تفسیر بخش دوم
إِنِ اسْتَغْنَى بَطِرَ وَفُتِنَ، وَإِنِ افْتَقَرَ قَنِطَ وَوَهَنَ؛ يُقَصِّرُ إِذَا عَمِلَ، وَيُبَالِغُ إِذَا سَأَلَ؛ إِنْ عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَةٌ أَسْلَفَ الْمَعْصِيَةَ، وَسَوَّفَ التَّوْبَةَ، وَإِنْ عَرَتْهُ مِحْنَةٌ انْفَرَجَ عَنْ شَرَائِطِ الْمِلَّةِ. يَصِفُ الْعِبْرَةَ وَلا يَعْتَبِرُ، وَيُبَالِغُ فِي الْمَوْعِظَةِ وَلا يَتَّعِظُ؛ فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ، وَمِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ، يُنَافِسُ فِيمَا يَفْنَى، وَيُسَامِحُ فِيمَا يَبْقَى، يَرَى الْغُنْمَ مَغْرَماً، وَالْغُرْمَ مَغْنَماً، يَخْشَى الْمَوْتَ وَلا يُبَادِرُ الْفَوْتَ؛ يَسْتَعْظِمُ مِنْ مَعْصِيَةِ غَيْرِهِ مَا يَسْتَقِلُّ أَکْثَرَ مِنْهُ مِنْ نَفْسِهِ، وَيَسْتَکْثِرُ مِنْ طَاعَتِهِ مَا يَحْقِرُهُ مِنْ طَاعَةِ غَيْرِهِ، فَهُوَ عَلَى النَّاسِ طَاعِنٌ، وَلِنَفْسِهِ مُدَاهِنٌ؛ اللَّهْوُ مَعَ الْأَغْنِيَاءِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الذِّکْرِ مَعَ الْفُقَرَاءِ، يَحْکُمُ عَلَى غَيْرِهِ لِنَفْسِهِ، وَلا يَحْکُمُ عَلَيْهَا لِغَيْرِهِ، وَيُرْشِدُ غَيْرَهُ وَيُغْوِي نَفْسَهُ. فَهُوَ يُطَاعُ وَيَعْصِي، وَيَسْتَوْفِي وَلا يُوفِي، وَيَخْشَى الْخَلْقَ فِي غَيْرِ رَبِّهِ، وَلا يَخْشَى رَبَّهُ فِي خَلْقِهِ.
ترجمه
مرحوم سيد رضى (در پايان اين گفتار حکيمانه) مى گويد: «اگر در اين کتاب جز اين کلام نبود براى موعظه سودمند و حکمت رسا و بينايى بينندگان و عبرت ناظرانِ انديشمند، کافى بود»؛ (قالَ الرَّضِيُ وَلَوْ لَمْ يَکُنْ في هذَا الْکِتابِ إلّا هذَا الْکَلامُ لَکَفى بِهِ مَوْعِظَةً ناجِعَةً وَحِکْمَةً بالِغَةً وَبَصيرَةً لِمُبْصِرٍ وَعِبْرَةً لِناظِرٍ مُفَکِّرٍ).
شرح و تفسیر
14. «(مانند کسى مباش که) به هنگام بى نيازى مغرور و فريفته دنيا مى شود و به هنگام فقر مأيوس و سست مى گردد»؛ (إِنِ اسْتَغْنَى بَطِرَ وَفُتِنَ، وَإِنِ افْتَقَرَ قَنِطَ وَوَهَنَ). اين حالتِ افراد کم ظرفيت است که به هنگام غنا و بى نيازى همه چيز حتى خدا و خويشتن را به فراموشى مى سپارند و مال و ثروت و مقام تمام وجودشان را پر مى کند. ارزش هاى انسانى در نظرشان بى رنگ و بندگى خدا بى ارزش مى شود و به هنگام فقر و تنگدستى يأس و نوميدى و به دنبال آن سستى وناتوانى تمام وجودشان را احاطه مى کند.
