حکمت 282
شرح و تفسیر حکمت 282
حجاب معرفت
اين گفتار کوتاه و حکيمانه، يکى از حجاب هاى معرفت و علم و حکمت و تربيت را معرفى کرده است، اميرمؤمنان (عليه السلام) مى فرمايد: «ميان شما و موعظه، پرده اى از غفلت (و غرور) وجود دارد»؛ (بَيْنَکُمْ وَ بَيْنَ آلْمَوْعِظَةِ حِجَابٌ مِنَ آلْغِرَّةِ).
«غِرَّة» به معناى غفلت و بى خبرى و کم تجربگى است.
مى دانيم، در جهانى که زندگى مى کنيم هم واعظان بسيارند و هم موعظه ها؛ تاريخ پيشينيان، واعظ بسيار گويايى است، حوادثى که در طول تاريخ رخ مى دهد و دگرگونى قدرت ها، سرنگونى دولت ها و از کار افتادن قهرمانان و فقر گروهى از ثروتمندان، هر کدام واعظى هستند، حتى مردگان که همه روزه مى بينيم بر دوش بستگان و عزيزانشان به سوى ديار خاموشان برده مى شوند ـ به فرموده اميرمؤمنان على (عليه السلام) ـ بهترين واعظان اند.
کاخ هاى ويران شده شاهان مقتدر و قصرهاى آباد آن ها همه در حال وعظند؛
دندانه هر قصرى پندى دهدت نونو *** پند سر دندانه بشنو ز بن دندان
در کلام امام موسى بن جعفر (عليه السلام) خطاب به هارون ـ که درخواست موعظه کرده بود ـ آمده است: «هرچيزى که در گرد خود مى بينى همه داراى موعظه است»؛ (مَا مِنْ شَيْءٍ تَرَاهُ عَيْنُکَ إِلاَّ وَ فِيهِ مَوْعِظَةٌ). اضافه بر همه اين ها، خيل انبيا و اوليا و معصومان (عليهم السلام) همگى واعظان بزرگى بودند که در طول تاريخ به وعظ و اندرز انسان ها پرداختند و امروز بسيارى از مواعظ آن ها در اختيار ماست.
با اين حال چرا اين موعظه هاى بسيار قوى در دل هاى گروهى تأثير نمى گذارد؟ قطعاً دليلى دارد؛ امام (عليه السلام) در اين بيان کوتاه به يکى از مهم ترين آن ها اشاره مى کند، مى فرمايد: «حجاب غفلت، جلوى تأثير اندرزها را مى گيرد».
اين غفلت ممکن است هنگام شنيدن مواعظ باشد که انسان گوش دل به واعظ نمى سپارد و در فکر مال و منال و شهوت خويش است و يا اين که همچون هارون موقتاً با شنيدن موعظه مردى الهى بيدار مى شود؛ اما به زودى حجاب غفلت بر دل او مى افتد و موعظه را به فراموشى مى سپارد.
بسيارند کسانى که در يک مجلس فاتحه که براى دوست و يا يکى از بستگان نزديکشان برپا شده در فکر فرو مى روند و لحظاتى بيدار مى شوند، مخصوصاً اگر واعظ آگاهى در آن جا سخنرانى کند، اما هنگامى که از آن مجلس پا بيرون گذاشتند همه چيز را فراموش مى کنند و به حال اول بازمى گردند.
سرچشمه اين غفلت ممکن است هوا و هوس هاى نفسانى و شهوت و زرق و برق دنيا و يا وسوسه هاى شيطانى جن و انس باشد.
قرآن مجيد مى فرمايد: (فَلاَ تَغُرَّنَّکُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَ لاَ يَغُرَّنَّکُمْ بِاللهِ الْغَرُورُ)؛ «پس مبادا زندگانى دنيا شما را بفريبد، و مبادا (شيطان) فريبکار شما را به (کرم) خدا مغرور سازد!».
