حکمت 6
وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ
صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ، وَ الْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ، وَ الإِحْتِمَالُ قَبْرُ الْعُيُوبِ.
امام (عليه السلام) فرمود:
سينه عاقل گنجينه اسرار اوست، خوش رويى و بشاشت، دام محبت است و تحمل ناراحتى ها گور عيب هاست.
مرحوم سيّد رضى به دنبال اين سه جمله حکمت آميز اضافه مى کند که در روايت ديگرى از امام (عليه السلام) تعبير ديگرى دراين باره ديده مى شود، مى فرمايد: «مسالمت جويى وسيله پوشاندن عيب هاست و آن کس که از خود راضى باشد افراد خشمگين از او بسيار خواهند بود»؛ (وَ رُوِيَ أَنَّهُ قَالَ فِي الْعِبَارَةِ عَنْ هَذَا الْمَعْنَى أَيْضاً: الْمَسْأَلَةُ خِبَاءُ الْعُيُوبِ، وَ مَنْ رَضِيَ عَنْ نَفْسِهِ کَثُرَ السَّاخِطُ عَلَيْهِ).
شرح و تفسیر حکمت 6
حفظ اسرار و حُسن رفتار
امام (عليه السلام) در اين عبارات نورانى و آنچه در ذيل آن آمده بر چهار مطلب تأکيد مى کند: نخست مى فرمايد: «سينه عاقل گنجينه اسرار اوست»؛ (صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ).
يعنى همان گونه که صاحبان ثروت اشياى قيمتى را در صندوق هاى محکم نگاهدارى مى کنند، انسان عاقل نيز بايد اسرارش را در دل خود پنهان دارد، چرا که اسرار او اگر به دست دوست بيفتد گاه سبب ناراحتى او مى شود و اگر به دست دشمن بيفتد ممکن است سبب آبروريزى او شود. به علاوه بعضى از اسرار ممکن است با سرنوشت ملتى ارتباط داشته باشد که اگر بى موقع فاش شود سبب خسارت عظيمى براى جامعه مى گردد. به همين دليل در حالات پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده است: هنگامى که تصميم به غزوه و پيکارى با دشمن مى گرفت کاملاً آن را پنهان مى داشت. نمونه آن، مسئله فتح مکه بود که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) حداکثرِ پنهان کارى را در آن به خرج داد که اگر اين کار را نمى کرد و خبر به اهل مکه مى رسيد آن ها بسيج مى شدند و خون هاى زيادى در حرم امن خدا ريخته مى شد؛ ولى پرده پوشى پيغمبر (صلي الله عليه و آله) بر اين سرّ سبب شد که مکه بدون هيچ گونه مقاومت و خون ريزى تسخير گردد و فصل تازه اى در پيشرفت اسلام و بازگشت مخالفان به سوى حق گشوده شود. مرحوم مغنيه در شرح نهج البلاغه خود به اين جا که مى رسد نکوهش شديدى از وضع دنياى امروز مى کند که انواع اسباب و وسايل براى تجسس و کشف اسرارافراد اختراع شده و به طرز وحشتناکى اسرار همگان فاش مى گردد.
مرحوم مغنيه زمانى چنين سخنى را گفته که هنوز وسايل امروزى اختراع نشده بود. شرايط امروز چنان است که از طريق شنودها، ماهواره ها، دوربين ها و وسايلى که مخفيانه در همه جا ممکن است به کار گذاشته شود تقريباً همه اسرار مردم را مى توان فاش کرد و اين ناامنى عجيبى است براى دنياى امروز و برخلاف آنچه شعار داده مى شود آزادى انسان ها را سخت تهديد مى کند.
در حديثى که در غررالحکم از امام (عليه السلام) نقل شده مى خوانيم: «سِرُّکَ أسيرُکَ فَإِنْ أفْشَيْتَهُ صِرْتَ أسيرَهُ؛ سرّ تو اسير توست و هنگامى که آن را افشا کنى تو اسير آن خواهى شد».