قرآن مجيد نيز در اين باره مى فرمايد: (وَلَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَيَئُوسٌ کَفُورٌ * وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئَاتُ عَنِّى إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ)؛ «و اگر از جانب خويش، رحمتى به انسان بچشانيم سپس آن را از او بگيريم، بسيار نوميد و ناسپاس خواهد بود. و اگر بعد از ناراحتى و زيانى که به او رسيده، نعمت هايى به او بچشانيم به يقين مى گويد : بدى ها از من برطرف شده است (و ديگر باز نخواهد گشت) و غرق شادى و غفلت و فخرفروشى مى شود».
آيات ديگرى نيز در قرآن مجيد همين معنا را درباره افراد کم ظرفيت و ضعيف الايمان بيان کرده است؛ اما مومنان پرظرفيت اگر تمام دنيا را به آنها بدهند مغرور و طغيان گر نمى شوند و اگر بر خاک سياه بنشينند نه از رحمت خدا مأيوس مى گردند و نه سستى در وجودشان راه مى يابد.
15. «(و مانند کسى مباش که) به هنگام عمل کوتاهى مى کند و به هنگام درخواست و سوال اصرار مى ورزد»؛ (يقَصِّرُ إِذَا عَمِلَ وَيبَالِغُ إِذَا سَأَلَ).
اشاره به افراد سست و تنبلى است که مرد ميدان عمل نيستند و هميشه دستشان به سوى اين و آن دراز است گويى از زندگانى مستقل بيزارند و به زندگى وابسته دلخوش، در حالى که تعليمات اسلام به ما مى گويد تا مى توانى روى پاى خود بايست و تا توان دارى چيزى از ديگرى درخواست نکن که اولى باعث عزت و دومى سبب ذلت است.
در حديث کوتاه و پرمعنايى از امام باقر (عليه السلام) خطاب به يکى از اصحاب خاصّش مى خوانيم: «اگر درخواست کننده مى دانست در سوال و درخواست چه (ذلت و حقارتى) وجود دارد هيچ کس از ديگرى تقاضايى نمى کرد و اگر کسى که دستِدهنده دارد مى دانست در بخشش چه (افتخار و فضيلتى) وجود دارد احدى تقاضاى ديگرى را رد نمى کرد»؛ (لَوْ يَعْلَمُ السَّائِلُ مَا فِي الْمَسْأَلَةِ مَا سَأَلَ أَحَدٌ أَحَداً وَلَوْ يَعْلَمُ الْمُعْطِي مَا فِي الْعَطِيَّةِ مَا رَدَّ أَحَدٌ أَحَداً).
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَتَعَالَى أَحَبَّ شَيْئاً لِنَفْسِهِ وَأَبْغَضَهُ لِخَلْقِهِ أَبْغَضَ لِخَلْقِهِ الْمَسْأَلَةَ وَأَحَبَّ لِنَفْسِهِ أَنْ يُسْأَلَ؛ خداوند متعال چيزى را براى خود دوست مى دارد و براى بندگانش مبغوض مى شمارد؛ براى بندگان سوال و درخواست (از يکديگر) را مبغوض شمرده و براى خودش سوال کردن بندگان را محبوب مى داند».
همچنين از امام صادق (عليه السلام) در حديث پرمعناى ديگرى مى خوانيم که گروهى از طائفه انصار نزد رسول خدا (صلي الله عليه و آله) آمدند و سلام کردند و حضرت به آنها پاسخ گفت. عرض کردند: اى رسول خدا! ما حاجتى از شما داريم. پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: بگوييد. عرض کردند: حاجت ما بسيار بزرگ است فرمود: بگوييد چيست؟ عرض کردند: بهشت را براى ما نزد پروردگارت تضمين کن. پيامبر (صلي الله عليه و آله) سر به زير افکند و با چوب دستى اى که در دست داشت بر زمين زد سپس سر را بلند کرد و فرمود: «أَفْعَلُ ذلِکَ بِکُمْ عَلَى أَنْ لا تَسْأَلُوا أَحَداً شَيْئاً؛ من اين کار را براى شما انجام مى دهم به شرط اين که درخواستى از هيچ کس (در زندگى خود) نکنيد». امام (عليه السلام) فرمود: از آن به بعد آنها حتى هنگامى که به مسافرت مى رفتند اگر تازيانه آنها به زمين مى افتاد به شخص پياده اى نمى گفتند: تازيانه را به من بده؛ خودشان پياده مى شدند و تازيانه را برمى داشتند و اگر بر سر سفره نشسته بودند و کسى از حاضران به ظرف آب نزديک تر بود آن که دور نشسته بود نمى گفت: از آن آب به من بده؛ خودش برمى خاست و از آن آب مى نوشيد (البته منظور اين است که انسان کارى را که خود مى تواند انجام دهد از ديگران نخواهد و سربار ديگران نباشد).
