ترجمه
آيا گمان مى کنيد که من بر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) دروغ مى بندم؟ به خدا سوگند! من نخستين کسى هستم که او را تصديق کردم! بنابراين نخستين کسى نخواهم بود که او را تکذيب مى کند. من در کار خود انديشه کردم، ديدم لزوم اطاعتم (از فرمان پيامبر (صلي الله عليه و آله)) بر من بر بيعتم (با خلفا) پيشى گرفته است و در اين حال (براى حفظ موجوديت اسلام) پيمان بيعت ديگران بر گردن من است.
شرح و تفسیر
من نخستين مسلمانم
همان گونه که قبلا اشاره شد، به نظر مى رسد که آنچه در اين خطبه آمده بخش هاى مختلفى از يک خطبه بلند بوده که مرحوم سيّد رضى، آن ها را از بقيه جدا کرده است.
به همين دليل گاه رابطه نزديکى بين بخش هاى خطبه ديده نمى شود؛ هر چند که مى توان با تقديرها و تکلّفاتى، قسمت هاى مختلف خطبه را به هم پيوند داد.
به هر حال اين بخش از خطبه ـ که آخرين بخش محسوب مى شود ـ ناظر به دو چيز است: نخست اين که امام (عليه السلام) پيوسته خبرهايى از حوادث آينده مى داد و گاه مى فرمود: «اين ها مسائلى است که پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به من خبر داده است».
ازجمله پيکار با اهل جمل و صفين و نهروان، و از آن جا که بعضى از افراد ضعيفُالايمان و بى خبر گاه در صحّت نقل امام (عليه السلام) از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) ترديد مى کردند، امام (عليه السلام) در پاسخ به آن ها مى فرمايد: «آيا گمان مى کنيد که من بر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) دروغ مى بندم؟ به خدا سوگند! من نخستين کسى هستم که او را تصديق کردم، بنابراين نخستين کسى نخواهم بود که او را تکذيب مى کند»؛ (أَتَرَاني أَکْذِبُ عَلَى رَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه و آله)؟ وَاللهِ لاََنَا أَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ، فَلاَ أَکُونُ أَوَّلَ مَنْ کَذَبَ عَلَيْهِ).
آن روز که همه با او مخالف بودند و حضرتش را تکذيب مى کردند، من سخنش را تصديق کردم و به صدق کلامش يقين داشتم و نخستين فردى از مردان بودم که به او ايمان آوردم و هرچه داشتم در طبق اخلاص گذاشتم وتقديم او کردم. در جنگ ها سپر او بودم و در تمام حوادث سخت و سنگين سر بر فرمانش داشتم.
آيا با اين حال ممکن است که از مسير او منحرف شوم يا سخنى را به دروغ بر او ببندم؟ محال است، محال!
احتمال ديگرى در تفسير اين جمله وجود دارد و آن اينکه، امام (عليه السلام) مى فرمايد: اگر من با خلفا بيعت کردم، نه به اين دليل بود که آن ها را سزاوارتر مى دانستم، بلکه به دليل دستور پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) براى جلوگيرى از بروز اختلاف و تفرقه در ميان مسلمانان بود. آيا فکر مى کنيد که من اين سخن را به دروغ به پيغمبر (صلي الله عليه و آله) نسبت داده ام و يا فکر مى کنيد من دستور او را پشت سر مى اندازم؟! بنابراين من با خلفا بيعت کردم و از احقاق حقّ خود موقّتآ صرف نظر کردم تا از فرمان آن حضرت اطاعت کنم.
اين تفسير با جمله هاى بعد سازگارى بيشترى دارد و به همين دليل مناسب تر به نظر مى رسد. حضرت سپس به اين نکته اشاره مى فرمايد که: «من در کار خود انديشه کردم، ديدم لزوم اطاعتم (از فرمان پيامبر (صلي الله عليه و آله)) بر بيعتم (با خلفا) پيشى گرفته است و در اين حال (براى حفظ موجوديت اسلام) پيمان بيعت ديگران بر گردن من است»؛ (فَنَظَرْتُ فِي أَمْرِي، فَإِذَا طَاعَتِي قَدْ سَبَقَتْ بَيْعَتِي، وَإِذَا الْميِثَاقُ فِي عُنُقِي لِغَيْرِي).
