حکمت 252
وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ
فَرَضَ آللّهُ آلإِيمانَ تَطْهِيراً مِنَ الشِّرْکِ، وَ الصَّلاَةَ تَنْزِيهاً عَنِ آلْکِبْرِ، وَ الزَّکاةَ تَسْبِيباً لِلرِّزْقِ، وَ الصِّيَامَ آبْتِلاَءً لاِخْلاَصِ آلْخَلْقِ، وَ آلْحَجَّ تَقْرِبَةً لِلدِّينِ، وَ آلْجَهَادَ عِزّاً لِلإِسْلاَمِ، وَ آلأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَوَامِّ، وَ النَّهْيَ عَنِ آلْمُنْکَرِ رَدْعاً لِلسُّفَهَاءِ، وَ صِلَةَ الرَّحِمِ مَنْماةً لِلْعَدَدِ، وَ القِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاءِ، وَ إِقَامَةَ آلْحُدُودِ إِعْظَاماً لِلْمَحَارِمِ، وَ تَرْکَ شُرْبِ آلْخَمْرِ تَحْصِيناً لِلْعَقْلِ، وَ مُجَانَبَةَ السَّرِقَة إِيجاباً لِلْعِفَّةِ، وَ تَرْکَ الزِّنَى تَحْصِيناً لِلنَّسَبِ، وَ تَرْکَ آللِّوَاطِ تَکْثِيراً لِلنَّسْلِ، وَالشَّهَادَاتِ آسْتِظْهَاراً عَلَى آلْمجَاحَدَاتِ، وَ تَرْکَ آلْکَذِبِ تَشْرِيفاً لِلصِّدْقِ، وَ السَّلاَمَ أَمَاناً مِنَ آلْمخَاوِفِ، وَ آلأَمَانَةَ نِظَاماً لِلاأُمَّةِ، وَ الطَّاعَةَ تَعْظِيماً لِلإِمَامَةِ.
امام (عليه السلام) فرمود:
خدا ايمان را براى تطهير دل از شرک، واجب کرده است، و نماز را براى پاک شدن از کبر و غرور، و زکات را سبب روزى قرار داده است، و روزه را به عنوان آزمايشى براى اخلاص بندگان، و حج را براى تقويت دين، و جهاد را براى عزت و سربلندى اسلام (و مسلمانان)، و امر به معروف را براى اصلاح توده مردم، و نهى از منکر را براى بازداشتن بى خردان، و صله رحم را براى افزايش نفوس، و قصاص را براى حفظ
خون ها (جان ها)، و اقامه حدود را براى بزرگ شمردن محرمات الهى، و ترک شرب خمر را براى حفظ و سلامت عقل، و دورى از سرقت را براى حفظ عفت (و پرهيز از آلودگى به اموال مردم)، و ترک زنا را براى حفظ نسب ها، و ترک لواط (و همجنس گرايى) را براى افزايش نسل، و شهادت و گواهى را براى اظهار حق در برابر انکارها، و ترک دروغ را براى احترام و بزرگداشت صدق و راستى، و سلام را امان در برابر ترس ها، و امامت را براى نظم و نظام امّت، و اطاعت و فرمانبردارى (از امام مسلمانان) را براى (تعظيم وتحکيم) مقام امامت قرار داده است.
شرح و تفسیر حکمت 252
اميرمؤمنان على (عليه السلام) در اين سخن مبسوط، فلسفه هاى بخش مهمى از احکام اسلامى را بيان کرده است که در بيست بخش خلاصه مى شود.
1. نخست مى فرمايد: «خدا ايمان را براى تطهير دل از شرک واجب کرده است»؛ (فَرَضَ آللّهُ آلإِيمانَ تَطْهِيراً مِنَ الشِّرْکِ).
اشاره به اين که ايمان به يگانگى خداوند، انسان را از آلودگى به شرک و بت پرستى نجات مى دهد، همان آلودگى بسيار بدى که همه انبيا براى تطهير آن به پا خاسته اند و نخستين دعوت آن ها دعوت به توحيد بود. اگر قلب انسان فقط جايگاه ايمان به خدا باشد همه چيز را براى او مى خواهد و همواره در طريق اطاعت فرمان او گام برمى دارد، از هر گونه دوگانگى و چندگانگى رهايى مى يابد، هدفى واحد، معبودى واحد و برنامه واحدى خواهد داشت. در حالى که وقتى آلوده شرک مى شود معبودهاى متعدد، برنامه هاى مختلف و اهداف پراکنده پيدا مى کند.
2. «خدا نماز را براى پاک شدن از کبر و غرور واجب کرده است»؛ (وَ الصَّلاَةَ تَنْزِيهاً عَنِ آلْکِبْرِ).
نماز، آثار و برکات فراوانى دارد که يکى از آن ها پاک شدن از کبر و غرور است، زيرا به هنگام نماز، انسان همچون عبد ذليل در برابر خداوند جليل مى ايستد، سپس تعظيم مى کند و به خاک مى افتد و پيشانى را بر درگاه او به خاک مى سايد و اين عمل را چند بار تکرار مى کند. به يقين اين برنامه نورانى، کبر و غرور او را درهم مى شکند، همان چيزى که انسان را به طغيان وامى دارد و آلوده انواع گناهان مى کند، چرا که سرچشمه انواع معاصى تکبر است.
در حالات ابليس نيز خوانده ايم که کبر و غرور او مانع از سجده بر آدم (عليه السلام) در پيشگاه خدا شد، سجده اى که اگر انجام مى داد کبر و غرور او درهم مى شکست و هرگز گرفتار آن عاقبت بسيار شوم نمى شد.
اصولاً آنچه درباره نماز در قرآن مجيد آمده است که نماز انسان را از فحشا و منکرات بازمى دارد: (إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَر) يکى از دلايلش همين است. هنگامى که کبر و غرور کنار برود انسان تسليم فرمان خدا مى شود و از معاصى چشم مى پوشد.
3. «خداوند زکات را سبب روزى قرار داد»؛ (وَ الزَّکاةَ تَسْبِيباً لِلرِّزْقِ).
اين عبارت دو تفسير دارد: نخست اين که پرداختن زکات، روزىِ فقرا را تضمين مى کند، زيرا در حديث آمده که اگر مردم زکات اموالشان را بدهند، فقيرى در سراسر جهان اسلام پيدا نخواهد شد: امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «وَ لَوْ أَنَّ النَّاسَ أَدَّوْا زَکَاةَ أَمْوَالِهِمْ مَا بَقِيَ مُسْلِمٌ فَقِيراً مُحْتَاجاً».
