تفسیر بخش سوم
وَ الللهِ اِنَّ امْرَاءً يُمَکِّنُ عَدُوَّهُ مِنْ نَفْسِهِ يَعْرُقُ لَحْمَهُ، وَ يَهْشِمُ عَظْمَهُ، وَ يَفْرِي جِلْدَهُ، لَعَظِيمٌ عَجْزُهُ، ضَعِيفٌ مَا ضُمَّتْ عَلَيْهِ جَوَانِحُ صَدْرِهِ. أَنْتَ فَکُنْ ذاکَ إِنْ شِئْتَ؛ فَأَمَّا أَنَا فَوَاللهِ دُونَ أَنْ أُعْطِيَ ذالِکَ ضَرْبٌ بِالْمَشْرَفِيَّةِ تَطِيرُ مِنْهُ فَرَاشُ الْهَامِ، وَتَطِيحُ السَّوَاعِدُ وَالاْقْدَامُ، وَ يَفْعَلُ اللهُ بَعْدَ ذلِکَ مَا يَشَاءُ.
ترجمه
به خدا سوگند! کسى که دشمن را بر خويش مسلّط کند تا گوشتش را بخورد، استخوانش را بشکند و پوستش را بشکافد، عجز و ناتوانى اش بسيار بزرگ و آنچه در درون سينه دارد (يعنى قلب و اراده و تصميمش) بسيار ضعيف و کوچک است.
تو اگر مى خواهى، آن چنان باش که گفتم، (ضعيف و ناتوان و تسليم در برابر دشمن خونخوار) ولى من، به خدا سوگند! پيش از آن که تسليم شوم، با شمشير آبدار «مشرفى» (شمشير برنده مخصوصى که از منطقه اى به نام «مشرف» از يمن يا شام مى آوردند) چنان ضربتى بر دشمن وارد مى کنم که ريزه هاى استخوان سرش به هر سو پراکنده شود و بازو و پاهايش جدا گردد. پس از آن، خداوند آنچه را بخواهد انجام مى دهد (و من تسليم رضاى او هستم).
تو اگر مى خواهى، آن چنان باش که گفتم، (ضعيف و ناتوان و تسليم در برابر دشمن خونخوار) ولى من، به خدا سوگند! پيش از آن که تسليم شوم، با شمشير آبدار «مشرفى» (شمشير برنده مخصوصى که از منطقه اى به نام «مشرف» از يمن يا شام مى آوردند) چنان ضربتى بر دشمن وارد مى کنم که ريزه هاى استخوان سرش به هر سو پراکنده شود و بازو و پاهايش جدا گردد. پس از آن، خداوند آنچه را بخواهد انجام مى دهد (و من تسليم رضاى او هستم).
شرح و تفسیر
من يک تنه در برابر دشمن ايستاده ام!
در اين فراز، امام (عليه السلام) درباره کسانى که براثر سستى و ضعف و زبونى، دشمن را بر خود مسلّط مى کنند سخنان کوبنده بيشترى دارد و مى فرمايد: «به خدا سوگند! کسى که دشمن را بر خويش مسلّط کند تا گوشتش را بخورد و استخوانش را بشکند و پوستش را بشکافد، عجز و ناتوانى اش بسيار بزرگ و آنچه در درون سينه دارد (يعنى قلب و اراده و تصميمش) بسيار ضعيف وکوچک است»؛ (وَاللهِ اِنَّ امْرَاءً يُمَکِّنُ عَدُوَّهُ مِنْ نَفْسِهِ يَعْرُقُ لَحْمَهُ، وَ يَهْشِمُ عَظْمَهُ، وَ يَفْرِي جِلْدَهُ، لَعَظِيمٌ عَجْزُهُ، ضَعِيفٌ مَا ضُمَّتْ عَلَيْهِ جَوَانِحُ صَدْرِهِ).
اين تعبير، به خوبى نشان مى دهد که لشکر کوفه، آن قدر از خودشان ضعف نشان داده بودند که دشمن در برابر آن ها کاملا جرى و جسور شده بود و بلايى بر سرشان مى آورد که هم رديف شکافتن پوست و جدا کردن گوشت و شکستن استخوانشان بود، و اين گوياترين تعبيرى است که درباره سلطه يک دشمن خونخوار و بى رحم بر انسان هاى ضعيف و ناتوان تصور مى شود، و نهايتِ فصاحت و بلاغت در آن رعايت شده و در واقع تعبيرى است که اگر لشکر کوفه، کمترين احساسى داشتند، بايد آن ها را به حرکت درمى آورد.
آرى، خونخواران لشکر شام در برابر مردم عراق چنين حالى را داشتند: به هيچ چيز رحم نمى کردند، انسان هاى بى گناه را مى کشتند، اموالشان را غارت و خانه هايشان را ويران مى کردند. عمل آن ها در حقيقت، به کار قصّاب با حيوان ذبح شده، تشبيه شده است که پوستش را مى کَنَد و گوشتش را جدا مى کند و با ساتور استخوانش را مى شکند و آماده خوردن مى سازد.
