تفسیر بخش اوّل
وَقَدْ سَمِعَ رَجُلاً يَذُمُّ الدُّنْيَا:
أَيُّهَا الذَّامُّ لِلدُّنْيَا، الْمُغْتَرُّ بِغُرُورِهَا، الْمَخْدُوعُ بِأَبَاطِيلِهَا! أَ تَغْتَرُّ بِالدُّنْيَا ثُمَّ تَذُمُّهَا؟ أَنْتَ الْمُتَجَرِّمُ عَلَيْهَا، أَمْ هِيَ الْمُتَجَرِّمَةُ عَلَيْکَ؟ مَتَى اسْتَهْوَتْکَ، أَمْ مَتَى غَرَّتْکَ؟ أَبِمَصَارِعِ آبَائِکَ مِنَ الْبِلَى، أَمْ بِمَضَاجِعِ أُمَّهَاتِکَ تَحْتَ الثَّرَى؟ کَمْ عَلَّلْتَ بِکَفَّيْکَ، وَکَمْ مَرَّضْتَ بِيَدَيْکَ! تَبْتَغِي لَهُمُ الشِّفَاءَ، وَتَسْتَوْصِفُ لَهُمُ الْأَطِبَّاءَ، غَدَاةَ لا يُغْنِي عَنْهُمْ دَوَاوُکَ، وَلا يُجْدِي عَلَيْهِمْ بُکَاوُکَ. لَمْ يَنْفَعْ أَحَدَهُمْ إِشْفَاقُکَ، وَلَمْ تُسْعَفْ فِيهِ بِطِلْبَتِکَ، وَلَمْ تَدْفَعْ عَنْهُ بِقُوَّتِکَ! وَقَدْ مَثَّلَتْ لَکَ بِهِ الدُّنْيَا نَفْسَکَ، وَبِمَصْرَعِهِ مَصْرَعَکَ.
ترجمه
اى کسى که دنيا را نکوهش مى کنى (و به خدعه و نيرنگ و فريبندگى متهم مى سازى)! تو خودت تن به غرور دنيا داده اى و به باطل هاى آن فريفته شده اى (عيب از توست نه از دنيا) تو خود فريفته دنيا شده اى سپس دنيا را مذمت مى کنى (و گناه را به گردن آن مى افکنى)؟ تو ادعا مى کنى که دنيا بر تو جرمى روا داشته يا دنيا چنين ادعايى درباره تو دارد؟ چه زمانى دنيا تو را به خود مشغول ساخت، يا تو را فريب داد؟ آيا به محلى که پدرانت به خاک افتادند و پوسيدند تو را فريب داده؟ است يا به خوابگاه مادرانت در زير خاک؟ چقدر با دست خود به معالجه بيماران پرداختى و چقدر آنها را پرستارى کردى. براى آنها درخواست شفا مى کردى و از طبيبان، راه درمان آنها را مى خواستى، در آن روزهايى که داروىِ تو به حال آنها سودى نداشت و گريه تو فايده اى نمى بخشيد، و دلسوزى آميخته با ترس تو براى هيچ يک از آنها سودى نداشت و کوشش ها و کمک هايت براى آنها نتيجه اى نمى داد و با نيرويت دفاعى از آنها نکردى (و سرانجام با همه اين تلاش و کوشش ها مرگ گريبانشان را گرفت و به همه چيز پايان داد). دنيا با اين نمونه ها (که براى تو گفتم) وضع تو را نيز مجسم ساخته و با قربانگاه هاى ديگران، قربانگاه تو را!
شرح و تفسیر
اميرمؤمنان على (عليه السلام) اين کلام حکمت آميز را که درباره نقش مؤثر دنيا و مواهب آن براى رسيدن به سعادت اخروى است، زمانى فرمود که «شنيد مردى به نکوهش دنيا زبان گشوده است»؛ (وَقَدْ سَمِعَ رَجُلاً يَذُمُّ الدُّنْيَا).
آن گونه که بعضى گفته اند اين مرد اهل بصره و جنگ جمل بود، يا مطابق آنچه برخى ديگر نوشته اند اهل کوفه بود، که البته اين اختلاف تأثيرى در اصل سخن ندارد؛ ولى به نظر مى رسد که امام (عليه السلام) احساس فرمود مرد رياکارى است و نکوهش او از دنيا نوعى اظهار قدس و تقواست بى آنکه صاحب قدس و تقوا باشد و به هر حال امام (عليه السلام) از اين موقعيت استفاده کرد تا درس بسيار مهمى را درباره دنيا و مواهب دنيوى به همگان بدهد.
