تفسیر بخش دوم

أَمّا بَعْدُ، فَقَدْ بَعَثْتُ مُقَدِّمَتِي، وَأَمَرْتُهُمْ بِلُزُومِ هذَا آلْمِلْطَاطِ، حَتَّى يَأْتِيَهُمْ أَمْرِي، وَقَدْ رَأَيْتُ أَنْ أَقْطَعَ هذِهِ آلنُّطْفَةَ إِلَى شِرْذِمَةٍ مِنْکُمْ، مُوَطِّنِينَ أَکْنَافَ دَجْلَةَ، فَأُنْهِضَهُمْ مَعَکُمْ إِلَى عَدُوِّکُمْ، وَأَجْعَلَهُمْ مِنْ أَمْدَادِ آلْقُوَّةِ لَکُمْ.

ترجمه
اما بعد، پيشتازان لشکرم را از جلو فرستادم، و دستور دادم کنار فرات را رها نکنند (و همچنان پيش روند) تا دستور من به آن ها برسد، و من خود تصميم گرفتم از فرات بگذرم و به سوى گروهى از شما که در اطراف دجله مسکن گزيده اند رهسپار شوم و آن ها را بسيج کنم تا با شما به سوى دشمن حرکت کنند و از آن ها براى تقويت شما کمک بگيرم.
شرح و تفسیر
جمع کردن نيرو براى مبارزه با دشمن
در اين بخش از خطبه، امام (عليه السلام) اشاره به يک برنامه جنگى کرده و مى فرمايد: «اما بعد، پيشتازان لشکرم را از جلو فرستادم و دستور دادم کنار فرات را رها نکنند (و همچنان پيش روند) تا دستور من به آن ها برسد»؛ (أَمّا بَعْدُ فَقَدْ بَعَثْتُ مُقَدِّمَتِي، وَأَمَرْتُهُمْ بِلُزُومِ هذَا آلْمِلْطَاطِ، حَتَّى يَأْتِيَهُمْ أَمْرِي). توضيح اين که: شط عظيم «فرات» در طرف غرب «دجله» قرار دارد، و دجله در شرق آن است بنابراين مقدمه لشکر امام (عليه السلام) از کوفه که در کنار فرات قرار دارد حرکت کردند و به سوى شمال در جانب غربى فرات پيش مى رفتند. امام (عليه السلام) دستور فرموده بود که اين راه را همچنان ادامه دهند، ولى خودش از فرات به طرف شرق عبور کرد و به سوى مدائن براى جمع آورى سپاه بيشتر حرکت فرمود همان گونه که در جمله بعد مى فرمايد: «من خود تصميم گرفتم از فرات بگذرم وبه سوى گروهى از شما که در اطراف دجله مسکن گزيده اند رهسپار شوم وآن ها را بسيج کنم تا با شما به سوى دشمن حرکت کنند، و از آن ها براى تقويت شما کمک بگيرم»؛ (وَقَدْ رَأَيْتُ أَنْ أَقْطَعَ هذَهِ آلنُّطْفَةَ إِلَى شِرْذِمَةٍ مِنْکُمْ مُوَطِّنِينَ أَکْنَافَ دَجْلَةَ، فَأُنْهِضَهُمْ مَعَکُمْ إِلَى عَدُوِّکُمْ، وَأَجْعَلَهُمْ مِنْ أَمْدَادِ آلْقُوَّةِ لَکُمْ).
به اين ترتيب امام (عليه السلام) به سوى شرق عراق و مدائن آمد و پيشتازان لشکر آن حضرت، در غرب فرات به پيشروى ادامه دادند، ولى هنگامى که به آنها خبر رسيد معاويه با سپاه عظيمى به سوى آن ها مى آيد، از فرات عبور کرده وبه سمت شرق به سوى امام (عليه السلام) حرکت کردند تا مبادا در محاصره دشمن قرار گيرند، در حالى که هنوز آمادگى کامل براى نبرد با سپاه شام حاصل نبود. هنگامى که اين خبر به امام (عليه السلام) رسيد کار آن ها را پسنديد، و با پيوستن تمام سپاهيان به يکديگر، به سوى دشمن حرکت کردند.