بعضى از مفسّران نهج البلاغه، هر يک از اين سه جمله را اشاره به نکته مستقلّى دانسته اند: جمله «يَعْرُقُ لَحْمَهُ» (گوشتش را جدا مى کند) را اشاره به غارت اموال و جمله «وَ يَهْشِمُ عَظْمَهُ» را اشاره به کشتن انسان ها و جمله «وَ يَفْرِى جِلْدَهُ» را اشاره به برهم زدن نظم جامعه، گرفته اند. ولى در عين حال، قرينه روشنى براى اين تفسير در دست نيست.
مرحوم مغنيه در شرح خود، در ذيل اين جمله مى گويد: بارها شنيده ايم که کسانى براى مبارزه منفى در مقابل ظالمان و ستمگران دست به خودسوزى و انتحار زده اند، ولى هرگز نشنيده ايم که کسى خودش را چنان تسليم دشمن کند که پوستش را بشکافد و گوشتش را جدا کند و استخوانش را درهم بشکند، بى آن که کمترين دفاعى از خود نشان دهد! هيچ نوع از انواع ترس و تسليم، وحشتناک تر از اين نيست که آدمِ ترسو و ضعيف، خود را دست بسته در برابر قصّاب انسانيت و دشمن خونخوار بيفکند تا بلايى را بر سر او بياورد که درندگان بيابان بر سر طعمه و شکار خود مى آورند.
اين احتمال نيز در تفسير جمله هاى مورد بحث وجود دارد که هر سه کار درباره يک فرد نباشد، بلکه دشمن به مقتضاى حال و شرارتش، با گروهى از بى دفاعان کارى کند که همانند دريدن پوست باشد و درباره گروهى ديگر، کارى کند که مانند جدا ساختن گوشت از استخوان و آماده کردن براى خوردن باشد.
بر سر گروه سوم، بلايى بياورد که مانند شکستن و خرد کردن استخوان ها باشد. مطابق اين تفسير، مشکل ترتيب جمله ها نيز حل خواهد شد، سؤال شده که «چرا امام (عليه السلام) شکافتن پوست را در آخر قرار داده است؟».
جواب اين است که حضرت، گويى مى خواهد بفرمايد: جنايات اين دشمنان خونخوار درباره شما، در يک مرحله مانند جدا ساختن گوشت از استخوان است و در مرحله بالاتر، همانند شکستن استخوان ها و در مرحله پايين تر بسان دريدن پوست تن است.
بعضى از مفسّران نهج البلاغه معتقدند که اين تعبيرات اشاره به حوادثى است که بعد از شهادت آن حضرت و سلطه لشکريان خونخوار معاويه بر عراق واقع شد که به صغير و کبير، صحيح و مريض، فقير و غنى و مردان و زنان، رحم نکردند، همان گونه که تاريخ به روشنى در اين باره گواهى مى دهد همه اين ها بر اثر اين بود که در برابر اين گونه دشمنان ضعف و سستى به خرج دادند و به فرمان نجات بخش امام و پيشوايشان گوش نکردند.
ولى ظاهرآ اين مسئله اختصاص به آن زمان نداشت، هر چند در آن موقع شديدتر و وحشناک تر بود.
جمله «مَا ضُمَّتْ عَلَيْهِ جَوانِحُ صَدْرِهِ» با توجه به اين که «جوانح» جمع جانحه، به معناى «استخوان دنده» است، از نظر تحت اللفظى، چنين معنا مى دهد: «آنچه درون دنده هاى سينه قرار داده شده است» و اين کنايه روشنى براى قلب است و هدف امام (عليه السلام) در جمله «مَا ضُمَّتْ عَلَيْهِ جَوانِحُ صَدْرِهِ» بيان ضعف روحيه لشکر کوفه و ناتوانى آنهاست.
سپس امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن به سراغ اين نکته مهم و اساسى مى رود که او تصميم خودش را براى آينده، بدون هيچ گونه ترديد و هراسى گرفته است، مى فرمايد: «تو اگر مى خواهى، آن چنان باش (ضعيف و ناتوان و تسليم در برابر دشمن خونخوار) ولى من به خدا سوگند! پيش از آن که تسليم شوم، با شمشير آبدار مَشْرَفى (شمشير برنده مخصوصى که از منطقه اى به نام «مشرف» از يمن يا شام مى آوردند) چنان ضربتى بر دشمن وارد مى کنم که ريزه هاى استخوان سرش به هر سو پراکنده شود و بازو و پاهايش جدا گردد، پس از آن، خداوند آنچه را بخواهد انجام مى دهد (و من تسليم رضاى او هستم)»؛ (أَنْتَ فَکُنْ ذَاکَ إِنْ شِئْتَ؛ فَأَمَّا أَنَا فَوَاللَّهِ دُونَ أَنْ أُعْطِيَ ذَلِکَ ضَرْبٌ بِالْمَشْرَفِيَّةِ تَطِيرُ مِنْهُ فَرَاشُ الْهَامِ، وَ تَطِيحُ السَّوَاعِدُ وَ الْأَقْدَامُ، وَ يَفْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ ذَلِکَ ما يَشاءُ).
در اين که مخاطب «أنْتَ» کيست؟ دو احتمال داده شده است: نخست اينکه منظور، يک انسان نوعى و به تعبير ديگر، فردْ فردِ لشکرِ ضعيف و ناتوان کوفه است.
