تفسیر بخش اوّل
لِرَجُلٍ سَأَلَهُ أَنْ يَعِظَهُ:
لا تَکُنْ مِمَّنْ يرْجُو الاْخِرَةَ بِغَيرِ الْعَمَلِ، وَيُرَجِّى التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ، يَقُولُ فِى الدُّنْيا بِقَوْلِ الزَّاهِدِينَ، وَيعْمَلُ فِيهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِينَ، إِنْ أُعْطِىَ مِنْهَا لَمْ يشْبَعْ، وَإِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ يقْنَعْ؛ يَعْجِزُ عَنْ شُکْرِ مَا أُوتِيَ، وَيَبْتَغِى الزِّيادَةَ فِيمَا بَقِيَ، ينْهَى وَلا يَنْتَهِي، وَيَأْمُرُ بِمَا لا يَأْتِي؛ يُحِبُّ الصَّالِحِينَ وَلا يعْمَلُ عَمَلَهُمْ، وَيُبْغِضُ الْمُذْنِبِينَ وَهُوَ أَحَدُهُمْ، يَکْرَهُ الْمَوْتَ لِکَثْرَةِ ذُنُوبِهِ، وَيُقِيمُ عَلَى مَا يَکْرَهُ الْمَوْتَ مِنْ أَجْلِهِ، إِنْ سَقِمَ ظَلَّ نَادِماً، وَإِنْ صَحَّ أَمِنَ لاهِياً؛ يُعْجَبُ بِنَفْسِهِ إِذَا عُوفِيَ، وَيقْنَطُ إِذَا ابْتُلِىَ؛ إِنْ أَصَابَهُ بَلاءٌ دَعَا مُضْطَرّاً، وَإِنْ نَالَهُ رَخَاءٌ أَعْرَضَ مُغْتَرّاً؛ تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَى مَا يَظُنُّ، وَلا يَغْلِبُهَا عَلَى مَا يَسْتَيْقِنُ، يَخَافُ عَلَى غَيرِهِ بِأَدْنَى مِنْ ذَنْبِهِ، وَيَرْجُو لِنَفْسِهِ بِأَکْثَرَ مِنْ عَمَلِهِ.
ترجمه
مانند کسى نباش که بدون عمل اميد سعادت اخروى دارد و توبه را با آرزوهاى دورودراز به تأخير مى اندازد، درباره دنيا همچون زاهدان سخن مى گويد؛ ولى در آن همچون دنياپرستان عمل مى کند. اگر چيزى از دنيا به وى برسد سير نمى شود واگر نرسد هرگز قانع نخواهد بود. از شکر آنچه به او داده شده عاجز است؛ ولى باز هم فزونى مى طلبد. ديگران را از کار بد بازمى دارد ولى خود نهى نمى پذيرد وديگران را به کار خوب وامى دارد؛ ولى خودش به آن عمل نمى کند. صالحان را دوست دارد ولى عمل آنها را انجام نمى دهد و گنهکاران را دشمن مى شمارد ولى يکى از آنهاست. از مرگ به سبب زيادى گناهان متنفر است؛ اما به اعمالى ادامه مى دهد که مرگ را به سبب آن ناخوش مى دارد. هرگاه بيمار مى شود (از اعمال بد خود) پشيمان مى گردد و هرگاه تندرست شود احساس امنيت مى کند و به لهو ولعب مى پردازد. به هنگام سلامت خودخواه و مغرور مى شود و به هنگام گرفتارى نااميد مى گردد. اگر بلايى به وى برسد همچون بيچارگان دست به دعا برمى دارد و اگر وسعت و آرامشى به او دست دهد با غرور از خدا روى گردان مى شود. نفس او وى را در امور دنيا به آنچه گمان دارد وادار مى کند ولى در امور آخرت به آنچه يقين دارد بى اعتناست. براى ديگران به کمتر از گناه خود مى ترسد و براى خويشتن بيش از آنچه عمل کرده انتظار دارد.