قابل توجّه اين که واژه «ملطاط» چه از ريشه «مَلْط» باشد، چه از ريشه «لطّ»، در اين جا به معناى ساحل فرات است. آرى، امام (عليه السلام) مسير راه را به آن ها نشان داد که از ساحل فرات پيش بروند، چون شام در طرف شمال بود و فرات نيز از شمال به جنوب مى آمد، به اين وسيله لشکريان، هم ازنظر آب و نياز به سايه درختان به زحمت نمى افتادند، هم راه را گم نمى کردند و هم پيدا کردن آن ها براى گروهى که از عقب مى آمدند مشکل نبود، و به اين ترتيب پيمودن اين راه چندين فايده داشت.
تعبير از آب فرات به «نطفه» به گفته سيّد رضى؛ از تعبيرات عجيب وشگفت انگيز است، اين واژه طبق گفته جمعى از ارباب لغت به معناى آب صاف است و به گفته بعضى به معناى آب جارى است، و در هر حال مى تواند اشاره به گوارا بودن آب فرات و خالى از املاح بودن آن باشد، هر چند ظاهر آن کمى کدر است اما چند ساعتى که در گوشه اى بماند کاملا شفّاف و گوارا مى شود.
در اين جا سيّد رضى؛ سخنى دارد که ناظر به بحث هاى بالاست، مى گويد:
«يعني ـ عليه السلام ـ بِالملْطاطِ هاهنا ـ السّمْتَ الذي أمرهم بلزومه، وهو شاطِيءُ الفراتِ، ويقال ذلک أيضآ الشاطيء البحرِ، و أصلُه ما استوى من الأرض، ويعنى بالنطفُة ماء الفرات، وهو من غريب العبارات وعجيبها؛ منظور امام (عليه السلام) از «ملطاط» آن سمتى است که دستور داد از آن جدا نشوند و آن ساحل فرات بود وبه ساحل دريا نيز ملطاط گفته مى شود و در اصل به معناى زمين صاف است، ومنظور امام (عليه السلام) از نطفه در اين جا آب فرات است و اين از تعبيرات جالب وشگفت انگيز است». چند نکته جالب تاريخى
بعضى از شارحان نهج البلاغه در ذيل اين خطبه نکات تاريخى مشروحى را ذکر کرده اند که در ذيل به بعضى از آن ها اشاره مى شود:

1. در کاخ کسرى
امام (عليه السلام) در مسير راه به ايوان مدائن و کاخ کسرى رسيد؛ يکى از اصحاب آن حضرت با مشاهده ويرانى آن کاخ اين شعر معروف عرب را زمزمه کرد:
جَرَتِ الرِّياحُ عَلى مَحَلِّ دِيَارِهِمْ******فَکَأَنَّما کانُوا عَلى مِيعادٍ!
«بادها بر ويرانه هاى کاخ آن ها وزيد گويى همه آن ها وعده گاهى داشتند که به سوى آن شتافتند».
امام (عليه السلام) فرمود: چرا اين آيات را نخواندى (که از آن گوياتر است)؟: (کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنّاتٍ وَعُيُونٍ...)؛ چه بسيار باغ ها و چشمه ها که به جاى گذاشته اند، وکشتزارها و قصرهاى پرارزش، و نعمت هاى فراوان ديگر که در آن غرق شادمانى بودند، اين چنين بود (ماجراى آنان) و ما اين (نعمت ها) را ميراث براى اقوام ديگرى قرار داديم، نه آسمان بر آنان گريست و نه زمين! و نه مهلتى داده شد!

