تفسیر بخش چهارم

أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ لِي عَلَيْکُمْ حَقّاً، وَ لَکُمْ عَلَيَّ حَقٌّ: فَأَمَّا حَقُّکُمْ عَلَيَّ: فَالنَّصِيحَةُ لَکُمْ، وَ تَوْفِيرُ فَيْئِکُمْ عَلَيْکُمْ، وَ تَعْلِيمُکُمْ کَيْلَا تَجْهَلُوا، وَ تَأْدِيبُکُمْ کَيْمَا تَعْلَمُوا، وَ أَمَّا حَقِّي عَلَيْکُمْ: فَالْوَفَاءُ بِالْبَيْعَةِ، وَ النَّصِيحَةُ فِي الْمَشْهَدِ وَ الْمَغِيبِ، وَ الْإِجَابَةُ حِينَ أَدْعُوکُمْ، وَ الطَّاعَةُ حِينَ آمُرُکُمْ.

ترجمه
اى مردم! مرا بر شما حقّى است و شما را بر من حقّى: امّا حقّ شما بر من اين است که از خيرخواهى شما دريغ نورزم و بيت المال را در راه شما به طور کامل به کار گيرم و شما را تعليم کنم تا از جهل و نادانى رهايى يابيد و شما را تربيت کنم تا فراگيريد و آگاه شويد.
و امّا حقّ من بر شما اين است که در بيعت خويش وفادار باشيد و در آشکار و نهان، خيرخواهى را (در حقّ من) به جا آوريد و هر وقت شما را بخوانم، اجابت کنيد و هر زمان به شما فرمان دهم اطاعت کنيد.
شرح و تفسیر
حقّ من بر شما و حقّ شما بر من!
در آخرين بخش اين خطبه، امام (عليه السلام) به سراغ يکى از مهم ترين مسائل مربوط به حکومت مى رود و حقّ امام و رهبر را بر امّت و حقّ امّت را بر امام و رهبر، در جمله هايى کوتاه و بسيار پرمعنا بيان مى فرمايد و در هر قسمت به چهار حق اشاره مى کند. نخست از حقوق امّت بر امام سخن مى گويد، چرا که مقدم داشتن اين قسمت، علاوه بر اين که سبب تأثير در نفوس شنوندگان مى شود، جنبه مردمى حکومت اسلامى را آشکار مى سازد و نشان مى دهد که اين حکومت، با حکومت خودکامگان و طاغوت ها و زمامداران خودسر ـ که خود را مالک الرّقاب مردم مى دانستند و عملا با آن ها معامله مالک با بردگان داشتند و تعبير ارباب ورعيت در نظام آنها، از تعبيرهاى رايج و متداول بود - فرق بسيار دارد.
حضرت مى فرمايد: «اى مردم! مرا بر شما حقى است و شما را بر من حقى»؛ (أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّ لِي عَلَيْکُمْ حَقّآ، وَ لَکُمْ عَلَيَّ حَقٌّ).
گرچه حق در اين جا به صورت مفرد ذکر شده، ولى به معناى جنس حقّ است که مفهوم عامى دارد و ذکر آن به صورت نکره، اشاره به عظمت اين حقوق است؛ زيرا گاه نکره آوردن براى تعظيم است.
حضرت سپس به سراغ نخستين حقّ امت بر امام مى رود و مى فرمايد: «امّا حق شما بر من اين است که از خيرخواهى شما دريغ نورزم»؛ (فَأَمَّا حَقُّکُمْ عَلَيَّ: فَالنَّصِيحَةُ لَکُمْ).
نصيحت، در اصل به معناى «خلوص» است و به همين دليل عسل خالص را «ناصح» مى گويند. گاه به معناى «دوختن» نيز آمده است و به همين دليل خياط را «ناصح» گفته اند، سپس به هرگونه خيرخواهى خالصانه و خالى از غَلّ و غش، اطلاق شده است.
اين واژه هم درباره مردم به کار مى رود، هم درباره خدا و پيامبر و قرآن و هم درباره امام و امت و در هر مورد، به مقتضاى حال، اشاره به مصداقى از آن مفهوم وسيع و جامع است.