شرح و تفسیر
اين کلام حکمت آميز که نصايح بسيار گران قدر و مواعظ گرانبهايى در آن است دستورالعملى است براى تمام زندگى بشر که در سايه آن مى تواند سعادت دنيا و آخرت را براى خود به دست آورد. مرحوم سيد رضى بعد از ذکر اين کلام شريف ـ چنان که خواهد آمد ـ تصريح مى کند که اگر در مجموعه کتاب نهج البلاغه جز اين کلام شريف نبود براى وعظ و اندرز و موعظه نجات بخش کافى بود و چه بسيار از افرادى که از جاى جاى اين کلام شريف براى اثبات مقاصد خود بهره گرفته و سخنان خود را به وسيله آن آراسته اند.
جالب توجه اين که محدث مشهور اهل سنت، متقى هندى در کنزالعمّال مقدّمه اى براى اين حديث شريف ذکر کرده است، وى از «زياد بن اعرابى» نقل مى کند که بعد از خاموش شدن آتش فتنه خوارج نهروان امام (عليه السلام) بر منبر کوفه قرار گرفت وحمد الهى به جاى آورد. در اين هنگام گريه به او مهلت نداد به اندازه اى که اشک ها بر صورت و محاسن شريفش جارى شد و هنگامى که محاسن شريف خود را تکان دادقطره هايى از آن بر بعضى از حاضران افتاد و ما مى گفتيم: هر کسى که قطره اى بر او افتاده است خداوند آتش دوزخ را بر او حرام خواهد کرد. سپس شروع به ايراد خطبه کرد و فرمود: «أيُّهَا النّاسُ لاتَکُونُوا مِمَّنْ يَرْجُوا الاْخِرَةَ».
امام (عليه السلام) در اين بيان پربار در جواب شخصى که موعظه و اندرزى از او خواست به سى مورد از رذايل اخلاقى (که ما آن ها را در بيست و هشت مورد گنجانده ايم) اشاره کرده و با بيان شيوا و قريب به استدلال، از آن ها نهى مى کند (قَالَ (عليه السلام): لِرَجُلٍ سَأَلَهُ أَنْ يعِظَهُ).
مى فرمايد:
1. «مانند کسى نباش که بدون عمل اميد سعادت اخروى دارد»؛ (لا تَکُنْ مِمَّنْ يرْجُو الاْخِرَةَ بِغَيرِ الْعَمَلِ).
به گفته مرحوم مغنيه در فى ظلال انسان براى رسيدن به متاع حقير دنيا بدون تلاش و سعى و کوشش هرگز به مقصود نمى رسد، پس چگونه مى تواند بدون سعى و کوشش به نعمت هاى پرارزش الهى در آخرت که نه چشمى همانند آن را ديده و نه گوشى وصف آن را شنيده و نه بر قلب انسانى خطور کرده برسد؟
قرآن مجيد در آياتى چند بر اين معنا تأکيد فرموده است؛ در يک جا مى فرمايد: (وَأَنْ لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلاَّ مَا سَعَى * وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى)؛ «واين که براى انسان چيزى جز (حاصل) سعى و کوشش او نيست، و اين که تلاش او به زودى ديده مى شود».
در جاى ديگر مى فرمايد: (أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللهِ)؛ «آيا گمان کرديد داخل بهشت مى شويد، بى آنکه حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان که سختى ها و زيان ها به آنها رسيد، وآن چنان بى قرار شدند که پيامبر و افرادى که با او ايمان آورده بودند گفتند: پس يارى خدا کى خواهد آمد؟!».
رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در حديثى مى فرمايد: «اَيُّها الناسُ اِنِّهُ لَيْسَ بَيْنَ اللَّهِ وَبَيْنَ أَحَدٍ شَيْءٌ يُعْطِيهِ بِهِ خَيْراً أَوْ يَصْرِفُ بِهِ عَنْهُ شَرّاً إِلاَّ الْعَمَلُ الصالِحُ لا يَدَّعِي مُدَّعٍ وَلا يَتَمَنَّ مُتَمَنٍّ أنَّهُ يَرْجوُا إِلاَّ بعَمَلٍ وَرَحْمَةٍ وَلَوْ عَصَيْتُ هَوَيْتُ اللَّهُمَّ هَلْ بَلَّغْتُ ثَلاثا؛ اى مردم! ميان خدا و هيچ کس چيزى نيست که به وسيله آن خيرى به کسى برساند يا شرّى را از او دفع کند مگر عمل صالح (تنها وسيله جلب خيرات و دفع آفات همين است، بنابراين) هيچ کس ادعا نکند و آرزو نداشته باشد که اهل نجات است مگر به عمل (صالح) و رحمت الهى. من هم اگر پروردگار را عصيان کنم سقوط خواهم کرد. سپس رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) سه بار اين جمله را تکرار کرد: خداوندا! آيا من ابلاغ کردم؟».
احاديث در اين زمينه بسيار است که وسيله نجات تنها عمل صالح است و اين پاسخى است براى آنها که تصور مى کنند تنها با ذکر شهادتين و اظهار اسلام وبه جا آوردن نماز و روزه و خواندن بعضى از ادعيه و توسلات و يا تنها با شرکت در يک مجلس عزادارى اهل نجات خواهند شد، هرچند زندگى آنها سراسر آلوده گناه و معصيت باشد.
2. «(مانند کسى مباش که) توبه را با آرزوهاى دور و دراز به تأخير مى اندازد»؛ (وَيُرَجِّى التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ).
اشاره به اين که اگر گناه و لغزشى از تو سرزد بلافاصله دست به دامن لطف الهى بزن و با توبه و استغفار به درگاه او بازگرد. مبادا آرزوهاى دور و دراز مانع اين کار شود، زيرا هيچ کس اطمينان ندارد که يک روز ديگر و يا يک لحظه ديگر زنده است و درهاى توبه به روى او باز است. به همين دليل در روايات زيادى از تسويف توبه و تأخير آن نهى شده است.
در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم که خطاب به اباذر فرمود: «إِيَّاکَ وَالتَّسْوِيفَ بِأَمَلِکَ فَإِنَّکَ بِيَوْمِکَ وَلَسْتَ بِمَا بَعْدَه؛ از تأخير توبه به سبب تکيه بر آرزوها برحذر باش، زيرا تو به امروز تعلق دارى نه به فردا».
در حديثى از امام على بن ابى طالب (عليه السلام) مى خوانيم: «إِنْ قَارَفْتَ سَيِّئَةً فَعَجِّلْ مَحْوَهَا بِالتَّوْبَةِ؛ اگر گناهى مرتکب شدى براى محو آن با توبه شتاب کن».
در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است: «مُسَوِّفُ نَفْسِهِ بِالتَّوْبَةِ مِنْ هُجُومِ الْأَجَلِ عَلَى أَعْظَمِ الْخَطَرِ؛ کسى که توبه را عقب مى اندازد در برابر هجوم مرگ در معرض خطر است».
3. «(مانند کسى مباش که) درباره دنيا همچون زاهدان سخن مى گويد ولى در آن همچون دنياپرستان عمل مى کند»؛ (يقُولُ فِى الدُّنْيا بِقَوْلِ الزَّاهِدِينَ وَيعْمَلُ فِيهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِينَ). اشاره به اين که ميان قول و فعل تو درباره زرق و برق دنيا و زهد و رغبت در آن تناقض نباشد آن گونه که رياکاران و متظاهران به قدس و ورع، و خالى از قداست و پاکى سخن مى گويند.
قرآن مجيد مى فرمايد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لا تَفْعَلُونَ * کَبُرَ مَقْتآ عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لا تَفْعَلُونَ).
