تفسیر بخش سوم
فَاتَّقَى عَبْدٌ رَبَّهُ، نَصَحَ نَفْسَهُ، وَ قَدَّمَ تَوْبَتَهُ، وَ غَلَبَ شَهْوَتَهُ، فَإِنَّ أَجَلَهُ مَسْتُورٌ عَنْهُ، وَأَمَلَهُ خَادِعٌ لَهُ، وَ الشَّيْطَانُ مُوَکَّلٌ بِهِ، يُزَيِّنُ لَهُ الْمَعْصِيَةَ لِيَرْکَبَهَا، وَيُمَنِّيهِ التَّوْبَةَ لِيُسَوِّفَهَا، إِذَا هَجَمَتْ مَنِيَّتُهُ عَلَيْهِ أَغْفَلَ مَا يَکُونُ عَنْهَا. فَيَا لَهَا حَسْرةً عَلَى کُلِّ ذِي غَفْلَةٍ أَنْ يَکُونَ عُمُرُهُ عَلَيْهِ حُجَّةً، وَ أَنْ تُؤَدِّيَهُ أَيَّامُهُ إِلَى الشِّقْوَةِ! نَسْأَلُ اللّهَ سُبْحَانَهُ أَنْ يَجْعَلَنَا وَإِيَّاکُمْ مِمَّنْ لاَتُبْطِرُهُ نِعْمَةٌ وَ لاَتُقَصِّرُ ]تقتصروا[ بِهِ عَنْ طَاعَةِ رَبِّهِ غَايَةٌ، وَ لاَتَحُلُّ بِهِ بَعْدَ الْمَوْتِ نَدَامَةٌ وَ لاَ کَآبَةٌ.
ترجمه
بنده بايد از پروردگارش بترسد! خويشتن را اندرز دهد، توبه را مقدّم دارد، وبر شهوات خود چيره شود؛ زيرا مرگ او، ازنظرش پنهان است و آرزويش او را فريب مى دهد؛ شيطان همواره مراقب اوست و گناه را در نظرش جلوه مى دهد، تا مرتکب شود؛ و او را در آرزوى توبه نگه مى دارد، تا آن را به تأخير اندازد وهنگامى که مرگ بر او هجوم مى آورد در غافل ترين حالت باشد! اى واى بر انسان غافلى که عمرش حجتى بر ضدّ اوست! (و در قيامت گواهى مى دهد که همه امکانات در اختيار او بود امّا از آن بهره نگرفت) و واى به حال انسانى که روزگارش (که بايد سرچشمه سعادت او شود) او را به شقاوت کشانَد! از خداوند سبحان مى خواهيم که ما و شما را از کسانى قرار دهد که هيچ نعمتى آنان را مست و مغرور نمى سازد و هيچ هدفى آن ها را از اطاعت فرمان پروردگار بازنمى دارد و بعد از فرارسيدن مرگ، پشيمانى و اندوه به آنان روى نمى آورد.
شرح و تفسیر
واى بر انسان هاى غافل!
امام (عليه السلام) در اين بخش که درواقع نتيجه گيرى از بخش هاى گذشته است و با «فاء» تفريع شروع مى شود مى فرمايد: «بنده بايد از پروردگارش بترسد، خويشتن را اندرز دهد، توبه را مقدّم دارد، و بر شهوات خود چيره شود»؛ (فَاتَّقَى عَبْدٌ رَبَّهُ، نَصَحَ نَفْسَهُ، وَ قَدَّمَ تَوْبَتَهُ، وَ غَلَبَ شَهْوَتَهُ).
در جمله اوّل، دستور به تقوا مى دهد که درواقع توضيحى است براى جمله «فَتَزَوَّدُوا فِي الدُّنْيَا» که قبلاً آمده بود؛ زيرا مى دانيم بهترين زاد و توشه ها زاد وتوشه تقواست. و روى عنوان عبوديّت که انگيزه تقواست تکيه مى کند وبعدازذکراين اجمال، به تفصيلِ آن در سه جمله مى پردازد: نخست اندرز دادن خويش و به دنبال آن توبه کردن و سرانجام بر شهوات غالب شدن، که درمجموع يک نسخه کامل براى سعادت انسان هاست؛انسانى که از اندرز خويش غافل شود به سراغ توبه و جبران گذشته نمى رود و چنين انسانى مغلوب شهوات مى شود.
