تفسیر بخش دوم

الذَّلِيلُ عِنْدِي عَزِيزٌ حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ لَهُ، وَالْقَوِيُّ عِنْدِي ضَعِيفٌ حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُ. رَضِينَا عَنِ اللهِ قَضَاءَهُ وَسَلَّمْنَا لِلهِ أَمْرَهُ.

ترجمه
ناتوان ستمديده در نظر من عزيز است تا حقّش را بگيرم و زورمند ستمگر نزد من حقير و ضعيف است تا حقّ ديگران را از او بستانم. ما دربرابر فرمان خدا راضى و در مقابل امر او تسليم هستيم.
شرح و تفسیر
زورمندان ستمگر نزد من ضعيف اند!
از آن جا که بسيارى از حوادث دردناک و جنگ هاى خونين در عصر امام (عليه السلام) از عدالت آن بزرگوار سرچشمه مى گرفت، مردمى که سال ها به ظلم و ستم وتبعيض هاى ناروا در عصر خلفاى پيشين، به خصوص در عصر خليفه سوم، عادت کرده بودند، به آسانى حاضر به قبول مساوات دربرابر قانون و بيت المال نبودند.
امام (عليه السلام) در اين فراز از خطبه تأکيد مى کند که من اين روش را هرگز از دست نخواهم داد، و براى اجراى حق و عدالت و گرفتن حق ضعيفان از زورمندان قبول خلافت کردم؛ به همين دليل، «ناتوان ستمديده در نظر من عزيز است تا حقّش را بگيرم و زورمند ستمگر نزد من حقير و ضعيف است تا حقّ ديگران را از او بستانم»؛ (اَلذَّلِيلُ عِنْدِي عَزِيزٌ حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ لَهُ، وَالْقَوِيُّ عِنْدِي ضَعِيفٌ حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُ). امام (عليه السلام) همواره گفتار معروف پيامبر (صلي الله عليه و آله) را که در فرمان مالک اشتر به آن اشاره فرموده، مدّ نظر و مورد توجه داشته است، به همين دليل به مالک اشتر باصراحت توصيه مى کند که بخشى از وقت خود را در اختيار نيازمندان بگذار و بارِ عام بده، درهاى دارالاماره را بگشاى و پاسبانان را کنار بزن تا مردم آزادانه با تو تماس بگيرند و نيازها و مشکلات خود را بى واسطه با تو در ميان بگذارند.
سپس مى افزايد: اين به سبب آن است که از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بارها اين سخن را شنيدم که مى فرمود: «لَنْ تُقَدَّسَ أُمَّةٌ لايُؤْخَذُ لِلضَّعِيفِ فِيهِا حَقُّهُ مِنَ الْقَويِّ غَيْرَ مُتَتَعْتِعٍ؛ امّتى که حقّ ضعيفان را از زورمندان با صراحت نگيرد، هرگز پاک نمى شود و روى سعادت را نمى بيند».
امام (عليه السلام) در تمام امور، خود به اين اصل اساسى وفادار ماند و اين اصل در تمام زندگانى اش ظهوروبروزداشت وتنهاايرادى که دشمنان براومى گرفتند،همين بود که او عدالت را فداى مصلحت شخصى و حکومتش نمى کند و افراد دنياپرست خودخواه را که هميشه عادت به تبعيض هاى ناروا کرده اند، از خود مى راند.
در اين زمينه حکايات و احاديث زيادى نقل شده، ازجمله در کتاب روضه کافى آمده است که امام (عليه السلام) روزى عطاياى بيت المال (خراج و مانند آن) را تقسيم مى کرد، مرد سرشناسى از انصار پيش آمد و امام (عليه السلام) سه دينار به او داد وبعد از او غلام سياهى آمد، امام (عليه السلام) به او هم سه دينار داد.
مرد انصارى عرض کرد: «اى اميرمؤمنان! اين غلام من بود که ديروز آزادش کردم. تو او را با من يکسان قرار مى دهى؟».
امام (عليه السلام) فرمود: «من در کتاب خدا نظر کردم، هيچ برترى اى براى فرزندان اسماعيل بر فرزندان اسحاق نديدم.
