تفسیر بخش اوّل

أَلاَ وَإِنَّ الدُّنْيَا قَدْ تَصَرَّمَتْ، وَآذَنَتْ بِانْقِضَاءٍ، وَتَنَکَّرَ مَعْرُوفُها وَأَدْبَرَتْ حَذَّاءَ، فَهِيَ تَحْفِزُ بِالْفَنَاءِ سُکَّانَهَا، وَتَحْدُو بِالْمَوْتِ جِيرَانَهَا، وَقَدْ أَمَرَّ فيهَا مَا کَانَ حُلْوآ، وَکَدِرَ مِنْهَا ما کَانَ صَفْوآ، فَلَمْ يَبْقَ مِنْهَا إِلاَّ سَمَلَةٌ کَسَمَلَةِ آلْإِدَاوَةِ أَوْ جُرْعَةٌ کَجُرْعَةِ آلْمَقْلَةِ، لَوْ تَمَزَّزَهَا الصَّدْيَانُ، لَمْ يَنْقَعْ. فَأَزْمِعُوا عِبَادَاللهِ الرَّحِيلَ عَنْ هذِهِ الدَّارِ المَقْدُورِ عَلَى أَهْلِهَا الزَّوالُ؛ وَلاَيَغْلِبَنَّکُمْ فِيهَا آلْأَمَلُ، وَلاَيَطُولَنَّ عَلَيْکُمْ فِيهَا الْأَمَدُ.

ترجمه
آگاه باشيد که دنيا به آخر رسيده و پايان يافتن خود را اعلام کرده است، زيبايى هايش به زشتى گراييده و روى برگردانده و به سرعت دور مى شود، (آرى) ساکنانش را به سوى فنا مى راند و همسايگانش را با آهنگ مرگ پيش مى برد، آنچه از دنيا شيرين بوده به تلخى گراييده و آنچه صاف و زلال بوده تيرگى يافته است (به گونه اى که) چيزى از آن باقى نمانده، مگر به اندازه ته مانده ظرف آبى، يا جرعه ناچيزى همچون مقدار آبى که به هنگام کمبود و جيره بندى شديد آب به افراد مى دهند، و به اندازه اى که اگر تشنه اى آن را بنوشد هرگز عطش او فرو نمى نشيند! حال که چنين است، اى بندگان خدا! تصميم به کوچ کردن از اين سرا بگيريد (و خود را آماده کنيد) که زوال و نيستى بر اهل آن فرض شده است، نکند آرزوها بر شما چيره شود و مبادا گمان بريد که عمرتان طولانى خواهد بود (و در غفلت فرو رويد).
شرح و تفسیر
نارسيده نوبهاران فصل تابستان گذشت!
با اين که انسان مادامى که در دنياست زندگى مى خواهد و بايد آبرومندانه وبدون وابستگى به ديگران حيات مادى خود را اداره کند، ولى در اين خطبه و بسيارى ديگر از خطبه هاى مولا اميرمؤمنان (عليه السلام) در نهج البلاغه، به زهد در دنيا توصيه شده است و پى درپى هشدار مى دهد که دنيا فانى و سريع الزّوال است، همه بايد آماده کوچ کردن از دنيا باشند و خود را براى سفر بزرگى که در پيش دارند آماده کنند، ولى از آن جا که دنياپرستى سرچشمه تمام گناهان است و جاذبه و زرق وبرق دنيا به حدّى است که انسان ها را به سوى خود مى کشاند و درست به يک جاده سراشيبى مى ماند که حرکت در آن نياز به توصيه ندارد، بلکه دائمآ بايد به رهروان آن هشدار داد که خود را کنترل کنيد، با سرعت نرويد، مبادا سقوط کنيد و گرفتار مصيبت شويد، بنابراين پيشوايان دين مرتبآ هشدار مى دادند. به همين دليل امام (عليه السلام) در اين خطبه که در شرايط روحانى عيد قربان ايراد شده است به مردم درباره بى وفايى دنيا و ناپايدارى آن هشدار مى دهد، وبا تعبيرات بسيار حساب شده که در ده جمله بيان شده است اين حقيقت را گوشزد مى کند که بيش از اندازه تکيه بر دنيا نکنيد.