تفسير ديگر اين که پرداختن زکات سبب مى شودخداوند روزى را بر زکات دهنده فراوان سازد و اموال او را از خطرات تجاوز گرسنگان حفظ کند. جمع ميان اين دو تفسير نيز بعيد نيست، همان گونه که در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) نيز آمده است که مى فرمايد: «أَنَّ عِلَّةَ الزَّکَاةِ مِنْ أَجْلِ قُوتِ الْفُقَرَاءِ وَ تَحْصِينِ أَمْوَالِ الأَغْنِيَاء؛ علت تشريع زکات،تأمين قوت فقرا و حفظ اموال اغنياست». 4. «و روزه را براى اين تشريع کرد که آزمايشى براى اخلاص بندگان باشد»؛ (وَ الصِّيَامَ آبْتِلاَءً لاِخْلاَصِ آلْخَلْقِ).
تمام عبادات، مشروط به اخلاص و به يک معنا از اسباب آزمودن خلوص نيت انسان است؛ ولى از آن جا که روزه عبادتى است که در ظاهر آشکار نيست، تأثير بسيار عميق ترى در آزمودن اخلاص مردم دارد و به تعبير ديگر، تنها خدا از آن آگاه است و تا روزه دار چيزى نگويد کسى از روزه او باخبر نمى شود و اين در واقع يک مرحله عالى از تقواست و به همين سبب در قرآن مجيد تشريع روزه براى نيل به تقوا ذکر شده است.
5. «و حج را براى تقويت دين قرار داد»؛ (وَ آلْحَجَّ تَقْرِبَةً لِلدِّينِ).
بدون شک در موسم حج، مسلمانان پاک دلى از سراسر دنيا و جهان اسلام به سوى مرکز توحيد مى آيند و يک صدا لبيک مى گويند و اطراف خانه خدا طواف مى کنند و با هم نماز مى گزارند و با هم به منا و مشعر و عرفات مى روند و شيطان را سنگسار مى کنند. از اخبار و حالات يکديگر باخبر مى شوند و روابط دوستى در ميان آن ها عميق تر مى گردد و براى حل مشکلات يکديگر مى انديشند و مجموع اين ها سبب تقويت اسلام مى شود، ازاين رو دشمنان همواره از اين عبادت بزرگ وحشت داشته اند و کوشيده اند بر آن ضربه اى وارد کنند تا هر سال از طريق اين عبادت بزرگ روح تازه اى در کالبد اسلام در آن کانون وحدت دميده نشود، از اين رو در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «لاَ يَزَالُ الدِّينُ قَائِماً مَا قَامَتِ الْکَعْبَةُ؛ مادامى که کعبه برپاست اسلام هم برپاست».
در اکثر نسخه هاى نهج البلاغه جمله مورد بحث با واژه «تَقْوِيَةً» ذکر شده در حالى که در نسخه «صبحى صالح» «تَقْرِبَةً» است. گر چه آن هم نامناسب نيست، زيرا حج باعث مى شود که مردم از نظر دين به هم نزديک شوند؛ ولى به يقين تعبير اوّل مناسب تر و مأنوس تر است، زيرا واژه «تَقْرِبَةً» در کمتر حديث يا عبارتى به چشم مى خورد.
6. «و جهاد را براى عزت و سربلندى اسلام (و مسلمانان) قرار داد»؛ (وَ آلْجَهَادَ عِزّاً لِلإِسْلاَمِ)
دليل آن روشن است؛ اگر مسلمانان در برابر حيله ها و حملات و تهاجمات دشمنان خاموش بنشينند و به جهاد برنخيزند چيزى نمى گذرد که عظمت آن ها پايمال دشمنان مى شود و عزت و سربلندى تبديل به ذلت و سربه زيرى مى گردد.
از اين رو در خطبه معروف جهاد، اميرمؤمنان (عليه السلام) مى فرمايد: «فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِهِ وَ هُوَ لِبَاسُ التَّقْوَى وَ دِرْعُ اللَّهِ الْحَصِينَةُ وَ جُنَّتُهُ الْوَثِيقَةُ فَمَنْ تَرَکَهُ رَغْبَةً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّل؛ (آگاه باش) جهاد درى از درهاى بهشت است که خداوند آن را به روى ياران خاصش گشوده، جهاد، لباس تقوا و زره محکم و سپر مطمئن خداوند است و مردمى که از جهاد روى گردان شوند خداوند لباس ذلت برتن آن هامى پوشاند و بلاها به آن ها هجوم مى آورند».
7 و 8. «و امر به معروف را براى اصلاح توده مردم و نهى از منکر را براى بازداشتن بى خردان قرار داد»؛ (وَ آلأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَوَامِّ، وَ النَّهْيَ عَنِ آلْمُنْکَرِ رَدْعاً لِلسُّفَهَاءِ).
اين امتياز مهم را قانون اسلام در مقايسه با بسيارى از قوانين جهان دارد که همه افراد جامعه را در برابر آنچه در جامعه مى گذرد مسئول مى داند، هرگاه کسى از انجام وظيفه خود عدول کند، همه به عنوان واجب کفايى مأمورند او را نصيحت کرده و به انجام وظيفه فراخوانند و هرگاه کسى آشکارا منکرى را انجام دهد و کارى برخلاف موازين اسلامى مرتکب شود، همه مسؤول اند او را اندرز دهند و از آن کار بازدارند. بنابراين، امر به معروف، مصلحتى است براى توده مردم و نهى از منکر سبب پيشگيرى از کار سفيهان است.
قابل توجه است که در امر به معروف بر عوام تکيه مى کند. اشاره به اين که خواص، وظايف خود را انجام مى دهند و کمتر نوبت به امر به معروف مى رسد و در مورد نهى از منکر بر سفها تکيه مى کند اشاره به اين که آدم عاقل و خردمند به دنبال گناه نمى رود و آن ها که با ارتکاب گناه، هم به خود ظلم مى کنند و هم به جامعه، سفيه و کم خردند. قرآن مجيد هم به اين موضوع اشاره اى کرده، مى فرمايد: (وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ)؛ «چه کسى از آيين ابراهيم، روى گردان خواهد شد به جز افراد نادان و سفيه؟».
درباره اهميت امر به معروف و نهى از منکر و شرايط آن در بحث هاى گذشته مطالب قابل ملاحظه اى آمده است.
9. «و صله رحم را براى افزايش نفوس مقرر داشت»؛ (وَ صِلَةَ الرَّحِمِ مَنْماةً لِلْعَدَدِ).
«مَنْمَاة» مصدر ميمى و به معناى نمو کردن است و چون به صورت مفعول لاجله ذکر شده به معناى سببيت نمو است.
روشن است که وقتى افراد يک فاميل صله رحم به جاى آورند و مراقب يکديگر باشند و به همديگر کمک کنند، تلفات در ميان آن ها کم خواهد بود و اين سبب کثرت فاميل و در نتيجه کثرت عدد مسلمانان خواهد شد و در برابر دشمنان قدرت و قوت بيشترى پيدا مى کنند.