سپس اشاره به مطلبى مى کند که در حقيقت دليلى است براى آنچه در جمله قبل آمده، مى فرمايد: «زيرا مرگِ او ازنظرش پنهان است و آرزويش وى را فريب مى دهد، شيطان همواره مراقب اوست و گناه را در نظرش جلوه مى دهد تا مرتکب شود، و او را در آرزوى توبه نگه مى دارد، تا آن را به تأخير اندازد وهنگامى که مرگ بر او هجوم مى آورد در غافل ترين حالت باشد!»؛ (فَإِنَّ أَجَلَهُ مَسْتُورٌ عَنْهُ، وَ أَمَلَهُ خَادِعٌ لَهُ، وَ الشَّيْطَانُ مُوَکَّلٌ بِهِ، يُزَيِّنُ لَهُ الْمَعْصِيَةَ لِيَرْکَبَهَا، وَيُمَنِّيهِ التَّوْبَةَ لِيُسَوِّفَهَا، إِذَا هَجَمَتْ مَنِيَّتُهُ عَلَيْهِ أَغْفَلَ مَا يَکُونُ عَنْهَا). با توجّه به اين که «أَغْفَلَ مَا يَکُونُ عَنْهَا» در مقامِ بيانِ حال است، مجموع جمله چنين معنا مى دهد: «هنگام هجوم مرگ، چنين انسانى که اسير شهوات، آرزوها وشيطان است، در غافل ترين حالات به سر مى برد، و هنگامى چشم باز مى کند که کار از کار گذشته و در آغوش اجل قرار گرفته است».
اين احتمال نيز وجود دارد که «اذا» معناى شرطيّت نداشته باشد و «اذا»ى «مفاجات» باشد و آنگاه مفهوم جمله چنين مى شود: «ناگهان مرگ او فرامى رسد، در حالى که در غافل ترين حالات است» البتّه نتيجه هر دو تعبير يکى است و آن، فرارسيدنِ مرگ، بدون هيچ گونه آمادگى است.
در ادامه اين سخن، امام (عليه السلام) مى فرمايد: «اى واى بر انسان غافلى که عمرش دليلى بر ضدّ اوست (و در قيامت گواهى مى دهد که همه امکانات در اختيار او بود امّا از آن بهره نگرفت) و واى به حال انسانى که روزگارش (که بايد سرچشمه سعادت او شود) او را به شقاوت کشانَد!»؛ (فَيَالَهَا حَسْرةً عَلَى کُلِّ ذِي غَفْلَةٍ أَنْ يَکُونَ عُمُرُهُ عَلَيْهِ حُجَّةً، وَ أَنْ تُؤَدِّيَهُ أَيَّامُهُ إِلَى الشِّقْوَةِ!).
آرى سرمايه اى عظيم تر و پربرکت تر از ساعات و ايّام عمر انسان وجود ندارد؛ سرمايه اى که گاه بهره گيرى از يک ساعت آن، مى تواند انسان را از پست ترين حالات به اوج عظمت برساند و همچون «حرّ بن يزيد رياحى» از صف اشقيا درآيد و در صفوف بهترين صالحان و شهيدان جاى گيرد؛ يا اين که در لحظه اى، ضربه اى بر پيکر کفر وارد سازد که پاداشش برتر از عبادت جنّ وانس باشد (همان گونه که درباره اميرمؤمنان على (عليه السلام) در روز تاريخى جنگ احزاب آمده است) و يا شبى از آن را در بستر به سر برد، در حالى که بالاترين معامله را با خدا کرده باشد (آن گونه که در «ليلة المبيت» واقع شد).
