويه» بود و کارهاى او را به تدريج قبضه کرد. روزى «بکبوش» مردى از اشراف بصره را آزار فراوانى داد و او را همچون مرده رها کرد. مدتى بعد با گروه سواره عظيمى عبور مى کرد. همان مرد مظلوم او را ديد، گفت: خداوند داور ميان من و تو باشد. من تو را با تيرهاى شبانه هدف قرار مى دهم. بکبوش دستور داد او را آن قدر زدند که همچون مرده به روى زمين افتاد و به او گفت: اين تيرهاى روز است که به تو اصابت کرد. سه روز بيشتر نگذشت که «جلال الدوله» دستور داد بکبوش را بگيرند و او را در اتاقى روى حصيرى بنشانند و کسى را مأمور کرد که مرتبآ به او اهانت کند. فراش ها براى نظافت وارد اتاق شدند و حصير را از زير پاى او کشيدند، نامه اى زير آن يافتند و آن را به «ابن الهدهد» که رئيس فراشان بود، دادند. او گفت: چه کسى اين نامه را در آن جا انداخته است؟ گفتند: نه احدى در آن حجره وارد و نه از آن خارج شده است. نامه را خواندند ديدند اين دو شعر در آن است:
سِهامُ اللَّيْلِ لا تُخْطِىء وَ لکِنْ *** لَها أمَدٌ وَ لِلأَمَدِ انْقِضاءٌ
أَتَهْزَأُ بِالدُّعاءِ وَ تَزْدَريهِ *** تَأَمَّلْ فيکَ ما صَنَعَ الدُّعاءُ
تيرهاى شبانه هرگز خطا نمى کند ولى ـ زمانى دارد و آن زمان به هر حال مى گذرد.
آيا دعاى شبانه را مسخره مى کنى و بر آن عيب مى نهى؟ ـ حال ببين دعا با تو چه خواهد کرد.
اين خبر به طور مشروح به گوش «جلال الدوله» رسيد. دستور داد فراشان آن قدر بر دهانش کوبيدند که دندان هايش فرو ريخت و سپس انواع شکنجه ها را به او دادند تا هلاک شد.
يکى از بزرگان و اولياء الله «سعيد بن جبير» است که، ياور امام سجّاد (عليه السلام) و مومن خالص متوکّل بر خدا و کسى بود که به مرگ لبخند زد. مأموران حجّاج بن يوسف ثقفى، سعيد بن جبير را به نزد اين سنگدل و جنايت کار بى رقيب تاريخ آوردند. حجّاج چون نتوانست در سخن بر او چيره شود، دستور داد رو به قبله سرش را از بدن جدا کنند. حاضران ديدند سعيد در نهايت خونسردى رو به قبله اين آيه شريفه را تلاوت مى کند: (إِنِّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّماوَاتِ وَ الأَرْضَ حَنِيفآ وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِينَ)؛ «من روى خود را به سوى کسى کردم که آسمان ها و زمين را آفريد. من در ايمان خود خالصم و از مشرکان نيستم».
حجّاج به قصد توهين به سعيد، فرمان داده بود او را همچون حيوانى رو به قبله گردن بزنند، اما هنگامى که ديد قرائت آن آيه براى سعيد عزّت و سعادتى ايجاد کرده است، دستور داد که او را پشت به قبله بکشند. اين بار آواى ملکوتى اين آيه شريفه از حلقوم سعيد بلند شد: (وَ للهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ إِنَّ اللهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ)؛ «مشرق و مغرب از آن خداست! به هر سو رو کنيد (حتّى پشت به قبله) خدا آن جاست! خداوند بى نياز و داناست».
حجّاج خشمگينانه و شکست خورده دستور داد سرش را بر روى زمين از تنش جدا کنند و سعيد که مرگ را به بازى گرفته بود، با آرامش خاطرى بى نظير اين کلام خدا را زمزمه کرد: (مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَ فِيهَا نُعِيدُکُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَى)؛ «ما شما را از زمين آفريديم و به آن بازمى گردانيم و بار ديگر (در قيامت) شما را از آن بيرون مى آوريم».
حجّاج بى اختيار فرياد مى زد: «گردنش را بزنيد و ما را از شرّ او راحت کنيد».
سعيد در آخرين لحظه عمرش با خدايش سخن گفت و از او خواست: «اللّهُمَ لا تُسَلِّطُهُ عَلى أحَدٍ بَعْدى؛ پروردگارا! پس از من، حجّاج را بر هيچ کس مسلّط مفرما». و لحظه اى بعد به ديدار پروردگارش نائل آمد. نفرين سعيد مستجاب شد و گريبان حجّاج را گرفت تا جايى که بدنش سرد مى شد و همواره مى لرزيد، آن قدر احساس سرما مى کرد که دست هايش را داخل آتش قرار مى داد؛ ولى باز هم مى لرزيد! يکى از بزرگان به ديدنش آمد، حجّاج گفت: «برايم دعايى کن». آن شخص گفت: «مگر نگفتم اين قدر جنايت مکن! اين نتيجه جنايات توست».
حجّاج گفت: «نمى گويم دعا کن تندرست و سالم شوم، بلکه دعا کن بميرم تا از اين وضع نجات يابم». .