در حديث عبرت انگيزى از امام هادى (عليه السلام) آمده است که متوکل عباسى شبى آن حضرت را به کاخ خود فراخواند. دليل آن اين بود که به وى خبر داده بودند آن حضرت مشغول جمع آورى اموال و سلاح در خانه خود است تا قيام کند و مردم را بر ضد او بشوراند. او دستور داد به خانه امام برويد، آن جا را با دقت تفتيش کنيد و او را در هر حال که بود نزد من بياوريد. مأموران به خانه امام (عليه السلام) ريختند و چيزى نيافتند و امام (عليه السلام) را در دل شب مشغول عبادت ديدند. با اين حال، حضرت را با خود به قصر متوکل آوردند. متوکل که سرمست شرابِ قدرت و مشغول نوشيدن خمر بود، همين که چشمش به آن حضرت افتاد از جا برخاست و احترام کرد و او را نزد خود نشاند و با نهايت جسارت جام شرابى را که در دست داشت به آن حضرت تعارف کرد!
امام (عليه السلام) رو به سوى او کرد و فرمود: به خدا سوگند! اين مايع ننگين هرگز با گوشت و خون من آشنايى نداشته و ندارد. متوکلِ مست شرمنده شد و دست خود را عقب کشيد.
آن گاه به امام (عليه السلام) گفت: شعرى براى من بخوان (لابد شعرى که بزمش را گرم تر کند).
امام (عليه السلام) فرمود: من کمتر شعر به خاطر دارم. متوکل گفت: حتمآ بايد بخوانى.
هنگامى که حضرت اصرار متوکل را ديد، اشعار تکان دهنده اى خواند که متوکل به گريه افتاد و حاضران نيز گريستند. اشعار اين بود:
بَاتُوا عَلَى قُلَلِ الأَجْبَالِ تَحْرُسُهُمْ *** غُلْبُ الرِّجَالِ فَلَمْ تَنْفَعْهُمُ الْقُلَلُ
وَ اسْتُنْزِلُوا بَعْدَ عِزٍّ مِنْ مَعَاقِلِهِمْ *** وَ اُسْکِنُوا حُفَراً يَا بِئْسَ مَا نَزَلُوا
نَادَاهُمُ صَارِخٌ مِنْ بَعْدِ دَفْنِهِمُ *** أَيْنَ الأَسَاوِرُ وَ التِّيجَانُ وَ الْحُلَلُ
أَيْنَ الْوُجُوهُ الَّتِي کَانَتْ مُنَعَّمَةً *** مِنْ دُونِهَا تُضْرَبُ الأَسْتَارُ وَالْکِلَلُ
قَدْ طَالَمَا أَکَلُوا دَهْراً وَ قَدْ شَرِبُوا *** وَ أَصْبَحُوا الْيَوْمَ بَعْدَ الأَکْلِ قَدْ أُکِلُوا
يعنى: گروهى بودند که بر قله هاى کوه ها، دژهاى محکمى ساخته بودند و مردانى نيرومند از آن ها پاسدارى مى کردند؛ اما هرگز اين قله ها به حال آن ها سودى نداشت. چيزى نگذشت که از پناهگاه خود، از آن مقام عزت، به ذلت کشانده شدند، و در حفره هاى گور ساکن گشتند و چه بد فرود آمدند.
فريادگرى بعد از دفن آن ها صدا زد: کجا رفت آن دستبندهاى طلا و آن تاج ها و زينت ها؟!
کجا رفتند آن صورت هايى که آثار ناز و نعمت در آن ها نمايان بود و در پشت پرده ها قرار داشتند؟!
آرى، مدت طولانى خوردند و نوشيدند؛ ولى امروز همه آن ها در کام زمين فرو رفته اند».
در حديث ديگرى در بحارالانوار آمده است که متوکل بعد از شنيدن اين اشعار، جام شراب را بر زمين زد و مجلس عيشش به هم خورد.
متوکل شرمنده شد و آن حضرت را با احترام به منزل بازگرداند.
آرى، گاهى حجاب غفلت کنار مى رود و موعظه ها اثربخش مى شود؛ اما افسوس که اين کنار رفتن حجاب براى بسيارى موقتى است.