در جمله هاى نخست مى فرمايد: «آگاه باشيد که دنيا به آخر رسيده و پايان يافتن خويش رااعلام کرده است»؛ (أَلاَ وَإِنَّ الدُّنْيَا قَدْ تَصَرَّمَتْ، وَآذَنَتْ بِانْقِضَاءٍ).
اين سخن ممکن است اشاره به مجموعه جهان باشد که عمرش رو به پايان است، و به همين دليل زمان ما را آخرالزمان مى نامند، يا اشاره به زندگى هر يک از انسان ها در هر عصر و زمان است که بسيار کوتاه و زودگذر مى باشد و احتمال دوم با مجموعه خطبه سازگارتر است. درواقع مفهوم اين سخن آن است که عمر هرکس در اين دنيا به اندازه اى کوتاه است که گويى از لحظه تولّد به او مى گويند: «آماده کوچ کردن باش!».
در جمله اوّل به باطن آن اشاره مى کند و در جمله دوم به ظاهر آن، و به تعبير ديگر: دنيا، هم ذاتآ فانى است و هم علائم مختلفى که در گوشه و کنار زندگى انسان هاست فانى بودن آن را اعلام کرده است، تا مردم، گرفتار غفلت وبى خبرى و زيان هاى ناشى از طول آرزو نشوند.
و به گفته شاعر:
سال ها در عمر من مهر آمد و آبان گذشت******وز کمال غفلتم هر لحظه در نقصان گذشت
در شتاب عمر فرداها همه ديروز شد!******نارسيده نوبهاران فصل تابستان گذشت!
سپس در جمله سوم و چهارم مى افزايد: «زيبايى هايش به زشتى گراييده وروى برگردانده و به سرعت دور مى شود»؛ (وَتَنَکَّرَ مَعْرُوفُها وَأَدْبَرَتْ حَذَّاءَ).
آرى، زيبايى هاى جوانى به سرعت جاى خود را به زندگى ملالت بار پيرى مى دهد و نعمت هايش رو به زوال مى رود، چشم ها کم نور، گوش ها ناشنوا، اعصاب سست، استخوان ها فرسوده و چهره هاى صاف و پرطراوت، پر از چين و چروک پيرى مى شود!
در جمله پنجم و ششم، مردم دنيا را به کاروانى از شتران تشبيه مى کند که ساربان (يعنى دنيا) به سرعت آن ها را مى راند، مى فرمايد: «(آرى) ساکنان خويش را به سوى فنا مى راند، و همسايگانش را با آهنگ مرگ پيش مى برد»؛ (فَهِيَ تَحفِزُ بِالْفَناءِ سُکَّانَها وَتَحْدُوا بِالْمَوْتِ جِيرَانَها).
«تحفز» از ريشه «حَفز» (بر وزن حبس) به معناى راندن و تحريک کردن و يا کسى را از پشت سر به پيش هل دادن است. اين تعبير به خوبى مى رساند که انسان ها بخواهند يا نخواهند با گذشت روزگار به پيش رانده مى شوند و به سوى اجل حرکت مى کنند.
تعبير به «تَحْدوُ» که از ريشه «حُداء» به معناى آواز خواندن براى شتران به منظور تسريع حرکت آنهاست، تعبير زيبايى براى نشان دادن اين حقيقت است که در اين جهان تمام عوامل تسريع به سوى فنا، فراهم است و انسان ها با سرعت هرچه تمام تر به سوى پايان زندگى پيش مى روند.
تعبير به جيران (همسايگان) بعد از تعبير به سکّان (ساکنان) ممکن است اشاره به اين نکته باشد که محل سکونت انسان اين جهان نيست، گويى همسايه اين خانه است نه صاحب اين خانه!
در جمله هاى بعد با بيان نکته ديگرى درباره دنيا چهره واقعى آن را آشکارتر ساخته، مى فرمايد: «آنچه از دنيا شيرين بوده به تلخى گراييده و آنچه صاف وزلال بوده تيرگى يافته است»؛ (وَقَدْ اَمَرَّ فِيهَا ما کَانَ حُلْوآ، وَکَدِرَ مِنهَا ما کَانَ صَفْوآ).
دوران شيرين کودکى و جوانى به سرعت پايان مى گيرد و دوران طاقت فرسا وپر از مرارت پيرى فرامى رسد. سلامت جسم و روح، جاى خود را به انواع بيمارى هامى دهد،وامنيت وآرامش به ناامنى وتشويش واضطراب مبدّل مى شود. نه شيرينى اش پايدار است و نه آرامش و استراحتش. همه چيز به سرعت دگرگون مى شود و نعمت ها رو به زوال مى رود.