4. «(مانند کسى مباش که) اگر چيزى از دنيا به او برسد سير نمى شود و اگر نرسد هرگز قانع نخواهد بود»؛ (إِنْ أُعْطِىَ مِنْهَا لَمْ يشْبَعْ، وَإِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ يقْنَعْ).
اشاره به اين که در زندگى قانع باش. اگر گرفتار محروميت شدى صابر و اگر مواهب الهى شامل حالت شد شاکر باش. نه مانند دنياپرستان که هرگز از دنيا سير نمى شوند و هرقدر بيشتر از مواهب دنيا در اختيارشان قرار بگيرد تشنه تر مى گردند، همان گونه که در حديثى از امام صادق (عليه السلام) آمده است: «مَثَلُ الدُّنْيَا کَمَثَلِ مَاءِ الْبَحْرِ کُلَّمَا شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشَانُ ازْدَادَ عَطَشاً حَتَّى يَقْتُلَه؛ مَثَل دنيا همچون آب شور درياست که هر قدر تشنه اى از آن بيشتر بنوشد بيشتر گرفتار عطش مى شود تا او را در کام مرگ فرو برد».
5. «(مانند کسى مباش که) از شکر آنچه به او داده شده عاجز است؛ ولى باز هم فزونى مى طلبند»؛ (يَعْجِزُ عَنْ شُکْرِ مَا أُوتِيَ، وَيَبْتَغِى الزِّيادَةَ فِيمَا بَقِىَ).
روشن است که هر نعمتى را شکرى لازم است و از دست و زبان هيچ کس برنمى آيد که از عهده شکرش به درآيد. با اين حال چگونه ممکن است انسان، شکر را رها کند و دائماً به دنبال زياده خواهى باشد؟ اين نشانه نهايت غفلت وبى خبرى است.
6. «(مانند کسى مباش که) ديگران را از کار بد بازمى دارد؛ ولى خود نهى نمى پذيرد و ديگران را به کار خوب وامى دارد؛ ولى خودش به آن عمل نمى کند»؛ (يَنْهَى وَلا ينْتَهِيَ، وَيأْمُرُ بِمَا لا يَأْتِيَ).
بديهى است که اگر انسان کسى را به چيزى امر کند به يقين به سبب آثار خوب وبرکات آن است. با اين حال اگر عاقل باشد چرا خودش از آن بهره نگيرد؟ و اگر ديگرى را از کارى بازمى دارد لابد به سبب زيان هاى آن است، با اين حال چرا خودش پرهيز نکند؟ آيا اين بى توجهى دليل بر آن نيست که ايمان درستى به گفته هاى خود ندارد؟
قرآن مجيد نيز در مقام سرزنش اين گونه افراد مى فرمايد: (أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَکُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَالْکِتَابَ أَفَلا تَعْقِلُونَ)؛ «آيا مردم را به نيکى (وايمان به پيامبرى که صفات او در تورات آمده است) دعوت مى کنيد، امّا خودتان رافراموش مى کنيد با اين که شما کتاب آسمانى (تورات) را مى خوانيد؟ آيانمى انديشيد؟».
7. «(مانند کسى مباش که) صالحان را دوست دارد ولى عمل آنها را انجام نمى دهد و گنهکاران را دشمن مى شمارد ولى يکى از آنهاست»؛ (يُحِبُّ الصَّالِحِينَ وَلا يعْمَلُ عَمَلَهُمْ، وَيُبْغِضُ الْمُذْنِبِينَ وَهُوَ أَحَدُهُمْ).