گرچه در تفسير جمله بالا ـ که ازجمله هاى پيچيده نهج البلاغه است ـ نظرات مختلفى ازسوى شارحان نهج البلاغه ابراز شده، ولى آنچه در جمله هاى قبل گفتيم، از همه مناسب تر به نظر مى رسد. گويا اين جمله جواب سؤالى است که در اذهان مطرح مى شده که اگر امام (عليه السلام) خود را از همه لايق تر براى خلافت مى داند و حتّى با صراحت مى گويد: «ازسوى پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) براى اين مقام منصوب شده ام» چرا در زمان خلفاى سه گانه تسليم آنان شد و با آنان بيعت کرد؟!
امام (عليه السلام) در جواب مى فرمايد که پيغبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به من دستور داده بود که اگر با من مخالفت کنند براى حفظ اسلام با آن ها درگير نشوم، بلکه براى مصالح مهم ترى که حفظ آن ها بر من واجب است، تن به بيعت بدهم. بنابراين پيش از بيعتم اطاعت فرمان پيامبر (صلي الله عليه و آله) را مدّ نظر داشتم و بعد از بيعت، اين ميثاق و پيمان بر گردن من بود و ناچار بودم به آن وفادار باشم.
اين ها همه نشان مى دهد که خطبه مورد بحث، مرکّب ازجمله هاى مختلفى است که از خطبه بسيار مشروح ترى گرفته شده و هر بخش آن ناظر به مطلب خاصّى است.
بعضى از شارحان، جمله نخست را همان گونه که گفتيم، تفسير کرده اند وگفته اند که وجوب اطاعت پيامبر (صلي الله عليه و آله) بر من، پيش از بيعت با خلفا بود.
او دستور داده بود که (در چنان شرايطى) من تسليم شوم، ولى در تفسير جمله دوم گفته اند که منظور از ميثاق غير که بر گردن امام (عليه السلام) بود، همان پيمان پيامبر (صلي الله عليه و آله) است که به امام (عليه السلام) دستور داده بود که با آن گروه مبارزه و منازعه نکند ومخالفت با اين پيمان جايز نبود. چيزى که اين تفسير را از ذهن دور مى کند اين است که تعبير به «غيرى» درباره پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله)، تعبير مناسبى نيست.
تفسير ديگرى که شارح بحرانى، به عنوان يک احتمال ذکر کرده، اين است که امام (عليه السلام) مى فرمايد: پيش از آن که مردم با من بيعت کنند، اعلام اطاعت کردند واين به صورت ميثاقى از آن ها بر گردن من بود. بنابراين من راهى نداشتم جز اين که برخيزم و به دعوت آنان پاسخ گويم وبيعت شان را بپذيرم و به امر حکومت قيام کنم.
بنابراين جمله مزبور هماهنگ با جمله اى است که در خطبه شقشقيه آمد:
«أَمَا وَالَّذى فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَأَ النَّسَمَةَ! لَولا حُضُورُ الْحاضِرِ... لَأَلْقَيْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها؛ به خدايى که دانه را شکافته و انسان را آفريده سوگند ياد مى کنم! اگر به دليل حضور حاضران، (توده هاى مشتاق بيعت،) نبود ... مهار شتر خلافت را بر پشتش مى افکندم و رهايش مى کردم».
اين تفسير نيز بعيد به نظر مى رسد، زيرا مردم قبل از بيعت، از فرمان آن حضرت اطاعت نکرده بودند، بلکه اعلام آمادگى براى بيعت داشتند و ميثاقى در آنجا وجود نداشت، مگر اين که به سراغ معناى مجازى ميثاق برويم. نکته
پيمانى که پيامبر (صلي الله عليه و آله) با على (عليه السلام) داشت
در خطبه مورد بحث، امام (عليه السلام) به پيمانى اشاره مى کند که ميان او و پيامبر (صلي الله عليه و آله) بوده و از تعبيرات خطبه، اجمالا برمى آيد که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) از آن حضرت پيمانى مبنى بر مدارا با حاکمان وقت بعد از خودش گرفته است، هر چند که حکومت آن ها برخلاف موازين بود.
در بعضى از منابع حديثى، روايتى از آن حضرت نقل شده که بيانگر مضمون اين پيمان است.