اِنَّ آدَمَ لَمْ يَلِدْ عَبْدآ وَلاَأَمَةً اِنَّ النّاسَ کُلَّهُمْ أَحْرارٌ؛ از آدم، غلام و کنيزى متولّد نشد، همه مردم آزادند (و اگر در برهه اى از زمان طوق بندگى بر گردن بعضى بيفتد، سرانجام بايد آزاد شوند و به اصل خود بازگردند)».
اين تعبير امام (عليه السلام) شايد ناظر به اين باشد که اگر بنا شود گروهى بر گروه ديگرى برترى يابند، بايد فرزندان اسماعيل ذبيح الله (عليه السلام) بر ديگران پيشى گيرند در حالى که آنان نيز با ديگران يکسان اند.
سپس به دنبال اين کلام مى افزايد: «ما دربرابر فرمان خدا راضى و در مقابل امر او تسليم هستيم»؛ (رَضِينَا عَنِ اللهِ قَضَاءَهُ، وَسَلَّمْنَا لِلهِ أَمْرَهُ).
اين تعبير، ممکن است اشاره به يکى از اين دو معنا باشد: نخست اين که فرمان خدا اين است که حمايت از مظلوم و مبارزه با ظالم کنيم و ما تسليم اين فرمان هستيم و بايد تسليم باشيم، خواه ديگران بپسندند يا نپسندند.
دوم اين که حمايت از ضعيف مظلوم و مبارزه با قوى ظالم، مشکلاتى در زندگى انسان مى آفريند و من آگاهانه در اين راه گام برمى دارم و مشکلاتش را به جان مى پذيرم و راضى به قضاى الهى هستم.
شايان توجه اين که بسيارى از مفسّران نهج البلاغه اين جمله را مقدمه اى براى فراز بعد و مربوط به آن دانسته اند، ولى همان گونه که در تفسير بالا ذکر شد، ظاهر اين است که اين جمله ادامه بحث گذشته است و نشان مى دهد که امام (عليه السلام) در حمايت از مظلوم و مبارزه با ظالم، کمترين ترديدى به خود راه نمى دهد و هر مشکلى را در اين راه به جان مى خرد و تسليم امر و فرمان خداست. نکته
حمايت از مظلوم و مبارزه با ظالم
اين مسئله که حکومت اسلامى بايد مدافع مظلومان و يار و ياور آن ها باشد ودربرابر هجوم ستمگران از آنان حمايت و دفاع کند، در عبارات متعددى از نهج البلاغه منعکس است که يک نمونه روشن آن خطبه شقشقيه بود که در پايان آن، امام (عليه السلام) با صراحت مى فرمايد: من طالب خلافت و حکومت بر شما نبودم؛ آنچه مرا وادار به پذيرش مى کند، پيمانى است که خداوند از علماى هر امّتى گرفته که دربرابر شکم بارگى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سکوت نکنند و با گروه نخست به مبارزه بپردازند و به يارى گروه دوم قيام کنند؛ (وَما أَخَذَ اللهُ عَلَى الْعُلَماءِ أَنْ لاَيُقارُّوا عَلى کِظَّةِ ظالِمٍ وَلاسَغَبِ مَظْلُومٍ).
امام (عليه السلام) در آخرين وصايايش در بستر شهادت نيز به فرزندانش تأکيد مى کند که همواره دشمن ظالمان و ياور مظلومان باشند: «کُونا لِلظَّالِمِ خَصْمآ وَلِلْمَظْلُومِ عَونآ».
سراسر زندگى امام (عليه السلام) و حوادث جالبى که در حيات آن حضرت واقع شد، نشان مى دهد که آن حضرت در عمل نيز هميشه به اين اصل اساسى وفادار بود ولحظه اى در انجام دادن آن کوتاهى نفرمود.
در خطبه ديگرى از نهج البلاغه همين معنا با تعبير داغ و پرجوش ديگرى آمده است، مى فرمايد: «وَأَيْمُ اللهِ! لَأُنْصِفَنَّ الْمَظْلُومَ مِنْ ظالِمِهِ وَلَأَقُودَنَّ الظَّالِمَ بِخِزَامَتِهِ حَتَّى أُورِدَهُ مَنْهَلَ الْحَقِّ وَإِنْ کَانَ کارِهآ؛ به خدا سوگند! داد مظلوم را از ظالم مى گيرم و افسار ظالم را مى کشم تا وى را به آبشخور حق وارد سازم، هر چند کراهت داشته باشد».