چنين عمرى که ساعات و لحظاتش اين قدر گران بهاست اگر ده ها سالِ آن، در اختيار انسان قرار گيرد ولى کمترين بهره اى از آن برندارد، آيا حسرت بار واسف انگيز نيست؟ همين است که امام (عليه السلام) در جمله هاى مورد بحث، براى آن تأسّف مى خورد.
در پايان، امام (عليه السلام) با يک دعاى بسيار پرمعنا و آموزنده، خطبه را پايان مى دهد ومى فرمايد: «از خداوند سبحان مى خواهيم که ما و شما را از کسانى قرار دهد که هيچ نعمتى آنان را مست و مغرور نمى سازد، و هيچ هدفى آن ها را از اطاعت فرمان پروردگار بازنمى دارد، و بعد از فرارسيدن مرگ، پشيمانى و اندوه به آنان روى نمى آورد»؛ (نَسْأَلُ اللّهَ سُبْحَانَهُ أَنْ يَجْعَلَنَا و إِيَّاکُمْ مِمَّنْ لاَتُبْطِرُهُ نِعْمَةٌ وَلاَتُقَصِّرُ بِهِ عَنْ طَاعَةِ رَبِّهِ غَايَةٌ، وَ لاَتَحُلُّ بِهِ بَعْدَ الْمَوْتِ نَدَامَةٌ وَ لاَ کَآبَةٌ).
امام (عليه السلام) در اين سه جمله ـ که در مقام دعا ذکر کرده ـ سه درس ديگر به همگان مى دهد؛ نخست اين که: مراقب باشيد نعمت هاى الهى شما را مست ومغرور نکند؛ دوم: مواظب باشيد اهداف مادّى، شما را از اطاعت خدا بازندارد؛ سوم اين که: کارى کنيد که اگر مرگتان فرارسيد، نادم و پشيمان و اندوهناک نباشيد وآمادگى کافى براى آن به دست آورده باشيد! نکته ها
1. فلسفه پنهان بودن مرگ
در اين خطبه اشاره اى به مسئله پنهان بودن مرگ شده است (فَإِنَّ أَجَلَهُ مَسْتُورٌ عَنْهُ) و اين يکى از رازهاى مهمّ خلقت است؛ هيچ کس نمى داند يک ساعت ديگر زنده است يا در صفِ مردگان است؟ امروز «مُخبِر» است و فردا «خبر»؛ امروز در مجلس يادبود دوستش شرکت مى کند، فردا دوستان ديگر در مجلس يادبود او هستند. بى شکّ اگر پايان عمر هرکس بر او روشن بود سرچشمه مفاسد بى شمارى مى شد که امام صادق (عليه السلام) در توحيد معروف «مفضّل» به آن اشاره کرده و فرموده است: «اى مفضّل! درباره مخفى بودن مدّتِ حياتِ انسان، بينديش! اگر انسان مقدار عمر خود را مى دانست (از دو حال خارج نبود:) اگر عمرش کوتاه بود، همان مقدار از عمر به دليل انتظارِ مرگ بر او گوارا نبود؛ بلکه به کسى مى ماند که دارايى اش به پايان رسيده و پيوسته احساس فقر مى کند و در ترس ووحشت است. اين در حالى است که فناى عمر از فناى مال مهم تر است؛ زيرا مال جانشين دارد امّا عمر جانشينى ندارد. و اگر عمر او طولانى بود و از آن آگاه مى شد، احساس امنيّت و بقا مى کرد و غرق معاصى و گناهان مى گرديد؛ به اين اميد که بهره کافى از شهوات ببرد و هنگامى که پايان عمرش نزديک مى شود، به توبه بنشيند. اين چيزى است که خداوند از بندگانش نمى پسندد (به همين دليل مدّت عمر را پنهان نگه داشت تا بندگانش هميشه در ميان خوف و رجا باشند؛ همان حالتى که از يک سو به انسان آرامش مى دهد و ازسوى ديگر هشدار، وسبب تکامل او مى گردد)».