دوم اين که منظور، اشعث بن قيس منافق است که در اين جا به اميرمؤمنان على(عليه السلام) پيشنهاد تسليم شدن در برابر دشمن را داد، همانند تسليم شدن عثمان در برابر مجاهدان مصر.
حضرت رو به او کرد و فرمود: تو در مقابل دشمن تسليم شو، ولى من هرگز چنين نخواهم کرد و چنان تکيه بر قدرت و قوّت خويش مى کنم که دشمن در حيرت فرو رود.
در واقع على (عليه السلام) بعد از آن که از وضع آن ها مأيوس مى شود، حساب خود را از آنان جدا مى کند، مى فرمايد که اگر شما تصميم بر تسليم شدن در برابر دشمن خونخوار گرفته ايد، من هرگز با شما همراه نخواهم بود و يک تنه با آنان مى جنگم تا قضاى الهى فرارسد. شما وظيفه اى داريد و من وظيفه اى و خداوند هم مشيّتى دارد، که حساب هر يک از ديگرى جداست.
اگر شما به وظيفه خود عمل نکنيد و تن به ذلّت و تسليم و مرگ ناشرافتمندانه بدهيد و کشور اسلام را به ويرانى بکشيد و ظالمان خون آشام را بر جان و مال و ناموس مسلمانان مسلّط سازيد و نه تنها نسل امروز، بلکه نسل آينده را نيز به تباهى بکشانيد، من يک تنه به پا مى خيزم و وظيفه خودم را در اين ميان انجام مى دهم و شهادت و مرگ پرافتخار را بر هرچيز مقدّم مى شمارم و تمام قدرت خود را به کار مى گيرم و لحظه اى تن به ضعف و ذلّت نمى سپارم.
گويا امام (عليه السلام) در اين جا مى خواهد آن گروه اندک شجاع را که در لابه لاى لشکر ضعيف بودند، دلگرم کند و افراد مردّد را از شک و ترديد درآورد و به خود ملحق سازد، و همان گونه که تاريخ گواهى مى دهد اين بيان امام (عليه السلام) مؤثّر افتاد و خون تازه اى در عروق لشکر به جريان درآمد و آماده پيکار با دشمن شدند. نکته
آخرين تصميم يک رهبر شجاع!
در زندگى اجتماعى و سياسى، گاه لحظات حسّاسى پيش مى آيد که رهبران بزرگ را در تنگنا قرار مى دهد و آن زمانى است که در ميان پيروان اختلاف و پراکندگى و ضعف و ترديد در تصميم گيرى آشکار گردد و وجود اين اختلاف و پراکندگى مايه دلگرمى و جسارت دشمن شود.
اينجاست که رهبران شجاع و مصمّم، تصميم نهايى خود را اعلام مى کنند و مى گويند که ما به تنهايى ايستاده ايم، چه يار و ياورى باشد و چه نباشد، مى جنگيم و تسليم نمى شويم هر چند شهيد شويم.
ما با آغوش باز از شهادت استقبال مى کنيم و تن به ذلّت و شکست نمى دهيم. اين همان راهى است که امام (عليه السلام) در اين خطبه برگزيده است. شبيه آن را در سخنان فرزندش، سالار شهيدان کربلا نيز مشاهده کرديم.
پيروان اين مکتب در شب عاشورا نيز با پيشوايان، هم صدا شدند و در آن جلسه تاريخى معروف، هنگامى که امام (عليه السلام) بيعت خود را از آن ها برداشت و به آنان اجازه بازگشت داد و نامحرمان ضعيف و ناتوان راه خود را پيش گرفتند و فرار کردند و امام (عليه السلام) را در برابر حوادث خطرناکى که در پيش بود، تنها گذاشتند و گروه اندکى از ياران امام (عليه السلام)، ماندند، يک به يک برخاستند و همين منطق را با عبارات مختلف که امروز به صورت يک حماسه جاويدان در تاريخچه کربلا باقى مانده، بيان داشتند تا آن جا که بعضى گفتند: ما ايستاده ايم، هر چند شهيد شويم، سپس پيکر ما را بسوزانند و بار ديگر زنده شويم و اگر هفتاد بار اين کار تکرار گردد، دست از حمايت تو ـ که حمايت حق و عدالت است ـ برنمى داريم.