اساسآ اين يک اصل مهم اسلامى است که در قرآن مجيد بر آن تأکيد شده است و با صراحت، به مؤمنان دستور مى دهد که براى نجات مظلومان به پا خيزند و حتى اگر لازم باشد، دست به اسلحه ببرند و با ظالمان پيکار کنند. و مى فرمايد: (وَما لَکُمْ لاَتُقِاتِلُونَ فِى سَبيلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَالنِّساءِ وَالْوِالْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هَذِهِ الْقَريَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ وَلِيّآ وَاجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصِيرآ)؛ «چرا در راه خدا و براى رهايى مردان و زنان وکودکانى که (به دست ستمگران) تضعيف شده اند پيکار نمى کنيد؟! همان افراد (ستمديده اى) که مى گويند: پروردگارا! ما را از اين شهر (مکّه) ـ که اهلش ستمگرند ـ بيرون ببر (و رهايى ببخش)! و ازسوى خود براى ما سرپرستى قرار ده و از جانب خود يار و ياورى براى ما مقرر فرما!».
اين نکته را نبايد فراموش کرد که فلسفه اصلى تشکيل حکومت ها و تشريع قوانين، (اعم از قانون هاى الهى و قوانين ناقصى که به وسيله بشر تشريع شده است) حفظ حقوق ضعيفان و حمايت از آن ها بوده است؛ چراکه قدرتمندان وزورمندان با تکيه بر قدرت و زور خود نه تنها حق خويش را مى گيرند، بلکه افزون بر آن را نيز مى طلبند. بنابراين اگر حکومت و قانون، حامى مظلومان ومستضعفان نباشد، فلسفه وجودى خود را به کلّى از دست مى دهد و گاه به بازيچه اى در دست ظالمان، براى توجيه ظلم و ستم هايشان تبديل مى شود.
به همين دليل على (عليه السلام) در همان خطبه شقشقيه، دليل قبول حکومت را مسئله حمايت از مظلومان و مبارزه با ظالمان بيان مى فرمايد.
و نيز به همين دليل در جوامعى که با رشوه مى توان مسير قوانين را تغيير داد، قانون نتيجه معکوس مى دهد؛ چراکه معمولا رشوه دهنده ظالمان هستند نه ضعيفان و مظلومان. در چنين جوامعى قانون مبدّل به منبع درآمد نامشروعى براى گروهى از ظالمان و وسيله توجيهى براى ظلم گروه ديگر مى شود. ولى بايد تصديق کرد که تحمّل عدالت و پيکار با ظالمان به سبب حمايت از مظلومان، براى بسيارى ناخوشايند است. کسانى که رعايت اين اصل را مزاحم منافع نامشروع خويش مى بينند و يا از آن بدتر، کسانى که براى خود ـ به سبب زور و قدرتشان ـ حقوق زيادترى در اجتماع قائل اند و کلمه مساوات دربرابر قانون را توهين و تحقيرى براى خويش مى پندارند، به سختى مى توانند پذيراى عدل و داد باشند و آن ها هستند که هميشه در راه حکومت هاى عدل الهى سنگ مى اندازند و ايجاد مانع مى کنند و از هيچ عمل زشت و غير اخلاقى روى گردان نيستند و همان ها بودند که آن همه مشکلات را در درون حکومت على (عليه السلام) ايجاد کردند و فضاى جامعه اسلامى را تيره و تار ساختند.
اين سخن را با جمله اى که مرحوم علّامه مجلسى در بحارالانوار از کتاب دعوات راوندى نقل کرده است پايان مى دهيم، او از على بن جعد نقل مى کند که مى گويد: «مهم ترين چيزى که سبب شد عرب از حمايت اميرمؤمنان على (عليه السلام) خوددارى کند، امور مالى بود؛ چراکه آن حضرت هرگز شريفى را بر غير شريف و عربى را بر عجم ترجيح نمى داد و براى رؤسا و امراى قبايل حساب خاصّى ـآنچنان که سيره سلاطين بود ـ نمى گشود و هيچ کس را به وسيله مال، به سوى خودش متوجّه نمى ساخت، در حالى که معاويه کاملا بر عکس عمل مى کرد».
* * *