تفسیر بخش دوم

أَلاَ وَإنَّ الدُّنْيَا قَدْ وَلَّتْ حَذَّاءَ؛ فَلَمْ يَبْقَ مِنْهَا إِلاَّ صُبَابَةٌ کَصُبَابَةِ آلاْنَاءِ آصْطَبَّهَا صَابُّهَا. أَلاَ وَإِنَّ آلاْخِرَةَ قَدْ أَقْبَلَتْ، وَلِکُلٍّ مِنْهُمَا بَنُونَ، فَکُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ آلاْخِرَةِ، وَلاَتَکُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الدُّنْيَا، فَإِنَّ کُلَّ وَلَدٍ سَيُلْحَقُ بِأَبِيهِ يَوْمَ آلْقِيَامَةِ، وَإِنَّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَلاَحِسَابَ، وَغَدآ حِسَابٌ، وَلاَعَمَلَ.

ترجمه
آگاه باشيد! دنيا پشت کرده (و به سرعت مى گذرد) و از آن، چيزى جز به اندازه ته مانده ظرفى که آب آن را ريخته باشند باقى نمانده است؛ و آگاه باشيد که آخرت روى آورده است، و براى هرکدام (از دنيا و آخرت) فرزندانى است، شما از فرزندان آخرت باشيد، نه از فرزندان دنيا، چراکه هر فرزندى روز رستاخيز به پدر خود ملحق مى شود، امروز روز عمل است نه حساب، و فردا وقت حساب است نه عمل!
شرح و تفسیر
فرزند آخرت باش نه فرزند دنيا
اين معلّم بزرگ انسانيت در ادامه سخنان خود براى قطع ريشه هاى هوى پرستى و طول آرزو که بزرگ ترين مانع راه خدا و سعادت انسانى است، تحليل جالب وپرمعنايى از وضع دنيا و آخرت ارائه مى دهد، مى فرمايد: «آگاه باشيد! دنيا پشت کرده (و به سرعت مى گذرد) و از آن، چيزى جز به اندازه ته مانده ظرفى که آب آن را ريخته باشند باقى نمانده است»؛ (أَلاَ وَإنَّ الدُّنْيَا قَدْ وَلَّتْ حَذَّاءَ، فَلَمْ يَبْقَ مِنْهَا إِلاَّ صُبَابَةٌ کَصُبَابَةِ آلاْنَاءِ آصْطَبَّهَا صَابُّهَا).
در اين جا دنيا به موجودى تشبيه شده که به سرعت در مسير خود در حال حرکت است، اين همان واقعيت حرکت چرخ زمان و گذشت سريع عمر انسان است، حرکتى که از اختيار انسان بيرون است، و حتى يک لحظه نيز متوقف نمى شود، حرکتى که فراگير است و تمام کائنات، جز ذات پاک پروردگار را بدون استثنا شامل مى شود، زمين و آسمان و ستارگان و کهکشان ها و انسان و حيوانات همه در اين حرکت فراگير شرکت دارند، و به سوى فنا و نابودى پيش مى روند، فنايى که دريچه عالم بقاست.
کودکان به سرعت جوان، جوانان، پير و پيران از ميان جمع ما خارج مى شوند، تازه اين در صورتى است که اجل هاى معلّق دامن افراد را نگيرد و در کودکى يا جوانى به عمر انسان پايان ندهد.
امام (عليه السلام) در اين سخن مى فرمايد: باقى مانده عمر دنيا بسيار کم است، درست همانند قطرات آبى که به بدنه ظرف پس از واژگون کردن آن باقى مى ماند، و يا به تعبير ديگر: هنگامى که انسان ظرف پر از مايع را واژگون مى کند، سپس آن را به حالت اوّليه برمى گرداند، کمى آب، ته ظرف جمع مى شود که آن را «صبابه» مى گويند. و جمله «اِصْطَبّها صَابَّها» يا به اين معناست که وقتى انسان متوجه شد هنوز اندکى آب ته ظرف باقى مانده، بار ديگر آن را سرازير مى کند تا آن هم فرو بريزد (اين در صورتى است که «اِصْطَبّ» و «صَبّ» به يک معنا باشد).
و يا اين که گاهى انسان آن ته مانده را براى خود نگه مى دارد تا کامى، از آن تر کند (و اين در صورتى است که «اِصْطَبّ» مفهومى غير از «صَبَّ» داشته باشد).
به هر حال «صبابة» مقدار کمى از مايع درون ظرف است که باقى مانده، که يا آن را نيز مى ريزد و يا با آن کامش را تر مى کند.