گاه در تفسير اين جمله گفته شده که اين تعبيرات اشاره به اختلاف ظاهر و باطن دنياست. ظاهرش شيرين اما باطنش تلخ، ظاهرش صاف و زلال وباطنش تيره و تار است، ولى دقت در تعبيرات کلام امام (عليه السلام) نشان مى دهد که تفسير اوّل مناسب تر است.
و سرانجام در آخرين جمله ها در نکوهش دنيا و شرح بى اعتبارى آن با تشبيه ديگرى سخن خود را پايان مى دهد و مى فرمايد: «(به گونه اى که) چيزى از آن باقى نمانده مگر به اندازه ته مانده ظرف آبى، يا جرعه ناچيزى همچون مقدار آبى که به هنگام کمبود و جيره بندى شديد آب، به افراد مى دهند، و به اندازه اى که اگر تشنه اى آن را بنوشد هرگز عطش او فرو نمى نشيند»؛ (فَلَمْ يَبْقَ مِنْها اِلاَّ سَمَلَةٌ کَسَمَلَةِ الْإِدَاوَةِ اَوْ جُرْعَةٌ کَجُرْعَةِ الْمَقْلَةِ، لَوْ تَمَزَّزَهَا الصَّدْيَانُ لَمْ يَنْقَعْ{6}). اين جمله ها درواقع اشاره به زندگى فردفرد انسان هاست که با گذشت زمان به پايان عمر نزديک مى شوند. تا خود را براى نوشيدن جرعه هاى سرشار زندگى آماده مى کنند مى بينند چيزى در ته ظرف براى نوشيدن باقى نمانده است، تنها به آن اندازه مانده که گلويى تر کنند و بروند، بى آن که عطش و تشنگى آن ها فرو بنشيند!
تعبير به «سملة» که در اصل به معناى چيز کم و بى ارزش است، و به آب مختصرى که در ته ظرف باقى مى ماند اطلاق مى شود، و همچنين تعبير به «جُرْعَةِ الْمَقْلَةِ» که در جايى گفته مى شود که مسافران در سفر خود گرفتار کمبود آب شوند و آب را در ميان خود جيره بندى کنند، تعبيرهاى بسيار گويايى است از کوتاهى عمر دنيا و کم ارزش بون آن.
آرى، عمر دنيا به قدرى کوتاه و ناچيز است که هرگز تشنگى علاقه مندانش را فرو نمى نشاند، پس چه بهتر که انسانِ بيدار و عاقل، دل به آن نبندد و دربرابر زرق وبرق آن فريفته نشود و مسير اصلى خود را فراموش نکند.
امام (عليه السلام) در جمله هاى پايانى اين بخش از خطبه در يک نتيجه گيرى روشن مى فرمايد: «حال که چنين است اى بندگان خدا! تصميم بر کوچ کردن از اين سرا بگيريد (و خود را آماده کنيد) که زوال و نيستى بر اهل آن فرض شده است، نکند آرزوها بر شما چيره شود و مبادا گمان بريد که عمرتان طولانى خواهد بود (و در غفلت فرو رويد)»؛ (فَأَزْمِعُوا عِبَادَاللهِ الرَّحِيلَ عَنْ هذِهِ الدَّارِ الْمَقْدُورِ عَلى اَهْلِهَا الزَّوالُ، وَلاَيَغْلِبَنَّکُمْ فِيهَا الْأَمَلُ، وَلاَيَطُولَنَّ عَلَيْکُمْ فِيهَا الْأَمَدُ). ناگفته پيداست که انسان ها چه بخواهند و چه نخواهند بايد از دنيا کوچ کنند، منظور امام (عليه السلام) اين است که آگاهانه کوچ کنيد و از فرصت گران بهايى که در دست داريد بهره بگيريد و با اندوختن کوله بارى از معارف الهى و فضايل اخلاقى واعمال صالح، سربلند و پرافتخار اين مسير را طى کنيد و به زندگى سعادت بخش جاويدان بپيونديد.