در بعضى از منابع لغت مى خوانيم که نصيحت، جامع معانى پراکنده اى است. مثلا نصيحت براى خدا، به معناى «اعتقاد به وحدانيت او و اخلاص نيّت در عبادتش و يارى کردن حق» است و نصيحت درباره قرآن، به معناى «تصديق و عمل به آن و دفاع در برابر تأويل جاهلان و تحريف غاليان» است و نصيحت براى پيامبر خدا، همان تصديق به نبوّت و رسالت و اطاعت اوامر اوست. (و نيز در هر مورد، به تناسب آن مورد، مفهوم خاصى را تداعى مى کند).
به همين دليل، به نظر مى رسد که در خطبه مورد بحث، منظور از نصيحت و خيرخواهى خالصانه امّت، همان برنامه ريزى کامل و همه جانبه براى پيشرفت و تعالى مردم در تمام جنبه هاى معنوى و مادى است؛ چرا که نخستين گام در طريق خيرخواهى امّت، چيزى جز برنامه ريزى صحيح نيست، و به اين ترتيب امام و والى و زمامدار و رهبر، در درجه نخست بايد برنامه صحيح و جامعى را که تضمين و تأمين کننده منافع معنوى و مادّى توده هاى مردم و سبب رسيدن به کمال مطلوب است با حدّاقل ضايعات، تنظيم کند و اين معنا در دنياى امروز از اهمّيت فوق العاده اى برخوردار است و صاحبان فکر و انديشه معتقدند که اشکالاتى که در نظام هاى اجتماعى پيدا مى شود، نخست به دليل عدم برنامه ريزى صحيح است.
حضرت، سپس به سراغ دومين حق امت ـ که مربوط به مسائل اقتصادى است ـ مى رود و مى فرمايد: «و بيت المال را در راه شما به طور کامل به کار گيرم»؛ (وَ تَوْفِيرُ فَيْئِکُمْ عَلَيْکُمْ).
مسئله عدالت اجتماعى در زمينه مسائل اقتصادى هميشه مهم ترين مشکل جوامع انسانى بوده است و غالب جنگ ها و نزاع هاى خونين و بسيارى از مفاسد اجتماعى، به علت زير پا گذاشتن اين اصل، ظهور و بروز مى کند.
اين مسئله، موضوع بيشترين پرونده هاى دادگسترى ها را تشکيل مى دهد و به همين دليل براى ايجاد صلح و صفا و نظم و آرامش و مبارزه با مفاسد اخلاقى و انواع انحرافات، بايد نخست به سراغ احياى عدالت اجتماعى رفت و اگر مى بينيم بعد از موضوع برنامه ريزى کلى جامعه، امام (عليه السلام) انگشت روى اين موضوع مى گذارد، به دليل مسائل مذکور است.
با توجه به اين که «فىء» به گفته ارباب لغت، در اصل به معناى «بازگشت و رجوع به حالت نيکو» است، به سايه، هنگامى که از طرف غرب به شرق برمى گردد، «فىء» گفته مى شود. اين واژه در آيات قرآن و احاديث معمولا بر اموالى اطلاق مى شود که از کفّار به مسلمانان مى رسد، گاه فقط به اموالى که بدون جنگ، از آن ها به دست مى آيد و گاه به همه اين اموال و گاه حتّى به انفال (ثروت هاى طبيعى که متعلّق به حکومت اسلامى است و مالک مشخصى ندارد) نيز اطلاق مى گردد.
«فىء» در کلام امام (عليه السلام) اشاره به تمام اموال بيت المال است و تعبير به «تَوْفيرُ فَيْئِکُمْ» با توجه به اين که «توفير» از ريشه «وفر» به معناى «مال بسيار» و «توفير» به معناى «اداى آن» است اشاره به اين است که حاکم وظيفه دارد اموال عمومى را، به طور کامل در اختيار نيازمندان و تمام صاحبان حق قرار دهد و به طور کلى به امور اقتصادى و معيشت مردم سامان بخشد.
سومين وظيفه حاکم، پرداختن به مسائل مربوط به آموزش و کارهاى فرهنگى است.
امام (عليه السلام) در اين زمينه مى فرمايد: حق ديگر شما بر من، اين است که «شما را تعليم کنم تا از جهل و نادانى رهايى يابيد»؛ (وَ تَعْلِيمُکُمْ کَيْلا تَجْهَلُوا).