جريان عبرت انگيز ديگرى درباره يکى ديگر از خلفاى عباسى؛ يعنى هارون الرشيد نقل شده که طعام زيادى ترتيب داد و مجلس خود را آراست و شاعر معروف عرب، «ابوالعتاهيه» را دعوت کرد و از وى خواست تا حال او را توصيف کند.
ولى ابوالعتاهيه برخلاف انتظار هارون و حاضران به جاى اين که اشعار سرگرم کننده اى درباره زيبايى مجلس وى و اقتدار هارون بخواند، اشعار زير را خواند:
عِشْ ما بَدا لَکَ سالِمآ *** فِي ظِلِّ شاهِقَةِ الْقُصِورِ!
يُهْدى إلَيْکَ بِمَا اشْتَهَيْـ *** تَ لَدَى الرَّواحِ وَ فِي الْبُکُورِ! فَإذَا النُّفُوسُ تَقَعْقَعَتْ *** في ظِلِّ حَشْرِجَةِ الصُّدُورِ
فَهُناکَ تَعْلَمُ مُوقِنآ *** ما کُنْتَ إلّا فِي غُرُورٍ!
تا مى خواهى در سايه قصرهاى سر به آسمان کشيده، سالم زندگى کن! در حالى که آنچه را که مورد علاقه توست هر صبح و شام به تو هديه مى کنند.
ولى هنگامى که جان در فضاى سينه به ناله مى افتد ـ به يقين خواهى دانست که عمرى در غرور و غفلت بودى!
اطرافيان هارون از خواندن اين اشعار که به گمان آن ها متناسب با چنان مجلسى نبود و موجب کدورت خاطر هارون مى شد ناراحت شدند؛ ولى عجب اين که هارون ناراحت نشد و اشعارش را ستود و اظهار داشت: مايه بيدارى من گشت.
در کامل ابن اثير آمده است که هارون بعد از شنيدن اين اشعار گريه کرد. وزيرش، فضل بن يحيى، به ابوالعتاهيه گفت: خليفه تو را دعوت کرده بود که مسرورش کنى، چرا غمگينش ساختى؟ هارون به فضل بن يحيى گفت: رهايش کن، او ما را در غرور و غفلت ديد، نخواست بر آن بيفزايد.
اين گفتار کوتاه و حکيمانه، يکى از حجاب هاى معرفت و علم و حکمت و تربيت را معرفى کرده است، اميرمؤمنان (عليه السلام) مى فرمايد: «ميان شما و موعظه، پرده اى از غفلت (و غرور) وجود دارد»؛ (بَيْنَکُمْ وَ بَيْنَ آلْمَوْعِظَةِ حِجَابٌ مِنَ آلْغِرَّةِ).
«غِرَّة» به معناى غفلت و بى خبرى و کم تجربگى است.
مى دانيم، در جهانى که زندگى مى کنيم هم واعظان بسيارند و هم موعظه ها؛ تاريخ پيشينيان، واعظ بسيار گويايى است، حوادثى که در طول تاريخ رخ مى دهد و دگرگونى قدرت ها، سرنگونى دولت ها و از کار افتادن قهرمانان و فقر گروهى از ثروتمندان، هر کدام واعظى هستند، حتى مردگان که همه روزه مى بينيم بر دوش بستگان و عزيزانشان به سوى ديار خاموشان برده مى شوند ـ به فرموده اميرمؤمنان على (عليه السلام) ـ بهترين واعظان اند.
کاخ هاى ويران شده شاهان مقتدر و قصرهاى آباد آن ها همه در حال وعظند؛
دندانه هر قصرى پندى دهدت نونو *** پند سر دندانه بشنو ز بن دندان
در کلام امام موسى بن جعفر (عليه السلام) خطاب به هارون ـ که درخواست موعظه کرده بود ـ آمده است: «هرچيزى که در گرد خود مى بينى همه داراى موعظه است»؛ (مَا مِنْ شَيْءٍ تَرَاهُ عَيْنُکَ إِلاَّ وَ فِيهِ مَوْعِظَةٌ). اضافه بر همه اين ها، خيل انبيا و اوليا و معصومان (عليهم السلام) همگى واعظان بزرگى بودند که در طول تاريخ به وعظ و اندرز انسان ها پرداختند و امروز بسيارى از مواعظ آن ها در اختيار ماست.