امام (عليه السلام) بار ديگر به دو خطرى که در اين مسير در کمين است اشاره کرده، مى فرمايد: يکى آرزوهاى طولانى و دور و دراز است که آخرت را به فراموشى مى سپارد ـ همان گونه که قبلا اشاره شد ـ و ديگرى غفلت و بى خبرى است که آن نيز سبب فراموشى قيامت و موجب قساوت قلب مى شود، همان گونه که قرآن مى فرمايد: (اَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِاللهِ وَما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَلاَيَکُونُوا کَالَّذِينَ اُوتُوا الْکِتَابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَکِثيرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ)؛ «آيا وقت آن نرسيده است که دل هاى کسانى که ايمان آورده اند دربرابر ذکر خدا و آنچه از حق نازل شده است خاشع گردد، و مانند کسانى نباشند که در گذشته به آن ها کتاب آسمانى داده شد، سپس زمانى طولانى برگذشت وقلب هايشان (براثر فراموش کارى) قساوت يافت و بسيارى از گنهکارند».
باز تأکيد مى کنيم که اين تعبيرات هرگز به معناى ترک دنيا و رهبانيت و بى اعتنايى به سرنوشت زندگى مادى نيست، بلکه به معناى ترک دلبستگى و وابستگى به زرق و برق دنياست، يا به تعبير ديگر، مقصود آن است که دنيا را آنچنان که هست بشناسيم و به کار گيريم، نه آنچه پندارها و خيالات واهى و غفلت و غرور و هوى و هوس ها ما را به سوى آن دعوت مى کنند. نکته
جهان ناپايدار
درست است که هيچ کس اعتقاد به زندگى جاويدان در اين جهان ندارد، و همه مى دانند که چراغ پرفروغ زندگى دير يا زود خاموش مى شود و انسان از روى خاک به زير خاک مى رود و همه چيز را رها کرده، به سوى ديار بقا مى شتابد، ولى زرق وبرق زندگى و شيرينى لذّات دنيا به قدرى است که پرده بر روى اين واقعيت مى اندازد و گاه انسان مرگ را به کلّى فراموش مى کند، و يا خود را به فراموشى مى زند، حرکات بلکه تفکرات او به گونه اى مى شود که گويى جاودانه در اين جهان مى ماند.
هنگامى که يکى از دوستان و بستگان و عزيزان ما چشم از دنيا مى پوشند، و مراسم تشييع و تدفين و يادبود او برگزار مى شود در لحظات کوتاهى پرده ها کنار مى رود و چهره زندگى توخالى و ناپايدار جهان با تمام بى وفايى هايش آشکار مى گردد، انسان تکانى مى خورد و در فکر فرو مى رود، ولى هنگامى که دوباره به صحنه زندگى عادى بازمى گردد پرده هاى ضخيم فراموشى بار ديگر بر چشم دل او مى افتد و آدمى مبدل به موجودى هوس باز و خطرناک و اسير چنگال آرزوهاى دراز مى شود.
البتّه اولياى خدا از اين قانون مستثنا هستند، آن ها آگاه تر و هوشيارتر از آن اند که چهره واقعى جهان ناپايدار ازنظرشان محو گردد و در گرداب آمال غوطه ور شوند، آن ها به حکم ايمان به زندگى جاويدان در سرايى ديگر، دنيا را به صورت پل يا گذرگاهى مى بينند، يا منزلگاهى همچون منزلگاه هاى ميان راه، و پيوسته بر غافلان بانگ مى زنند که از خواب غفلت بيدار شويد.
هشدار امام على (عليه السلام) در بخش اوّل خطبه مورد بحث که با رساترين و فصيح ترين تعبيرات بيان شده فرياد رهبر بيداردلى است که از غفلت مردم رنج مى برد و دلسوزانه به بيدارگرى مشغول است، وگرنه اين بزرگان دين و معلمان الهى نمى خواستند مردم را به رهبانيت و ترک زندگى مادى، که مقدمه اى است براى زندگى معنوى، دعوت کنند.
جالب اين است که بسيارى از شعراى آگاه و بيداردل که خط اولياى الهى را مى پيمودند در اين زمينه اشعار و سروده هايى دارند که حال وهواى خطبه هاى مولا (عليه السلام) در نهج البلاغه را دارد.
