حکمت 295
وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ
أَصْدِقَاؤُکَ ثَلاَثَةٌ، وَ أَعْدَاؤُکَ ثَلاثَةٌ؛ فَأَصْدِقَاؤُکَ: صَدِيقُکَ، وَ صَدِيقُ صَدِيقِکَ، وَ عَدُوُّ عَدُوِّکَ. وَ أَعْدَاؤُکَ: عَدُوُّکَ، وَ عَدُوُّ صَدِيقِکَ، وَ صَدِيقُ عَدُوِّکَ.
امام (عليه السلام) فرمود:
دوستانت سه گروهند و دشمنانت نيز سه گروه؛ اما دوستانت: دوست تو و دوست دوستت و دشمن دشمنت و اما دشمنانت: دشمن تو و دشمن دوستت و دوست دشمنت هستند.
شرح و تفسیر حکمت 295
دوستان و دشمنان
امام (عليه السلام) در اين سخن سرشار از حکمت به نکته مهمى درباره شناخت دوستان و دشمنان اشاره کرده است، مى فرمايد: «دوستان تو سه گروهند و دشمنانت نيز سه گروه»؛ (أَصْدِقَاؤُکَ ثَلاَثَةٌ، وَ أَعْدَاؤُکَ ثَلاثَةٌ).
آن گاه به شرح هر يک از اين دو مى پردازد، درباره دوستان مى فرمايد: «(اما) دوستانت: دوست تو و دوست دوستت و دشمن دشمنت هستند»؛ (فَأَصْدِقَاؤُکَ: صَدِيقُکَ، وَ صَدِيقُ صَدِيقِکَ، وَ عَدُوُّ عَدُوِّکَ).
درست است که هميشه دوستِ دوست انسان ممکن است دوست انسان نباشد؛ با کسى دوستى کند و با دوستش دشمنى؛ ولى غالبآ چنين نيست. دوستى ها و دشمنى ها معمولاً براثر اهداف مشترک است، هنگامى که اهداف مشترک بود، هم دوست انسان هم دوستِ دوست او از در دوستى درمى آيند، بنابراين وجود بعضى استثناها هرگز مانع از يک حکم کلى نيست.
در مقابل مى فرمايد: «دشمنانت، دشمن تو هستند و دشمن دوستت و دوست دشمنت هستند»؛ (وَ أَعْدَاؤُکَ: عَدُوُّکَ، وَ عَدُوُّ صَدِيقِکَ، وَ صَدِيقُ عَدُوِّکَ).
در اين مورد نيز همان مطلبى که درباره دوست گفته شد صادق است؛ کسى که با کسى دشمن مى شود، با دوست او هم که اهداف مشابهى دارد دشمنى خواهد کرد و به عکس با دشمنانش دوستى مى کند. اين کلام حکيمانه امام (عليه السلام) در بسيارى از مسائل اجتماعى زندگى و درباره ملت ها راهگشاست؛ هرگاه کسى با دشمن مسلمانان دوستى کرد بايد بدانيم که او هم دشمن مسلمانان است، هر چند به ظاهر ادعاى دوستى کند. همچنين اگر با دوستان ما دشمنى کرد بدانيم که او دشمن ما نيز هست، هر چند به ظاهر، خود را در لباس دوستان ما درآورد و اين گونه بسيارى از روابط سياسى و اجتماعى را مى توان حل کرد و پيش بينى هاى لازم را براى موضع گيرى در مقابل اشخاص و گروه ها و کشورها انجام داد.
قريب به اين حديث شريف، حديث ديگرى است که مرحوم صدوق در کتاب صفات الشيعة از اميرمؤمنان على (عليه السلام) نقل کرده که مى فرمايد: «مَنِ اشْتَبَهَ عَلَيْکُمْ أَمْرُهُ وَ لَمْ تَعْرِفُوا دِينَهُ فَانْظُرُوا إِلَى خُلَطَائِهِ فَإِنْ کَانُوا أَهْلَ دِينِ اللَّهِ فَهُوَ عَلَى دِينِ اللَّهِ وَ إِنْ کَانُوا عَلَى غَيْرِ دِينِ اللَّهِ فَلا حَظَّ لَهُ مِنْ دِينِ اللَّهِ؛ هرگاه وضع باطنى کسى بر شما مشتبه شود و دين او را نتوانيد بشناسيد، نگاه به همنشينانش کنيد. اگر آن ها اهل دين خدا هستند او نيز بر دين خداست و اگر آن ها بر غير دين خدا هستند او نيز بهره اى از دين خدا ندارد».
باز تکرار مى کنيم، وجود استثناها هرگز منافاتى با کلى بودن اين قواعد اجتماعى و روانى ندارد.