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «إِظْهَارُ الشَّيْءِ قَبْلَ أَنْ يَسْتَحْکِمَ مَفْسَدَةٌ لَهُ؛ آشکار کردن چيزى پيش از استوار شدن آن سبب تباهى آن مى گردد».
بعضى افراد هستند که مى گويند ما سرّ خود را فقط به دوستان صميمى مى گوييم غافل از اين که آن دوستان صميمى نيز دوستان صميمى ديگرى دارند و به گفته سعدى: «رازى که نهان خواهى با کس در ميان منه؛ گر چه دوست مخلص باشد که مر آن دوست را نيز دوستان مخلص باشند همچنين مسلسل:
خامشى به که ضمير دل خويش *** با کسى گفتن و گفتن که مگوى
اى سليم! آب ز سرچشمه ببند *** که چو پر شد نتوان بستن جوى» سپس امام (عليه السلام) در دومين جمله مى فرمايد: «خوش رويى و بشاشت، دام محبت است»؛ (وَ الْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ).
بدون شک افراد خوش رو و خوش برخورد که با چهره گشاده و لب هاى پرتبسم با ديگران برخورد مى کنند، دوستان زيادى خواهند داشت و به عکس، افرادى که با قيافه درهم کشيده و عبوس و خشم آلود با ديگران روبرو مى شوند مردم از آن ها متنفر مى گردند.
از آن جا که جلب محبت باعث اتحاد صفوف و وحدت کلمه مى شود، در روايات اسلامى ثواب هاى زيادى براى خوش رويى و بشاشت نقل شده است؛ از جمله در حديثى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) در بحارالانوار مى خوانيم که فرمود: «إِذَا لَقِيتُمْ إِخْوَانَکُمْ فَتَصَافَحُوا وَ أَظْهِرُوا لَهُمُ الْبَشَاشَةَ وَ الْبِشْرَ تَفَرَّقُوا وَ مَا عَلَيْکُمْ مِنَ الأَوْزَارِ قَدْ ذَهَبَ؛ هنگامى که برادران دينى خود را ملاقات مى کنيد با هم مصافحه کنيد و بشاشت و مسرت را در برابر آن ها اظهار کنيد که در اين صورت هنگامى که از هم جدا مى شويد گناهان شما بخشوده خواهد شد».
در روايت معروفى از پيامبر (صلي الله عليه و آله) آمده است که فرمود: «يَا بَنِي عَبْدِالْمُطَّلِبِ إِنَّکُمْ لَنْ تَسَعُوا النَّاسَ بِأَمْوَالِکُمْ فَالْقَوْهُمْ بِطَلاقَةِ الْوَجْهِ وَ حُسْنِ الْبِشْرِ؛ شما نمى توانيد همه مردم را با اموال خود راضى کنيد (چرا که نيازها بسيار زياد و اموال کم است) بنابراين آن ها را با چهره گشاده و خوش رويى ملاقات کنيد (که سرمايه اى فناناپذير و مايه خشنودى مردم است)».
تعبير «حبالة» (دام) اشاره به اين است که حتى افرادى که از انسان گريزان اند با اظهار محبت و خوش رويى به سوى وى مى آيند و کينه ها از سينه ها شسته مى شود.
در بعضى از کلمات حکما آمده است: سه چيز است که محبت را در دل برادران دينى آشکار مى سازد: با چهره گشاده با آن ها روبرو شدن، پيش دستى در سلام، و مهيا کردن جاى مناسب در مجالس براى آن ها.
در سومين جمله مى فرمايد: «تحمل ناراحتى ها گور عيب هاست»؛ (وَ الإِحْتِمَالُ قَبْرُ الْعُيُوبِ).