در حديث معروفى از امام هادى (عليه السلام) مى خوانيم که متوکّل عباسى شبى از شب ها آن حضرت را به قصر خود احضار کرد، ظاهرآ دليلش اين بود که به او خبر داده بودند امام هادى (عليه السلام) مشغول جمع آورى سلاح و اموال در خانه خويش است تا مردم را عليه او بشوراند. او خشمناک شد و دستور داد شبانه خانه امام هادى (عليه السلام) را تفتيش کنند و آن حضرت را در هر حال بيابند و به قصر دارالاماره بياورند. مأمورين به خانه امام (عليه السلام) ريختند و او را در دل شب در حال عبادت ديدند وچيزى از سلاح و مال نيافتند، با اين حال امام (عليه السلام) را با خود به قصر متوکّل عباسى آوردند و به او گفتند: در خانه آن حضرت چيزى نيافتيم، و او را رو به قبله مشغول تلاوت قرآن ديديم.
متوکّل که از جام قدرت سرمست بود و مشغول نوشيدن شراب، همين که چشمش به امام (عليه السلام) افتاد برخاست و احترام کرد و او را نزد خود نشانيد وجسورانه جام شرابى را که در دست داشت به امام (عليه السلام) تعارف کرد!
امام (عليه السلام) فرمود: به خدا سوگند اين مايع ننگين هرگز با گوشت و خون من آشنايى نداشته است. متوکّل شرمنده شد و دست خود را عقب کشيد. سپس گفت: شعرى براى من بخوان (شايد منظورش اين بود که مجلس بزمش با شعر جالبى آراسته تر شود).
امام (عليه السلام) فرمود: من کمتر شعر به خاطر دارم! متوکّل گفت: چاره اى نيست حتمآ بايد بخوانيد!
امام (عليه السلام) که اصرار متوکّل را ديد اشعارى خواند که متوکّل سخت تکان خورد وآن قدر گريه کرد که قطره هاى اشک بر موهاى صورتش جارى شد و حاضران نيز گريستند و امام (عليه السلام) را با احترام به خانه بازگرداندند. آن اشعار اين بود:
باتوا عَلى قُلَلِ الْأَجبَالِ تَحْرُسُهُمْ******غُلْبُ الرِّجالِ فَلَمْ تَنْفَعُهُمُ الْقُلَلُ
وَاسْتَنْزَلُوا بَعْدَ عِزٍّ مِنْ مَعاقِلِهِمْ******وَاُسْکِنُوا حُفَرآ يا بِئْسَما نَزَلُوا
ناداهُمْ صَارِخٌ مِنْ بَعْدِ دَفْنِهِمْ******اَيْنَ الْأُساوِرُ وَالتِّيجانُ وَالْحُلَلُ
اَيْنَ الْوُجُوهُ الَّتِي کانَتْ مُنْعَمَّةً******مِنْ دُونِها تُضْرَبُ الْأَسْتَارُ وَالْکِلَلُ
قَدْ طالَ ما أَکَلُوا دَهْرآ وَقَدْ شَرِبُوا******وَاصْبَحُوا الْيَوْمَ بَعْدَ الْأَکْلِ قَدْ أُکِلُوا
يعنى: «گروهى بودند که بر قله هاى کوه ها دژهاى محکمى ساخته بودند ومردانى نيرومند از آن ها پاسدارى مى کردند اما هرگز اين قله ها به حال سودى نداشت.
چيزى نگذشت که از پناهگاه خود، از آن مقام عزت به ذلت کشانده شدند و در حفره هاى گور ساکن گشتند و چه بد فرود آمدند.
فريادگرى بعد از دفن آن ها صدا زد: کجا رفت آن دستبندهاى طلا و آن تاج ها و زينت ها؟!
کجا رفتند آن صورت هايى که آثار ناز و نعمت در آن ها نمايان بود و در پشت پرده ها قرار داشتند؟!
آرى، مدت طولانى خوردند و نوشيدند ولى امروز همه آن ها در کام زمين فرو رفته اند! و به گفته يکى از شاعران خوش ذوق معاصر:
اى دل عبث مخور غم دنيا را******فکرت مکن نيامده فردا را!
بشکاف خاک را و ببين آنگه******بى مهرى زمانه رسوا را
اين دشت خوابگاه شهيدان است******فرصت شمار وقت تماشا را
از عمرِ رفته نيز شمارى کن******مشمار جَدْى و عقرب و جوزا را
اين جويبار خرد که مى بينى******از جاى کنده صخره صمّا را
آموزگار خلق شديم امّا******نشناختيم خود الف و با را
بت ساختيم در دل و خنديديم******بر کيش بد برهمن و بودا را
در دام روزگار ز يکديگر******نتوان شناخت پشّه و عنقا را
اى باغبان! سپاه خزان آمد******بس دير کِشتيم اين گُل رعنا را
* * * .