بعضى نيز براى «اِصْطَبَّ» معناى ديگرى ذکر کرده اند که دلالت بر نوشيدن باقى مانده ته ظرف دارد، اين جمله خواه به معناى باقى گذاشتن مقدار ناچيزى از آب در ته ظرف باشد و خواه به معناى نوشيدن آب، اشاره به عمر کوتاه دنياست که هيچ کس بهره قابل توجهى از آن نمى گيرد، دورانش کوتاه و نعمت هايش زوال پذير و زودگذر و کم دوام است.
هرگز باقى مانده ته ظرف، بعد از آن که آب يا مايع ديگرِ درون آن را بريزند، کسى را سيراب نمى کند، گُلى از آن نمى رويد، درختى با آن پرورش نمى يابد. باغ و مزرعه و مرتعى را سيراب نمى کند و اين گونه است حال دنيا، و تشبيه حيات زودگذر دنيا به صبابه بيانگر اين واقعيت هاست و اين که دنيا را تشبيه به ظرف پر از آبى مى کند که آن را فرو ريخته باشند و ته مانده اى از آن باقى بماند، به سبب چيزى است که از روايات اسلامى استفاده مى شود که ما در قسمت هاى پايانى دنيا زندگى مى کنيم و بيشترين بخش از عمر دنيا گذشته و به همين دليل، پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) را پيامبر آخرالزمان مى گويند.
و سپس مى افزايد: «آگاه باشيد که آخرت روى آورده است»؛ (أَلاَ وَإِنَّ آلاْخِرَةَ قَدْ أَقْبَلَتْ).
چراکه هرچه از عمر دنيا کم مى شود به آخرت نزديک تر مى شويم، ما بر قطار زمان سواريم قطارى که به سرعت به سوى آخرت پيش مى رود، لحظه ها، دقيقه ها، ساعت ها، روزها، هفته ها، ماه ها و سال ها بيانگر سرعت سير اين قطار بزرگ جهان بشرى است.
سپس اين معلم بزرگ جهان انسانيت تکليف مردم را در اين ميان، روشن مى سازد و مى فرمايد: «براى هرکدام (از دنيا و آخرت) فرزندانى است، شما از فرزندان آخرت باشيد، نه از فرزندان دنيا!»؛ (وَلِکُلٍّ مِنْهُمَا بَنُونَ، فَکُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ آلاْخِرَةِ، وَلاَتَکُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الدُّنْيَا).
«چراکه هر فرزندى روز رستاخيز به پدر خود ملحق مى شود»؛ (فَإِنَّ کُلَّ وَلَدٍ سَيُلْحَقُ بِأَبِيهِ يَوْمَ آلْقِيَامَةِ).
آرى در اين جا دو خط وجود دارد، خط دنياپرستان، و خط عاشقان آخرت، هر چند گروهى نيز در ميان اين دو خط سرگردان اند!
فرزندان دنيا جز خواب و خوراک و خشم و شهوت، طرب و عيش و عشرت، چيزى را به رسميّت نمى شناسند، آن ها تنها به ظاهر زندگى دنيا دل بسته اند و حتى به خود اجازه نمى دهند که بينديشند از کجا آمده اند و در کجا هستند و به سوى کجا مى روند. آرى آن ها مصداق اين آيه اند: (يَعْلَمُونَ ظاهِرآ مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ اْلآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ).
آنها چنان در دنيا زندگى مى کنند که گويا عمر جاويدان دارند، و چنان بر آن وبر اموالشان تکيه کرده اند که گويا هرگز زوال و فنايى در کار نيست، آن گونه که قرآن مجيد مى فرمايد: (يَحْسَبُ اَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ)؛ «چنين مى پندارد که اموالش او را جاودانه مى سازد». چنان براى دنيا در تلاش و کوشش اند، و چنان براى به چنگ آوردن ذخاير مادى حريص اند که اگر به آن ها گفته مى شد عمر جاويدان و ابدى داريد، بيش از اين تلاش نمى کردند! ولى آن ها که فرزندان آخرت اند با نگاهى دقيق و نافذ به اعماق زندگى دنيا نگريسته و آن را توخالى و ناپايدار و بى قرار يافته اند! همچون سرابى فريبنده در بيابانى خشک و سوزان، يا همچون مارى خوش خط وخال که زهر کُشنده اش را براى طالبانش پنهان کرده است!
آنها على وار تشريفات و زرق وبرق زندگى دنيا را طلاق داده اند، طلاقى بائن که بازگشتى در آن نيست!
آنان با الهام گرفتن از قرآن مجيد به خوبى مى دانند که همه انسان ها در زيان وخسران اند جز مؤمنان صالح العمل و طرفدار حق و استقامت و صبر: (وَالْعَصْرِ * اِنَّ اْلاِنْسانَ لَفي خُسْرٍ * اِلاَّ الَّذِينَ آمَنوُا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَتَواصَوْا بِالْحَقِّ وَتَواصَوْا بِالصَّبْرِ).