16. «(و مانند کسى مباش که) هرگاه شهوتى براى وى حاصل شود گناه را جلو مى اندازد و توبه را به تأخير و اگر محنت و شدتى به او برسد (بر اثر نداشتن صبر و شکيبايى) از دستورات دين به کلى دور مى شود»؛ (إِنْ عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَةٌ أَسْلَفَ الْمَعْصِيةَ، وَسَوَّفَ التَّوْبَةَ، وَإِنْ عَرَتْهُ مِحْنَةٌ انْفَرَجَ عَنْ شَرَائِطِ الْمِلَّةِ).
اين صفت نيز از اوصاف افراد ضعيف و ناتوان و کم ظرفيت است که تا عوامل شهوت در برابر آنها نمايان مى شود به سرعت به سوى آن مى روند و کام دل از آن برمى گيرند؛ ولى نوبت به توبه که مى رسد امروز و فردا مى کنند و به هنگامى که مشکلى در زندگى آنها رخ دهد با خداى خود قهر مى کنند و دستوراتش را به فراموشى مى سپارند و حتى گاه زبان به سخنان کفرآميز مى گشايند.
آنها کسانى هستند که با کمترين تغييرى در زندگى، زبان به شکوه مى گشايند و به زمين و زمان بد مى گويند.
قرآن مجيد درباره اين گونه اشخاص مى گويد: «إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً * إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً * وَإِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً)؛ به يقين انسان حريص و کم طاقت آفريده شده است. هنگامى که بدى به او رسد بى تابى مى کند و هنگامى که خوبى به او رسد مانع ديگران مى شود (و بخل مى ورزد)». 17. «(مانند کسى مباش که) عبرت آموختن را مى ستايد (و به ديگران آموزش مى دهد) ولى خود عبرت نمى گيرد و موعظه بسيار مى کند؛ اما خود موعظه واندرز نمى پذيرد»؛ (يصِفُ الْعِبْرَةَ وَلا يعْتَبِرُ، وَيبَالِغُ فِى الْمَوْعِظَةِ وَلا يتَّعِظُ).
اين وصف عالمان بى عمل و مدعيان بى تعهد و رياکاران فاقد اخلاص است که در قرآن مجيد اين صفاتشان سبب خشم شديد خداوند شمرده شده است.
شک نيست که اين جهان دار عبرت است و تاريخ پيشينيان مملو از درس هاى عبرت آموز. هرگاه انسان چشم بينا و گوش شنوا داشته باشد مى تواند سرنوشت آينده خود را در آيينه تاريخ و حوادث عبرت آموز زمان خود ببيند. ولى افسوس که هواى نفس و حب ذات پرده اى در برابر چشمان او مى کشد ومانع گوش او از شنيدن پيام هاى تاريخ مى شود و عجب اين که اين درس ها را به ديگران مى دهد ولى خود در عمل از آنها بى بهره است!
امام صادق (عليه السلام) در تفسير آيه شريفه (فَکُبْکِبُوا فِيها هُمْ وَالْغاوُونَ)؛ «پس همه آن معبودان با عابدان گمراه به دوزخ افکنده مى شوند» مى فرمايد: «هُمْ قَوْمٌ وَصَفُوا عَدْلاً بِأَلْسِنَتِهِمْ ثُمَّ خَالَفُوهُ إِلَى غَيْرِهِ؛ آنها کسانى هستند که کارهاى عادلانه را با زبانشان ستايش مى کنند؛ اما خودشان مخالفت کرده و غير آن را مقدم مى دارند».