پاورقی ها
«تَصَرَّمَتْ» از ريشه «صرم» بر وزن «نرم» به معناى قطع کردن چيزى است و به همين علت به شمشير برّنده «صارم» مى گويند و «تصرّم دنيا» اشاره به نزديک شدن پايان عمر آن است.
«آذنت» از ريشه «ايذان» به معناى اعلام و اخبار است. از اشعار مهدى سهيلى، شعر دروغ فاش. «حذاء» از ريشه «حَذّ» بر وزن «حَظّ» به معناى قطع کردن با سرعت است، و به همين دليل به شترى که با سرعت حرکت مى کند «حذّاء» گفته مى شود، و در خطبه بالا منظور پايان گرفتن زندگى دنيا با سرعت است. «تحفز» از ريشه «حفز» بر وزن «حبس» به معناى تحريک کردن و برانگيختگى، يا چيزى را از پشت سر به جلو راندن است، در حديث آمده است که يکى از نشانه هاى رستاخيز «حفز موت» است از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) سؤال کردند: «حفز موت» چيست؟ فرمود: مرگ هاى ناگهانى! (لسان العرب) «مَرّ» بر وزن «شَرّ» به معناى عبور و مرور است، و «مُرّ» بر وزن «حرّ» به معناى تلخ (ضدّ شيرين) است و «أَمَرَّ» از واژه دوم گرفته شده، مفهومش اين است که گذشت زمان شيرينى هاى جهان را تلخ کرده است. «سَمَلة» از ريشه «سَمْل» بر وزن «حمل» به معناى خالى کردن حوض يا ظرف از باقى مانده آب است، و سمله به آن آب مختصرى مى گويند که در ته حوض يا ظرف باقى مى ماند، و به همين دليل «اسمال» اصلاح در ميان مردم به کار مى رود، گويى باقى مانده کينه ها را از دل ها مى شويد. «اِداوه» بر وزن «اداره» به معناى مشک کوچک است که در قديم به جاى قمقمه از آن استفاده مى کردند، درواقع قمقمه اى از پوست بوده است. «مِقلة» بر وزن «رحمت» در اصل از ريشه «مُقل» بر وزن «شغل» به معناى فروبردن چيزى در آب و يا در آب فرو رفتن است، و در قديم در سفرها هنگامى که گرفتار کمبود آب مى شدند براى جيره بندى عادلانه آب سنگ ريزه هايى را در ته ظرف مى گذاشتند، و به اندازه اى آب روى آن مى ريختند که سنگ ها را بپوشاند و آن سهم يک نفر بود، و درواقع اين کار براى اندازه گيرى دقيق بوده است. «تمزّز» از ريشه «مزَّ» بر وزن «خَزّ» به معناى مکيدن و نوشيدن يا خوردن است و به گفته مقاييس اللّغه «تمزّز» مکيدن آب به طور تدريجى و آهسته است. «صديان» از ريشه «صدى» بر وزن «عبا»، به معناى عطش شديد است، و «صديان» به کسى مى گويند که گرفتار تشنگى شديد شده است. «ينقع» از ريشه «نقع» بر وزن «نفع»، در اصل به معناى استقرار چيزى است، اين واژه به معناى سيراب شدن و تسکين عطش نيز آمده است. «ازمعوا» از ريشه «زَمْع» بر وزن «زنگ»، در اصل به معناى تصميم بر چيزى است و لذا بعضى گفته اند: اين واژه وارونه عزم است (به اين معنا که «ز» و «م» جا به جا شده است) و گاه گفته اند که در اصل جمع بوده و «ج» تبديل به «ز» شده است و هر سه واژه (عزم، زمع و جمع) يک معنا را مى رساند که همان تصميم گرفتن بر انجام کارى است. «أَمَد» بر وزن «صَمَد» به معناى پايان عمر چيزى است وگاه به معناى غضب نيز آمده است به دليل اين که به هنگام غضب صبر انسان پايان مى گيرد و به آخر مى رسد. حديد، آيه 16. بحارالانوار، ج 50، ص 211، ضمن ح 25. ديوان پروين اعتصامى، قصيده 1، ص 41.