تعبير از دنياپرستان به فرزندان دنيا و تعبير از مؤمنان صالح به فرزندان آخرت از آن نظر است که همواره فرزند از طريق عامل وراثت و ژن ها شباهت زيادى به پدر و مادر خود دارد، شباهتى که سبب محبّت و دوستى و به هم پيوستگى مى شود. آرى دنياپرستان فرزند دنيا هستند، به همين دليل عشق به دنيا تمام وجودشان را پر کرده است، به گونه اى که گويى براى آن ها همه چيز، دنياست وجز آن چيزى وجود ندارد، و در عمل، شعارشان: (ما هِىَ اِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَنَحْيَى) است، هر چند در عقيده، به ظاهر مسلمان اند. و به همين دليل دائمآ در جهانى پر از اوهام و خيالات زندگى مى کنند.
ولى فرزندان آخرت، عشق به خدا تمام وجودشان را پر کرده است، آن ها از مواهب زندگى مادى دنيا براى سعادت جاويدان و ابدى خود بهره مى گيرند بى آن که در آن غرق شوند. بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند: اين تعبير اشاره به آن است که مؤمنان صالح در آخرت به فرزندانى مى مانند که در آغوش پدر قرار گرفته اند، در حالى که دنياپرستان همچون کودکان يتيم، بينوا و محروم اند!
ولى اين تفسير با جمله «اِنَّ کُلَّ وَلَدٍ سَيُلْحَقُ بِاَبِيهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ؛ هر فرزندى به زودى به پدرش در قيامت ملحق مى شود» سازگار نيست، بلکه اين تعبير مى رساند که زندگى مادى منهاى ايمان و تقوا در قيامت به صورت دوزخ مجسّم مى شود، و دنياپرستان در آغوش آن قرار مى گيرند، همان گونه که قرآن مى فرمايد: (وَأُمُّهُ هاوِيَةٌ)؛ «مادر و پناهگاه او دوزخ است!». امّا اگر زندگى اين جهان توأم با ايمان و تقوا باشد و شکل الهى و اخروى به خود گيرد در قيامت به صورت بهشت تجسّم پيدا مى کند و اين گروه از مؤمنان در آغوش آن قرار مى گيرند.
حضرت على (عليه السلام) سرانجام در پايان خطبه به مهم ترين تفاوت دنيا و آخرت اشاره کرده، مى فرمايد: «امروز روز عمل است نه حساب، و فردا وقت حساب است نه عمل!»؛ (وَإِنَّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَلاَحِسَابَ وَغَدآ حِسَابٌ، وَلاَعَمَلَ).
اين سخن از يک سو بيانگر اين واقعيت است که تا فرصت در دست داريد، بر حجم اعمال صالحه خود بيفزاييد، و اگر مى بينيد نيکوکاران و بدکاران، پاکان وناپاکان، اولياى خدا و اشقيا، حزب خدا و حزب شيطان، در اين جهان در کنار هم زندگى مى کنند بى آن که بدکاران مورد مجازات الهى قرار گيرند و نيکوکاران مشمول پاداش خير شوند، به اين دليل است که اين جهان فقط ميدان عمل است نه حساب و جزا.
و ازسوى ديگر هشدار مى دهد که با پايان عمر، پرونده هاى اعمال براى هميشه بسته مى شود، و راهى به سوى بازگشت و جبران نخواهد بود، و پشيمانى کمترين سودى نخواهد داشت، همان گونه که در خطبه ديگر مى فرمايد: «لا عَنْ قَبِيْحٍ يَسْتَطيعُونَ اِنْتِقالا وَلا فِي حَسَنٍ يَسْتَطيüعُونَ اِزْدِيادآ؛ نه مى توانند از اعمال زشتى که انجام داده اند برکنار شوند، و نه مى توانند کار نيکى بر نيکى هاى خود بيفزايند!».