از امام باقر (عليه السلام) نقل شده که فرمود: «أَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ حَسْرَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلاً ثُمَّ خَالَفَهُ إِلَى غَيْرِهِ؛ شديدترين حسرت در روز قيامت از آنِ گروهى است که عدل را ستودند و سپس با آن مخالفت کردند». آن گاه اضافه فرمود: «اين همان است که خداوند فرموده است: «أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللّه». 18. «(مانند کسى مباش که) در گفتار به خود مى نازد و در عمل بسيار کوتاهى مى کند»؛ (فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ، وَمِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ).
«مُدِلّ» يعنى مغرور و مسرور و کسى که به اعمال خود مى نازد.
مضمون اين سخن، در اوصاف پيش آمد ولى امام (عليه السلام) با قدرتى که در فصاحت و بلاغت داشته گاه لازم و ضرورى مى ديده که مطلبى را با تعبيرات گوناگون که هر کدام جديد و تازه است بيان فرمايد.
در حديث جالبى که در کتاب شريف کافى آمده است مى خوانيم که امام صادق (عليه السلام) فرمود: عالمى نزد عابدى آمد. به او گفت: نمازت چگونه است؟ عابد (از روى غرور و ناز) گفت: آيا مثل منى از نمازش سؤال مى شود؟ من از فلان زمان (از ساليان دراز) عبادت خدا مى کرده ام. عالم گفت: گريه تو چگونه است؟ باز (مغرورانه) گفت: چنان گريه مى کنم که اشک هايم جارى مى شود. عالم به او گفت: «فَإِنْ ضَحِکَکَ وَأَنْتَ خَائِفٌ أَفْضَلُ مِنْ بُکَائِکَ وَأَنْتَ مُدِلٌّ إِنَّ الْمُدِلَّ لا يَصْعَدُ مِنْ عَمَلِهِ شَيْءٌ؛ اگر بخندى و از اعمالت ترسان باشى برتر از اين است که گريه کنى در حالى که به اعمال خود مغرورى و به آن مى نازى، زيرا شخصى که از اعمال خود مغرور و مسرور است چيزى از اعمالش به سوى قرب خدا بالا نمى رود».
19. «(مانندکسى مباش که)براى دنياى فانى،تلاش و کوشش فراوان دارد ولى براى آخرت باقى مسامحه کار است»؛ (ينَافِسُ فِيمَا يَفْنَى، وَيسَامِحُ فِيمَا يبْقَى).
«منافسة» يعنى پيشى گرفتن بر ديگران.
تعبير «ما يَفنى» اشاره به دنياى فانى است، همان گونه که «ما يَبقى» اشاره به سراى باقى آخرت است.
به هر حال اين اشتباهى بزرگ و کارى غير عاقلانه است که انسان در مورد چيز فانى تلاش و کوشش کند و تمام نيروهاى خود را به کار گيرد؛ اما از آنچه باقى است و زندگى جاويدان او را تشکيل مى دهد غافل شود. اين نيز بر اثر ضعف ايمان و غلبه هواى نفس است.
20. «(مانند کسى مباش که) غنيمت را غرامت و غرامت را غنيمت مى شمرد»؛ (يرَى الْغُنْمَ مَغْرَماً، وَالْغُرْمَ مَغْنَماً).
«غنيمت» چيزى است که در راه خدا و براى خدا صرف شود و «غرامت» اموالى است که در راه شهوات و هوا و هوس ها هزينه گردد.
قرآن مجيد در مذمت و نکوهش جمعى از اعراب ضعيف الايمان يا منافق مى گويد: (وَمِنَ الاَْعْرَابِ مَنْ يَتَّخِذُ مَا يُنفِقُ مَغْرَمآ وَيَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوَآئِرَ)؛ «گروهى از (اين) اعراب باديه نشين، چيزى را که (در راه خدا) انفاق مى کنند، غرامت محسوب مى دارند و در انتظار وقوع حوادث ناگوار براى شما هستند».