اين در واقع نوعى تناقض در فکر و عمل است؛ از نظر تفکر، به صالحان عشق مى ورزند لابد به دليل اعمال صالح آنها؛ ولى از نظر عمل آنچه را که بدان عشق مى ورزيدند کنار مى گذارند. همچنين در نقطه مقابل، از ظالمان و عاصيان و فاسقان متنفرند که به يقين به سبب اعمالشان است در حالى که در مقام عمل آلوده به همان اعمال اند. ممکن است در آن درجه از شدت نباشد؛ ولى به هر حال با ديدى کلى عمل آنها هماهنگ با اعمال کسى است که از وى متنفرند. اين تناقض به راستى عجيب، و نشانه ضعف ايمان و اراده و غلبه هواى نفس است. در صحيفه گرانبهاى سجاديه نيز در ضمن دعاى بيست و چهارم مى خوانيم : «لا تَجْعَلْني مِمَّنْ يُحِبُّ الصّالِحينَ وَلا يَعْمَلُ عَمَلَهُمْ وَيُبْغِضُ الْمُسيئينَ وَهُوَ أحَدُهُمْ؛ خداوندا! مرا از کسانى قرار نده که صالحان را دوست دارند ولى اعمال آنها را انجام نمى دهند و گنهکاران را دشمن مى دارند ولى خودشان در عمل همچون آنها هستند».
8. «(مانند کسى مباش که) از مرگ به سبب زيادى گناهانش متنفر است؛ اما به اعمالى ادامه مى دهد که مرگ را به سبب آن ناخوش مى دارد»؛ (يَکْرَهُ الْمَوْتَ لِکَثْرَةِ ذُنُوبِهِ، وَيُقِيمُ عَلَى مَا يَکْرَهُ الْمَوْتَ مِنْ أَجْلِهِ).
اين نيز تناقض ديگرى در زندگى آنهاست؛ از يک سو هنگامى که سخن از مرگ به ميان مى آيد وحشت مى کنند، زيرا نامه اعمال خود را سياه مى بينند ولى به جاى توبه و اصلاح مسير خويش باز به همان گناهان ادامه مى دهند. اين تناقض در فکر و عمل نيز به سبب ضعف ايمان و غلبه هواى نفس است.
قرآن مجيد درباره گروهى از يهود مى فرمايد: (وَلَنْ يَتَمَنَّوْهُ أَبَدآ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ)؛ «ولى آنها، به دليل اعمال بدى که پيش از خود فرستاده اند، هرگز آرزوى مرگ نخواهند کرد».
همچنين در آيه بعد نيز مى فرمايد: (يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَبِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَنْ يُعَمَّرَ)؛ «(تا آن جا) که هر يک از آنها آرزو دارد هزارسال عمر به او داده شود؛ در حالى که اين عمر طولانى او را از کيفر (الهى) باز نخواهد داشت».
9. «(مانند کسى مباش که) هرگاه بيمار مى شود (از اعمال زشت خود) پشيمان مى گردد و اگر تندرست باشد احساس امنيت مى کند و به لهو و لعب مى پردازد»؛ (إِنْ سَقِمَ ظَلَّ نَادِماً، وَ إِنْ صَحَّ أَمِنَ لاهِياً).
آرى، آنها به هنگام بيمارى چون چهره مرگ را در نزديکى خود مى بينند، ندامت به آنها دست مى دهد و به فکر توبه از گناه و جبران اعمال سابق خويش مى افتند؛ اما همين که از بستر بيمارى برخاستند و تندرستى به آنها بازگشت آن حالت به کلى از آنان زائل شده و خود را در هاله اى از امن و امان مى بينند و به لهو و لعب مشغول مى شوند. اين فراموش کارى سريع و تناقض در دو حال نزديک به هم نيز نشانه سطح فکر کوتاه آنها و ضعف ايمانشان است.
خداوند انسان ها را در زندگى گرفتار مشکلات و مصائب و بيمارى ها مى کند تا به آنها هشدار دهد که از خواب غفلت برخيزند؛ اما افسوس که اين بيدارى براى بسيارى از مردم زودگذر است. هنگامى که آن مشکلات برطرف مى شود بلافاصله در خواب غفلت فرو مى روند.
10. «(مانند کسى مباش که) به هنگام سلامت، خودخواه و مغرور مى شود وبه هنگام گرفتارى نااميد مى گردد»؛ (يُعْجَبُ بِنَفْسِهِ إِذَا عُوفِيَ، وَيَقْنَطُ إِذَا ابْتُلِيَ).