امام اميرالمؤمنين على (عليه السلام) در نامه 36 نهج البلاغه نيز به همين موضوع در قالب عباراتى ديگر، اشاره فرموده است، آن جا که در پاسخ برادرش عقيل، که به صورت فرماندهِ لشکرى به سوى دشمن اعزام شده بود، مى فرمايد:
«وَ أَمّا مَاسَأَلْتَ عَنَهُ مِنْ رَأيِى فِى الْقِتالِ؛ فَاِنَّ رَأْيِي قِتالُ الْمُحِلّينَ حَتّى ألْقَى اللهَ لاَيَزيدُني کَثْرَةُ النّاسِ حَوْلِي عِزَّةً وَ لاَتَفَرُّقُهُمْ عَنِّى وَحْشَةً وَ لاَتَحْسَبَنَّ ابْنَ أبيِکَ وَ لَوْ أَسْلَمَهُ النَّاسُ ـ مُتَضَرِّعآ مُتَخَشِّعآ وَ لاَمُقِرّآ لِلضَّيْمِ و اهِنآ؛ امّا آنچه در مورد جنگ از من پرسيده اى و نظر مرا در اين باره خواسته اى؛ عقيده من اين است که با کسانى که پيکار با ما را حلال مى شمارند، پيکار کنم تا آنگاه که خداوند را ملاقات کنم. (بدان و آگاه باش!) نه کثرت جمعيّت در اطرافم موجب عزّت من خواهد شد و نه متفرق شدن آنان از اطرافم موجب وحشت. هرگز گمان مبر که فرزند پدرت ـ هر چند مردم دست از يارى او بردارند ـ به تضرّع و خشوع افتد و يا در برابر ظلم و ستم، سستى به خرج دهد و تسليم گردد!».
در داستان موسى بن عمران (عليه السلام) نيز مى خوانيم که قوم او وقتى به دروازه هاى بيت المقدس رسيدند، از قدرت گروه عمالقه ـ که حاکم بر آن جا بودند ـ به وحشت افتادند و تصميم و اراده آن ها سست گشت و سر به نافرمانى در برابر موسى (عليه السلام) و برادرش هارون (عليه السلام) برداشتند و با صراحت گفتند که تا آن ها در اين سرزمين هستند، ما هرگز وارد آن نخواهيم شد، لذا تو و پروردگارت ـ که وعده پيروزى به تو داده است ـ برويد و با آن ها بجنگيد، هنگامى که پيروز شديد ما را خبر کنيد. ما در اين جا نشسته ايم: (قالُوا يا مُوسَى اِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَدآ مَادامُوا فِيها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا اِنَّا هَاهُنا قاعِدُونَ).
اين جا بود که موسى (عليه السلام) ناچار شد از آن ها اعلام جدايى کند و اعلام نمايد که تنها، من و برادرم ايستاده ايم و هرکس هر راهى را مى خواهد در پيش گيرد.
موسى (عليه السلام) گفت: پروردگارا (در اين شرايط) من تنها اختيار خود و برادرم را دارم. ميان من و اين جمعيت گنهکار، جدايى بيفکن! (قَالَ رَبِّ اِنِّى لاأَمْلِکُ اِلاَّ نَفْسِى وَ أَخِى فَافْرُقْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ).
پيامبر بزرگ الهى، نوح (عليه السلام) نيز در لحظات بحرانى و طوفانى عمرش در برابر قوم سرکش و جبّار نيز سخنى شبيه به همين داشت و گفت: اى قومِ من! اگر موقعيّت من و تذکّراتم درباره آيات الهى بر شما سنگين و غير قابل تحمّل است (هر کارى از دست تان ساخته است، بکنيد). من بر خدا توکل کرده ام، شما فکر خود و قدرت معبودهايتان را جمع کنيد، سپس چيزى بر شما پنهان نماند و بعد (اگر توانايى داريد) به حيات من پايان دهيد و مهلت ندهيد! (ولى بدانيد که هرگز توانايى بر اين کار نداريد):
(وَ آتْلُ عَلَيهِمْ نَبَأَ نُوحٍ اِذْ قالَ لِقَومِهِ، يا قَومِ اِنْ کانَ کَبُرَ عَلَيْکُمْ مَقامِى وَ تَذْکِيرِى بِآياتِ اللَّهِ فَعَلَى اَللَّهِ تَوَکَّلْتُ فَأَجْمِعُوا اَمْرَکُمْ وَ شُرَکاءَکُمْ ثُمَّ لاَيَکُنْ اَمْرُکُمْ عَلَيْکُمْ غُمَّةً ثُمَّ آقْضُوا اِلَىَّ وَ لاتُنْظِرُونَ).
اين موضع گيرى قاطع رهبر و پيشوا تأثير خود را بر پيروان مى گذارد، تأثيرى عميق و آشکار. افراد بااراده و مصمّم را، هر چند اندک باشند، قوى تر و دل گرم تر مى سازد و بسيارى از افراد بى تفاوت را از آن حالت بيرون آورده و به موضع گيرى وامى دارد.
حداقل، اين گونه موضع گيرى رهبران الهى در تاريخ ثبت مى شود و براى آيندگان الهام بخش خواهد شد، همان طور که حماسه هاى کربلا و عاشورا، در تاريخ رنگ جاودانگى به خود گرفته و سرمشقى است براى جمعيّت ها و ملّت ها. .
در اين فراز، امام (عليه السلام) درباره کسانى که براثر سستى و ضعف و زبونى، دشمن را بر خود مسلّط مى کنند سخنان کوبنده بيشترى دارد و مى فرمايد: «به خدا سوگند! کسى که دشمن را بر خويش مسلّط کند تا گوشتش را بخورد و استخوانش را بشکند و پوستش را بشکافد، عجز و ناتوانى اش بسيار بزرگ و آنچه در درون سينه دارد (يعنى قلب و اراده و تصميمش) بسيار ضعيف وکوچک است»؛ (وَاللهِ اِنَّ امْرَاءً يُمَکِّنُ عَدُوَّهُ مِنْ نَفْسِهِ يَعْرُقُ لَحْمَهُ، وَ يَهْشِمُ عَظْمَهُ، وَ يَفْرِي جِلْدَهُ، لَعَظِيمٌ عَجْزُهُ، ضَعِيفٌ مَا ضُمَّتْ عَلَيْهِ جَوَانِحُ صَدْرِهِ).