در آيه بعد، در برابر آنها مى فرمايد: (وَمِنَ الْأَعْرَابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الاْخِرِ وَيَتَّخِذُ مَا يُنفِقُ قُرُبَاتٍ عِنْدَ اللهِ وَصَلَوَاتِ الرَّسُولِ أَلاَ إِنَّهَا قُرْبَةٌ لَّهُمْ سَيُدْخِلُهُمُ اللهُ فِى رَحْمَتِهِ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ)؛ «گروهى (ديگر) از عرب هاى باديه نشين، به خدا وروز بازپسين ايمان دارند و آنچه را که انفاق مى کنند، مايه تقرب به خدا و دعاى پيامبر مى دانند؛ آگاه باشيد! اينها مايه تقرّب آنهاست خداوند به زودى آنها را در رحمت خويش وارد خواهد ساخت، به يقين خداوند آمرزنده و مهربان است».
21. «(از کسانى مباش که) از مرگ مى ترسد ولى فرصت ها را از دست مى دهد»؛ (يَخْشَى الْمَوْتَ وَلا يُبَادِرُ الْفَوْتَ).
ترس از مرگ گاه به سبب از دست دادن اموال و ثروت ها و مقامات و لذات دنيوى است که شيوه افراد بى ايمان يا ضعيف الايمان است و گاه به سبب از دست رفتن فرصت ها براى انجام اعمال نيک و اندوختن حسنات. گروهى ترسشان از مرگ، به ظاهر از قبيل قسم دوم است؛ ولى عجيب است که به انجام اعمال نيک پيش از آن که وقت از دست برود نمى پردازند. در واقع اين نيز نوعى تناقض در ميان عقيده و عمل است و اين گونه تناقض ها، چنان که در عبارات سابق نيز آمده در ميان دنياپرستان کم نيست.
22. «(مانند کسى مباش که) معصيت هاى کوچک را از ديگران، بزرگ مى شمارد در حالى که بزرگ تر از آن را از خود ناچيز مى بيند، (همچنين) از طاعات ديگران آنچه را که کوچک مى شمرد از طاعات خودش بزرگ و بسيار مى پندارد»؛ (يَسْتَعْظِمُ مِنْ مَعْصِيَةِ غَيْرِهِ مَا يَسْتَقِلُّ أَکْثَرَ مِنْهُ مِنْ نَفْسِهِ، وَيَسْتَکْثِرُ مِنْ طَاعَتِهِ مَا يَحْقِرُهُ مِنْ طَاعَةِ غَيْرِهِ).
چنين شخصى باز دچار تناقض ديگرى است؛ عمل واحدى را که از خود وديگران سرمى زند دوگونه مى بيند؛ از خودش را بسيار بزرگ و از ديگران را بسيار کوچک. اين در مورد اعمال نيک است و به عکس، در گناه واحدى که از او و ديگرى سر زده، از ديگران را بزرگ و از خودش را کوچک مى انگارد و اينها همه از آثار حب ذات است که مانع از قضاوت يکسان درباره خود و ديگران مى شود.
درست به عکسِ مؤمنان راستين که شرح حالشان در روايتى از امام باقر (عليه السلام) از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) آمده است که براى مؤمن ده علامت شمرده شده از جمله: «يَسْتَکْثِرُ قَلِيلَ الْخَيْرِ مِنْ غَيْرِهِ وَيَسْتَقِلُّ کَثِيرَ الْخَيْرِ مِنْ نَفْسِه؛ او اعمال خوب زيادى را که از خودش سرزده ناچيز مى شمارد؛ اما اعمال خير اندک ديگران را بزرگ مى بيند».
