حکمت 23
شرح و تفسیر حکمت 23
مرد عمل باش!
امام (عليه السلام) در اين سخن پربار و حکمت آميز به اهميت عمل صالح و نيک در سرنوشت انسان اشاره مى فرمايد و تلويحآ کسانى را که بر نسب خود تکيه مى کنند در خطا مى شمرد، مى فرمايد: «کسى که عملش او را (در پيمودن مدارج کمال) کُند سازد نَسَبش به او سرعت نخواهد بخشيد»؛ (مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ يُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ).
قرآن مجيد و روايات اسلامى در جاى جاى خود بر فرهنگ عمل تکيه کرده و آن را مقدم بر هر چيز شمرده اند و اين آيه شريفه قرآنى که به صورت شعار براى مسلمانان درآمده شاهد اين گفتار است: (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُم).
درست است که نسب عالى يکى از مزاياى اجتماعى افراد محسوب مى شود ولى در واقع جنبه تشريفاتى دارد؛ آنچه به حقيقت و واقعيت مقرون است اعمال خود انسان است و بسيار ديده ايم افرادى که از خانواده هاى پايين بودند به سبب جد و جهد و تلاش و کوشش به مقامات عالى رسيدند در حالى که افراد ديگرى با نسب هاى عالى براثر سستى و تنبلى خوار و بى مقدار شدند.
از آنچه گفتيم روشن مى شود که عمل در اين جا ـ برخلاف آنچه ابن ابى الحديد نگاشته است ـ به معناى عبادت نيست بلکه هر گونه عمل مثبت معنوى و مادى را شامل مى شود. در حديث معروف و مشروحى اين حقيقت در لباس ديگرى از امام سجاد (عليه السلام) نقل شده است و خلاصه آن چنين است که «اصمعى» مى گويد: شبى مهتابى در مکه بودم هنگامى که اطراف خانه خدا طواف مى کردم صداى زيبا و غم انگيزى گوش مرا نوازش داد. به دنبال صاحب صدا مى گشتم که چشمم به جوان زيبا و خوش قامتى افتاد که آثار نيکى از او نمايان بود. دست در پرده خانه کعبه افکنده بود و با جمله هاى پرمعنا و تکان دهنده اى با خدا مناجات مى کرد. مناجات او مرا سخت تحت تأثير قرار داد. آن قدر ادامه داد و گفت و گفت که مدهوش شد وبه روى زمين افتاد. نزديک رفتم و سرش را به دامان گرفتم و به صورتش خيره شدم، ديدم امام زين العابدين على بن الحسين (عليهما السلام) است. سخت به حال او گريستم. قطره اشکم بر صورتش افتاد و به هوش آمد و فرمود: «مَنِ الَّذِي أَشْغَلَنِي عَنِ ذِکْرِ مولاي؛ کيست که مرا از ياد مولايم به خود مشغول داشته است؟» عرض کردم: «اصمعى» هستم اى سيد و مولاى من! اين چه گريه و چه زارى اى است؟ تو از خاندان نبوت و معدن رسالتى؛ مگر خدا در مورد شما نفرمود: (إِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَکُمْ تَطْهيرا)؟ امام برخاست و نشست و فرمود: «هَيْهاتَ هَيْهاتَ خَلَقَ اللَّهُ الْجَنَّةَ لِمَنْ أَطَاعَهُ وَ أَحْسَنَ وَ لَوْ کَانَ عَبْداً حَبَشِيّاً وَ خَلَقَ النَّارَ لِمَنْ عَصَاهُ وَ لَوْ کَانَ وَلَداً قُرَشِيّاً؛ هيهات هيهات! خداوند بهشت را براى مطيعان و نيکوکاران آفريده، هر چند غلام حبشى باشد، و دوزخ را براى عاصيان خلق کرده، هر چند فرد بزرگى از قريش باشد مگر اين سخن خدا را نشنيده اى که مى فرمايد: «هنگامى که در صور دميده شود و قيامت برپا گردد نسب ها به درد نمى خورد و کسى از آن سؤال نمى کند»؟ شبيه همين داستان در بحارالانوار (جلد 46، صفحه 81) از طاووس يمانى نقل شده است.
فقط مسئله معاد و نجات يوم القيامة نيست که نسب ها در آن تأثيرى ندارد و در گرو اعمال آدمى است، بلکه در دنيا نيز افرادى را مى شناسيم که از نسب هاى برجسته اى برخوردار بودند؛ اما براثر سستى و تنبلى عقب ماندند و راه به جايى نبردند و افرادى را سراغ داريم که از نظر نسب از يک خانواده به ظاهر پايين اجتماعى بودند؛ ولى لياقت و کاردانى و تلاش و کوشش، آن ها را به مقامات بالا رساند.