افزون بر اين، از روايات استفاده مى شود که صله رحم تأثير معنوى و الهى خاصى در فزونى عمر، و عمران و آبادى شهرها دارد. در حديثى از امام صادق از پدرانش از رسول خدا : آمده است: «صِلَةُ الرَّحِمِ تَعْمُرُ الدِّيَارَ وَ تَزِيدُ فِي الأَعْمَارِ وَإِنْ کَانَ أَهْلُهَا غَيْرَ أَخْيَارٍ؛ صله رحم خانه ها را آباد و عمرها را زياد مى کند، هر چند اهل آن از نيکان نباشند».
در حديث ديگرى از همان حضرت (عليه السلام) مى خوانيم: «إِنَّ الْقَوْمَ لَيَکُونُونَ فَجَرَةً وَ لاَ يَکُونُونَ بَرَرَةً فَيَصِلُونَ أَرْحَامَهُمْ فَتُنْمِى أَمْوَالُهُمْ وَ تَطُولُ أَعْمَارُهُمْ فَکَيْفَ إِذَا کَانُوا أَبْرَاراً بَرَرَةً؛ ممکن است جمعيتى فاجر و گنهکار باشند و از نيکان نباشند؛ ولى در عين حال صله رحم به جا آورند. در اين صورت اموالشان افزايش پيدا مى کند و عمرشان طولانى مى شود تا چه رسد به اين که از نيکان و خوبان باشند».
بعضى از شارحان نهج البلاغه تفسير ديگرى براى اين کلام حکيمانه ذکر کرده اند و آن اين که هرگاه انسان صله رحم به جاى آورد، ارحام او اطراف وى را مى گيرند و قوت و قدرت او فزونى مى يابد ولى تفسير اول صحيح تر به نظر مى رسد.
10. «و قصاص را براى حفظ خون ها (و جان ها) قرار داد»؛ (وَ القِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاءِ).
اين سخن برگرفته از قرآن مجيد است که مى فرمايد: (وَ لَکُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الأَلْبَابِ)؛ «اى خردمندان! در قصاص، حيات و زندگى شماست».
درست است که ظاهرآ بر اثر قصاص، فردى از جامعه حذف مى شود؛ ولى اين حذف سبب پيشگيرى از قتل هاى آينده است، زيرا افرادى که به فکر قتل ديگران مى افتند، هنگامى که منظره قصاص در نظرشان مجسم مى شود و خود را در خطر قطعى مى بينند از اين عمل خوددارى مى کنند و به فرض که بتوانند قتلى انجام دهند و متوارى شوند بايد يک عمر به صورت دربه در زندگى مخفيانه داشته باشند که ناراحتى و زجر آن کمتر از قصاص نيست.
متأسفانه در دنياى امروز، بعضى از گروه ها و به اصطلاح طرفداران حقوق بشر با هرگونه قصاص مخالف اند و مى گويند: خون را با خون نبايد شست؛ قاتل کار خطايى انجام داده و اگر ما قاتل را به قتل برسانيم خطاى ديگرى است.
اين ها براى قاتل دلسوزى مى کنند؛ اما گويا براى صدها يا هزاران نفرى که جانشان به وسيله قاتلان در خطر است و آن قاتلان با نفى قصاص احساس امنيت مى کنند دلشان نسوخته است.
11. «و اقامه حدود را براى بزرگ شمردن محرمات الهى قرار داد»؛ (وَ إِقَامَةَ آلْحُدُودِ إِعْظَاماً لِلْمَحَارِمِ).
«محارم» در اين جا اشاره به گناهان کبيره يا بخش مهمى از آن هاست که در موردشان اقامه حدود و اجراى تعزيرات مى شود، زيرا حدود به معناى عام شامل تعزيرات هم مى گردد. بديهى است که با اجراى حد، گناه در نظرها پراهميت خواهدشد و کمتر کسى به سراغ آن مى رود زيرا مى داند علاوه بر مجازات الهى در سراى آخرت، در اين دنيا هم مجازات سنگينى دامن او را مى گيرد و اين امر سبب امنيت جامعه و حفظ آن از آلودگى هاى گسترده خواهد شد.
از اين رو در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آمده است: «وَحَدٌّ يُقَامُ لِلَّهِ فِي الأَرْضِ أَفْضَلُ مِنْ مَطَرِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً؛ حدى که در زمين اجرا شود برتر از چهل روز باريدن باران است». در حديث ديگرى ابو ابراهيم (امام کاظم) (عليه السلام) در تفسير آيه شريفه (وَ يُحْىِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا) مى فرمايد: «اين فقط احيا به وسيله باران نيست،
بلکه خداوند مردانى را مبعوث مى کند که عدل را زنده کنند و زمين با احياى عدل زنده مى شود. سپس افزود: «وَ لأِقَامَةُ الْحَدِّ لِلَّهِ أَنْفَعُ فِي الأَرْضِ مِنَ الْقَطْرِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً؛ و اقامه حد در آن سودمندتر است از نزول چهل روز باران در زمين».
البته اساس دعوت انبيا بر برنامه هاى فرهنگى است و اکثريت مردم از اين طريق به راه راست دعوت مى شوند؛ ولى مواردى پيدا مى شود که افرادى سرسختانه در مقابل اوامر و نواهى آن ها به مخالفت برمى خيزند. در اين گونه موارد جز توسل به اجراى حدود و مجازات ها راهى نيست، همان گونه که در برنامه تمام عقلاى جهان و قوانين عالم نيز همين گونه است.
12. «و ترک شرب خمر را براى حفظ و سلامت عقل تشريع کرد»؛ (وَ تَرْکَ شُرْبِ آلْخَمْرِ تَحْصِيناً لِلْعَقْلِ).
جاى شک و ترديد نيست که شراب و همه مواد مخدر از دشمنان شماره يک عقل انسانى هستند؛ نه تنها در حالت مستى شعله عقل به کلى خاموش مى شود و افراد مست دست به هر کارى مى زنند، بلکه بعد از آن نيز تأثيرات زيادى در تخريب مغز و اعصاب از خود به جاى مى گذارد و گاه منجر به جنون مى شود.
مرحوم «کلينى» در جلد ششم کتاب کافى بابى تحت عنوان «إنّ الْخَمْرَ رَأسُ کُلِّ إثْمٍ وَشَرٍّ» (شراب سرچشمه هر گناه و بدى است) آورده و احاديث فراوانى در ذيل آن ذکر کرده است؛ از جمله در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نقل مى کند: «إِنَّ الْخَمْرَ رَأْسُ کُلِّ إِثْمٍ؛ شراب سرچشمه هر گناهى است». در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ جَعَلَ لِلشَّرِّ أَقْفَالاً وَ جَعَلَ مَفَاتِيحَهَا أَوْ قَالَ مَفَاتِيحَ تِلْکَ الأَقْفَالِ الشَّرَابَ؛ خداوند براى شرور و بدى ها قفل هايى قرار داده (که همان قفل عقل هاست) و کليد آن قفل ها را شراب قرار داده است».