فى المثل هرگاه کسى کتاب مهمى در چندين جلد بنويسد با ديده حقارت به آن مى نگرد؛ اما خود اگر جزوه کوچکى به رشته تحرير درآورد آن را يک اثر مهم تاريخى مى شمارد و در هر مجلسى از آن سخن مى گويد. همچنين در مورد بناهاى خير و کمک به نيازمندان و مانند آن. 23. «(مانند کسى مباش که پيوسته) به (کارهاى) مردم خرده مى گيرد؛ اما از کارهاى خود با مسامحه و مجامله مى گذرد»؛ (فَهُوَ عَلَى النَّاسِ طَاعِنٌ، وَلِنَفْسِهِ مُدَاهِنٌ).
به بيان بعضى از بزرگان اخلاق اگر خارى به پاى ديگران رود آن را مى بيند؛ اما اگر شاخه درختى در چشم خود فرو رود نمى بيند و اين تناقض و تضاد نيز از آثار حب ذات است.
خلاصه اين که کوچک ترين عيوب ديگران را مى بيند اما از بزرگ ترين عيب خود با مسامحه مى گذرد حتى درباره آنچه متعلق به ديگرى است خرده مى گيرد؛ مثلاً اگر از فرزند ديگرى کار کوچک خلاف اخلاقى سربزند گاه او را فاسد الاخلاق و بى بندوبار مى شمرد در حالى که اگر از فرزند خودش کارهاى خلاف بيّن ببيند مى گويد جوان است، اين مسائل اهميتى ندارد.
در حکمت ديگرى که در ادامه کلمات قصار ـ إن شاءالله ـ خواهد آمد امام (عليه السلام) مى فرمايد: «أَکْبَرُ الْعَيْبِ أَنْ تَعِيبَ مَا فِيکَ مِثْلُهُ؛ بزرگ ترين عيب اين است که چيزى را بر ديگران عيب بگيرى که در خودت همانند آن وجود دارد».
24. «(مانند کسى مباش که) لهو و لعب با ثروتمندان نزد او از ذکر خدا با فقيران محبوب تر است»؛ (اللَّهْوُ مَعَ الْأَغْنِيَاءِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الذِّکْرِ مَعَ الْفُقَرَاءِ).
اين دو خصلت، دو عيب بزرگ است؛ مشغول لهو و لعب بودن يک عيب و همنشين شدن با اغنياى بى درد و بى خبر از حال فقرا عيبى ديگر؛ اما با فقيران زيستن خود يکى از محاسن اخلاقى است و ذکر خدا با آنان گفتن فضيلت ديگرى است. 25. «(مانند کسى مباش که) همواره به نفع خود و به زيان ديگران حکم مى کنند؛ اما هرگز حق را به ديگران نمى دهند»؛ (يَحْکُمُ عَلَى غَيْرِهِ لِنَفْسِهِ، وَلا يَحْکُمُ عَلَيْهَا لِغَيْرِهِ).
در حالى که نشانه مؤمنان راستين ـ براساس صريح آيات و روايات ـ اين است که طرفدار حق باشند، هرچند به زيان آنها باشد و باطل را رها کنند، هرچند به ضرر آنها باشد. قرآن مجيد مى گويد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلهِ وَلَوْ عَلَى أَنفُسِکُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ)؛ «اى کسانى که ايمان آورده ايد! همواره و هميشه قيام به عدالت کنيد. براى خدا گواهى دهيد، اگر چه به زيان شما يا پدر و مادر يا نزديکانتان باشد».
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: مؤمن بر مؤمنِ ديگر هفت حق دارد که ساده ترين آنها اين است: «أَنْ تُحِبَّ لَهُ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ وَتَکْرَهَ لَهُ مَا تَکْرَهُ لِنَفْسِک؛ آنچه براى خود دوست مى دارى براى ديگران دوست بدار و آنچه براى خود نمى پسندى براى ديگران مپسند».
26. «(مانند کسى مباش که) ديگران را هدايت و خود را گمراه مى سازد و در نتيجه مردم از او اطاعت مى کنند؛ اما خودش خدا را معصيت مى کند»؛ (يُرْشِدُ غَيْرَهُ وَيُغْوِي نَفْسَهُ. فَهُوَ يُطَاعُ وَيَعْصِي).