نه براى فرياد (رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّى اَعْمَلُ صالِحآ)؛ «پروردگارا! مرا بازگردانيد شايد دربرابر آنچه ترک کردم (و کوتاهى نمودم) عمل صالحى انجام دهم»، پاسخى مى شنوند و نه آرزوى (فَلَوْ أَنَّ لَنا کَرَّةً فَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ)؛ «اى کاش بار ديگر بازمى گشتيم تا از مؤمنان باشيم». هرگز به واقعيت مى پيوندد! نکته
آرى، پرونده اعمال با مرگ بسته مى شود
آنچه در خطبه مورد بحث، در اين زمينه آمده، چيزى است که از آيات متعدد قرآن مجيد نيز استفاده مى شود، حتّى از آيات قرآن برمى آيد که به هنگام نزول عذاب استيصال (مانند عذاب هايى که براى ريشه کن کردن اقوام فاسد پيشين فرستاده مى شد) درهاى توبه بسته مى شود، و راهى براى جبران اعمال زشت گذشته، باقى نمى ماند، چراکه انسان در چنين شرايطى در آستانه انتقال قطعى از دنيا و گام نهادن در برزخ قرار گرفته است. در داستان اقوام پيشين مى خوانيم : (فَلَمّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللهِ وَحْدَهُ وَکَفَرْنا بِما کُنّا بِهِ مُشْرِکينَ * فَلَمْ يَکُ يَنْفَعُهُمْ إيمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّةَ اللهِ الَّتِى قَدْ خَلَتْ فِى عِبادِهِ وَخَسِرَ هُنالِکَ الْکافِرُونَ)؛ «هنگامى که عذاب ما را ديدند گفتند: هم اکنون به خداوند يگانه ايمان آورديم، وبه معبودهايى که همتاى او مى شمرديم کافر شديم، امّا هنگامى که عذاب ما را مشاهده کردند ايمانشان براى آن ها سودى نداشت، اين سنّت خداوند است که همواره در ميان بندگانش جارى شده و در آن جا کافران، زيان کار شدند».
و نيز مى دانيم هنگامى که فرعون در لابه لاى امواج خروشان نيل گرفتار شد، ومرگ را به چشم خود ديد، اظهار ايمان کرد، اظهارى که از سر صدق بود، ولى چون درهاى توبه بسته شده بود به او پاسخ داده شد: (اَلاْنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَکُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدينَ)؛ «الآن؟! در حالى که قبلا نافرمانى کردى و از مفسدان بودى».
از اين آيات و از روايات مشابه خطبه مورد بحث، به خوبى نتيجه مى گيريم که اين يک سنّت تخلف ناپذير الهى است که پرونده اعمال با مرگ يا زمانى که انسان در آستانه مرگ قطعى قرار مى گيرد بسته مى شود، و راهى براى بازگشت و جبران نيست!
در اين جا اين سؤال پيش مى آيد که در بسيارى از روايات آمده که آثار کارهاى نيک و بد انسان بعد از مرگش به او مى رسد و به اين ترتيب پرونده اعمال او ازنظر حسنات يا سيّئات سنگين تر مى شود؛ در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم:
«سَبْعَةُ اَسْبابٍ يُکْتَبُ لِلْعَبْدِ ثَوابُها بَعْدَ وَفاتِهِ، رَجُلٌ غَرَسَ نَخْلا اَوْ حَفَرَ بِئْرآ اَوْ اَجْرى نَهْرآ اَوْ بَنى مَسْجِدآ اَو کَتَبَ مُصْحَفآ اَوْ وَرِّثَ عِلْمآ اَوْ خَلَّفَ وَلَدآ صَالِحآ يَسْتَغْفِرُ لَهُ بَعْدَ وَفَاتِهِ؛ هفت سبب (از اسباب خير) است که ثوابش براى بنده خدا بعد از مرگ او نوشته مى شود: کسى که نخلى بکارد، يا چاه آبى حفر کند، يا نهرى به جريان اندازد، يا مسجدى بنا کند، يا قرآنى ]و يا کتابى سودمند [بنويسد، يا علمى از خود به يادگار بگذارد، يا فرزند صالحى بعد از او بماند که پس از درگذشت وى برايش استغفار کند».
روشن است که آنچه در اين حديث آمده نمونه هاى بارز کار خير است، وگرنه تمام آثار نيک و سنّت هاى حسنه اى که از انسان باقى مى ماند همين اثر را دارد. آيا اين ها با آنچه گفته شد منافاتى ندارد؟
پاسخ اين سؤال روشن است، زيرا انسان بعد از مرگ نمى تواند عمل تازه اى انجام دهد، نه اين که آثار اعمال گذشته به او نمى رسد، آرى پرونده اعمال جديد بسته مى شود و چيزى بر آن افزوده نمى گردد، ولى پرونده اعمال پيش از مرگ همواره گشوده است و انسان از ميوه هاى درختان اعمال صالحه اش در برزخ وقيامت بهره مند مى شود. حتى از اعمالى که فرزند صالح او انجام مى دهد و از آثار تربيت صحيحى که او در زمان حياتش درمورد فرزند انجام داده بهره اى به او مى رسد، و طبيعى است که انسان از ميوه هاى درخت برومندى که نشانده است بهره ببرد.
* * * .