در حديث ديگرى از امام باقر يا امام صادق (عليهما السلام) نقل شده است که فرمود: «مَا عُصِيَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِشَيْءٍ أَشَدَّ مِنْ شُرْبِ الْخَمْرِ إِنَّ أَحَدَهُمْ لَيَدَعُ الصَّلاَةَ الْفَرِيضَةَ وَ يَثِبُ عَلَى أُمِّهِ وَأُخْتِهِ وَ ابْنَتِهِ وَ هُوَ لا يَعْقِلُ؛ گناهى در پيشگاه خداوند شديدتر از شرب خمر نيست. بعضى از شراب خواران نماز واجب را به کلى ترک مى کنند و ممکن است به مادر و خواهر و دختر خود در حالى که نمى فهمند تجاوز کنند».
همين مضمون را يکى از شعراى فارسى زبان در شعر خود مجسم ساخته است آن جا که مى گويد:
ابليس شبى رفت به بالين جوانى *** آراسته با شکل مهيبى سر و بر را
گفتا که منم مرگ اگر خواهى زنهار *** بايد بگزينى تو يکى زين سه خطر را
يا آن پدر پير خودت را بکشى زار *** يا بشکنى از خواهر خود سينه و سر را
يا خود ز مى ناب بنوشى دو سه ساغر *** تا آن که بپوشم ز هلاک تو نظر را لرزيد از اين بيم جوان بر خود و جا داشت *** کز مرگ فتد لرزه به تن ضيغم نر را
گفتا نکنم با پدر و خواهرم اين کار *** ليکن به مى از خويش کنم رفع ضرر را
جامى دو سه مِى خورد چو شد چيره ز مستى *** هم خواهر خود را زد و هم کشت پدر را
اى کاش شود خشک بن تاک خداوند *** زين مايه شر حفظ کند نوع بشر را
13. «و دورى از سرقت را براى حفظ عفت (و پرهيز از آلودگى به اموال مردم) مقرر داشت»؛ (وَ مُجَانَبَةَ السَّرِقَة إِيجاباً لِلْعِفَّةِ).
سرقت و دزدى به هر شکل باشد از بزرگ ترين گناهان در اسلام و داراى حدّ شرعى است و در همه عرف ها و نزد تمام عقلا کارى بسيار زشت محسوب مى شود و در تمام قوانين دنيا براى آن مجازات مقرر شده است.
تعبير «عفت» در کلام امام (عليه السلام) اشاره به خويشتن دارى و مناعت طبع و ترک هرگونه حرص است. خداوند سرقت را از اين رو تحريم فرموده که افزون بر حفظ امنيت مالى جامعه، روح عفت را در افراد زنده کند، هيچ کس به اموال ديگرى چشم ندوزد و حتى در بدترين حالات معيشتى به فکر دست بردن به اموال ديگران نيفتد، همان گونه که در قرآن مجيد خداوند عده اى از نيازمندان را با اين عبارت ستوده است: (لِلفُقَرَاءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللهِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ ضَرْبآ فِى الأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيمَاهُمْ)؛ «(انفاق هاى شما) براى کسانى باشد که در راه خدا در تنگنا قرار گرفته اند (و توجه به آيات خدا آن ها را از وطن هاى خويش آواره ساخته و شرکت در ميدان جهاد به آن ها اجازه نمى دهد که براى تأمين هزينه زندگى دست به کسب و تجارتى بزنند) نمى توانند مسافرتى کنند (و سرمايه اى به دست آورند) و از شدت عفت و خويشتن دارى افراد ناآگاه آن ها را بى نياز مى پندارند؛ اما آن ها را از چهره هايشان مى شناسى».
به يقين همان اندازه که حفظ امنيت جامعه اهميت دارد پرورش روح عفّت و ابراز بى نيازى از اموال مردم نيز مهم است و در واقع اين روحيه است که جامعه را به امنيت مالى رهنمون مى شود.
14. «و ترک زنا را براى حفظ نسب ها قرار داد»؛ (وَ تَرْکَ الزِّنَى تَحْصِيناً لِلنَّسَبِ).
به يقين زنا و آميزش هاى نامشروع آثار سوء فراوانى دارد که امام (عليه السلام) به يکى از مهم ترين آن ها اشاره کرده است. هرگاه در جامعه آميزش هاى نامشروع رواج پيدا کند محصول آن، فرزندان نامشروعى خواهد شد که وابسته به هيچ کس نيستند، نه کسى حضانت آن ها را بر عهده مى گيرد و نه تکيه گاهى براى خودشان پيدا مى کنند، نه حمايت مالى مى شوند، نه ارث دارند و نه از عواطف پدرانه و مادرانه برخوردارند. چنين فرزندانى بزرگ ترين مخاطره را براى جامعه دربر دارند. آمارها نشان مى دهد که بسيارى از جنايات هولناک به دست همين فرزندان نامشروع انجام مى شود. به فرض که نهادى اجتماعى فرزندان نامشروع را جمع آورى و حفاظت کند باز محروميت از پيوند با پدر و مادر و آثار عاطفى و قانونى آن، کار خود را خواهد کرد.
به همين دليل اسلام زنا را حرام کرده و مجازات سنگينى براى آن قائل شده است؛ ولى متأسفانه در تمدّن مادّى غرب نه تنها زنا حرام نيست، بلکه مراکز فحشا تحت حمايت دولت ها هستند و به دولت ها ماليات نيز مى پردازند. آن ها حتى براى روابط نامشروعِ زنان شوهردار نيز اهميتى قائل نيستند. تنها زناى به عنف را ممنوع و قابل تعقيب قانونى مى دانند و به همين دليل فرزندان نامشروع در جوامع غربى بسيار زياد است و مفاسد آن را نيز با چشم خود مى بينند؛ اما غلبه هوا و هوس و آزادى به معناى بى بندوبارى به آن ها اجازه محدود ساختن را نمى دهد.
در بعضى از جوامع غربى کار به آن جا رسيده که در شناسنامه ها تنها نام مادر نوشته مى شود و از نام پدر خبرى نيست، زيرا ديده اند اگر نام پدر را بخواهند بنويسند مجهول بودن پدران براى بسيارى از نوزادان مشکل عظيمى ايجاد مى کند.
شگفت آور است که مجاز شمردن زنا حتى مانع از تجاوز به عنف نشده و به گونه اى است که آمار بعضى از کشورهاى غربى نشان مى دهد در هر دقيقه يک تجاوز به عنف صورت مى گيرد.