به اين ترتيب سخنان هدايتگر او سبب نجات ديگران مى شود؛ اما خود از آن بهره نمى گيرد، او به باغبانى مى ماند که ديگران از ميوه هاى درخت او بهره مند مى شوند و خود از گرسنگى جان مى دهد.
اميرمؤمنان (عليه السلام) از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل مى کند که فرمود: «إِنَّ أَشَدَّ أَهْلِ النَّارِ نَدَامَةً وَحَسْرَةً رَجُلٌ دَعَا عَبْداً إِلَى اللَّهِ فَاسْتَجَابَ لَهُ وَقَبِلَ مِنْهُ فَأَطَاعَ اللَّهَ فَأَدْخَلَهُ اللَّهُ الْجَنَّةَ وَأَدْخَلَ الدَّاعِيَ النَّارَ بِتَرْکِهِ عِلْمَهُ وَاتِّبَاعِهِ الْهَوَى وَطُولِ الْأَمَلِ؛ شديدترين ندامت و حسرت دوزخيان ندامت کسى است که يکى از بندگان را به سوى خدا فراخوانده و او دعوتش را اجابت و قبول کرده پس خدا را اطاعت نموده و خداوند وى را وارد بهشت کرده است، در حالى که دعوت کننده، به سبب ترک علم و پيروى از هواى نفس و آرزوهاى دور و درازش وارد دوزخ شده است».
27. «(مانند کسى مباش که) حق خود را به طور کامل مى گيرد؛ ولى حقوق ديگران را نمى پردازد»؛ (وَيَسْتَوْفِي وَلا يُوفِي).
قرآن مجيد نيز درباره اين گونه افراد مى گويد: (وَيْلٌ لِّلْمُطَفِّفِينَ * الَّذِينَ إِذَا اکْتَالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ * وَإِذَا کَالُوهُمْ أَوْ وَّزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ)؛ «واى بر کم فروشان! * آنان که وقتى براى خود چيزى از مردم با پيمانه مى گيرند، (حق خود را) به طور کامل دريافت مى دارند؛ ولى هنگامى که براى ديگران پيمانه يا وزن مى کنند، کم مى گذارند».
کم فروشى مسئله کيل و وزن را تداعى مى کند؛ اما از يک نظر مفهومى عام دارد که تمام حقوق را در همه زمينه ها شامل مى شود؛ کم فروشان واقعى کسانى هستند که در هر زمينه اى حق خود را از مردم به طور کامل مى گيرند و گاه بيشتر از حق خود؛ اما در پرداختن حق ديگران کوتاهى مى کنند و بخل مى ورزند.
بسيار ديده ايم که افرادى براى انجام کارى در برابر اجر معينى در ساعاتى مشخص استخدام يا اجير و يا مأمور مى شوند و هنگام کار از ساعات خود مى کاهند و از گوشه و کنار آن مى زنند و طبق تعهد عمل نمى کنند؛ ولى به هنگام دريافت اجر و مزد ذره اى از قرارداد خود عقب نشينى نمى نمايند. 28. امام (عليه السلام) در آخرين توصيه به نقطه اصلى دردها و انحرافات اخلاقى و آلودگى به گناه اشاره کرده، مى فرمايد: «(مانند کسى مباش که) از خلق خدا به سبب آنچه معصيت خدا نيست مى ترسد ولى خودش از خدا (در مورد ستم کردن) درباره مخلوقش پروا ندارد»؛ (وَ يَخْشَى الْخَلْقَ فِي غَيْرِ رَبِّهِ، وَلا يَخْشَى رَبَّهُ فِي خَلْقِهِ).
شبيه همين معنا با تعبير ديگرى در غررالحکم از آن حضرت نقل شده است: «شَرُّ النّاسِ مَنْ يَخْشَى النّاسَ في غَيْرِ رَبِّهِ وَلا يَخْشى رَبَّهُ فِى النّاسِ».
آرى، چنين افرادى چون پاى کارهايى که بر خلاف ميل مردم است به ميان مى آيد از مردم مى ترسند و حساب مى برند و آن را رها مى کنند؛ اما هنگامى که زمينه ها براى نافرمانى خداوند به وجود مى آيد از او نمى ترسند و آلوده آن مى شوند.