آرى والى بايد با آموزش هاى صحيح و سالم به مبارزه با جهل برخيزد و سطح افکار مردم را بالا ببرد و فرهنگ جامعه را تقويت کند و عامل مهم بدبختى ها را ـ که جهل و نادانى است ـ ريشه کن سازد.حضرت مى فرمايد: چهارمين حق شما بر من، اين است که «شما را تربيت کنم تا فراگيريد و آگاه شويد»؛ (وَ تَأْدِيبُکُمْ کَيْما تَعْلَمُوا). درواقع امام (عليه السلام) در اين جمله هاى کوتاه و پرمعنا، به چهار بُعد مهم حکومت اسلامى و حقوق ملت ها بر حاکمان اشاره فرموده است:
اوّل: برنامه ريزى صحيح؛
دوم: تنظيم عادلانه مسائل اقتصادى؛
سوم: توجه کامل به امر آموزش؛
چهارم: توجه به امر پرورش و تهذيب اخلاق و مبارزه با مفاسد اخلاقى.
قابل توجه اين که در مورد حق سوم مى فرمايد: «بايد شما را تعليم دهم تا از جهل رهايى يابيد» و در مورد حق چهارم مى فرمايد: «شما را تربيت کنم تا فراگيريد و آگاه شويد».
در حالى که نتيجه تعليم، گرچه آگاهى است، ولى نتيجه تأديب، پرورش صفات اخلاقى است و نه مسئله آگاهى، ولى منظور امام (عليه السلام) اين است که از آثار فضايل و زيان هاى رذايل آگاهى پيدا کنيد تا فضايل را در وجود خود پياده کرده و با رذايل مبارزه کنيد.
در واقع حق سوم، اشاره به عقل نظرى دارد و حقّ چهارم اشاره به عقل عملى است.
سپس امام (عليه السلام) به بيان حقّ خود، يا به تعبير ديگر، حقّ زمامدار بر امّت اسلامى پرداخته و آن را نيز در چهار بخش خلاصه مى کند.
نخست مى فرمايد: «امّا حقّ من بر شما اين است که در بيعت خويش وفادار باشيد»؛ (وَ أَمَّا حَقِّي عَلَيْکُمْ فَالْوَفَاءُ بِالْبَيْعَةِ).
بيعت، در واقع همان پيمانى است که ميان امّت و امام برقرار مى شود، پيمانى محکم و لازم الاجرا و بر اساس اين پيمان، امام و حاکم بايد در همه جا مصلحت اُمّت را در نظر بگيرد و امنيّت و نظم را برقرار سازد و با دشمنان به مبارزه برخيزد و اسباب پيشرفت و تکامل جامعه را فراهم کند و امّت نيز بايد پشت سر امامش بايستد و مانند بازويى نيرومند براى او عمل کند و کارى که برخلاف اين عهد و پيمان است، هرگز انجام ندهد.
حضرت در مورد حقّ دوم مى فرمايد: «در آشکار و نهان خيرخواهى را (در حقّ من) به جا آوريد»؛ (وَ النَّصِيحَةُ فِي الْمَشْهَدِ وَ الْمَغِيبِ).
مانند متملّقان چاپلوس يا منافقان چند چهره نباشيد که در حضور من سخن از دوستى و مَحَبّت و اخلاص بزنيد و اعلام خيرخواهى کنيد، امّا در پشت سر، يا بى تفاوت باشيد و يا طريق خيانت و فساد را در پيش گيريد.
اگر من همه جا حاضر نيستم خداى من همه جا حاضر و ناظر است و اين جهان، همه جايش محضر خداست و براى انسان هاى باايمان، حضور و غياب من تفاوتى نمى کند.
حضرت، بعد به سراغ سومين حق مى رود و مى فرمايد: «هر وقت شما را بخوانم اجابت کنيد»؛ (وَ الْإِجَابَةُ حِينَ أَدْعُوکُمْ).
مانند افراد سست و ناتوان و بيمارگونه که در اجابت دعوت ها تعلّل مى ورزند نباشيد.
هميشه بايد گوش به فرمان امامتان باشيد که گاه ساعت ها و لحظه ها سرنوشت ساز است و اندکى تعلّل و سستى و تأخير، ممکن است زيان هاى غير قابل جبرانى به بار آورد.
اين انضباط و گوش به فرمان بودن، بايد بر همه امّت حاکم باشد.
و در مورد چهارمين و آخرين حق مى فرمايد: «هر زمان به شما فرمان دهم، اطاعت کنيد»؛ (وَ الطَّاعَةُ حِينَ آمُرُکُمْ).