اين مطلب در قواعد رياضى هم منعکس است که مى گويند مساوىِ مساوى، مساوى است؛ يعنى اگر با مساوىِ چيزى مساوى باشد با خود آن چيز هم مساوى خواهد بود.
جالب اين که مطابق نقل مصادر نهج البلاغه «ابن عبد ربه» در عقد الفريد نقل مى کند که «دحيه کلبى» روزى خدمت اميرمؤمنان على (عليه السلام) رسيد و در حضور حضرت پيوسته از معاويه ياد مى کرد و او را مدح مى نمود. امام (عليه السلام) اين دو شعر را براى او خواند :
صَديقُ عَدُوّي داخِلٌ في عَداوَتي *** وَ إنّى لِمَنْ وَدَّ الصَّديقَ وَدُودٌ
فَلا تَقْرَبَنْ مِنّي وَ أنْتَ صَديقُهُ *** فَإنَّ الَّذي بَيْنَ الْقُلُوبِ بَعيدٌ
دوستِ دشمن من، داخل دشمنان من است ـ و من با کسى که دوستم را دوست دارد، دوستى مى کنم.
بنابراين به من نزديک نشو با اين که تو دوست آن دشمنى ـ زيرا دل هاى ما بسيار از هم دور است.
دحيه با شنيدن اين دو شعر پرمعنا بسيار شرمنده شد.
از تواريخ استفاده مى شود که «دحيه»، برادر رضاعى پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و بسيار زيبا و صاحب جمال بود و معروف است که جبرئيل امين هرگاه مى خواست به صورت انسانى در برابر پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) ظاهر شود به شکل «دحيه» ظاهر مى شد. در جنگ احد و بعضى ديگر از غزوات اسلامى در رکاب پيغمبر (صلي الله عليه و آله) شرکت کرد؛ ولى بعد از رسول الله (صلي الله عليه و آله) به شام رفت و در آن جا ساکن شد و تا زمان معاويه آن جا بود. بعيد نيست که معاويه روى سياست حيله کارانه اش «دحيه» را بسيار اکرام و احترام و محبت کرده است و به همين دليل «دحيه» تحت تأثير او واقع شده و چنان سخنانى را در برابر اميرمؤمنان على (عليه السلام) بيان کرده است. بعيد نيست که وى پس از تذکر مولا (عليه السلام) از خواب غفلت بيدار شده باشد.
اين سخن را با آيه اى از قرآن مجيد که اشاره دقيقى به همين نکته مى کند پايان مى دهيم، مى فرمايد: (لاَ تَجِدُ قَوْمآ يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُوْلَئِکَ کَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الإِيمَانَ)؛ «هيچ قومى را که ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند نمى يابى که با دشمنان خدا و رسولش دوستى کنند، هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندانشان باشند؛ آنان کسانى هستند که خدا ايمان را بر صفحه دل هايشان نوشته است». .
امام (عليه السلام) در اين سخن سرشار از حکمت به نکته مهمى درباره شناخت دوستان و دشمنان اشاره کرده است، مى فرمايد: «دوستان تو سه گروهند و دشمنانت نيز سه گروه»؛ (أَصْدِقَاؤُکَ ثَلاَثَةٌ، وَ أَعْدَاؤُکَ ثَلاثَةٌ).
آن گاه به شرح هر يک از اين دو مى پردازد، درباره دوستان مى فرمايد: «(اما) دوستانت: دوست تو و دوست دوستت و دشمن دشمنت هستند»؛ (فَأَصْدِقَاؤُکَ: صَدِيقُکَ، وَ صَدِيقُ صَدِيقِکَ، وَ عَدُوُّ عَدُوِّکَ).
درست است که هميشه دوستِ دوست انسان ممکن است دوست انسان نباشد؛ با کسى دوستى کند و با دوستش دشمنى؛ ولى غالبآ چنين نيست. دوستى ها و دشمنى ها معمولاً براثر اهداف مشترک است، هنگامى که اهداف مشترک بود، هم دوست انسان هم دوستِ دوست او از در دوستى درمى آيند، بنابراين وجود بعضى استثناها هرگز مانع از يک حکم کلى نيست.
در مقابل مى فرمايد: «دشمنانت، دشمن تو هستند و دشمن دوستت و دوست دشمنت هستند»؛ (وَ أَعْدَاؤُکَ: عَدُوُّکَ، وَ عَدُوُّ صَدِيقِکَ، وَ صَدِيقُ عَدُوِّکَ).