کار به جايى مى رسد که گاه از انجام اعمالى در برابر کودکى چند ساله ترس يا شرم دارند ولى در خلوت از انجام معاصى کبيره در برابر خداوند بزرگ که در همه جا حاضر و ناظر است نه ترسى دارند و نه شرمى.
اين نيز يکى ديگر از تناقض ها و تضادهايى است که در اعمال اين گروه بر اثر ضعف ايمان و غلبه هواى نفس وجود دارد.
در ميان اين اوصاف بيست و هشت گانه اى که امام (عليه السلام) در اين کلام نورانى و پربارش درباره آن ها هشدار مى دهد اوصافى هست که به يکديگر تقارب و نزديکى دارد ولى امام (عليه السلام) با قدرت فوق العاده اى که در امر فصاحت و بلاغت داشته به دليل اهميت موضوع با تعبيرات مختلفى از آن ها ياد کرده و درباره آن ها هشدار داده است و همان گونه که اشاره کرديم غالب آنها ناشى از تناقض در شخصيت و رفتار است که در دو مصداق از امر واحدى به واسطه انگيزه هاى شهوانى دوگونه عمل يا قضاوت مى شود؛ ولى آنها که ايمان قوى و تسلط بر نفس دارند از اين گونه تناقض ها برکنارند.
* * *
به يقين هر کس اين کلام نورانى را نصب العين قرار دهد و آن را برنامه زندگى خويش بشمارد براى نجات او در دنيا و آخرت کافى است.
ازاين رو «مرحوم سيد رضى (در پايان اين گفتار حکيمانه) مى گويد: اگر در اين کتاب جز اين کلام نبود براى موعظه سودمند و حکمت رسا و بينايى بينندگان و عبرت ناظرانِ انديشمند کافى بود»؛ (قالَ الرَّضِيُ وَلَوْ لَمْ يَکُنْ في هذَا الْکِتابِ إلّا هذَا الْکَلامُ لَکَفى بِهِ مَوْعِظَةً ناجِعَةً وَحِکْمَةً بالِغَةً وَبَصيرَةً لِمُبْصِرٍ وَعِبْرَةً لِناظِرٍ مُفَکِّرٍ). نکته
يک گنج پر ارزش
مرحوم محقق شوشترى در شرح نهج البلاغه خود نقل مى کند که ابن عباس اين سخن را از امام (عليه السلام) گرفت و آن را به فرزندش وصيت کرد سپس به او گفت : اين سخن بايد براى تو گنجى باشد که آن را ذخيره مى کنى. در حفظ و نگهدارى آن از حفظ و نگهدارى طلاى سرخ کوشاتر باش! چرا که اگر آن را رعايت کنى خير دنيا و آخرت نصيب تو خواهد شد.
به راستى کلام مولا (عليه السلام) چقدر پرارزش و راهگشاست که تنها يک بخش کوچک از آن مى تواند ضامن سعادت انسان در دنيا و آخرت باشد.
* * *
پاورقی ها
کافى، ج 4، ص 20، ح 2. کافى، ج 4، ص 20، ح 4. کافى، ج 4، ص 21، ح 5. معارج، آيات 19-21. صف، آيات 2 و 3. شعراء، آيه 94. کافى، ج 1، ص 47، ح 4. محاسن برقى، ج 1، ص 120، ح 134. کافى، ج 2، ص 313، ح 5. توبه، آيه 98. توبه، آيه 99. بحارالانوار، ج 1، ص 108، ح 4. نهج البلاغه، حکمت 353. در تعدادى از نسخ به جاى واژه «اللهو» «اللغو» آمده که مفهومش اين است: بيهوده گويى با ثروتمندان نزد او محبوب تر از ذکر با فقراست. نساء، آيه 135. کافى، ج 2، ص 69، ح 2. کافى، ج 1، ص 44، ح 1. مطففين، آيات 1-3. غررالحکم، ص 480، ح 11049. شرح نهج البلاغه شوشترى، ج 8، ص 371.