اين تعبير، به خوبى نشان مى دهد که لشکر کوفه، آن قدر از خودشان ضعف نشان داده بودند که دشمن در برابر آن ها کاملا جرى و جسور شده بود و بلايى بر سرشان مى آورد که هم رديف شکافتن پوست و جدا کردن گوشت و شکستن استخوانشان بود، و اين گوياترين تعبيرى است که درباره سلطه يک دشمن خونخوار و بى رحم بر انسان هاى ضعيف و ناتوان تصور مى شود، و نهايتِ فصاحت و بلاغت در آن رعايت شده و در واقع تعبيرى است که اگر لشکر کوفه، کمترين احساسى داشتند، بايد آن ها را به حرکت درمى آورد.
آرى، خونخواران لشکر شام در برابر مردم عراق چنين حالى را داشتند: به هيچ چيز رحم نمى کردند، انسان هاى بى گناه را مى کشتند، اموالشان را غارت و خانه هايشان را ويران مى کردند. عمل آن ها در حقيقت، به کار قصّاب با حيوان ذبح شده، تشبيه شده است که پوستش را مى کَنَد و گوشتش را جدا مى کند و با ساتور استخوانش را مى شکند و آماده خوردن مى سازد.
بعضى از مفسّران نهج البلاغه، هر يک از اين سه جمله را اشاره به نکته مستقلّى دانسته اند: جمله «يَعْرُقُ لَحْمَهُ» (گوشتش را جدا مى کند) را اشاره به غارت اموال و جمله «وَ يَهْشِمُ عَظْمَهُ» را اشاره به کشتن انسان ها و جمله «وَ يَفْرِى جِلْدَهُ» را اشاره به برهم زدن نظم جامعه، گرفته اند. ولى در عين حال، قرينه روشنى براى اين تفسير در دست نيست.
مرحوم مغنيه در شرح خود، در ذيل اين جمله مى گويد: بارها شنيده ايم که کسانى براى مبارزه منفى در مقابل ظالمان و ستمگران دست به خودسوزى و انتحار زده اند، ولى هرگز نشنيده ايم که کسى خودش را چنان تسليم دشمن کند که پوستش را بشکافد و گوشتش را جدا کند و استخوانش را درهم بشکند، بى آن که کمترين دفاعى از خود نشان دهد! هيچ نوع از انواع ترس و تسليم، وحشتناک تر از اين نيست که آدمِ ترسو و ضعيف، خود را دست بسته در برابر قصّاب انسانيت و دشمن خونخوار بيفکند تا بلايى را بر سر او بياورد که درندگان بيابان بر سر طعمه و شکار خود مى آورند.
اين احتمال نيز در تفسير جمله هاى مورد بحث وجود دارد که هر سه کار درباره يک فرد نباشد، بلکه دشمن به مقتضاى حال و شرارتش، با گروهى از بى دفاعان کارى کند که همانند دريدن پوست باشد و درباره گروهى ديگر، کارى کند که مانند جدا ساختن گوشت از استخوان و آماده کردن براى خوردن باشد.
بر سر گروه سوم، بلايى بياورد که مانند شکستن و خرد کردن استخوان ها باشد. مطابق اين تفسير، مشکل ترتيب جمله ها نيز حل خواهد شد، سؤال شده که «چرا امام (عليه السلام) شکافتن پوست را در آخر قرار داده است؟».
جواب اين است که حضرت، گويى مى خواهد بفرمايد: جنايات اين دشمنان خونخوار درباره شما، در يک مرحله مانند جدا ساختن گوشت از استخوان است و در مرحله بالاتر، همانند شکستن استخوان ها و در مرحله پايين تر بسان دريدن پوست تن است.
بعضى از مفسّران نهج البلاغه معتقدند که اين تعبيرات اشاره به حوادثى است که بعد از شهادت آن حضرت و سلطه لشکريان خونخوار معاويه بر عراق واقع شد که به صغير و کبير، صحيح و مريض، فقير و غنى و مردان و زنان، رحم نکردند، همان گونه که تاريخ به روشنى در اين باره گواهى مى دهد همه اين ها بر اثر اين بود که در برابر اين گونه دشمنان ضعف و سستى به خرج دادند و به فرمان نجات بخش امام و پيشوايشان گوش نکردند.
ولى ظاهرآ اين مسئله اختصاص به آن زمان نداشت، هر چند در آن موقع شديدتر و وحشناک تر بود.
جمله «مَا ضُمَّتْ عَلَيْهِ جَوانِحُ صَدْرِهِ» با توجه به اين که «جوانح» جمع جانحه، به معناى «استخوان دنده» است، از نظر تحت اللفظى، چنين معنا مى دهد: «آنچه درون دنده هاى سينه قرار داده شده است» و اين کنايه روشنى براى قلب است و هدف امام (عليه السلام) در جمله «مَا ضُمَّتْ عَلَيْهِ جَوانِحُ صَدْرِهِ» بيان ضعف روحيه لشکر کوفه و ناتوانى آنهاست.