2. فريب آرزوها را نخوريد
امام (عليه السلام) در جمله ديگرى به فريب آرزوها اشاره کرده و مى فرمايد: «وَأَمَلَهُ خَادِعٌ لَهُ».
چرا و چگونه آرزوها انسان را فريب مى دهد و بهترين ساعات عمر او را در پندارها و خيالات واهى سپرى مى کند؟! پاسخ اين که:دامنه آرزوهاهرگزمحدودنيست.بسيارى هستندکه گمان مى کنند اگر خانه کوچک محقّرى در تملّک آن ها درآيد براى هميشه ازنظر مسکن آسوده خاطر خواهند بود، ولى چيزى نمى گذرد که خانه کوچک را بر خود تنگ مى بينند و اگر به خانه وسيع ترى برسند باز آن را محدود و ناکافى مى پندارند. ديده شده که افرادى خانه ها و قصرهاى متعدّد داشته اند، ولى باز عطش درونى آن ها فرو ننشسته و آرزوى خانه هاى بيشتر و قصرهايى مجلّل تر داشته اند؛ روحيّه آنان طبق آن تعبير معروف است: «اگر اقليم هاى هفت گانه را به پادشاهى بدهند باز در بند اين است که چنگ به آسمان ها بيندازد و اقليم ديگرى بر آن بيفزايد».
اين تنها درمورد مسکن بود، درمورد ساير مواهبِ زندگىِ مادّى نيز عينآ همين است! اين آرزوهاى دور و دراز و بى انتها، صاحبان خود را لحظه اى راحت نمى گذارد و تمام نيروهاى آن ها را به خود جذب مى کند؛ در حالى که همه آن ها انبوهى از پندارهاست و اين همان چيزى است که امام (عليه السلام) از آن تعبير به «خدعه» و «نيرنگِ آرزو» کرده است.
3. تزئين کردن شيطان!
از نکات مهمّى که در اين خطبه به آن اشاره شده، زينت داده شدن معاصى توسط شيطان است که در آيات قرآنى نيز به آن اشاره شده؛ در آيه 43 سوره انعام درباره گروهى از امّت هاى پيشين مى خوانيم: (وَلکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا کَانُوا يَعْمَلُونَ)؛ «بلکه دل هاى آن ها قساوت پيدا کرد و شيطان، آنچه را انجام مى دادند، در نظرشان زينت داد». و در سوره «حجر» از قولِ خود شيطان مى خوانيم که وقتى از درگاه خداوند مطرود شد و کمر به دشمنى فرزندان آدم (عليه السلام) وگمراه ساختن آن ها بست، چنين گفت: (لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِى الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ * إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ)؛ «من (نعمت هاى مادّى را) در زمين، در نظر آن ها زينت مى دهم، و به يقين همگى را گمراه خواهم ساخت، مگر بندگان مخلصت را».
اين تزئين شيطانى، از راه هاى مختلفى صورت مى گيرد: گاه از طريق آرزوهاى دور و دراز يا پندارهاى باطل! و گاه از طريق وسوسه لذّات زودگذر وشيرينى هاى ظاهرى که در بعضى از گناهان وجود دارد، و دقيقآ امتحان انسان ها از همين جا شروع مى شود که چگونه پرده هاى پندار و پيرايه آرزوهاى زودگذر را بدرند و به لذّت هاى ظاهرى ـ که همانندِ عسلِ مسمومى، در کامِ روحِ انسان، شيرينى موقّتى ايجاد مى کند و آنگاه اَمعاى درون انسان را متلاشى مى سازد ـ اعتنا نکنند. و در حقيقت، خطر مهمّ گناهان و معاصى، همين تزئين هاى شيطانى و يا تزئين هاى نفس است.