ممکن است گروهى فراخوانى امام را پذيرا شوند و به دعوت او لبيک گويند، امّا هنگامى که به حضور او آمدند و فرمان سخت و سنگينى که حافظ منافع امّت است صادر شد، اطاعت نکنند. بنابراين هم اجابتِ دعوت لازم است و هم اطاعت فرمان. بديهى است که اين حقوق چهارگانه امام بر امّت، امورى است که منافع آن مستقيمآ به خود آنان بازمى گردد.
آنها در انجام دادن اين امور، منّتى بر امام ندارند، بلکه امام بر آن ها منّت دارد که با استفاده از اين حقوق، امنيت و آبادى و آزادى و افتخارات آن ها را تضمين مى کند.
بعضى از شارحان نهج البلاغه در اين جا افزوده اند که اين حقوق چهارگانه متقابل، (در هر طرف، چهار حق،) مخصوص امام عادل و منصوب از ناحيه خداست و نه همه زمامداران، اعم از خوب و بد، به همين دليل امام (عليه السلام) فرموده است: «اِنَّ لِي عَلَيْکُمْ حَقّآ؛ مرا بر شما حقّى است». ولى به نظر مى رسد که آنچه در اين بيان مبارک امام (عليه السلام) آمده، برنامه اى است که براى هر قوم و ملّتى تنظيم شده است. هر پيشوايى، خواه از ناحيه خدا باشد و يا به مصداق «لابُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أو فاجِرٍ» هر اميرى در هر جامعه اى بر سر کار آيد، اگر بخواهد کار او پيشرفت کند بايد اين حقوق چهارگانه را محترم بشمارد و نيز هر ملّتى اگر بخواهد از وجود امير خود بهره گيرد، بايد اصول چهارگانه را به کار بندد.
در واقع آنچه در اين خطبه آمده ارشاد و راهنمايى به حکم عقل و منطق است. نکته ها
1. حقوق متقابل امام و امّت
حکومت، پيوندى است ميان امام و امّت، همانند پيوند سر با بدن که بدون همکارى نزديک و هماهنگى کامل، هرگز سامان نمى يابد.
به تعبير ديگر، حاکمان الهى در عين اين که نمايندگان خدا در ميان امّت ها هستند، نمايندگان مردم براى تأمين مصالح آن ها نيز مى باشند و به همين دليل سنگين ترين حقوق را امام بر امّت و امّت بر امام دارد.
در روايات، بحث هاى گسترده اى در زمينه اين حقوق متقابل ديده مى شود که از دقّت و اهتمام اسلام به اين امر مهم خبر مى دهد. مرحوم کلينى در جلد اوّل اصول کافى، بابى در همين زمينه دارد و در نخستين حديث آن باب از ابوحمزه نقل مى کند که از امام باقر (عليه السلام) پرسيدم:
«مَا حَقُّ الْإِمَامِ عَلَى النّاسِ؛ حقّ امام بر مردم چيست؟»
فرمود: «حَقُّهُ عَلَيْهِمْ أنْ يَسْمَعُوا لَهُ وَ يُطِيعُوهُ؛ حقّ امام بر مردم اين است که به سخنانش گوش فرادهند و فرمانش را اطاعت کنند».
سپس مى گويد: پرسيدم: «مَا حَقُّهُمْ عَلَيْهِ؛ حق مردم بر امام چيست؟»
فرمود: «يُقَسِّمُ بَيْنَهُمْ بِالسَّوِيَّةِ وَ يَعْدِلُ فِي الرَّعيَّةِ؛ همه چيز را در ميان آن ها مساوى تقسيم کند (و تبعيض در ميان مردم قائل نشود) و عدالت را در ميان آن ها رعايت کند».
بعيد نيست که جمله نخست اشاره به مسائل اقتصادى باشد و دومى به مسائل اجتماعى و سياسى.
در پايان آن حديث حضرت فرمود: «فَاِذا کَانَ ذَالِکَ فِي النَّاسِ فَلايُبالِي مِنْ أَخْذِ هَاهُنَا وَ هَاهُنَا؛ هرگاه اين امر در ميان مردم حاکم باشد تفاوتى نمى کند که حقوقشان را از اين جا بگيرند يا از آنجا».
اشاره به اين که به هر حال، مردم به حق خود مى رسند، خواه مصداق آن اين جا باشد يا جاى ديگر.