مرحوم سيّد ابن طاووس، در کشف المحجّه، ضمن روايتى از على (عليه السلام) چنين نقل مى کند: «وَقَدْ کانَ رَسُولُ اللهِ (صلي الله عليه و آله)، عَهِدَ اِلَيَّ عَهْدَآ، فَقالَ: «يا بنَ أَبى طالِبْ! لَکَ وَلاَءُ اُمَّتِي. فَإنْ وَلُّوْکَ فِي عَافِيَةٍ وَأَجْمَعُوا عَلَيْکَ بِالرِّضا فَقُمْ بِأَمْرِهِمْ، وَإِنِ اخْتَلَفُوا عَلَيْکَ فَدَعْهُمْ وَما هُمْ فِيهِ فَاِنَّ اللهَ سَيَجْعَلُ لَکَ مَخْرَجَآ»؛ پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله) با من عهدى بسته است! او فرموده: «اى فرزند ابوطالب! تو سرپرست امّت من هستى (و ازسوى خدا تعيين شده اى) اگر مردم ولايت تو را به طور مسالمت آميز پذيرفتند وهمگى به آن رضايت دادند، بر امور آنان قيام کن! ولى اگر درباره تو اختلاف کردند، آن ها را به حال خود واگذار که خداوند راه چاره و نجاتى براى تو قرار خواهد داد».
حقيقت اين است که گاه انسان بر سر دو راهى قرار مى گيرد که هر دو ناخوشايند است، ولى يکى از ديگرى ناخوشايندتر است. در چنين مواردى، عقل حکم مى کند که براى پرهيز از امر ناخوشايندتر، انسان به استقبال امرى که ناخوشايند است برود و اين همان چيزى است که به عنوان «قاعده اهم و مهم» معروف است و گاه از آن تعبير به «دفع افسد به فاسد» مى شود. برنامه اميرمؤمنان على (عليه السلام) بعد از پيامبر (صلي الله عليه و آله)، مصداق همين معنا بود.
امام (عليه السلام) بر سر دو راهى قرار گرفته بود، يا حکومت را که حقّ مسلّم او، وبراى تداوم اسلام و مصالح مسلمانان بسيار کارساز بود رها سازد، و يا اصل اسلام به خطر بيفتد، چراکه احزاب جاهليت که در عصر ظهور اسلام گرفتار شکست شده بودند در کمين نشسته و منتظر فرصت بودند که بعد از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله)، بر سر جانشينى او اختلافى روى دهد و مسلمانان به جان هم بيفتند وآنها از کمينگاه خارج شده، طومار اسلام را درهم بپيچند و حکومت را در اختيار خود بگيرند. به همين دليل پيامبر (صلي الله عليه و آله) که اين امر را از قبل پيش بينى کرده بود، سفارش مذکور را به على (عليه السلام) کرد و آن حضرت که با تمام وجودش به اسلام عشق مى ورزيد، سفارش پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) را مو به مو اجرا کرد.
* * *
همان گونه که قبلا اشاره شد، به نظر مى رسد که آنچه در اين خطبه آمده بخش هاى مختلفى از يک خطبه بلند بوده که مرحوم سيّد رضى، آن ها را از بقيه جدا کرده است.
به همين دليل گاه رابطه نزديکى بين بخش هاى خطبه ديده نمى شود؛ هر چند که مى توان با تقديرها و تکلّفاتى، قسمت هاى مختلف خطبه را به هم پيوند داد.
به هر حال اين بخش از خطبه ـ که آخرين بخش محسوب مى شود ـ ناظر به دو چيز است: نخست اين که امام (عليه السلام) پيوسته خبرهايى از حوادث آينده مى داد و گاه مى فرمود: «اين ها مسائلى است که پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به من خبر داده است».
ازجمله پيکار با اهل جمل و صفين و نهروان، و از آن جا که بعضى از افراد ضعيفُالايمان و بى خبر گاه در صحّت نقل امام (عليه السلام) از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) ترديد مى کردند، امام (عليه السلام) در پاسخ به آن ها مى فرمايد: «آيا گمان مى کنيد که من بر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) دروغ مى بندم؟ به خدا سوگند! من نخستين کسى هستم که او را تصديق کردم، بنابراين نخستين کسى نخواهم بود که او را تکذيب مى کند»؛ (أَتَرَاني أَکْذِبُ عَلَى رَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه و آله)؟ وَاللهِ لاََنَا أَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ، فَلاَ أَکُونُ أَوَّلَ مَنْ کَذَبَ عَلَيْهِ).
آن روز که همه با او مخالف بودند و حضرتش را تکذيب مى کردند، من سخنش را تصديق کردم و به صدق کلامش يقين داشتم و نخستين فردى از مردان بودم که به او ايمان آوردم و هرچه داشتم در طبق اخلاص گذاشتم وتقديم او کردم. در جنگ ها سپر او بودم و در تمام حوادث سخت و سنگين سر بر فرمانش داشتم.