در اين جا اين سؤال پيش مى آيد که در بعضى از آياتِ قرآن، تزئين اعمال به خدا نسبت داده شده، اين گونه آيات با آيات مذکور چگونه سازگار است؟
پاسخ اين سؤال با توجّه به آيه چهار سوره «نمل» به خوبى روشن مى شود که مى فرمايد: (إِنَّ الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ اَعْمَالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ)؛ «کسانى که به آخرت ايمان ندارند اَعمال (بد)شان را براى آنان زينت مى دهيم به گونه اى که (در تشخيص حق) سرگردان مى شوند».
اين آيه به خوبى نشان مى دهد که اين تزئين الهى نوعى مجازات الهى براى افراد بى ايمان و منحرف است و يا به تعبير ديگر: اعمالشان سبب مى شود که خداوند آن ها را در چنگال شيطان رها سازد و از آنان حمايت نکند. به اين ترتيب هر دو بخش از آيات به يک حقيقت اشاره مى کند و شايد تعبير «وَالشَّيْطَانُ مُوَکَّلٌ بِهِ، يُزَيِّنُ لَهُ الْمَعْصِيَةَ لِيَرْکَبَها» که در خطبه مورد بحث آمده اشاره به همين باشد. 4. عمر انسان ها حجّتى بر ضدّ آن هاست!
از تعبيرهاى پرمعنايى که در اين خطبه آمده، «حجّت بودن عمر» است. چگونه عمر انسان مى تواند حجّتى بر ضدّ او باشد؟ ظاهرآ نکته اش اين است که خداوند در طولِ عمرِ انسان، به قدر کافى درس هاى عبرت به او مى دهد وحوادث بيدار کننده و هشدار دهنده را فراهم مى سازد، علاوه بر پيام هايى که به وسيله پيامبران مرسل و اوصياى آن ها براى انسان فرستاده است. از همين رو در آيه سى و هفت سوره فاطر چنين مى خوانيم: «هنگامى که فرياد دوزخيان بلند مى شود و از پيشگاه خدا تقاضا مى کنند که ما را از دوزخ خارج کن و بار ديگر به دنيا بازگردان تا اعمال صالحى غير از آنچه داشتيم انجام دهيم، به آن ها گفته مى شود: (أَوَلَمْ نُعَمِّرْکُمْ مَا يَتَذَکَّرُ فيهِ مَنْ تَذَکَّرَ وَ جَاءَکُمُ النَّذيِرُ)؛ «آيا شما را به اندازه اى که هرکس اهل تذکّر است در آن متذکّر مى شود عمر نداديم، و انذار کننده (الهى) به سراغ شما نيامد؟!».
5. غرور و مستى نعمت!
نکته ديگرى که در خطبه مورد بحث به آن اشاره شده، حالتى است به نام «بَطَر» که به افراد کم ظرفيت به هنگام وفور نعمت دست مى دهد و در قرآن مجيد به آن اشاره شده است. در آيه 47 سوره انفال مى خوانيم: (وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ بَطَرآ وَ رِئَاءَ النَّاسِ)؛ «و مانند کسانى نباشيد که از روى سرمستى و غرور و خودنمايى دربرابر مردم، از سرزمين خود (به سوى ميدان بدر) بيرون آمدند؛ و (مردم را) از راه خدا بازمى داشتند».
واژه «بَطَر» (بر وزن نظر) همان گونه که پيش تر نيز اشاره شد، در اصل به معناى شکافتن است و سپس به هرگونه طغيان و غرور، به دليل فزونى نعمت، که سبب مى شود انسان پرده هاى تقوا و اطاعت الهى را پاره کند اطلاق شده است؛ و اين حالتى است که در بسيارى از صاحبان نعمت که ايمان و ظرفيت کافى براى فزونى نعمت هاى الهى ندارند پيدا مى شود؛ حالتى شبيه حالت مستان پيدا مى کنند به گونه اى که قادر بر کنترل حرکات و سخنان خود نيستند. حالتى بسيار زشت و زننده و مايه ننگ و عار!