مرحوم علّامه مجلسى(رحمه الله) در مرآة العقول، در تفسير اين جمله نقل مى کند که گفته شده است: «منظور اين است که وقتى حقّى از دو طرف رعايت شود، هر کس هر کجا برود و هر کار کند، مشکلى براى او ايجاد نمى شود و يا هر کس هر مذهبى داشته باشد فرقى نمى کند».
زندگى اميرمؤمنان (عليه السلام) و تاريخ پرافتخار او سرمشق بسيار مهم و پرارزشى براى مسئله حکومت اسلامى است. او در امر عدالت به حدّى سخت گير بود که تمام وجود خويش و موقعيت خود را فداى آن کرد.
ابن ابى الحديد، در ذيل خطبه مورد بحث از يکى از مورّخان به نام فضيل بن جعد، نقل مى کند که مهم ترين عامل جدايى گروهى از عرب از اميرمؤمنان على (عليه السلام) مسائل مالى بود؛ چرا که آن حضرت، اشراف و شخصيت هاى معروف را بر ديگران برترى نمى داد و نژاد عرب را بر غير عرب مقدّم نمى شمرد و با رؤسا و اُمراى قبايل سازش هاى پنهانى ـ آن گونه که معمول پادشاهان است ـ نداشت و هيچ کس را به سوى شخص خود فرانمى خواند، در حالى که معاويه دقيقآ برخلاف او بود. به همين دليل دنياپرستان، على (عليه السلام) را رها کرده و به معاويه پيوستند.
او سپس اضافه مى کند که على (عليه السلام) از يارى نکردن اصحابش و فرار بعضى به سوى معاويه، با مالک اشتر سخن گفت و گله کرد.
مالک عرض کرد: «اى اميرمؤمنان! آن روز که ما با اهل بصره به کمک جمعى از خودِ مردم بصره و اهل کوفه پيکار کرديم، مردم متحد بودند، ولى امروز اختلاف پيدا کرده و اراده آن ها ضعيف و نفرات آن ها کم شده است و تو نيز مى خواهى با عدالت با آنها رفتار کنى و حق را به حق دار برسانى و اگر افراد عادى در برابر سرشناسان، مظلوم واقع شدند، حقّ آن ها را از ظالمان بگيرى و افراد صاحب نفوذ و اشراف در نظر تو با افراد عادى تفاوتى ندارند. فرياد گروهى از اصحابت از اجراى حق درباره آن ها بلند شده و از عدالت تو اندوهگين گشته اند. از طرفى مشاهده مى کنند که معاويه به ثروتمندان و صاحبان نفوذ چه خدمتى مى کند! دل هاى متوجه دنيا شده و کمتر کسى پيدا مى شود که اهل دنيا نباشد. اکثر آن ها از حق کناره مى گيرند و خريدار باطل هستند و دنيا را بر آخرت ترجيح مى دهند، اگر اموال را در اختيار دنياپرستانِ بانفوذ قرار دهى گردن ها به سوى تو کشيده مى شود و خيرخواه تو مى شوند و به تو عشق مى ورزند...».
على (عليه السلام) (در پاسخ اشتر) فرمود: «امّا اين که گفتى که ما با عدالت رفتار مى کنيم، اين چيزى جز پيروى فرمانِ خدا نيست که مى فرمايد: (مَنْ عَمِلَ صالِحَآ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْها وَ ما رَبُّکَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ)؛ «کسى که عمل صالحى انجام دهد، سودش براى خود اوست و هرکس بدى کند، به خويشتن بدى کرده است، و پروردگارت هرگز به بندگان ستم نمى کند».
و من از اين که در آنچه گفتى (اجراى حق و عدالت) کوتاهى کرده باشم، بيشتر (از آنچه مرا به سوى آن دعوت مى کنى که دنياپرستان را با مال و ثروت، جذب خود کنم) مى ترسم.
و امّا اين که گفتى حق بر آن ها سنگين است و به همين دليل از ما جدا شده اند (عيبى بر ما نيست) خدا مى داند که آن ها به سبب جور و ستم جدا نشدند و بعد از جدايى از ما به عدالت پناه نبردند، تنها به سراغ دنياى ناپايدار رفتند و روز قيامت از آن ها سؤال مى شود.