سعدى حال اين دو گروه را به خوبى در شعر خود آورده است، مى گويد:
وقتى افتاد فتنه اى در شام *** هر کس از گوشه اى فرا رفتند
روستا زادگان دانشمند *** به وزيرى پادشا رفتند
پسران وزير ناقص عقل *** به گدايى به روستا رفتند
در اين جا اين سؤال پيش مى آيد که ما در روايات اسلامى درباره فضيلت سادات و فرزندان پيامبر (صلي الله عليه و آله) مطالب زيادى داريم و در نامه مالک اشتر، على (عليه السلام) به او توصيه مى کند که فرماندهان لشکرش را از خانواده هاى اصيل برگزيند (ثُمَّ الْصِقْ بِذَوِي الاْحْسابِ ...) و در دستورات مربوط به انتخاب همسر نيز آمده است که همسران خود را از خانواده هاى اصيل برگزينيد و اين ها نشان مى دهد که نسب و اصالت خانوادگى نيز مؤثر است، حال، کلام امام (عليه السلام) در اين جا، چگونه با اين ها سازگار است؟
پاسخ اين سؤال با توجه به يک نکته روشن مى شود و آن اين که منظور امام (عليه السلام) از نسب، نسب هاى تشريفاتى دنيوى است که فلان کس شاهزاده است يا پدرانش از مالکان بزرگ و ثروتمندان معروف شهر بوده اند؛ و اما نسب هاى معنوى که براساس ارزش هاى والاى اخلاقى و انسانى بنا شده به يقين مؤثر است، اما در عين حال باز هم اصالت با عمل است و اين گونه نسب ها نيز در درجات بعد قرار دارد.
به همين دليل افرادى از خانواده هاى اصيل بوده اند، همچون فرزند نوح (عليه السلام) و جعفر کذاب، که براثر سوء عمل به اشقيا پيوستند و برعکس، افرادى از خانواده هاى فاسد بودند که بر اثر حسن عمل در صف سُعَدا جاى گرفتند.
در حديثى در حالات «سعد بن عبدالملک» که از خاندان بنى اميه بود آمده است که نزد امام باقر (عليه السلام) آمد و همچون زنان مصيبت زده گريه و ناله مى کرد. امام (عليه السلام) فرمود: چرا گريه مى کنى؟ عرض کرد: چگونه نگريم در حالى که من از همان طايفه اى هستم که به عنوان شجره ملعونه در قرآن از آن ها نام برده شده است! امام (عليه السلام) فرمود: تو از آن ها نيستى؛ گرچه از بنى اميه اى؛ ولى از ما اهل بيتى. آيا اين آيه را نشنيدى که خداوند از زبان ابراهيم در قرآن فرموده است: (فَمَنْ تَبِعَنِى فَإِنَّهُ مِنِّى)؛ «آن کس که از من پيروى کند او از من (و از خانواده من) است»؟ (از اين رو سعد را به دليل اعمال نيکش سعدالخير مى ناميدند). .
امام (عليه السلام) در اين سخن پربار و حکمت آميز به اهميت عمل صالح و نيک در سرنوشت انسان اشاره مى فرمايد و تلويحآ کسانى را که بر نسب خود تکيه مى کنند در خطا مى شمرد، مى فرمايد: «کسى که عملش او را (در پيمودن مدارج کمال) کُند سازد نَسَبش به او سرعت نخواهد بخشيد»؛ (مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ يُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ).
قرآن مجيد و روايات اسلامى در جاى جاى خود بر فرهنگ عمل تکيه کرده و آن را مقدم بر هر چيز شمرده اند و اين آيه شريفه قرآنى که به صورت شعار براى مسلمانان درآمده شاهد اين گفتار است: (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُم).
درست است که نسب عالى يکى از مزاياى اجتماعى افراد محسوب مى شود ولى در واقع جنبه تشريفاتى دارد؛ آنچه به حقيقت و واقعيت مقرون است اعمال خود انسان است و بسيار ديده ايم افرادى که از خانواده هاى پايين بودند به سبب جد و جهد و تلاش و کوشش به مقامات عالى رسيدند در حالى که افراد ديگرى با نسب هاى عالى براثر سستى و تنبلى خوار و بى مقدار شدند.