2. در سرزمين کربلا
امام (عليه السلام) در اين مسير از سرزمين کربلا گذشت، در آن جا توقّفى فرمود و نگاهى به آن سرزمين خاموش کرد، حوادث آينده اين سرزمين دربرابر چشمان او نمايان گشت. با يارانش در آن جا نماز خواندند، هنگامى که سلام نماز را داد کمى از خاک کربلا را برداشت و بو کرد؛ سپس فرمود: «آه اى خاک کربلا! از تو گروهى محشور مى شوند که بدون حساب وارد بهشت مى گردند، سپس جايگاه شهيدان و محل خيمه ها را با اشاره نشان داد. «هَاهُنا مَوضِعُ رِحَالِهِمْ وَمُناخُ رِکابِهِمْ ثُمَّ أَوْمَأَ بِيَدِهِ اِلى مَکانٍ آخَرَ فَقالَ: هَاهُنا مُراقُ دِمَائِهِمْ؛ اين جا بار انداز و محل نزول آنهاست، سپس به جاى ديگرى اشاره کرد و فرمود: و اين جا محل ريختن خون آنان است».

3. در سرزمين انبار
هنگامى که امام (عليه السلام) از سرزمين «انبار» (يکى از شهرهاى شمالى عراق) مى گذشت گروهى از کشاورزان و دهداران را ديد که از مرکب هاى خود پياده شده و در رکاب امام (عليه السلام) به عنوان تواضع و احترام شروع به دويدن کردند، امام آن ها را از اين کار منع کرد و فرمود: اين چه کارى است که مى کنيد؟
عرض کردند: اين برنامه اى است که با آن، زمامداران خود را بزرگ مى داريم.
فرمود: زمامداران شما از اين کار بهره نمى گيرند، و شما با اين کار، بى دليل به خود زحمت مى دهيد، ديگر اين گونه کارها را تکرار نکنيد.
در ذيل اين داستان مى خوانيم که مردم انبار هدايايى از چهارپايان و مواد غذايى خدمت امام (عليه السلام) آوردند. حضرت فرمود: چهارپايان را قبول مى کنم و جزء خراج شما حساب خواهم کرد، اما دوست ندارم غذايى را که براى ما درست کرده ايد جز در مقابل قيمت، استفاده کنم. آن ها هرچه اصرار کردند که امام (عليه السلام) هديه آن ها را بپذيرد نپذيرفت (اين در حالى بود که غالب زمامداران دنيا در آن زمان، هزينه لشکر خود را بر شهرهاى مسير راه تحميل مى کردند). 4. در کنار دير راهب
در مسير راه به جايى رسيدند که لشکريان ازنظر آب در مضيقه افتادند و سخت تشنه شدند، امام (عليه السلام) در آن بيابان گردش کرد و در کنار صخره اى قرار گرفت و فرمود: اين صخره را بلند کنيد!
هنگامى که آن را از جاى برکندند، آب گوارايى از زير آن جارى شد، و همه مردم سيراب شدند، سپس فرمود: سنگ را به محل اوّل بازگردانيد، مقدار کمى که حرکت کردند، فرمود: آيا کسى از ميان شما جاى آن چشمه را مى داند؟ گفتند : آرى اى اميرمؤمنان! سپس گروهى از سواره و پياده بازگشتند ولى اثرى از آن نديدند! راهبى را در آن نزديکى يافتند، از او سؤال کردند: چشمه آبى که نزديک دير تو بود کجاست؟ گفت: در اين جا چشمه آبى نيست! گفتند: کمى قبل، از آن نوشيديم. راهب با تعجب گفت: شما از آن نوشيديد؟! گفتند: آرى، راهب گفت : به خدا قسم! اين عبادتگاه من در اين جا به دليل يافتن همين آب بنا شده، و آن را جز پيامبر يا وصى پيامبرى استخراج نکرده است.
گويا امام (عليه السلام) مى خواست با اين گونه معجزات قلب يارانش را محکم کند و در مسير جنگ با دشمن خونخوار به آن ها قوّت، قدرت و نيرو بخشد.