اشاره به اين که بسيار مى شود انسان از رفتار بعضى از دوستان و آشنايان و يا حتى افراد عادى ناراحت مى گردد و يا مشکلات و مسائلى در زندگى پيش مى آيد که انسان را نگران مى سازد. کسانى که اين گونه ناملايمات را تحمل کنند به فضيلت بزرگى دست يافته اند که عيوب انسان را مى پوشاند و به عکس، افراد ناصبور و بى حوصله داد و فرياد برمى آورند و به سخنان يا کارهايى آلوده مى شوند که سر تا پا عيب است.
اين احتمال نيز در تفسير اين جمله هست که بسيارى از بى تابى هاى انسان بر اثر شکست هايى است که در زندگى براى او پيش آمده که اگر بى تابى نکند ديگران از اين شکست ها که براثر ندانم کارى ها به وجود آمده باخبر نمى شوند و به اين ترتيب عيوب او پوشانيده خواهد شد. در غير اين صورت همه از نقطه هاى ضعف او باخبر مى گردند.
مرحوم سيّد رضى به دنبال اين سه جمله حکمت آميز اضافه مى کند که در روايتى از امام (عليه السلام) تعبير ديگرى دراين باره ديده مى شود، مى فرمايد: «مسالمت جويى وسيله پوشاندن عيب هاست»؛ (وَ رُوِيَ أَنَّهُ قَالَ فِي الْعِبَارَةِ عَنْ هَذَا الْمَعْنَى أَيْضاً: «الْمُسالِمَةُ خِبَاءُ الْعُيُوبِ»).
«خباء» به معناى خيمه است و محلى که چيزى را در آن مى توان پيدا کرد. «مسالمت» با «احتمال» تفاوت زيادى ندارد ولى «احتمال» اشاره به خويشتن دارى و «مسالمت» اشاره به خوش رفتارى با مردم است. در واقع «احتمال» مفهومى درباره خويشتن دارد و «مسالمت» درباره ديگران.
سپس امام (عليه السلام) در چهارمين و آخرين نکته مى فرمايد: «آن کس که ازخودراضى باشد افراد خشمگين از او بسيار خواهند بود»؛ (وَ مَنْ رَضِيَ عَنْ نَفْسِهِ کَثُرَ السَّاخِطُ عَلَيْهِ).
دليل آن روشن است، زيرا فردِ از خودراضى انتظار دارد ديگران براى او احترام فراوان قائل شوند، همه به او سلام کنند، در مجالس، صدر مجلس را به او اختصاص دهند، روى حرف او سخنى نگويند و پيوسته زبان به مدح و ثنايش بگشايند. هنگامى که اين گونه احترامات را نمى بيند و مردم او را در جايگاه اصلى اش مى شناسند نه آنچه خودش ادعا دارد، به مردم بدبين مى شود و زبان به بدگويى مى گشايد و بى اعتنايى پيشه مى کند و همين امر مردم را از او خشمگين مى سازد. به ديگر سخن، اين صفت زشت، هم او را از مردم خشمگين مى سازد که به گمانش حق او را ادا نمى کنند و قدر او را نمى شناسند و هم مردم را از او.
به عکس، کسانى که خود را در جايگاه نقد و انتقاد قرار مى دهند، متواضعانه با مردم برخورد مى کنند و هرگز خود را طلبکار نمى دانند و پيوسته براى ديگران احترام قائل اند، اين امر دوستان فراوانى براى آن ها جلب مى کند.
در نامه مالک اشتر خوانديم که فرمود: «إِيَّاکَ وَ الإِعْجَابَ بِنَفْسِکَ وَ الثِّقَةَ بِمَا يُعْجِبُکَ مِنْهَا وَ حُبَّ الإِطْرَاءِ فَإِنَّ ذلِکَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشَّيْطَانِ فِي نَفْسِهِ لِيَمْحَقَ مَا يَکُونُ مِنْ إِحْسَانِ الْمُحْسِنِينَ؛ از خودپسندى و تکيه بر نقاط قوت خويش و علاقه به مبالغه در ستايش (ستايش گويان)شديدآ بپرهيز، زيرا اين صفات از مطمئن ترين فرصت هاى شيطان است تا کارهاى نيک نيکوکاران را محو و نابود کند». در غررالحکم نيز از اميرمؤمنان (عليه السلام) نقل شده که فرمود: «ثَمَرَةُ الْعُجْبِ الْبَغْضاءُ؛ ميوه درخت خودپسندى عداوت و دشمنى است».