و امّا اين که گفتى من بى حساب اموال بيت المال را بذل کنم، و به آن گروه از مردانى که اشاره کردى بخشش مخصوصى داشته باشم، اين کار براى من ممکن نيست. من به هيچ کس بيش از حقّش نمى توانم بدهم (و جدا شدن اين گروه از ما لطمه اى به ما وارد نمى کند)؛ چرا که خداوند، به حق مى فرمايد: (کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِيرَةً بِأِذْنِ اللهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ)؛ «چه بسيار گروه هاى کوچک که به خواست خدا بر گروه هاى بزرگ پيروز شدند و خداوند با صابران (و استقامت کنندگان) است».
باز هم در موارد مناسب، به ويژگى هاى حکومت اسلامى و حق امام بر امّت و حقّ امّت بر امام خواهيم پرداخت.

2. در کشاکش تعارض حق و مصلحت!
بسيارمى شودکه واقعيت ها با ملاحظات زودگذر و مصالح شخصى و گروهى در تعارض است و حق در يک طرف قرارمى گيرد و مصلحت انديشى در طرف مقابل.
در اين جا معمولا سياستمداران دنيا مصلحت انديشى را بر حق و واقعيّت مقدّم مى دارند و حق را در پاى آن قربانى مى کنند. تاريخ از نمونه هاى تعارض و تراجيح پُراست و درعصر و زمان خودمان نيز تقريبآ همه روزه شاهد آن هستيم.
ولى مردان الهى و رجالى که گام در جاى گام آن ها نهاده اند، بى ترديد حق را ترجيح مى دهند. يکى از موارد اختلاف اميرمؤمنان على (عليه السلام) با دشمنان و حتّى با بعضى از دوستانش همين بود.
آنها مى گفتند که تقسيم عادلانه بيت المال، هر چند حق است، امّا هماهنگ با مصلحت نيست و بايد سردمداران را مقدّم شمرد و به ثروتمندان صاحب زور، سهم بيشترى داد و از سهم مستضعفانِ تسليم در مقابل حق کاست در حالى که على (عليه السلام) دقيقآ طرفدار اجراى حق و عدالت بود، هر چند براى گروهى ناخوشايند باشد و دست از حمايت او بردارند يا به مخالفتش برخيزند و تنها ماندن على (عليه السلام) ـ که آثارش در خطبه مورد بحث و بسيارى از خطبه هاى نهج البلاغه منعکس است ـ بيشتر به همين دليل بود. اين نکته حائز اهميّت است که اگر امام (عليه السلام) آن گونه که خداو پيامبر (صلي الله عليه و آله) دستور داده بودند، بلافاصله پس از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در جايگاه خود قرار مى گرفت بسيارى از اين مشکلات وجود نداشت؛ چرا که پيامبر (صلي الله عليه و آله) جاده حق را هموار کرده بود و اکثريت قاطع توده هاى مردم آن را پذيرا شده بودند، ولى تبعيض هاى نارواى ايّام خلفا، به خصوص هرج و مرج عجيبى که در امر بيت المال در عصر عثمان به وجود آمد و اموال بيت المال بى دريغ و بى حساب در ميان اقوام و بستگان عثمان و گروهى از زورمندان تقسيم شد، وضع را به کلّى دگرگون ساخت و سنّت شوم و عادت بدى را در ميان آن ها به وجود آورد، به گونه اى که بازگرداندن آن ها به حق، بسيار مشکل شد.
وسوسه افزايش فوق العاده غنائم و قرار گرفتن اموال فراوان در بيت المال نيز سبب شد که گروهى مانند طلحه و زبير ـ که از سابقان اسلام و از ياران خاص پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بودند - حق را در پاى مصالح شخصى قربانى کنند و در اين جا بود که مشکلات حکومت امام (عليه السلام) چند برابر شد.
اميرمؤمنان على (عليه السلام) با اين که به خوبى مى دانست که ادامه سياست ترجيح حق بر مصلحت چه مشکلاتى را براى او به بار خواهد آورد و ممکن است در بعضى از صحنه ها مايه شکست گردد، باز دست از اين برنامه الهى برنداشت؛ چرا که با اين عمل، يک ارزش مهم اسلامى را زنده کرد و به يقين احياى ارزش ها و حفظ آن براى نسل هاى آينده در يک مکتب الهى مقدّم بر پيروزى هاى موقّت و مقطعى است و اين مطلب مهمّى است که به بسيارى از سؤالات درباره چگونگى حکومت على (عليه السلام) پاسخ مى دهد. و به خواست خدا باز در موقع مناسب، از آن سخن خواهيم گفت.