سپس امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن به سراغ اين نکته مهم و اساسى مى رود که او تصميم خودش را براى آينده، بدون هيچ گونه ترديد و هراسى گرفته است، مى فرمايد: «تو اگر مى خواهى، آن چنان باش (ضعيف و ناتوان و تسليم در برابر دشمن خونخوار) ولى من به خدا سوگند! پيش از آن که تسليم شوم، با شمشير آبدار مَشْرَفى (شمشير برنده مخصوصى که از منطقه اى به نام «مشرف» از يمن يا شام مى آوردند) چنان ضربتى بر دشمن وارد مى کنم که ريزه هاى استخوان سرش به هر سو پراکنده شود و بازو و پاهايش جدا گردد، پس از آن، خداوند آنچه را بخواهد انجام مى دهد (و من تسليم رضاى او هستم)»؛ (أَنْتَ فَکُنْ ذَاکَ إِنْ شِئْتَ؛ فَأَمَّا أَنَا فَوَاللَّهِ دُونَ أَنْ أُعْطِيَ ذَلِکَ ضَرْبٌ بِالْمَشْرَفِيَّةِ تَطِيرُ مِنْهُ فَرَاشُ الْهَامِ، وَ تَطِيحُ السَّوَاعِدُ وَ الْأَقْدَامُ، وَ يَفْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ ذَلِکَ ما يَشاءُ).
در اين که مخاطب «أنْتَ» کيست؟ دو احتمال داده شده است: نخست اينکه منظور، يک انسان نوعى و به تعبير ديگر، فردْ فردِ لشکرِ ضعيف و ناتوان کوفه است.
دوم اين که منظور، اشعث بن قيس منافق است که در اين جا به اميرمؤمنان على(عليه السلام) پيشنهاد تسليم شدن در برابر دشمن را داد، همانند تسليم شدن عثمان در برابر مجاهدان مصر.
حضرت رو به او کرد و فرمود: تو در مقابل دشمن تسليم شو، ولى من هرگز چنين نخواهم کرد و چنان تکيه بر قدرت و قوّت خويش مى کنم که دشمن در حيرت فرو رود.
در واقع على (عليه السلام) بعد از آن که از وضع آن ها مأيوس مى شود، حساب خود را از آنان جدا مى کند، مى فرمايد که اگر شما تصميم بر تسليم شدن در برابر دشمن خونخوار گرفته ايد، من هرگز با شما همراه نخواهم بود و يک تنه با آنان مى جنگم تا قضاى الهى فرارسد. شما وظيفه اى داريد و من وظيفه اى و خداوند هم مشيّتى دارد، که حساب هر يک از ديگرى جداست.
اگر شما به وظيفه خود عمل نکنيد و تن به ذلّت و تسليم و مرگ ناشرافتمندانه بدهيد و کشور اسلام را به ويرانى بکشيد و ظالمان خون آشام را بر جان و مال و ناموس مسلمانان مسلّط سازيد و نه تنها نسل امروز، بلکه نسل آينده را نيز به تباهى بکشانيد، من يک تنه به پا مى خيزم و وظيفه خودم را در اين ميان انجام مى دهم و شهادت و مرگ پرافتخار را بر هرچيز مقدّم مى شمارم و تمام قدرت خود را به کار مى گيرم و لحظه اى تن به ضعف و ذلّت نمى سپارم.
گويا امام (عليه السلام) در اين جا مى خواهد آن گروه اندک شجاع را که در لابه لاى لشکر ضعيف بودند، دلگرم کند و افراد مردّد را از شک و ترديد درآورد و به خود ملحق سازد، و همان گونه که تاريخ گواهى مى دهد اين بيان امام (عليه السلام) مؤثّر افتاد و خون تازه اى در عروق لشکر به جريان درآمد و آماده پيکار با دشمن شدند. نکته
آخرين تصميم يک رهبر شجاع!
در زندگى اجتماعى و سياسى، گاه لحظات حسّاسى پيش مى آيد که رهبران بزرگ را در تنگنا قرار مى دهد و آن زمانى است که در ميان پيروان اختلاف و پراکندگى و ضعف و ترديد در تصميم گيرى آشکار گردد و وجود اين اختلاف و پراکندگى مايه دلگرمى و جسارت دشمن شود.
اينجاست که رهبران شجاع و مصمّم، تصميم نهايى خود را اعلام مى کنند و مى گويند که ما به تنهايى ايستاده ايم، چه يار و ياورى باشد و چه نباشد، مى جنگيم و تسليم نمى شويم هر چند شهيد شويم.
ما با آغوش باز از شهادت استقبال مى کنيم و تن به ذلّت و شکست نمى دهيم. اين همان راهى است که امام (عليه السلام) در اين خطبه برگزيده است. شبيه آن را در سخنان فرزندش، سالار شهيدان کربلا نيز مشاهده کرديم.