ابن ابى الحديد از يکى از دانشمندان نقل مى کند که کسى نزد او آمد و از کتابى که نوشته بود بسيار راضى بود. آن عالم به او گفت: مردم چنين ارزشى براى کتاب تو قائل نيستند. گفت: مردم جاهل اند. عالم در پاسخ گفت: آيا تو بر ضد آن ها هستى؟ گفت: آرى. گفت: بنابراين تو به اجماع مردم جاهلى و مردم تنها به قول تو جاهل اند (کدام يک اقرب به صواب است؟).
زيان هاى خودپسندى بسيار است که شرح آن در اين مختصر نمى گنجد، و اين سخن را با حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پايان مى دهيم؛ فرمود: موسى (عليه السلام) نشسته بود که شيطان نزد او آمد در حالى که جبّه زيباى رنگارنگى بر تن کرده بود. از او پرسيد: اين لباس را براى چه پوشيده اى؟ گفت: براى اين که قلوب بنى آدم را بربايم. موسى گفت: «فَأَخْبِرْنِي بِالذَّنْبِ الَّذِي إِذَا أَذْنَبَهُ ابْنُ آدَمَ اسْتَحْوَذْتَ عَلَيْهِ؛ به من بگو گدام گناه است که اگر انسان مرتکب آن بشود به يقين بر او مسلط خواهى شد؟ شيطان گفت: «إِذَا أَعْجَبَتْهُ نَفْسُهُ وَ اسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ وَصَغُرَ فِي عَيْنِهِ ذَنْبُهُ؛ هنگامى که از خود راضى باشد و عمل نيک خويش را بسيار بشمرد و گناهش در نظرش کوچک شود». .
امام (عليه السلام) در اين عبارات نورانى و آنچه در ذيل آن آمده بر چهار مطلب تأکيد مى کند: نخست مى فرمايد: «سينه عاقل گنجينه اسرار اوست»؛ (صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ).
يعنى همان گونه که صاحبان ثروت اشياى قيمتى را در صندوق هاى محکم نگاهدارى مى کنند، انسان عاقل نيز بايد اسرارش را در دل خود پنهان دارد، چرا که اسرار او اگر به دست دوست بيفتد گاه سبب ناراحتى او مى شود و اگر به دست دشمن بيفتد ممکن است سبب آبروريزى او شود. به علاوه بعضى از اسرار ممکن است با سرنوشت ملتى ارتباط داشته باشد که اگر بى موقع فاش شود سبب خسارت عظيمى براى جامعه مى گردد. به همين دليل در حالات پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده است: هنگامى که تصميم به غزوه و پيکارى با دشمن مى گرفت کاملاً آن را پنهان مى داشت. نمونه آن، مسئله فتح مکه بود که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) حداکثرِ پنهان کارى را در آن به خرج داد که اگر اين کار را نمى کرد و خبر به اهل مکه مى رسيد آن ها بسيج مى شدند و خون هاى زيادى در حرم امن خدا ريخته مى شد؛ ولى پرده پوشى پيغمبر (صلي الله عليه و آله) بر اين سرّ سبب شد که مکه بدون هيچ گونه مقاومت و خون ريزى تسخير گردد و فصل تازه اى در پيشرفت اسلام و بازگشت مخالفان به سوى حق گشوده شود. مرحوم مغنيه در شرح نهج البلاغه خود به اين جا که مى رسد نکوهش شديدى از وضع دنياى امروز مى کند که انواع اسباب و وسايل براى تجسس و کشف اسرارافراد اختراع شده و به طرز وحشتناکى اسرار همگان فاش مى گردد.