مرحوم علّامه مجلسى بعد از ذکر اين حديث به اين نکته نيز اشاره مى کند ومى افزايد: راهب بعد از مشاهده اين موضوع خدمت امام (عليه السلام) آمد و شهادتين بر زبان جارى کرد و مسلمان شد. او در صف ياران امام (عليه السلام) قرار گرفت و در ملازمت آن حضرت بود و در شام، در شب معروف به «ليلة الحرير» در ميدان نبرد شربت شهادت نوشيد. هنگام صبح امام (عليه السلام) بر او نماز خواند و با دست خود او را در قبر گذاشت، سپس فرمود: «به خدا سوگند!گويى او را مى بينم وجايگاهش را در بهشت مشاهده مى کنم». 5. در شهر رقّه
نکته ديگر اين که هنگامى که على (عليه السلام) به «رقّه» (يکى از شهرهاى شمال غربى عراق) رسيد به اهالى آن جا دستور داد که روى فرات پلى بزنند تا حضرت ولشکريانش عبور کنند و راه شام را پيش گيرند. آن ها خوددارى کردند و حاضر نشدند کشتى هاى خود را به هم پيوند دهند و پلى بسازند. امام (عليه السلام) از آن جا حرکت کرد تا در نقطه ديگرى از فرات عبور کند و مالک اشتر را مأمور مراقبت از اهل «رقّه» کرد. مالک مردم را تهديد کرد و گفت: به خدا سوگند! اگر بر فرات پلى در کنار اين شهر نبنديد تا على (عليه السلام) از آن عبور کند شما را به شدت مجازات خواهم کرد، اهل رقّه که مى دانستند مالک در گفتار خود جدّى و صادق است گفتند: مانعى ندارد، ما پل را خواهيم ساخت. مالک به سراغ اميرمؤمنان على (عليه السلام) فرستاد که اهالى رقّه آماده ساختن پل هستند، امام (عليه السلام) بازگشت، پل ساخته شد و همگى از آن عبور کردند.
* * * .
پاورقی ها
«مقدِّمه» با کسر دال به معناى پيشى گيرنده است و به فتح دال به معناى از پيش فرستاده شده است، و اين هر دو واژه درمورد پيشتازان لشکر يعنى گروهى که در پيشاپيش لشکر حرکت مى کنند تا آن ها را از جرياناتى که در مسير لشکر وجود دارد آگاه سازند اطلاق مى شود.
«ملطاط» به گفته بعضى، از ريشه «لطّ»، «لطط» گرفته شده و ميم آن است و اين ريشه به معناى نزديک بودن و همراه بودن است، و از همين رو به گردنبند «لطّ» مى گويند چون هميشه همراه گردن است، و ساحل رودخانه و دريا را «ملطاط» مى نامند، ولى گروهى ديگر از ارباب لغت آن را از ريشه «مَلْط» بر وزن «شرط» گرفته اند که ازنظر معنا تفاوت چندانى با آنچه در بالا گفته شد ندارد، هر چند لفظاً متفاوت است. «نطفه» به معناى آب صاف است خواه کم باشد يا زياد، و گاه به معناى آب جارى و هرگونه مايع سيّال اطلاق شده است، و اگر به معناى «نطفه انسان» اطلاق مى شود، به اين دليل است که ترکيب آن بسيار خالص وخالى از هرگونه زوايد است، و درواقع عصاره خالص از وجود آدمى است. «شِرذَمه» در اصل به معناى گروه اندک و باقى مانده چيزى است، و به قطعه اى که از ميوه جدا مى کنند«شرذمه» گفته مى شود. «اکناف» جمع «کَنَف» بر وزن «هدف» به معناى اطراف چيزى است، و از آن جا که اطراف اشيا سبب پوشش قسمت هاى درونى مى شود «کنيف» به چهار ديوارى اى که انسان در آن مستور بماند، و همچنين به سپر که انسان را در مقابل ضربات دشمن حفظ مى کند اطلاق مى شود. اين نکات تاريخى در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 3، در ذيل اين خطبه، ص 202 و خطبه 46، ج 3،ص 171، آمده است. دخان، آيات 25-29. بحارالانوار، ج 41، ص 339. بحارالانوار، ج 41، ص 265.