آيا با اين حال ممکن است که از مسير او منحرف شوم يا سخنى را به دروغ بر او ببندم؟ محال است، محال!
احتمال ديگرى در تفسير اين جمله وجود دارد و آن اينکه، امام (عليه السلام) مى فرمايد: اگر من با خلفا بيعت کردم، نه به اين دليل بود که آن ها را سزاوارتر مى دانستم، بلکه به دليل دستور پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) براى جلوگيرى از بروز اختلاف و تفرقه در ميان مسلمانان بود. آيا فکر مى کنيد که من اين سخن را به دروغ به پيغمبر (صلي الله عليه و آله) نسبت داده ام و يا فکر مى کنيد من دستور او را پشت سر مى اندازم؟! بنابراين من با خلفا بيعت کردم و از احقاق حقّ خود موقّتآ صرف نظر کردم تا از فرمان آن حضرت اطاعت کنم.
اين تفسير با جمله هاى بعد سازگارى بيشترى دارد و به همين دليل مناسب تر به نظر مى رسد. حضرت سپس به اين نکته اشاره مى فرمايد که: «من در کار خود انديشه کردم، ديدم لزوم اطاعتم (از فرمان پيامبر (صلي الله عليه و آله)) بر بيعتم (با خلفا) پيشى گرفته است و در اين حال (براى حفظ موجوديت اسلام) پيمان بيعت ديگران بر گردن من است»؛ (فَنَظَرْتُ فِي أَمْرِي، فَإِذَا طَاعَتِي قَدْ سَبَقَتْ بَيْعَتِي، وَإِذَا الْميِثَاقُ فِي عُنُقِي لِغَيْرِي).
گرچه در تفسير جمله بالا ـ که ازجمله هاى پيچيده نهج البلاغه است ـ نظرات مختلفى ازسوى شارحان نهج البلاغه ابراز شده، ولى آنچه در جمله هاى قبل گفتيم، از همه مناسب تر به نظر مى رسد. گويا اين جمله جواب سؤالى است که در اذهان مطرح مى شده که اگر امام (عليه السلام) خود را از همه لايق تر براى خلافت مى داند و حتّى با صراحت مى گويد: «ازسوى پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) براى اين مقام منصوب شده ام» چرا در زمان خلفاى سه گانه تسليم آنان شد و با آنان بيعت کرد؟!
امام (عليه السلام) در جواب مى فرمايد که پيغبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به من دستور داده بود که اگر با من مخالفت کنند براى حفظ اسلام با آن ها درگير نشوم، بلکه براى مصالح مهم ترى که حفظ آن ها بر من واجب است، تن به بيعت بدهم. بنابراين پيش از بيعتم اطاعت فرمان پيامبر (صلي الله عليه و آله) را مدّ نظر داشتم و بعد از بيعت، اين ميثاق و پيمان بر گردن من بود و ناچار بودم به آن وفادار باشم.
اين ها همه نشان مى دهد که خطبه مورد بحث، مرکّب ازجمله هاى مختلفى است که از خطبه بسيار مشروح ترى گرفته شده و هر بخش آن ناظر به مطلب خاصّى است.
بعضى از شارحان، جمله نخست را همان گونه که گفتيم، تفسير کرده اند وگفته اند که وجوب اطاعت پيامبر (صلي الله عليه و آله) بر من، پيش از بيعت با خلفا بود.
او دستور داده بود که (در چنان شرايطى) من تسليم شوم، ولى در تفسير جمله دوم گفته اند که منظور از ميثاق غير که بر گردن امام (عليه السلام) بود، همان پيمان پيامبر (صلي الله عليه و آله) است که به امام (عليه السلام) دستور داده بود که با آن گروه مبارزه و منازعه نکند ومخالفت با اين پيمان جايز نبود. چيزى که اين تفسير را از ذهن دور مى کند اين است که تعبير به «غيرى» درباره پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله)، تعبير مناسبى نيست.
تفسير ديگرى که شارح بحرانى، به عنوان يک احتمال ذکر کرده، اين است که امام (عليه السلام) مى فرمايد: پيش از آن که مردم با من بيعت کنند، اعلام اطاعت کردند واين به صورت ميثاقى از آن ها بر گردن من بود. بنابراين من راهى نداشتم جز اين که برخيزم و به دعوت آنان پاسخ گويم وبيعت شان را بپذيرم و به امر حکومت قيام کنم.