مرحوم مغنيه زمانى چنين سخنى را گفته که هنوز وسايل امروزى اختراع نشده بود. شرايط امروز چنان است که از طريق شنودها، ماهواره ها، دوربين ها و وسايلى که مخفيانه در همه جا ممکن است به کار گذاشته شود تقريباً همه اسرار مردم را مى توان فاش کرد و اين ناامنى عجيبى است براى دنياى امروز و برخلاف آنچه شعار داده مى شود آزادى انسان ها را سخت تهديد مى کند.
در حديثى که در غررالحکم از امام (عليه السلام) نقل شده مى خوانيم: «سِرُّکَ أسيرُکَ فَإِنْ أفْشَيْتَهُ صِرْتَ أسيرَهُ؛ سرّ تو اسير توست و هنگامى که آن را افشا کنى تو اسير آن خواهى شد».
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «إِظْهَارُ الشَّيْءِ قَبْلَ أَنْ يَسْتَحْکِمَ مَفْسَدَةٌ لَهُ؛ آشکار کردن چيزى پيش از استوار شدن آن سبب تباهى آن مى گردد».
بعضى افراد هستند که مى گويند ما سرّ خود را فقط به دوستان صميمى مى گوييم غافل از اين که آن دوستان صميمى نيز دوستان صميمى ديگرى دارند و به گفته سعدى: «رازى که نهان خواهى با کس در ميان منه؛ گر چه دوست مخلص باشد که مر آن دوست را نيز دوستان مخلص باشند همچنين مسلسل:
خامشى به که ضمير دل خويش *** با کسى گفتن و گفتن که مگوى
اى سليم! آب ز سرچشمه ببند *** که چو پر شد نتوان بستن جوى» سپس امام (عليه السلام) در دومين جمله مى فرمايد: «خوش رويى و بشاشت، دام محبت است»؛ (وَ الْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ).
بدون شک افراد خوش رو و خوش برخورد که با چهره گشاده و لب هاى پرتبسم با ديگران برخورد مى کنند، دوستان زيادى خواهند داشت و به عکس، افرادى که با قيافه درهم کشيده و عبوس و خشم آلود با ديگران روبرو مى شوند مردم از آن ها متنفر مى گردند.
از آن جا که جلب محبت باعث اتحاد صفوف و وحدت کلمه مى شود، در روايات اسلامى ثواب هاى زيادى براى خوش رويى و بشاشت نقل شده است؛ از جمله در حديثى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) در بحارالانوار مى خوانيم که فرمود: «إِذَا لَقِيتُمْ إِخْوَانَکُمْ فَتَصَافَحُوا وَ أَظْهِرُوا لَهُمُ الْبَشَاشَةَ وَ الْبِشْرَ تَفَرَّقُوا وَ مَا عَلَيْکُمْ مِنَ الأَوْزَارِ قَدْ ذَهَبَ؛ هنگامى که برادران دينى خود را ملاقات مى کنيد با هم مصافحه کنيد و بشاشت و مسرت را در برابر آن ها اظهار کنيد که در اين صورت هنگامى که از هم جدا مى شويد گناهان شما بخشوده خواهد شد».
در روايت معروفى از پيامبر (صلي الله عليه و آله) آمده است که فرمود: «يَا بَنِي عَبْدِالْمُطَّلِبِ إِنَّکُمْ لَنْ تَسَعُوا النَّاسَ بِأَمْوَالِکُمْ فَالْقَوْهُمْ بِطَلاقَةِ الْوَجْهِ وَ حُسْنِ الْبِشْرِ؛ شما نمى توانيد همه مردم را با اموال خود راضى کنيد (چرا که نيازها بسيار زياد و اموال کم است) بنابراين آن ها را با چهره گشاده و خوش رويى ملاقات کنيد (که سرمايه اى فناناپذير و مايه خشنودى مردم است)».
تعبير «حبالة» (دام) اشاره به اين است که حتى افرادى که از انسان گريزان اند با اظهار محبت و خوش رويى به سوى وى مى آيند و کينه ها از سينه ها شسته مى شود.