در اين مورد نيز همان مطلبى که درباره دوست گفته شد صادق است؛ کسى که با کسى دشمن مى شود، با دوست او هم که اهداف مشابهى دارد دشمنى خواهد کرد و به عکس با دشمنانش دوستى مى کند. اين کلام حکيمانه امام (عليه السلام) در بسيارى از مسائل اجتماعى زندگى و درباره ملت ها راهگشاست؛ هرگاه کسى با دشمن مسلمانان دوستى کرد بايد بدانيم که او هم دشمن مسلمانان است، هر چند به ظاهر ادعاى دوستى کند. همچنين اگر با دوستان ما دشمنى کرد بدانيم که او دشمن ما نيز هست، هر چند به ظاهر، خود را در لباس دوستان ما درآورد و اين گونه بسيارى از روابط سياسى و اجتماعى را مى توان حل کرد و پيش بينى هاى لازم را براى موضع گيرى در مقابل اشخاص و گروه ها و کشورها انجام داد.
قريب به اين حديث شريف، حديث ديگرى است که مرحوم صدوق در کتاب صفات الشيعة از اميرمؤمنان على (عليه السلام) نقل کرده که مى فرمايد: «مَنِ اشْتَبَهَ عَلَيْکُمْ أَمْرُهُ وَ لَمْ تَعْرِفُوا دِينَهُ فَانْظُرُوا إِلَى خُلَطَائِهِ فَإِنْ کَانُوا أَهْلَ دِينِ اللَّهِ فَهُوَ عَلَى دِينِ اللَّهِ وَ إِنْ کَانُوا عَلَى غَيْرِ دِينِ اللَّهِ فَلا حَظَّ لَهُ مِنْ دِينِ اللَّهِ؛ هرگاه وضع باطنى کسى بر شما مشتبه شود و دين او را نتوانيد بشناسيد، نگاه به همنشينانش کنيد. اگر آن ها اهل دين خدا هستند او نيز بر دين خداست و اگر آن ها بر غير دين خدا هستند او نيز بهره اى از دين خدا ندارد».
باز تکرار مى کنيم، وجود استثناها هرگز منافاتى با کلى بودن اين قواعد اجتماعى و روانى ندارد.
اين مطلب در قواعد رياضى هم منعکس است که مى گويند مساوىِ مساوى، مساوى است؛ يعنى اگر با مساوىِ چيزى مساوى باشد با خود آن چيز هم مساوى خواهد بود.
جالب اين که مطابق نقل مصادر نهج البلاغه «ابن عبد ربه» در عقد الفريد نقل مى کند که «دحيه کلبى» روزى خدمت اميرمؤمنان على (عليه السلام) رسيد و در حضور حضرت پيوسته از معاويه ياد مى کرد و او را مدح مى نمود. امام (عليه السلام) اين دو شعر را براى او خواند :
صَديقُ عَدُوّي داخِلٌ في عَداوَتي *** وَ إنّى لِمَنْ وَدَّ الصَّديقَ وَدُودٌ
فَلا تَقْرَبَنْ مِنّي وَ أنْتَ صَديقُهُ *** فَإنَّ الَّذي بَيْنَ الْقُلُوبِ بَعيدٌ
دوستِ دشمن من، داخل دشمنان من است ـ و من با کسى که دوستم را دوست دارد، دوستى مى کنم.
بنابراين به من نزديک نشو با اين که تو دوست آن دشمنى ـ زيرا دل هاى ما بسيار از هم دور است.
دحيه با شنيدن اين دو شعر پرمعنا بسيار شرمنده شد.
از تواريخ استفاده مى شود که «دحيه»، برادر رضاعى پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و بسيار زيبا و صاحب جمال بود و معروف است که جبرئيل امين هرگاه مى خواست به صورت انسانى در برابر پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) ظاهر شود به شکل «دحيه» ظاهر مى شد. در جنگ احد و بعضى ديگر از غزوات اسلامى در رکاب پيغمبر (صلي الله عليه و آله) شرکت کرد؛ ولى بعد از رسول الله (صلي الله عليه و آله) به شام رفت و در آن جا ساکن شد و تا زمان معاويه آن جا بود. بعيد نيست که معاويه روى سياست حيله کارانه اش «دحيه» را بسيار اکرام و احترام و محبت کرده است و به همين دليل «دحيه» تحت تأثير او واقع شده و چنان سخنانى را در برابر اميرمؤمنان على (عليه السلام) بيان کرده است. بعيد نيست که وى پس از تذکر مولا (عليه السلام) از خواب غفلت بيدار شده باشد.
اين سخن را با آيه اى از قرآن مجيد که اشاره دقيقى به همين نکته مى کند پايان مى دهيم، مى فرمايد: (لاَ تَجِدُ قَوْمآ يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُوْلَئِکَ کَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الإِيمَانَ)؛ «هيچ قومى را که ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند نمى يابى که با دشمنان خدا و رسولش دوستى کنند، هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندانشان باشند؛ آنان کسانى هستند که خدا ايمان را بر صفحه دل هايشان نوشته است». .