اين کلام بسيار پربار و حکيمانه به دو بخش تقسيم مى شود؛ بخش اول درباره اين است که وصف دنيا به فريب کار بودن توصيف بى دليلى است، زيرا اگر چشم عبرت بين باشد نشانه هاى بى وفايى دنيا در همه جاى آن آشکار است. مى فرمايد: «اى کسى که دنيارانکوهش مى کنى (و به خدعه و نيرنگ و فريبندگى متهم مى سازى)! تو خودت تن به غرور دنيا داده اى و به باطل هاى آن فريفته شده اى (عيب از توست نه از دنيا)»؛ (أَيُّهَا الذَّامُّ لِلدُّنْيَا، الْمُغْتَرُّ بِغُرُورِهَا، الْمَخْدُوعُ بِأَبَاطِيلِهَا!).
سپس مى افزايد: «آيا تو خود فريفته دنيا شده اى سپس دنيا را مذمت مى کنى (و گناه را به گردن آن مى افکنى)؟ تو ادعا مى کنى که دنيا بر تو جرمى روا داشته يا دنيا چنين ادعايى درباره تو دارد؟»؛ (أَتَغْتَرُّ بِالدُّنْيَا ثُمَّ تَذُمُّهَا، أَنْتَ الْمُتَجَرِّمُ عَلَيْهَا، أَمْ هِيَ الْمُتَجَرِّمَةُ عَلَيْکَ؟).
«مُتَجَرِّم» به کسى مى گويند که ادعا مى کند ديگرى بر او جرمى روا داشته و منظور امام (عليه السلام) اين است که تو از دنيا شکايت مى کنى که بر تو ستم کرده و تو را فريفته در حالى که دنيا بايد از تو شکايت کند که مواهبش را به باطل هزينه کرده اى.
سپس امام (عليه السلام) از ميان مظاهر بيدار کننده دنيا به دو چيز که در دسترس همگان است استدلال مى کند. نخست مى فرمايد: «چه زمانى دنيا تو را به خود مشغول ساخت يا تو را فريب داد؟ آيا به محلى که پدرانت به خاک افتادند و پوسيدند تو را فريب داده يا به خوابگاه مادرانت در زير خاک؟»؛ (مَتَى اسْتَهْوَتْکَ، أَمْ مَتَى غَرَّتْکَ؟ أَبِمَصَارِعِ آبَائِکَ مِنَ الْبِلَى، أَمْ بِمَضَاجِعِ أُمَّهَاتِکَ تَحْتَ الثَّرَى؟).
اشاره به اين که اگر يک گام به سوى قبرستان بردارى و لحظه اى در کنار آن بايستى و بينديشى همه چيز بر تو ظاهر و آشکار مى شود؛ پدران و مادران وعزيزان، ديروز در ميان شما بودند و حيات و نشاطى داشتند ولى امروز، خاموش در زير خاک ها خفته و پوسيده اند. آيا همين يکى براى بيدار ساختن انسان کافى نيست؟ و به گفته شاعر:
بشکاف خاک را و ببين يک دم *** بى مهرى زمانه رسوا را
امام (عليه السلام) آن گاه به صحنه هاى عبرت آميز ديگرى از بى اعتبارى و بى وفايى دنيا اشاره کرده، مى فرمايد: «چقدر با دست خود به معالجه بيماران پرداختى و چقدر آنها را پرستارى کردى، براى آنها درخواست شفا مى کردى و از طبيبان، راه درمان آنها را مى خواستى در آن روزهايى که داروىِ تو به حال آنها سودى نداشت و گريه تو فايده اى نمى بخشيد، دلسوزى آميخته با ترس تو براى هيچ يک از آنها سودى نداشت و کوشش ها و کمک هايت براى آنها نتيجه اى نمى داد و با نيرويت دفاعى از آنها نکردى (و سرانجام با همه اين تلاش و کوشش ها مرگ گريبانشان را گرفت و به همه چيز پايان داد)»؛ (کَمْ عَلَّلْتَ بِکَفَّيْکَ، وَکَمْ مَرَّضْتَ بِيَدَيْکَ! تَبْتَغِي لَهُمُ الشِّفَاءَ، وَتَسْتَوْصِفُ لَهُمُ الاَْطِبَّاءَ، غَدَاةَ لا يُغْنِي عَنْهُمْ دَوَاوُکَ، وَلا يُجْدِي عَلَيْهِمْ بُکَاوُکَ. لَمْ يَنْفَعْ أَحَدَهُمْ إِشْفَاقُکَ، وَلَمْ تُسْعَفْ فِيهِ بِطِلْبَتِکَ وَلَمْ تَدْفَعْ عَنْهُ بِقُوَّتِکَ!).