البته زنا مفاسد بسيار ديگرى دارد که امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) در حديثى که علامه مجلسى؛ در بحارالانوار از علل الشرايع نقل کرده به بخشى از آن اشاره مى کند، آن حضرت (عليه السلام) مى فرمايد: «وَ حَرَّمَ الزِّنَا لِمَا فِيهِ مِنَ الْفَسَادِ مِنْ قَتْلِ الأَنْفُسِ وَ ذَهَابِ الأَنْسَابِ وَ تَرْکِ التَّرْبِيَةِ لِلأَطْفَالِ وَ فَسَادِ الْمَوَارِيثِ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِکَ مِنْ وُجُوهِ الْفَسَاد؛ خداوند زنا را حرام کرده است به علّت مفاسدى که در آن است ازقبيل: قتل نفس (به سبب برافروخته شدن آتش خشم همسران يا بستگان) و از دست رفتن نسب و ترک تربيت فرزندان و فاسد شدن نظم ميراث و امثال آن از مفاسد گوناگون».
15. «و ترک لواط (و همجنس گرايى) را براى افزايش نسل مقرر داشت». (وَ تَرْکَ آللِّوَاطِ تَکْثِيراً لِلنَّسْلِ).
مى دانيم که آفرينش شهوت جنسى در زنان و مردان براى اين است که از طريق صحيح، نسل انسان افزايش پيدا کند و از ميان نرود و اگر اين علاقه جنسى ميان زن و مرد نبود ممکن بود در مدت کوتاهى نسل انسان نابود شود. حال اگر اين علاقه جنسى به صورت همجنس گرايى درآيد که هيچ تأثيرى در بقاى نسل ندارد و اين مطلب در جامعه بشرى گسترش يابد آن هم سبب قطع نسل انسان يا کمبود افراد بشر خواهد شد.
به همين دليل، استمنا يا آميزش با حيوانات نيز در اسلام تحريم شده است، زيرا آن ها نيز مانند همجنس گرايى سبب ضايع شدن نطفه هاى انسانى مى گردد.
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم که زنديقى از آن حضرت سؤالى درباره تحريم زنا کرد و حضرت پاسخ او را فرمود و سپس از تحريم لواط پرسيد. امام (عليه السلام) فرمود: علتش اين است که «أَنَّهُ لَوْ کانَ إِتْيانُ الْغُلامِ حَلالاً لاَسْتَغْنَى الرِّجالُ عَنِ النِّساءِ وَ کانَ فِيهِ قَطْعُ النَّسْلِ وَ تَعْطِيلُ الْفُرُوجِ وَ کانَ فِي إِجازَةِ ذلِکَ فَسادٌ کَثِيرٌ؛ هرگاه آميزش با پسر حلال بود مردان از زنان بى نياز مى شدند و سبب قطع نسل و تعطيل آميزش مشروع و طبيعى مى شد و مجاز بودن اين کار مفاسد بسيارى دربر داشت».
شبيه همين معنا با توضيح بيشترى از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) نقل شده است.
البته آنچه امام (عليه السلام) در اين جا بيان فرموده و در روايات ديگرى نيز به آن اشاره شده يکى از آثار بسيار شوم همجنس گرايى است؛ آثار زيان بار ديگرى نيز دارد که يکى از آن ها از نظر مسائل بهداشتى و عاطفى است، زيرا اين کار، تحريف روشنى در آفرينش علاقه جنسى و اعضاى تناسلى است و امروز زيان آشکار آن به صورت بيمارى ايدز بروز کرده که طبق بعضى از آمار، اکثر موارد ايدز از همجنس گرايى ناشى مى شود، همان بيمارى اى که امروز تمام اطباى جهان در درمان آن وامانده اند، زيرا نيروى دفاعى بدن را از کار مى اندازد و انسان در مدت کوتاهى به انواع بيمارى ها مبتلا مى شود و با تمام کوشش هايى که از سوى پزشکان دنيا به عمل آمده هنوز داروى مطمئنى براى درمان آن پيدا نشده است.
تشديد مجازات لواط در اسلام نسبت به زنا ممکن است ناشى از اين امور باشد.
البته امروز برخى از طبيبان فاقد مسئوليت، به افرادى چراغ سبز نشان مى دهند و مى گويند که علاقه آن ها به جنس موافق عامل ژنتيکى دارد و قابل تغيير نيست و براى آن ها همجنس گرايى را مجاز مى شمرند و اين شبيه اظهار نظر جمعى ديگر از آن گونه اطباست که استمنا را بى ضرر و بى خطر معرفى مى کنند. بدون شک صحه گذاشتن بر اين انحرافات و بيمارى ها که به هر حال قابل علاج است ناشى از هماهنگ شدن با خواسته هاى انحرافى اين گونه بيماران است.
16. «و شهادت و گواهى را براى اظهار حق در برابر انکارها قرار داد»؛ (وَ الشَّهَادَاتِ آسْتِظْهَاراً عَلَى آلْمجَاحَدَاتِ).
مى دانيم در اسلام کسى که از حادثه اى باخبر باشد و آن را با چشم خود ببيند اگر به شهادت فراخوانده شود بر او واجب است بپذيرد و آنچه را که ديده بيان کند؛ خواه درباره دوست باشد يا دشمن، خويشاوند باشد يا بيگانه. کتمان شهادت يکى از گناهان کبيره است، همان گونه که قرآن مجيد با صراحت فرمود: (وَ لاَ تَکْتُمُوا الشَّهَادَةَ وَ مَنْ يَکْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ)؛ «شهادت را کتمان نکنيد و هر کس کتمان کند قلب او گناهکار است (چرا که حقيقتى را مخفى داشته است)».
در آيه قبل از آن مى فرمايد: (وَ لاَ يَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوا)؛ «و شاهدان هنگامى که (به دادگاه براى اداى شهادت) دعوت شوند ابا نکنند». روايات اسلامى نيز حرمت کتمان شهادت را با صراحت بيان کرده است در حالى که در قوانين ديگر دنيا، شهادت شهود معمولاً الزامى نيست؛ هر کس مايل باشد و سود خود را در شهادت دادن ببيند شهادت مى دهد و گرنه مى تواند آن را مکتوم کند.
واجب ساختن اين کار براى آن است که افراد نتوانند حقوق مردم را پايمال کنند.
در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «مَنْ شَهِدَ شَهَادَةَ حَقٍّ لِيُحْيِيَ بِهَا حَقَّ امْرِئٍ مُسْلِمٍ أَتَى يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لِوَجْهِهِ نُورٌ مَدَّ الْبَصَرِ تَعْرِفُهُ الْخَلَائِقُ بِاسْمِهِ وَ نَسَبِه؛ کسى که شهادت حقى بدهد تا حق مسلمانى را به وسيله آن احيا کند، روز قيامت در حالى وارد عرصه محشر مى شود که از صورتش نورى برمى خيزد که تا آن جا که چشم کار مى کند پيش مى رود و تمام خلايق او را با نام و نسبش مى شناسند».
امام صادق (عليه السلام) در تفسير آيه (وَ لاَ يَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوا) مى فرمايد: «لاَ يَنْبَغِي لأَحَدٍ إِذَا دُعِيَ إِلَى الشَّهَادَةِ يَشْهَدُ عَلَيْهَا أَنْ يَقُولَ لا أَشْهَدُ لَکُمْ؛ براى هيچ کس سزاوار نيست هنگامى که دعوت به شهادت دادن به چيزى شود بگويد: من براى شما شهادت نمى دهم».
