حکمت 438
شرح و تفسیر حکمت 438
امام (عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه بسيار کوتاه و پرمعنا مى فرمايد: «مردم دشمن چيزى هستند که نمى دانند»؛ (آلنَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا).
همان گونه که در سند اين گفتار حکيمانه ذکر شد اين جمله عينآ در حکمت 172 بدون هيچ تغييرى آمده و در آن جا تفسيرهاى سه گانه اى براى آن ذکر کرديم و در اين جا اضافه مى کنيم که ممکن است بسيارى از امور داراى فوايد زيادى باشد اما شخصى که از آن بى خبر است با آن به مخالفت برمى خيزد همان گونه که قرآن مجيد مى فرمايد: (کُتِبَ عَلَيْکُمْ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَعَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَيْئآ وَهُوَ خَيْرٌ لَکُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئآ وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَاللهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ)؛ «جهاد در راه خدا بر شما مقرّر شد؛ در حالى که برايتان ناخوشايند است. چه بسا چيزى را خوش نداشته باشيد، حال آن که خيرِ شما در آن است و يا چيزى را دوست داشته باشيد، حال آن که شرِّ شما در آن است و خدا مى داند، و شما نمى دانيد».
افراد ناآگاه که به اهميت جهاد و تأثير آن در عظمت و عزت مسلمين واقف نيستند آن را امرى خشونت آميز و زيانبار مى پندارند و طبيعى است که با آن به عداوت برخيزند يا براى آن ها ناخوشايند باشد. اما مومنان آگاه که به اسرار جهاد و حتى شهادت فى سبيل الله آشنا هستند به آن عشق مى ورزند.
داروهاى تلخ و شفابخش براى کودکى که از آن اطلاعى ندارد تنفرآميز است و به اين آسانى حاضر به نوشيدن آن نيست و با آن دشمنى مى کند در حالى که افرادى که از آثار آن دارو باخبرند براى به دست آوردن آن هرگونه بهايى را مى پردازند و با عشق و علاقه آن را مى خورند.
مؤيد اين سخن گفتارى است که به عنوان يک اصل کلى، بعضى از روانشناسان اظهار کرده و مثال روشنى نيز براى آن ذکر نموده اند و آن اين که جهل انسان به شرايط محيط، محيط را براى او غير قابل تحمل مى کند اما هنگامى که از آن شرايط باخبر مى شود ناگهان همه چيز براى او قابل تحمل مى گردد. آن ها در مثالشان چنين مى گويند: شخصى در حال مسافرت با قطار با مسافر ديگرى همنشين شد که چند فرزند خردسال شلوغ داشت ولى آن ها را از کارهاى نادرستشان باز نمى داشت. اين مرد مسافر بسيار عصبانى شد و رو به پدر آن بچه ها کرد و گفت: چرا مراقب آن ها نيستى؟ آن مرد با چشم هاى اشکبار گفت: ببخشيد همسرم در بيمارستان در حال سختى است و من در فکر او بودم و از کودکان غافل شدم. اين مرد با شنيدن اين سخن و آگاه شدن از دليل عدم مراقبت پدر، وضعش دگرگون شد، عذرخواهى کرد و بچه ها را نوازش نمود و روحش آرام گرفت.
آرى، هنگامى که آن مرد از شرايط موجود آگاه شد عداوت او به دوستى مبدل گشت.
در مسائل اعتقادى در طول تاريخ بسيار ديده شده است که دو گروه به جان هم افتاده اند و علت اصلى آن بى خبر بودن از اعتقاد ديگرى بوده است و اگر آگاه بودند نه تنها به عداوت برنمى خاستند بلکه با هم دوستى داشتند.
در داستان معروفى که يکى از شعرا آن را به شعر درآورده مى خوانيم که شخصى يک درهم به جماعتى داد که يکى از آن ها فارس بود و ديگرى عرب و ديگرى ترک و ديگرى رومى و گفت که هرچه مى خواهيد با آن بخريد. شخصى که فارس بود گفت: انگور مى خواهم، عرب گفت: عنب دوست دارم، آن که ترک بود گفت: نمى شود بايد اوزوم بخريم، چهارمى گفت: امکان ندارد بايد استافيل تهيه کرد. همه يک چيز مى گفتند اما براثر ناآگاهى به جان هم افتادند و قيل و قال کردند:
در تنازع آن نفر جنگى شدند *** که ز سرّ نام ها غافل بدند
مشت برهم مى زدند از ابلهى *** پر بدند از جهل واز دانش تهى
صاحب سرّى عزيزى صد زبان *** گر بدى آن جا بدادى صلحشان
کلام حکيمانه مولا (عليه السلام) پيام روشنى به همه مصلحان جهان مى دهد که اگر مى خواهيد جوامع بشرى اصلاح شود بايد کار فرهنگى کنيد و جهل ها را به علم مبدل سازيد چراکه تا افراد، جاهل اند دشمنى آن ها با هرگونه اصلاح، طبيعى است و اگر آگاه شوند با پاى خود شتابان به سوى آن خواهند رفت.
* * *