توجه داشته باشيد که «علّلت» از ريشه «تعليل» به معناى به معالجه پرداختن و «مرضت» از ماده «تمريض» به معناى پرستارى کردن و «تَسْتَوْصِفُ» از ريشه «وصف» گرفته شده و در اينجا به معناى طلب راه درمان از طبيب است و«إشْفاق» به معناى محبت آميخته با ترس و «تُسْعَفْ» از ماده «اِسْعاف» به معناى يارى نمودن و کمک کردن است.
امام (عليه السلام) در اين گفتار شفاف و بسيار روشن، صحنه هاى عبرت انگيز دنيا را به طرز بسيار آموزنده اى ترسيم فرموده و به پرستارانى اشاره مى کند که حال بيمارشان روزبه روز سخت تر مى شود، گاه به دعا متوسل مى شوند، گاه به طبيب و دارو، گاه بى تابى و دلسوزى مى کنند و گاه سيلاب اشک از چشمشان سرازير مى شود؛ ولى هيچ کدام از آنها سودى نمى بخشد و بيمار در برابر چشمان اشک آلود آنها جان مى سپارد. اينها امورى است که بسيارى از مردم تجربه کرده اند و آنها که تجربه نکرده ند از ديگران شنيده اند. آيا اين صحنه ها کافى نيست که انسان به وسيله آن پى به بى اعتبارى و بى وفايى دنيا ببرد؟ در پايان اين بخش امام (عليه السلام) مى فرمايد: «و (به اين شکل،) دنيا با اين نمونه ها وضع تو را نيز مجسم ساخته است و با قربانگاه هاى ديگران، قربانگاه تو را»؛ (وَقَدْ مَثَّلَتْ لَکَ بِهِ الدُّنْيَا نَفْسَکَ، وَبِمَصْرَعِهِ مَصْرَعَکَ).
اشاره به اين که اين گورستان هايى که در اطراف شهر و ديار توست و بيماران و بيمارستان هايى که در جاى جاى وطن تو وجود دارد همه نشانه هايى از بى مهرى زمانه رسواست، و جا ندارد که دنيا را با اين همه نشانه هاى بى وفايى، فريبنده و غافل کننده بپندارى. کدام فريبندگى و کدام فريب کارى؟
البته اين سؤال در اينجا پيش مى آيد که در قرآن مجيد حيات دنيا به «سرگرمى و بازى» و «متاع غرور» و در روايات به نام «دارالغرور» معرفى شده است.
امام (عليه السلام) در داستان خانه اى که شريح قاضى خريدارى کرده بود (نامه سوم از بخش نامه هاى نهج البلاغه) دنيا را به عنوان «دار الغرور» معرفى فرموده است. همچنين امام سجاد (عليه السلام) نيز در دعاى معروفش: «اللّهُمَّ ارْزُقْني التَّجافِىَ عَنْ دارِ الْغُرُورِ» دنيا را «دارالغرور» معرفى کرده اند. در بعضى از احاديث ديگر نيز دنيا «دارالغرور» ناميده شده است.
اين تعبيرات چگونه با آنچه امام (عليه السلام) در کلام حکيمانه مورد بحث فرموده سازگار است؟
پاسخ اين سؤال روشن است؛ هرگاه نگاه به دنيا، نگاه سطحى و زودگذر باشد، دنيا «دار الغرور» است؛ اما اگر نگاه به آن عميق و حکيمانه باشد، دنيا دار عبرت و بيدارى است. ادامه اين کلام حکيمانه نيز گواه اين سخن است.
* * * .