با اين حال چرا اين موعظه هاى بسيار قوى در دل هاى گروهى تأثير نمى گذارد؟ قطعاً دليلى دارد؛ امام (عليه السلام) در اين بيان کوتاه به يکى از مهم ترين آن ها اشاره مى کند، مى فرمايد: «حجاب غفلت، جلوى تأثير اندرزها را مى گيرد».
اين غفلت ممکن است هنگام شنيدن مواعظ باشد که انسان گوش دل به واعظ نمى سپارد و در فکر مال و منال و شهوت خويش است و يا اين که همچون هارون موقتاً با شنيدن موعظه مردى الهى بيدار مى شود؛ اما به زودى حجاب غفلت بر دل او مى افتد و موعظه را به فراموشى مى سپارد.
بسيارند کسانى که در يک مجلس فاتحه که براى دوست و يا يکى از بستگان نزديکشان برپا شده در فکر فرو مى روند و لحظاتى بيدار مى شوند، مخصوصاً اگر واعظ آگاهى در آن جا سخنرانى کند، اما هنگامى که از آن مجلس پا بيرون گذاشتند همه چيز را فراموش مى کنند و به حال اول بازمى گردند.
سرچشمه اين غفلت ممکن است هوا و هوس هاى نفسانى و شهوت و زرق و برق دنيا و يا وسوسه هاى شيطانى جن و انس باشد.
قرآن مجيد مى فرمايد: (فَلاَ تَغُرَّنَّکُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَ لاَ يَغُرَّنَّکُمْ بِاللهِ الْغَرُورُ)؛ «پس مبادا زندگانى دنيا شما را بفريبد، و مبادا (شيطان) فريبکار شما را به (کرم) خدا مغرور سازد!».
در حديث عبرت انگيزى از امام هادى (عليه السلام) آمده است که متوکل عباسى شبى آن حضرت را به کاخ خود فراخواند. دليل آن اين بود که به وى خبر داده بودند آن حضرت مشغول جمع آورى اموال و سلاح در خانه خود است تا قيام کند و مردم را بر ضد او بشوراند. او دستور داد به خانه امام برويد، آن جا را با دقت تفتيش کنيد و او را در هر حال که بود نزد من بياوريد. مأموران به خانه امام (عليه السلام) ريختند و چيزى نيافتند و امام (عليه السلام) را در دل شب مشغول عبادت ديدند. با اين حال، حضرت را با خود به قصر متوکل آوردند. متوکل که سرمست شرابِ قدرت و مشغول نوشيدن خمر بود، همين که چشمش به آن حضرت افتاد از جا برخاست و احترام کرد و او را نزد خود نشاند و با نهايت جسارت جام شرابى را که در دست داشت به آن حضرت تعارف کرد!
امام (عليه السلام) رو به سوى او کرد و فرمود: به خدا سوگند! اين مايع ننگين هرگز با گوشت و خون من آشنايى نداشته و ندارد. متوکلِ مست شرمنده شد و دست خود را عقب کشيد.
آن گاه به امام (عليه السلام) گفت: شعرى براى من بخوان (لابد شعرى که بزمش را گرم تر کند).
امام (عليه السلام) فرمود: من کمتر شعر به خاطر دارم. متوکل گفت: حتمآ بايد بخوانى.