اين تناقض در احوال نيز که در زمان عافيت مغرور و در زمان ابتلا مأيوس مى شوند از عجايب است و اثر مستقيم همان ضعف ايمان و اراده و غلبه هواى نفسانى است.
اين در حالى است که حالت عافيت قابل اعتماد نيست و «از نسيمى دفتر ايام برهم مى خورد» و با گذشتن يک روز و حتى يک ساعت ممکن است همه چيز عوض شود و نيز حالت ابتلا و گرفتارى ابدى نيست که سبب يأس انسان گردد، زيرا گاه از دل گرفتارى ها گشايش برمى خيزد و به گفته امام (عليه السلام) در حکمت 351 «عِنْدَ تَنَاهِي الشِّدَّةِ تَکُونُ الْفَرْجَةُ، وَ عِنْدَ تَضَايُقِ حَلَقِ الْبَلاءِ يَکُونُ الرَّخَاءُ؛ هنگامى که سختى ها به آخرين درجه شدت برسد فرج نزديک است و در آن هنگام که حلقه هاى بلا تنگ شود راحتى و آرامش فرامى رسد».
قرآن در سوره هود آيات (صلي الله عليه و آله) و 10 مى گويد: (وَلَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَيَئُوسٌ کَفُورٌ * وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَآءَ بَعْدَ ضَرَّآءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئَاتُ عَنِّى إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ)؛ «و اگر از جانب خويش، رحمتى به انسان بچشانيم، سپس آن را از او بگيريم، بسيار نوميد و ناسپاس خواهد بود. و اگر بعد از ناراحتى و زيانى که به او رسيده، نعمت هايى به او بچشانيم، به يقين مى گويد: بدى ها از من برطرف شده (و ديگر باز نخواهد گشت) و غرق شادى و غفلت و فخر فروشى مى شود».
در حديثى که در کتاب شريف کافى آمده مى خوانيم که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: روزى موسى نشسته بود که ناگهان ابليس به سراغ او آمد در حالى که کلاه بلند رنگارنگى به سر داشت. هنگامى که نزديک موسى رسيد کلاه را از سر برداشت و در برابر وى ايستاد و سلام کرد. موسى گفت: تو کيستى؟ گفت: من ابليسم. موسى گفت: خدا هرگز خانه تو را به ما نزديک نکند. ابليس گفت: من آمده ام که به تو سلام کنم به موجب مقامى که در درگاه خدا دارى. موسى گفت: پس اين کلاه چيست؟ گفت: من با اين کلاه رنگارنگ دل هاى بنى آدم را مى ربايم (هر کسى را به گونه اى) موسى گفت: «فَأَخْبِرْنِي بِالذَّنْبِ الَّذِي إِذَا أَذْنَبَهُ ابْنُ آدَمَ اسْتَحْوَذْتَ عَلَيْهِ! قَالَ: إِذَا أَعْجَبَتْهُ نَفْسُهُ وَاسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ وَصَغُرَ فِي عَيْنِهِ ذَنْبُه؛ پس به من خبر ده از که وقتى انسان مرتکب آن شود، تو بر او غلبه مى کنى؟ گفت: آن، زمانى است که به خود مغرور شود، عملش را زياد پندارد و گناهش در نظر وى کوچک شود». 11. «(مانند کسى مباش که) اگر بلايى به او برسد همچون بيچارگان دست به دعا برمى دارد و اگر وسعت و آرامشى به وى دست دهد با غرور از خدا روى گردان مى شود»؛ (إِنْ أَصَابَهُ بَلاءٌ دَعَا مُضْطَرّاً، وَإِنْ نَالَهُ رَخَاءٌ أَعْرَضَ مُغْتَرّاً).