پيروان اين مکتب در شب عاشورا نيز با پيشوايان، هم صدا شدند و در آن جلسه تاريخى معروف، هنگامى که امام (عليه السلام) بيعت خود را از آن ها برداشت و به آنان اجازه بازگشت داد و نامحرمان ضعيف و ناتوان راه خود را پيش گرفتند و فرار کردند و امام (عليه السلام) را در برابر حوادث خطرناکى که در پيش بود، تنها گذاشتند و گروه اندکى از ياران امام (عليه السلام)، ماندند، يک به يک برخاستند و همين منطق را با عبارات مختلف که امروز به صورت يک حماسه جاويدان در تاريخچه کربلا باقى مانده، بيان داشتند تا آن جا که بعضى گفتند: ما ايستاده ايم، هر چند شهيد شويم، سپس پيکر ما را بسوزانند و بار ديگر زنده شويم و اگر هفتاد بار اين کار تکرار گردد، دست از حمايت تو ـ که حمايت حق و عدالت است ـ برنمى داريم.
امام اميرالمؤمنين على (عليه السلام) در نامه 36 نهج البلاغه نيز به همين موضوع در قالب عباراتى ديگر، اشاره فرموده است، آن جا که در پاسخ برادرش عقيل، که به صورت فرماندهِ لشکرى به سوى دشمن اعزام شده بود، مى فرمايد:
«وَ أَمّا مَاسَأَلْتَ عَنَهُ مِنْ رَأيِى فِى الْقِتالِ؛ فَاِنَّ رَأْيِي قِتالُ الْمُحِلّينَ حَتّى ألْقَى اللهَ لاَيَزيدُني کَثْرَةُ النّاسِ حَوْلِي عِزَّةً وَ لاَتَفَرُّقُهُمْ عَنِّى وَحْشَةً وَ لاَتَحْسَبَنَّ ابْنَ أبيِکَ وَ لَوْ أَسْلَمَهُ النَّاسُ ـ مُتَضَرِّعآ مُتَخَشِّعآ وَ لاَمُقِرّآ لِلضَّيْمِ و اهِنآ؛ امّا آنچه در مورد جنگ از من پرسيده اى و نظر مرا در اين باره خواسته اى؛ عقيده من اين است که با کسانى که پيکار با ما را حلال مى شمارند، پيکار کنم تا آنگاه که خداوند را ملاقات کنم. (بدان و آگاه باش!) نه کثرت جمعيّت در اطرافم موجب عزّت من خواهد شد و نه متفرق شدن آنان از اطرافم موجب وحشت. هرگز گمان مبر که فرزند پدرت ـ هر چند مردم دست از يارى او بردارند ـ به تضرّع و خشوع افتد و يا در برابر ظلم و ستم، سستى به خرج دهد و تسليم گردد!».
در داستان موسى بن عمران (عليه السلام) نيز مى خوانيم که قوم او وقتى به دروازه هاى بيت المقدس رسيدند، از قدرت گروه عمالقه ـ که حاکم بر آن جا بودند ـ به وحشت افتادند و تصميم و اراده آن ها سست گشت و سر به نافرمانى در برابر موسى (عليه السلام) و برادرش هارون (عليه السلام) برداشتند و با صراحت گفتند که تا آن ها در اين سرزمين هستند، ما هرگز وارد آن نخواهيم شد، لذا تو و پروردگارت ـ که وعده پيروزى به تو داده است ـ برويد و با آن ها بجنگيد، هنگامى که پيروز شديد ما را خبر کنيد. ما در اين جا نشسته ايم: (قالُوا يا مُوسَى اِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَدآ مَادامُوا فِيها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا اِنَّا هَاهُنا قاعِدُونَ).
اين جا بود که موسى (عليه السلام) ناچار شد از آن ها اعلام جدايى کند و اعلام نمايد که تنها، من و برادرم ايستاده ايم و هرکس هر راهى را مى خواهد در پيش گيرد.
موسى (عليه السلام) گفت: پروردگارا (در اين شرايط) من تنها اختيار خود و برادرم را دارم. ميان من و اين جمعيت گنهکار، جدايى بيفکن! (قَالَ رَبِّ اِنِّى لاأَمْلِکُ اِلاَّ نَفْسِى وَ أَخِى فَافْرُقْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ).
پيامبر بزرگ الهى، نوح (عليه السلام) نيز در لحظات بحرانى و طوفانى عمرش در برابر قوم سرکش و جبّار نيز سخنى شبيه به همين داشت و گفت: اى قومِ من! اگر موقعيّت من و تذکّراتم درباره آيات الهى بر شما سنگين و غير قابل تحمّل است (هر کارى از دست تان ساخته است، بکنيد). من بر خدا توکل کرده ام، شما فکر خود و قدرت معبودهايتان را جمع کنيد، سپس چيزى بر شما پنهان نماند و بعد (اگر توانايى داريد) به حيات من پايان دهيد و مهلت ندهيد! (ولى بدانيد که هرگز توانايى بر اين کار نداريد):
(وَ آتْلُ عَلَيهِمْ نَبَأَ نُوحٍ اِذْ قالَ لِقَومِهِ، يا قَومِ اِنْ کانَ کَبُرَ عَلَيْکُمْ مَقامِى وَ تَذْکِيرِى بِآياتِ اللَّهِ فَعَلَى اَللَّهِ تَوَکَّلْتُ فَأَجْمِعُوا اَمْرَکُمْ وَ شُرَکاءَکُمْ ثُمَّ لاَيَکُنْ اَمْرُکُمْ عَلَيْکُمْ غُمَّةً ثُمَّ آقْضُوا اِلَىَّ وَ لاتُنْظِرُونَ).