از آنچه گفتيم روشن مى شود که عمل در اين جا ـ برخلاف آنچه ابن ابى الحديد نگاشته است ـ به معناى عبادت نيست بلکه هر گونه عمل مثبت معنوى و مادى را شامل مى شود. در حديث معروف و مشروحى اين حقيقت در لباس ديگرى از امام سجاد (عليه السلام) نقل شده است و خلاصه آن چنين است که «اصمعى» مى گويد: شبى مهتابى در مکه بودم هنگامى که اطراف خانه خدا طواف مى کردم صداى زيبا و غم انگيزى گوش مرا نوازش داد. به دنبال صاحب صدا مى گشتم که چشمم به جوان زيبا و خوش قامتى افتاد که آثار نيکى از او نمايان بود. دست در پرده خانه کعبه افکنده بود و با جمله هاى پرمعنا و تکان دهنده اى با خدا مناجات مى کرد. مناجات او مرا سخت تحت تأثير قرار داد. آن قدر ادامه داد و گفت و گفت که مدهوش شد وبه روى زمين افتاد. نزديک رفتم و سرش را به دامان گرفتم و به صورتش خيره شدم، ديدم امام زين العابدين على بن الحسين (عليهما السلام) است. سخت به حال او گريستم. قطره اشکم بر صورتش افتاد و به هوش آمد و فرمود: «مَنِ الَّذِي أَشْغَلَنِي عَنِ ذِکْرِ مولاي؛ کيست که مرا از ياد مولايم به خود مشغول داشته است؟» عرض کردم: «اصمعى» هستم اى سيد و مولاى من! اين چه گريه و چه زارى اى است؟ تو از خاندان نبوت و معدن رسالتى؛ مگر خدا در مورد شما نفرمود: (إِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَکُمْ تَطْهيرا)؟ امام برخاست و نشست و فرمود: «هَيْهاتَ هَيْهاتَ خَلَقَ اللَّهُ الْجَنَّةَ لِمَنْ أَطَاعَهُ وَ أَحْسَنَ وَ لَوْ کَانَ عَبْداً حَبَشِيّاً وَ خَلَقَ النَّارَ لِمَنْ عَصَاهُ وَ لَوْ کَانَ وَلَداً قُرَشِيّاً؛ هيهات هيهات! خداوند بهشت را براى مطيعان و نيکوکاران آفريده، هر چند غلام حبشى باشد، و دوزخ را براى عاصيان خلق کرده، هر چند فرد بزرگى از قريش باشد مگر اين سخن خدا را نشنيده اى که مى فرمايد: «هنگامى که در صور دميده شود و قيامت برپا گردد نسب ها به درد نمى خورد و کسى از آن سؤال نمى کند»؟ شبيه همين داستان در بحارالانوار (جلد 46، صفحه 81) از طاووس يمانى نقل شده است.
فقط مسئله معاد و نجات يوم القيامة نيست که نسب ها در آن تأثيرى ندارد و در گرو اعمال آدمى است، بلکه در دنيا نيز افرادى را مى شناسيم که از نسب هاى برجسته اى برخوردار بودند؛ اما براثر سستى و تنبلى عقب ماندند و راه به جايى نبردند و افرادى را سراغ داريم که از نظر نسب از يک خانواده به ظاهر پايين اجتماعى بودند؛ ولى لياقت و کاردانى و تلاش و کوشش، آن ها را به مقامات بالا رساند.
سعدى حال اين دو گروه را به خوبى در شعر خود آورده است، مى گويد:
وقتى افتاد فتنه اى در شام *** هر کس از گوشه اى فرا رفتند
روستا زادگان دانشمند *** به وزيرى پادشا رفتند
پسران وزير ناقص عقل *** به گدايى به روستا رفتند
در اين جا اين سؤال پيش مى آيد که ما در روايات اسلامى درباره فضيلت سادات و فرزندان پيامبر (صلي الله عليه و آله) مطالب زيادى داريم و در نامه مالک اشتر، على (عليه السلام) به او توصيه مى کند که فرماندهان لشکرش را از خانواده هاى اصيل برگزيند (ثُمَّ الْصِقْ بِذَوِي الاْحْسابِ ...) و در دستورات مربوط به انتخاب همسر نيز آمده است که همسران خود را از خانواده هاى اصيل برگزينيد و اين ها نشان مى دهد که نسب و اصالت خانوادگى نيز مؤثر است، حال، کلام امام (عليه السلام) در اين جا، چگونه با اين ها سازگار است؟
پاسخ اين سؤال با توجه به يک نکته روشن مى شود و آن اين که منظور امام (عليه السلام) از نسب، نسب هاى تشريفاتى دنيوى است که فلان کس شاهزاده است يا پدرانش از مالکان بزرگ و ثروتمندان معروف شهر بوده اند؛ و اما نسب هاى معنوى که براساس ارزش هاى والاى اخلاقى و انسانى بنا شده به يقين مؤثر است، اما در عين حال باز هم اصالت با عمل است و اين گونه نسب ها نيز در درجات بعد قرار دارد.
به همين دليل افرادى از خانواده هاى اصيل بوده اند، همچون فرزند نوح (عليه السلام) و جعفر کذاب، که براثر سوء عمل به اشقيا پيوستند و برعکس، افرادى از خانواده هاى فاسد بودند که بر اثر حسن عمل در صف سُعَدا جاى گرفتند.
در حديثى در حالات «سعد بن عبدالملک» که از خاندان بنى اميه بود آمده است که نزد امام باقر (عليه السلام) آمد و همچون زنان مصيبت زده گريه و ناله مى کرد. امام (عليه السلام) فرمود: چرا گريه مى کنى؟ عرض کرد: چگونه نگريم در حالى که من از همان طايفه اى هستم که به عنوان شجره ملعونه در قرآن از آن ها نام برده شده است! امام (عليه السلام) فرمود: تو از آن ها نيستى؛ گرچه از بنى اميه اى؛ ولى از ما اهل بيتى. آيا اين آيه را نشنيدى که خداوند از زبان ابراهيم در قرآن فرموده است: (فَمَنْ تَبِعَنِى فَإِنَّهُ مِنِّى)؛ «آن کس که از من پيروى کند او از من (و از خانواده من) است»؟ (از اين رو سعد را به دليل اعمال نيکش سعدالخير مى ناميدند). .