هنگامى که حضرت اصرار متوکل را ديد، اشعار تکان دهنده اى خواند که متوکل به گريه افتاد و حاضران نيز گريستند. اشعار اين بود:
بَاتُوا عَلَى قُلَلِ الأَجْبَالِ تَحْرُسُهُمْ *** غُلْبُ الرِّجَالِ فَلَمْ تَنْفَعْهُمُ الْقُلَلُ
وَ اسْتُنْزِلُوا بَعْدَ عِزٍّ مِنْ مَعَاقِلِهِمْ *** وَ اُسْکِنُوا حُفَراً يَا بِئْسَ مَا نَزَلُوا
نَادَاهُمُ صَارِخٌ مِنْ بَعْدِ دَفْنِهِمُ *** أَيْنَ الأَسَاوِرُ وَ التِّيجَانُ وَ الْحُلَلُ
أَيْنَ الْوُجُوهُ الَّتِي کَانَتْ مُنَعَّمَةً *** مِنْ دُونِهَا تُضْرَبُ الأَسْتَارُ وَالْکِلَلُ
قَدْ طَالَمَا أَکَلُوا دَهْراً وَ قَدْ شَرِبُوا *** وَ أَصْبَحُوا الْيَوْمَ بَعْدَ الأَکْلِ قَدْ أُکِلُوا
يعنى: گروهى بودند که بر قله هاى کوه ها، دژهاى محکمى ساخته بودند و مردانى نيرومند از آن ها پاسدارى مى کردند؛ اما هرگز اين قله ها به حال آن ها سودى نداشت. چيزى نگذشت که از پناهگاه خود، از آن مقام عزت، به ذلت کشانده شدند، و در حفره هاى گور ساکن گشتند و چه بد فرود آمدند.
فريادگرى بعد از دفن آن ها صدا زد: کجا رفت آن دستبندهاى طلا و آن تاج ها و زينت ها؟!
کجا رفتند آن صورت هايى که آثار ناز و نعمت در آن ها نمايان بود و در پشت پرده ها قرار داشتند؟!
آرى، مدت طولانى خوردند و نوشيدند؛ ولى امروز همه آن ها در کام زمين فرو رفته اند».
در حديث ديگرى در بحارالانوار آمده است که متوکل بعد از شنيدن اين اشعار، جام شراب را بر زمين زد و مجلس عيشش به هم خورد.
متوکل شرمنده شد و آن حضرت را با احترام به منزل بازگرداند.
آرى، گاهى حجاب غفلت کنار مى رود و موعظه ها اثربخش مى شود؛ اما افسوس که اين کنار رفتن حجاب براى بسيارى موقتى است.
جريان عبرت انگيز ديگرى درباره يکى ديگر از خلفاى عباسى؛ يعنى هارون الرشيد نقل شده که طعام زيادى ترتيب داد و مجلس خود را آراست و شاعر معروف عرب، «ابوالعتاهيه» را دعوت کرد و از وى خواست تا حال او را توصيف کند.
ولى ابوالعتاهيه برخلاف انتظار هارون و حاضران به جاى اين که اشعار سرگرم کننده اى درباره زيبايى مجلس وى و اقتدار هارون بخواند، اشعار زير را خواند:
عِشْ ما بَدا لَکَ سالِمآ *** فِي ظِلِّ شاهِقَةِ الْقُصِورِ!
يُهْدى إلَيْکَ بِمَا اشْتَهَيْـ *** تَ لَدَى الرَّواحِ وَ فِي الْبُکُورِ! فَإذَا النُّفُوسُ تَقَعْقَعَتْ *** في ظِلِّ حَشْرِجَةِ الصُّدُورِ
فَهُناکَ تَعْلَمُ مُوقِنآ *** ما کُنْتَ إلّا فِي غُرُورٍ!
تا مى خواهى در سايه قصرهاى سر به آسمان کشيده، سالم زندگى کن! در حالى که آنچه را که مورد علاقه توست هر صبح و شام به تو هديه مى کنند.
ولى هنگامى که جان در فضاى سينه به ناله مى افتد ـ به يقين خواهى دانست که عمرى در غرور و غفلت بودى!
اطرافيان هارون از خواندن اين اشعار که به گمان آن ها متناسب با چنان مجلسى نبود و موجب کدورت خاطر هارون مى شد ناراحت شدند؛ ولى عجب اين که هارون ناراحت نشد و اشعارش را ستود و اظهار داشت: مايه بيدارى من گشت.
در کامل ابن اثير آمده است که هارون بعد از شنيدن اين اشعار گريه کرد. وزيرش، فضل بن يحيى، به ابوالعتاهيه گفت: خليفه تو را دعوت کرده بود که مسرورش کنى، چرا غمگينش ساختى؟ هارون به فضل بن يحيى گفت: رهايش کن، او ما را در غرور و غفلت ديد، نخواست بر آن بيفزايد.