اين موضع گيرى قاطع رهبر و پيشوا تأثير خود را بر پيروان مى گذارد، تأثيرى عميق و آشکار. افراد بااراده و مصمّم را، هر چند اندک باشند، قوى تر و دل گرم تر مى سازد و بسيارى از افراد بى تفاوت را از آن حالت بيرون آورده و به موضع گيرى وامى دارد.
حداقل، اين گونه موضع گيرى رهبران الهى در تاريخ ثبت مى شود و براى آيندگان الهام بخش خواهد شد، همان طور که حماسه هاى کربلا و عاشورا، در تاريخ رنگ جاودانگى به خود گرفته و سرمشقى است براى جمعيّت ها و ملّت ها. .
پاورقی ها
«يَعرُقُ»، از ريشه «عرق»، به معناى «جدا ساختن گوشت از استخوان»، و گاه به معناى «جدا کردن گوشت بادندان از استخوان و خوردن آن» آمده است.
«يَهْشِمُ»، از ريشه «هشم»، به معناى «شکستن چيز خشک» است و گاه فقط به معناى شکستن استخوان ها، به طور مطلق، يا استخوان هاى سر و صورت آمده است. «يَفرِى»، از ريشه «فرى»، به معناى «شکافتن چيزى» است، خواه خوب باشد يا بد و گاه به معناى «قطع کردن و بريدن» نيز آمده است. «جوانح» جمع «جانحه» به معناى «دنده هايى است که در طرف جلوى سينه قرار گرفته» است و در اصل از ريشه «جنح» به معناى «کج شدن و تمايل پيدا کردن» مى باشد، و چون دنده ها به شکل مستقيم نيستند اين واژه بر آن ها اطلاق مى شود. شرح نهج البلاغه ابن ميثم، ج 2، ص 81. فى ظلال نهج البلاغه، ج 1، ص 228. مفتاح السعاده، ج 6، ص 82. «فراش» جمع «فراشه» به معناى «استخوان هاى نازک، يا خصوص استخوان هاى پيشانى (و سر) است و «هام» جمع «هامه» به معناى سر است و گاهى به ريش سفيد و بزرگ قبيله نيز اطلاق مى شود. «تَطيحُ» از ريشه «طوح» به معناى «هلاک شدن و نابود گشتن يا مشرف بر هلاک شدن» است، و از آن جا که جدا شدن دست و پا، مايه نابودى آن ها مى شود، در جمله بالا، بر اين معنا اطلاق شده است. براى آگاهى بيشتر درباره مضمون خطبه امام (عليه السلام) در آن شب تاريخى و جواب هاى بسيار شجاعانه يارانش در برابر ايشان ، به بحارالانوار، ج 44، ص 392 ـ 394 مراجعه فرماييد. مائده، آيه 24. مائده، آيه 25. يونس، آيه 71.
«يَهْشِمُ»، از ريشه «هشم»، به معناى «شکستن چيز خشک» است و گاه فقط به معناى شکستن استخوان ها، به طور مطلق، يا استخوان هاى سر و صورت آمده است. «يَفرِى»، از ريشه «فرى»، به معناى «شکافتن چيزى» است، خواه خوب باشد يا بد و گاه به معناى «قطع کردن و بريدن» نيز آمده است. «جوانح» جمع «جانحه» به معناى «دنده هايى است که در طرف جلوى سينه قرار گرفته» است و در اصل از ريشه «جنح» به معناى «کج شدن و تمايل پيدا کردن» مى باشد، و چون دنده ها به شکل مستقيم نيستند اين واژه بر آن ها اطلاق مى شود. شرح نهج البلاغه ابن ميثم، ج 2، ص 81. فى ظلال نهج البلاغه، ج 1، ص 228. مفتاح السعاده، ج 6، ص 82. «فراش» جمع «فراشه» به معناى «استخوان هاى نازک، يا خصوص استخوان هاى پيشانى (و سر) است و «هام» جمع «هامه» به معناى سر است و گاهى به ريش سفيد و بزرگ قبيله نيز اطلاق مى شود. «تَطيحُ» از ريشه «طوح» به معناى «هلاک شدن و نابود گشتن يا مشرف بر هلاک شدن» است، و از آن جا که جدا شدن دست و پا، مايه نابودى آن ها مى شود، در جمله بالا، بر اين معنا اطلاق شده است. براى آگاهى بيشتر درباره مضمون خطبه امام (عليه السلام) در آن شب تاريخى و جواب هاى بسيار شجاعانه يارانش در برابر ايشان ، به بحارالانوار، ج 44، ص 392 ـ 394 مراجعه فرماييد. مائده، آيه 24. مائده، آيه 25. يونس، آيه 71.