درست همان چيزى که قرآن مجيد کرارا به آن اشاره کرده، مى فرمايد: (فَإِذَا رَکِبُوا فِى الْفُلْکِ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِکُونَ)؛ «هنگامى که سوار کشتى شوند، خدا را با اخلاص مى خوانند، (و غير او را فراموش مى کنند)؛ امّا هنگامى که خدا آنان را به خشکى رساند و نجات داد، باز مشرک مى شوند».
همين معنا به صورت مشروح ترى در آيات 22 و 23 سوره يونس آمده است: (هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُکُمْ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا کُنْتُمْ فِى الْفُلْکِ وَجَرَيْنَ بِهِمْ بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَآءَتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَآءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنْجَيْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِينَ * فَلَمَّا أَنْجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فِى الاَْرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ)؛ «او کسى است که شما را در صحرا و دريا سير مى دهد؛ زمانى که در کشتى قرار مى گيريد و بادهاى موافق کشتى نشينان را (به سوى مقصد) مى برد خوشحال مى شوند، (ناگهان) طوفان شديدى مى وزد؛ وامواج از هر سو به سراغ آنها مى آيد؛ و گمان مى کنند هلاک خواهند شد؛ (در آن هنگام) خدا را از روى خلوص عقيده مى خوانند که: اگر ما را از اين گرفتارى نجات دهى، حتمآ از سپاسگزاران خواهيم بود؛ اما هنگامى که خدا آنها را رهايى بخشيد (بار ديگر) به ناحق، در زمين ستم مى کنند».
12. «(مانند کسى مباش که) نفسش او را در امور دنيا به آنچه گمان دارد وادار مى کند؛ ولى در امور آخرت به آنچه يقين دارد بى اعتناست»؛ (تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَى مَا يَظُنُّ، وَ لا يَغْلِبُهَا عَلَى مَا يَسْتَيْقِنُ). به تعبير ديگر براى رسيدن به مال و ثروت و جاه و مقام و شهوات دنيا حتى به سراغ راه هايى مى رود که اطمينان ندارد به نتيجه برسد به اميد اين که شايد به نهايت مطلوبى برسد؛ ولى درباره کار آخرت با اين که يقين دارد فلان عمل باعث نجات او و فلان کارسبب بدبختى او در سراى ديگر مى شود به يقين خود اعتنا نمى کند.
13. «(مانند کسى مباش که) براى ديگران به کمتر از گناه خود مى ترسد و براى خويشتن بيش از آنچه عمل کرده انتظار دارد»؛ (يَخَافُ عَلَى غَيْرِهِ بِأَدْنَى مِنْ ذَنْبِهِ، وَ يَرْجُو لِنَفْسِهِ بِأَکْثَرَ مِنْ عَمَلِهِ).
به بيان ديگر گناهان ديگران در نظرش بزرگ و گناه خود در نظرش کوچک است و به عکس، اعمال نيکش هرچند کوچک باشد به نظرش بزرگ مى رسد وانتظار پاداش هاى عظيم دارد. اين نيز نوعى ديگر از تناقض در فکر و رفتار چنين کسانى است و همان طور که اشاره شد تمام اين تناقض ها به سبب ضعف ايمان وانحراف فکر و ناشى از غلبه شهوات است.
* * *
پاورقی ها
فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 318. نجم، آيات 39 و 40. بقره، آيه 214. ارشاد مفيد، ج 1، ص 182؛ اعلام الورى طبرسى، ص 134. بحارالانوار، ج 74، ص 75، ح 3. بحارالانوار، ج 74، ص 210، ح 1. مستدرک الوسائل، ج 12، ص 130، ح 13707. صف، آيات 2 و 3. کافى، ج 2، ص 136، ح 24. بقره، آيه 44. بقره، آيه 95. بقره، آيه 96. «يُعجَب بنفسه» به صيغه مجهول است، زيرا در لغت «أُعجِبَ بِنفسهِ» به صورت مجهول مفهومش اين است که خودپسند و مغرور شد. کافى، ج 2، ص 314، ح 8. عنکبوت، آيه 65.