شگفت اين که بعضى از شارحان نهج البلاغه شهادت را در اين جا به معناى شهادت در راه خدا در ميدان نبرد تفسير کرده اند و آن را سبب تقويت دين دانسته اند در حالى که تعبيرات امام (عليه السلام) ، قبل و بعد از آن، تناسبى با آن ندارد، زيرا امام (عليه السلام) قبلاً جهاد را به عنوان عزت اسلام بيان فرمود و تعبير «مجاهدات» (يعنى انکارها) مناسب بحث دعاوى است به خصوص که ترک کذب نيز بعد از آن ذکر شده که با ترک شهادت دادن سازگار است. به علاوه حديث با جمله «فرض الله» شروع مى شود و به يقين خداوند شهادت را مأمورٌبِه نکرده بلکه جهاد را واجب فرموده که احيانآ منتهى به شهادت مى شود.
17. «و ترک دروغ را براى احترام و بزرگداشت صدق و راستى قرار داد»؛ (وَ تَرْکَ آلْکَذِبِ تَشْرِيفاً لِلصِّدْقِ).
اساس زندگى اجتماعى بر اعتماد متقابل افراد به يکديگر است که اگر اعتمادى نباشد رشته اجتماع از هم گسيخته خواهد شد. اعتماد در صورتى حاصل مى شود که صدق و امانت بر جامعه حاکم باشد، زيرا دروغ و خيانت مهم ترين اسباب بدبينى و بى اعتمادى است.
امام (عليه السلام) در اين تعبير زيبا مى فرمايد: خداوند ترک دروغ را واجب کرده تا راستگويى به عنوان يک فضيلت شمرده شود و افراد جامعه به سوى آن حرکت کنند.
در روايات اسلامى شديدترين تعبيرات درباره زشتى دروغ آمده است. قرآن مجيد مى گويد: (إِنَّمَا يَفْتَرِى الْکَذِبَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللهِ وَ أُوْلَئِکَ هُمُ الْکَاذِبُونَ)؛ «تنها کسانى دروغ مى بندند که به آيات خدا ايمان ندارند».
در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «إنَّ الْکَذِبَ بابٌ مِنْ أبْوابِ النِّفاقِ؛ دروغ درى از درهاى نفاق است».
در کتاب کافى از اميرمؤمنان (عليه السلام) نقل شده که فرمود: «لا يَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الأِيمَانِ حَتَّى يَتْرُکَ الْکَذِبَ هَزْلَهُ وَجِدَّهُ؛ انسان طعم ايمان را نمى چشد مگر زمانى که دروغ را خواه شوخى باشد يا جدى، رها کند».
احاديث در اين زمينه بسيار است. با حديث ديگرى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) اين سخن را پايان مى دهيم: «إيّاکُمْ وَ الْکَذِبَ فَإِنَّهُ مِنَ الْفُجُورِ وَ هُما فِي النّار؛ از دروغ بپرهيزيد، زيرا دروغ با فجور و گناهان (ديگر) همراه است و هر دو در آتشند».
18. «و سلام را امان در برابر ترس ها قرار داد»؛ (وَ السَّلاَمَ أَمَاناً مِنَ آلْمخَاوِفِ).
منظور از «سلام» در اين جا همان سلام کردن است که هرگاه کسى به ديگرى سلام کند مفهومش اين است که هيچ گونه قصد آزار و اذيت او را ندارد و هنگامى که شنونده، سلام را با سلام پاسخ مى گويد مفهوم آن نيز اين است که از طرف او هم خوف و ضررى متوجه سلام کننده نيست.
توضيح اين که در آغاز اسلام و مدتى پس از آن بسيارى از مردم هنگام برخورد با يکديگر اگر طرف از قبيله خودشان نبود، احساس ناامنى مى کردند؛ ولى اگر يکى از آن ها سلام مى کرد و طرف مقابل نيز پاسخ مى گفت، به منزله اين تعهد بود که هيچ گونه ضرر و زيانى به يکديگر نمى رسانند، همان گونه که اگر شخصى بر آن ها وارد مى شد و غذايى مى آوردند و از غذاى صاحب منزل مى خورد طرفين درباره يکديگر احساس امنيت مى کردند؛ صاحب خانه عملاً تحيتى گفته بود و ميهمان تازه وارد نيز عملاً به آن پاسخ داده بود.
البته گاه مى شد که پس از سلام و جواب آن، قرائن و شواهدى برخلاف موارد مذکور به نظر مى رسيد که براى برطرف کردن آن خوف، احتياج به گفت وگوى بيشترى بود، از اين رو در داستان ابراهيم (عليه السلام) مى خوانيم: هنگامى که فرشتگان پروردگار به صورت افراد ناشناسى بر او وارد شدند و سلام کردند ابراهيم (عليه السلام) که چهره هاى آن ها را بسيار ناشناس ديد گفت: «ما از شما مى ترسيم». به خصوص هنگامى که غذا براى آن ها آورد و آن ها دست به سوى غذا دراز نکردند؛ اما چيزى نگذشت که ترس ابراهيم (عليه السلام) زائل شد هنگامى که گفتند: «ما فرستادگان پروردگار توايم» و او را به فرزند بشارت دادند: (وَ لَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَى قَالُوا سَلاَمآ قَالَ سَلاَمٌ فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ * فَلَمَّا رَءَا أَيْدِيَهُمْ لاَتَصِلُ إِلَيْهِ نَکِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُوا لاَ تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ).
اکنون اين سؤال پيش مى آيد که سلام کردن جزء مستحبات است و با جمله «فرض الله» که در آغاز اين کلام حکمت آميز آمده سازگار نيست، از اين رو بعضى از شارحان، سلام را در اين جا به معناى پاسخ سلام تفسير کرده اند تا با وجوب سازگار باشد. در حالى که اين تفسير افزون بر اين که مخالف ظاهر عبارت
امام (عليه السلام) است با مسئله امنيت از ترس هم سازگار نيست، زيرا هم ابتدا به سلام و هم پاسخ آن هر دو سبب احساس امنيت مى شد.
پاسخ: «فرض» معناى وسيعى دارد که هر گونه تشريع را اعم از واجب و مستحب شامل مى شود، بنابراين، هم ابتدا به سلام را دربر مى گيرد و هم پاسخ سلام را. در نتيجه به يقين فلسفه اى که امام (عليه السلام) براى نماز بيان فرموده، هم نماز واجب را فرامى گيرد و هم مستحب را و همچنين در مورد زکات و روزه.
بعضى از شارحان نهج البلاغه «سلام» را به معناى صلح تفسير کرده اند و گفته اند: «آن چيزى که سبب زائل شدن خوف و ترس در جامعه بشرى مى شود صلح است که مانع از بروز جنگ هاى ويرانگر و مخرب است».