در بعضى از کلمات حکما آمده است: سه چيز است که محبت را در دل برادران دينى آشکار مى سازد: با چهره گشاده با آن ها روبرو شدن، پيش دستى در سلام، و مهيا کردن جاى مناسب در مجالس براى آن ها.
در سومين جمله مى فرمايد: «تحمل ناراحتى ها گور عيب هاست»؛ (وَ الإِحْتِمَالُ قَبْرُ الْعُيُوبِ).
اشاره به اين که بسيار مى شود انسان از رفتار بعضى از دوستان و آشنايان و يا حتى افراد عادى ناراحت مى گردد و يا مشکلات و مسائلى در زندگى پيش مى آيد که انسان را نگران مى سازد. کسانى که اين گونه ناملايمات را تحمل کنند به فضيلت بزرگى دست يافته اند که عيوب انسان را مى پوشاند و به عکس، افراد ناصبور و بى حوصله داد و فرياد برمى آورند و به سخنان يا کارهايى آلوده مى شوند که سر تا پا عيب است.
اين احتمال نيز در تفسير اين جمله هست که بسيارى از بى تابى هاى انسان بر اثر شکست هايى است که در زندگى براى او پيش آمده که اگر بى تابى نکند ديگران از اين شکست ها که براثر ندانم کارى ها به وجود آمده باخبر نمى شوند و به اين ترتيب عيوب او پوشانيده خواهد شد. در غير اين صورت همه از نقطه هاى ضعف او باخبر مى گردند.
مرحوم سيّد رضى به دنبال اين سه جمله حکمت آميز اضافه مى کند که در روايتى از امام (عليه السلام) تعبير ديگرى دراين باره ديده مى شود، مى فرمايد: «مسالمت جويى وسيله پوشاندن عيب هاست»؛ (وَ رُوِيَ أَنَّهُ قَالَ فِي الْعِبَارَةِ عَنْ هَذَا الْمَعْنَى أَيْضاً: «الْمُسالِمَةُ خِبَاءُ الْعُيُوبِ»).
«خباء» به معناى خيمه است و محلى که چيزى را در آن مى توان پيدا کرد. «مسالمت» با «احتمال» تفاوت زيادى ندارد ولى «احتمال» اشاره به خويشتن دارى و «مسالمت» اشاره به خوش رفتارى با مردم است. در واقع «احتمال» مفهومى درباره خويشتن دارد و «مسالمت» درباره ديگران.
سپس امام (عليه السلام) در چهارمين و آخرين نکته مى فرمايد: «آن کس که ازخودراضى باشد افراد خشمگين از او بسيار خواهند بود»؛ (وَ مَنْ رَضِيَ عَنْ نَفْسِهِ کَثُرَ السَّاخِطُ عَلَيْهِ).
دليل آن روشن است، زيرا فردِ از خودراضى انتظار دارد ديگران براى او احترام فراوان قائل شوند، همه به او سلام کنند، در مجالس، صدر مجلس را به او اختصاص دهند، روى حرف او سخنى نگويند و پيوسته زبان به مدح و ثنايش بگشايند. هنگامى که اين گونه احترامات را نمى بيند و مردم او را در جايگاه اصلى اش مى شناسند نه آنچه خودش ادعا دارد، به مردم بدبين مى شود و زبان به بدگويى مى گشايد و بى اعتنايى پيشه مى کند و همين امر مردم را از او خشمگين مى سازد. به ديگر سخن، اين صفت زشت، هم او را از مردم خشمگين مى سازد که به گمانش حق او را ادا نمى کنند و قدر او را نمى شناسند و هم مردم را از او.
به عکس، کسانى که خود را در جايگاه نقد و انتقاد قرار مى دهند، متواضعانه با مردم برخورد مى کنند و هرگز خود را طلبکار نمى دانند و پيوسته براى ديگران احترام قائل اند، اين امر دوستان فراوانى براى آن ها جلب مى کند.