بنابراين جمله مزبور هماهنگ با جمله اى است که در خطبه شقشقيه آمد:
«أَمَا وَالَّذى فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَأَ النَّسَمَةَ! لَولا حُضُورُ الْحاضِرِ... لَأَلْقَيْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها؛ به خدايى که دانه را شکافته و انسان را آفريده سوگند ياد مى کنم! اگر به دليل حضور حاضران، (توده هاى مشتاق بيعت،) نبود ... مهار شتر خلافت را بر پشتش مى افکندم و رهايش مى کردم».
اين تفسير نيز بعيد به نظر مى رسد، زيرا مردم قبل از بيعت، از فرمان آن حضرت اطاعت نکرده بودند، بلکه اعلام آمادگى براى بيعت داشتند و ميثاقى در آنجا وجود نداشت، مگر اين که به سراغ معناى مجازى ميثاق برويم. نکته
پيمانى که پيامبر (صلي الله عليه و آله) با على (عليه السلام) داشت
در خطبه مورد بحث، امام (عليه السلام) به پيمانى اشاره مى کند که ميان او و پيامبر (صلي الله عليه و آله) بوده و از تعبيرات خطبه، اجمالا برمى آيد که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) از آن حضرت پيمانى مبنى بر مدارا با حاکمان وقت بعد از خودش گرفته است، هر چند که حکومت آن ها برخلاف موازين بود.
در بعضى از منابع حديثى، روايتى از آن حضرت نقل شده که بيانگر مضمون اين پيمان است.
مرحوم سيّد ابن طاووس، در کشف المحجّه، ضمن روايتى از على (عليه السلام) چنين نقل مى کند: «وَقَدْ کانَ رَسُولُ اللهِ (صلي الله عليه و آله)، عَهِدَ اِلَيَّ عَهْدَآ، فَقالَ: «يا بنَ أَبى طالِبْ! لَکَ وَلاَءُ اُمَّتِي. فَإنْ وَلُّوْکَ فِي عَافِيَةٍ وَأَجْمَعُوا عَلَيْکَ بِالرِّضا فَقُمْ بِأَمْرِهِمْ، وَإِنِ اخْتَلَفُوا عَلَيْکَ فَدَعْهُمْ وَما هُمْ فِيهِ فَاِنَّ اللهَ سَيَجْعَلُ لَکَ مَخْرَجَآ»؛ پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله) با من عهدى بسته است! او فرموده: «اى فرزند ابوطالب! تو سرپرست امّت من هستى (و ازسوى خدا تعيين شده اى) اگر مردم ولايت تو را به طور مسالمت آميز پذيرفتند وهمگى به آن رضايت دادند، بر امور آنان قيام کن! ولى اگر درباره تو اختلاف کردند، آن ها را به حال خود واگذار که خداوند راه چاره و نجاتى براى تو قرار خواهد داد».
حقيقت اين است که گاه انسان بر سر دو راهى قرار مى گيرد که هر دو ناخوشايند است، ولى يکى از ديگرى ناخوشايندتر است. در چنين مواردى، عقل حکم مى کند که براى پرهيز از امر ناخوشايندتر، انسان به استقبال امرى که ناخوشايند است برود و اين همان چيزى است که به عنوان «قاعده اهم و مهم» معروف است و گاه از آن تعبير به «دفع افسد به فاسد» مى شود. برنامه اميرمؤمنان على (عليه السلام) بعد از پيامبر (صلي الله عليه و آله)، مصداق همين معنا بود.
امام (عليه السلام) بر سر دو راهى قرار گرفته بود، يا حکومت را که حقّ مسلّم او، وبراى تداوم اسلام و مصالح مسلمانان بسيار کارساز بود رها سازد، و يا اصل اسلام به خطر بيفتد، چراکه احزاب جاهليت که در عصر ظهور اسلام گرفتار شکست شده بودند در کمين نشسته و منتظر فرصت بودند که بعد از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله)، بر سر جانشينى او اختلافى روى دهد و مسلمانان به جان هم بيفتند وآنها از کمينگاه خارج شده، طومار اسلام را درهم بپيچند و حکومت را در اختيار خود بگيرند. به همين دليل پيامبر (صلي الله عليه و آله) که اين امر را از قبل پيش بينى کرده بود، سفارش مذکور را به على (عليه السلام) کرد و آن حضرت که با تمام وجودش به اسلام عشق مى ورزيد، سفارش پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) را مو به مو اجرا کرد.
* * *