اين تفسير، تفسير بعيدى به نظر نمى رسد و ممکن است هر دو تفسير در مفهوم کلام امام (عليه السلام) جمع باشد.
شگفت اين که بعضى به جاى «سلام»، «اسلام» ذکر کرده اند در حالى که در هيچ يک از نسخ نهج البلاغه اين واژه نيامده، جز در غررالحکم «سلام»، «اسلام» آمده است، بنابراين تکيه بر يک احتمال نادر، مناسب تفسير کلام امام (عليه السلام) نيست به خصوص اين که اگر به جاى «سلام»، «اسلام» بود مى بايست در آغاز اين سخن و به دنبال «فَرَضَ اللهُ الاْيمانَ تَطْهيرآ مِنَ الشِّرْکِ» ذکر شود.
19. «و امامت را براى نظم و نظام امت قرار داد»؛ (وَ آلإَمَامَةَ نِظَاماً لِلأُمَّةِ).
هر چند در نسخه صبحى صالح در اين جا واژه «الامانة» آمده ولى در بسيارى از نسخ نهج البلاغه به جاى آن «الامامة» است و در کتاب تمام نهج البلاغه نيز «الامامة» آمده است. در غررالحکم نيز به همين صورت است. حتى در شرح ابن ابى الحديد نيز «الامامة» ذکر شده است و همان را نيز تفسير کرده است. به يقين تعبير «نِظامآ لِلأُمَّةِ» و به دنبال آن «وَ الطّاعَةِ تَعْظيمآ لِلإِمامَةِ» با امامت تناسب دارد نه امانت و در واقع دو جمله اخير (نوزدهم و بيستم) به منزله ضمانت اجرايى براى هجده جمله پيشين است. به هر حال شک نيست که اگر حکومت عادلى بر سر کار نباشد و امامت به معناى صحيح پياده نشود، نظم امت به هم مى ريزد، ظالمان بر مظلومان چيره مى شوند و فاسدان و مفسدان پست هاى حساس را در اختيارمى گيرندو بيت المال مسلمانان به غارت مى رود و ناامنى همه جا را فرامى گيرد که تاريخ معاصر و گذشته، نمونه هاى فراوانى از آن را به ما ارائه داده است.
در خطبه بانوى اسلام فاطمه زهرا (عليها السلام) نيز تعبيرى شبيه به اين ديده مى شود، مى فرمايد: «وَ طَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ وَ إِمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَةِ؛ خداوند اطاعت از ما را سبب نظام امت قرار داده و پيشوايى ما را سبب جلوگيرى از اختلاف و پراکندگى».
در خطبه امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) نيز که در مسجد جامع مرو در روز جمعه بيان فرمود آمده است: «إِنَّ الإِمَامَةَ زِمَامُ الدِّينِ وَ نِظَامُ الْمُسْلِمِينَ وَ صَلاحُ الدُّنْيَا وَ عِزُّ الْمُوْمِنِينَ إِنَّ الأِمَامَةَ أُسُّ الإِسْلامِ النَّامِي وَ فَرْعُهُ السَّامِي؛ امامت، زمام دين و سبب نظام مسلمين و صلاح دنيا و سبب عزت مؤمنان است. امامت اساس اسلام بارور و شاخه بلند آن است».
البته سخن درباره اهميت امامت و تأثير حکومت اسلامى در نظم جامعه مسلمانان و حفظ کيان آن ها بسيار است و مقصود در اين جا اشاره اى به اين مسئله به عنوان تفسير کلام امام (عليه السلام) بود.
20. «و اطاعت و فرمانبردارى (از امام مسلمين) را براى (تعظيم و تحکيم) مقام امامت قرار داد»؛ (وَ الطَّاعَةَ تَعْظِيماً لِلإِمَامَةِ).
به يقين آنچه سبب تقويت امامتِ امامان و حاکميتِ حاکمان مى شود همکارى و هماهنگى مردم است. اگر اطاعت و همکارى مردم نباشد نظام امامت نيز به هم مى ريزد، ازاين رو در مسائل مربوط به حکومت اسلامى نيز مى گوييم: حمايت مردم و آراى ملت از اساسى ترين پايه هاى حکومت است، زيرا امامى مى تواند نظام امت را برقرار کند که مبسوط اليد باشد و مبسوط اليد بودن جز از طريق همکارى مردمى حاصل نمى شود.
در بخش چهارم خطبه 34 مطالب بيشترى در اين زمينه آمده است؛ آن جا که امام (عليه السلام) مى فرمايد: «اى مردم! من حقى بر شما دارم شما نيز بر من حقى داريد؛ اما حق شما بر من اين است که از خيرخواهى و خدمت به شما دريغ نورزم و بيت المال را به نفع شما به طور کامل به کار گيرم و شما را تعليم دهم تا از جهل و نادانى رهايى يابيد و تربيت کنم تا فراگيريد و آگاه شويد و اما حق من بر شما اين است که به بيعت خويش وفادار باشيد و در آشکار و نهان خيرخواهى را در حق من به جا آوريد. هر زمان شما را براى انجام کارى بخوانم اجابت کنيد و هر وقت به شما فرمان دهم اطاعت نماييد». نکته
آيا حق داريم از فلسفه احکام سؤال کنيم؟
بعضى از فرق مسلمين عقيده دارند که احکام الله معلل بالاغراض نيست؛ يعنى لزومى ندارد آنچه خدا امر کرده داراى فلسفه اى باشد و آنچه نهى کرده داراى مفسده اى. آن ها در واقع حکيم بودن خدا را زير سؤال مى برند و توجه ندارند که اگر احکام تابع مصالح و مفاسد نباشد ترجيح بدون مرجح لازم مى آيد و اساسآ اين سخن برخلاف آيات زيادى از قرآن است که براى نماز و روزه وحج و قصاص و امثال آن فلسفه هايى ذکر کرده است. به يقين آنچه خدا امر فرموده داراى فوايد مادى يا معنوى يا هر دو بوده و آنچه نهى کرده مفاسدى اين چنين داشته است.نه تنها احکام الهى، احکام و قوانينى هم که در عرف عقلا وضع مى شود همه از اين قبيل است؛ گاهى هفته ها و ماه ها درباره مصلحت و مفسده يک قانون مطالعه و بررسى مى کنند تا بتوانند حکمى را در عرف خودشان وضع کنند.
آيات مربوط به حلال کردن طيبات و حرام کردم خبائث همگى شاهد بر اين است که قبلاً طيب و خبيثى وجود دارد که به سبب آن حکم الهى مطابق آن صادر مى شود.