در نامه مالک اشتر خوانديم که فرمود: «إِيَّاکَ وَ الإِعْجَابَ بِنَفْسِکَ وَ الثِّقَةَ بِمَا يُعْجِبُکَ مِنْهَا وَ حُبَّ الإِطْرَاءِ فَإِنَّ ذلِکَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشَّيْطَانِ فِي نَفْسِهِ لِيَمْحَقَ مَا يَکُونُ مِنْ إِحْسَانِ الْمُحْسِنِينَ؛ از خودپسندى و تکيه بر نقاط قوت خويش و علاقه به مبالغه در ستايش (ستايش گويان)شديدآ بپرهيز، زيرا اين صفات از مطمئن ترين فرصت هاى شيطان است تا کارهاى نيک نيکوکاران را محو و نابود کند». در غررالحکم نيز از اميرمؤمنان (عليه السلام) نقل شده که فرمود: «ثَمَرَةُ الْعُجْبِ الْبَغْضاءُ؛ ميوه درخت خودپسندى عداوت و دشمنى است».
ابن ابى الحديد از يکى از دانشمندان نقل مى کند که کسى نزد او آمد و از کتابى که نوشته بود بسيار راضى بود. آن عالم به او گفت: مردم چنين ارزشى براى کتاب تو قائل نيستند. گفت: مردم جاهل اند. عالم در پاسخ گفت: آيا تو بر ضد آن ها هستى؟ گفت: آرى. گفت: بنابراين تو به اجماع مردم جاهلى و مردم تنها به قول تو جاهل اند (کدام يک اقرب به صواب است؟).
زيان هاى خودپسندى بسيار است که شرح آن در اين مختصر نمى گنجد، و اين سخن را با حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پايان مى دهيم؛ فرمود: موسى (عليه السلام) نشسته بود که شيطان نزد او آمد در حالى که جبّه زيباى رنگارنگى بر تن کرده بود. از او پرسيد: اين لباس را براى چه پوشيده اى؟ گفت: براى اين که قلوب بنى آدم را بربايم. موسى گفت: «فَأَخْبِرْنِي بِالذَّنْبِ الَّذِي إِذَا أَذْنَبَهُ ابْنُ آدَمَ اسْتَحْوَذْتَ عَلَيْهِ؛ به من بگو گدام گناه است که اگر انسان مرتکب آن بشود به يقين بر او مسلط خواهى شد؟ شيطان گفت: «إِذَا أَعْجَبَتْهُ نَفْسُهُ وَ اسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ وَصَغُرَ فِي عَيْنِهِ ذَنْبُهُ؛ هنگامى که از خود راضى باشد و عمل نيک خويش را بسيار بشمرد و گناهش در نظرش کوچک شود». .
پاورقی ها
غررالحکم، ح 7415.
بحارالانوار، ج 88، ص 254. بحارالانوار، ج 73، ص 20، ح 3. کافى، ج 2، ص 103، ح 1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 18 ص 98. در اکثر نسخه هاى نهج البلاغه «المسالمة» آمده است هر چند در نسخه صبحى صالح «المسئلة» ذکر شده که به نظر مى رسد خطاى چاپى باشد، زيرا معناى مناسبى ندارد. «يمحق» به معناى نقصان و کم شدن تدريجى و سرانجام نابود شدن است. غررالحکم، ح 7106. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 18، ص 100. کافى، ج 2، ص 314، ح 8.
بحارالانوار، ج 88، ص 254. بحارالانوار، ج 73، ص 20، ح 3. کافى، ج 2، ص 103، ح 1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 18 ص 98. در اکثر نسخه هاى نهج البلاغه «المسالمة» آمده است هر چند در نسخه صبحى صالح «المسئلة» ذکر شده که به نظر مى رسد خطاى چاپى باشد، زيرا معناى مناسبى ندارد. «يمحق» به معناى نقصان و کم شدن تدريجى و سرانجام نابود شدن است. غررالحکم، ح 7106. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 18، ص 100. کافى، ج 2، ص 314، ح 8.