تنها تفاوتى که ميان احکام الهى و احکام عرفى است اين است که احکام عرفى چه بسا بر اساس مصالح و مفاسدى وضع مى شود که نتوانسته اند تمام جوانب آن را بررسى کنند و به همين دليل پس از مدتى ممکن است خلاف آن کشف شود؛ ولى احکام الهى چنين نيست، علم بى پايان خداوند سبب مى شود که احکام بر اساس رعايت تمام جوانب مصالح و مفاسد وضع شود و هرگز خلافى در آن نخواهد بود. بعضى نيز معتقدند که گر چه احکام داراى مصالح و مفاسدى است؛ ولى ما نبايد به سراغ آن ها برويم، بايد مطيع فرمان باشيم؛ آن جا که امر شده انجام دهيم و آن جا که نهى شده خوددارى کنيم و مطلقآ نبايد به سراغ فلسفه احکام رفت.
اين نيز برخلاف آياتى است که ما را تشويق به فهم مصالح و مفاسد احکام مى کند و همچنين برخلاف رواياتى ـ مانند کلام مورد بحث ـ است که ائمه هدى (عليهم السلام) مصالح احکام را مشروحاً بيان کرده اند. همچنين بعضى از اصحاب خدمت امامان (عليهم السلام) مى رسيدند و فلسفه پاره اى از احکام را مى پرسيدند. هرگز هيچ امامى آن ها را از اين سؤالات نهى نکرد و اين دليل بر آن است که مردم حق دارند از فلسفه احکام سؤال کنند و پاسخ بشنوند.
منتها در اين جا دو نکته مهم باقى مى ماند و آن اين است که اولاً بيان فلسفه احکام چه فايده اى دارد؟
پاسخ اين سؤال روشن است؛ انسان هنگامى که از منافع نماز و روزه و امثال آن آگاه مى شود، شوق بيشترى براى انجام دادن آن در خود مى يابد و هنگامى که مثلاً مفاسد بى شمار شرب خمر را مى شنود، نفرت بيشترى از آن پيدا مى کند. درست مانند دستورات طبيب که وقتى براى بيمارش فوايد دارو را ذکر کند بيمار با شوق بيشترى دارو را مصرف کرده و تلخى احتمالى آن را تحمل مى کند.
از اين جا مى توان استفاده کرد که آگاهى از فلسفه احکام مى تواند فقيه را در مسير استنباط حکم کمک کند.
ثانياً: معناى آگاهى از فلسفه احکام اين نيست که ما همواره مقيد به آن باشيم و بگوييم: چون مثلاً فلسفه دو رکعت بودن نماز صبح و سه رکعت بودن نماز مغرب را نمى دانيم بنابراين آن را انجام نمى دهيم. ما بايد گوش به امر و چشم به فرمان داشته باشيم چه فلسفه احکام را بدانيم يا ندانيم؛ ولى هر مقدار بدانيم به اطاعت راسخ ما کمک مى کند. اين نکته نيز شايان توجه است که فلسفه ها و مصالح و مفاسد احکام غالباً جنبه حکمت دارد نه علّت؛ يعنى در غالب موارد، ممکن است حاکم باشد. مثلاً نوشيدن يک قطره شراب ممکن است هيچ کدام از آن مفاسد را نداشته باشد ولى به هر حال حرام است، بنابراين افراط در اين مسئله که ما فلسفه هاى احکام را وسيله اى قرار دهيم براى محدود کردن حکم يا توسعه آن به جايى که ادله شامل آن نمى شود، کار نادرستى است.
به تعبير ديگر، پذيرفتن فلسفه احکام يا مقاصد الشريعه به معناى اين نيست که ما به دنبال قياسات ظنى برويم و حلال و حرام هايى از اين طريق درست کنيم. تنها در صورتى مى توان حکم را به وسيله فلسفه احکام توسعه داد يا محدود کرد که به صورت علت در متن کتاب و سنت ذکر شده باشد؛ مثلاً بفرمايد: «لا تَشْرَبُوا الْخَمْرَ لأَنَّهُ مُسْکِرٌ مُفْسِدٌ لِلْعَقْلِ» از اين تعبير مى توانيم هر چيزى را که مسکر و موجب فساد عقل است تحريم کنيم.
در حديثى از امام کاظم (عليه السلام) مى خوانيم: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ لَمْ يُحَرِّمِ الْخَمْرَ لاِسْمِهَا وَ لَکِنَّهُ حَرَّمَهَا لِعَاقِبَتِهَا فَمَا کَانَ عَاقِبَتُهُ عَاقِبَةَ الْخَمْرِ فَهُوَ خَمْرٌ؛ خداوند شراب را به دليل نام آن تحريم نکرد، بلکه تحريم آن به دليل آثار آن بود، بنابراين هر چيزى که عاقبت آن عاقبت شراب باشد آن هم به منزله شراب است». .
پاورقی ها
من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 7، ح 1579. من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 7، ح 1580. کافى، ج 4، ص 271، ح 4. نهج البلاغه، خطبه 27. بقره، آيه 130. از جمله به جلد 2 همين کتاب، ص 444 و تفسير نمونه، ج 3، ذيل آيه 104 سوره آل عمران مراجعه شود. بحارالانوار، ج 71، ص 93، ح 21. کافى، ج 2، ص 155، ح 21. علامه مجلسى؛ اين تفسير را در بحارالانوار، ج 6، ص 109 آورده و مرحوم مغنيه در فى ظلال از او تبعيت کرده است. بقره، آيه 179. کافى، ج 7، ص 175، ح 8. روم، آيه 19. کافى، ج 7، ص 174، ح 2. کافى، ج 6، ص 403، ح 3. کافى، ج 6، ص 403. کافى، ج 6، ص 403، ح 7. بقره، آيه 273. بحارالانوار، ج 6، ص 98، ح 2. وسائل الشيعه، ج 14، ص 252، ح 12. بحارالانوار، ج 76، ص 64، ح 6. وقاحت در تمدن مادى غرب به جايى رسيده که به هنگام نوشتن اين سطور، اين خبر در جرايد منتشر شد که دو نفر از سياستمداران همجنس اروپايى رسمآ با هم ازدواج کردند و صدر اعظم آنان نيز به آن ها تبريک گفت. (اين خبر در بيست و هفتم شهريور سال 1389 در جرايد منتشر شد). بقره، آيه 283. کافى، ج 7، ص 380، ح 1. کافى، ج 7، ص 379، ح 1. نحل، آيه 105. کنزالعمّال، ح 8212. کافى، ج 2، ص 340، ح 11. مجموعه ورام، ج 1، ص 113. بحارالانوار، ج 29، ص 223. کافى، ج 1، ص 200، ح 1. شرح بيشتر را در اين زمينه مى توانيد در همين کتاب، ج 2، ص 543 به بعد مطالعه کنيد. اعراف، آيه 157. براى مطالعه بيشتر به دائرة المعارف فقه مقارن، ج 1، ص 385 به بعد مراجعه شود. کافى، ج 6، ص 412، ح 2. هود، آيه 69 و 70. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 19، ص 89. فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 367. شرح نهج البلاغه ابن ميثم بحرانى، ج 5، ص 367. غررالحکم، ح 3376.