به همين دليل در حديثى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى خوانيم که فرمود: «يَنْبَغِي لِلْعَاقِلِ أَنْ يَحْتَرِسَ مِنْ سُکْرِ الْمَالِ وَ سُکْرِ الْقُدْرَةِ وَ سُکْرِ الْعِلْمِ وَ سُکْرِ الْمَدْحِ وَسُکْرِ الشَّبَابِ؛ انسان عاقل بايد از مستى مال و مستى قدرت و مستى علم و مستى مدح مدّاحان و مستى جوانى بپرهيزد» و در پايان حديث مى افزايد: «فَإِنَّ لِکُلِّ ذلِکَ رِيَاحآ خَبِيثَةً تَسْلُبُ الْعَقْلَ وَ تَسْتَخِفُّ الْوَقَارَ؛ زيرا اين مستى ها بادهاى کثيف وآلوده اى دارد که عقل را مى ربايد و وقار انسان را از بين مى برد».
آرى، مستى اين امور غالبآ از مستى شراب سنگين تر است، چراکه مستى شراب يک شبه از بين مى رود ولى مستى اين امور گاهى يک عمر، همراه انسان است!
* * * .
امام (عليه السلام) در اين بخش که درواقع نتيجه گيرى از بخش هاى گذشته است و با «فاء» تفريع شروع مى شود مى فرمايد: «بنده بايد از پروردگارش بترسد، خويشتن را اندرز دهد، توبه را مقدّم دارد، و بر شهوات خود چيره شود»؛ (فَاتَّقَى عَبْدٌ رَبَّهُ، نَصَحَ نَفْسَهُ، وَ قَدَّمَ تَوْبَتَهُ، وَ غَلَبَ شَهْوَتَهُ).
در جمله اوّل، دستور به تقوا مى دهد که درواقع توضيحى است براى جمله «فَتَزَوَّدُوا فِي الدُّنْيَا» که قبلاً آمده بود؛ زيرا مى دانيم بهترين زاد و توشه ها زاد وتوشه تقواست. و روى عنوان عبوديّت که انگيزه تقواست تکيه مى کند وبعدازذکراين اجمال، به تفصيلِ آن در سه جمله مى پردازد: نخست اندرز دادن خويش و به دنبال آن توبه کردن و سرانجام بر شهوات غالب شدن، که درمجموع يک نسخه کامل براى سعادت انسان هاست؛انسانى که از اندرز خويش غافل شود به سراغ توبه و جبران گذشته نمى رود و چنين انسانى مغلوب شهوات مى شود.
سپس اشاره به مطلبى مى کند که در حقيقت دليلى است براى آنچه در جمله قبل آمده، مى فرمايد: «زيرا مرگِ او ازنظرش پنهان است و آرزويش وى را فريب مى دهد، شيطان همواره مراقب اوست و گناه را در نظرش جلوه مى دهد تا مرتکب شود، و او را در آرزوى توبه نگه مى دارد، تا آن را به تأخير اندازد وهنگامى که مرگ بر او هجوم مى آورد در غافل ترين حالت باشد!»؛ (فَإِنَّ أَجَلَهُ مَسْتُورٌ عَنْهُ، وَ أَمَلَهُ خَادِعٌ لَهُ، وَ الشَّيْطَانُ مُوَکَّلٌ بِهِ، يُزَيِّنُ لَهُ الْمَعْصِيَةَ لِيَرْکَبَهَا، وَيُمَنِّيهِ التَّوْبَةَ لِيُسَوِّفَهَا، إِذَا هَجَمَتْ مَنِيَّتُهُ عَلَيْهِ أَغْفَلَ مَا يَکُونُ عَنْهَا). با توجّه به اين که «أَغْفَلَ مَا يَکُونُ عَنْهَا» در مقامِ بيانِ حال است، مجموع جمله چنين معنا مى دهد: «هنگام هجوم مرگ، چنين انسانى که اسير شهوات، آرزوها وشيطان است، در غافل ترين حالات به سر مى برد، و هنگامى چشم باز مى کند که کار از کار گذشته و در آغوش اجل قرار گرفته است».
اين احتمال نيز وجود دارد که «اذا» معناى شرطيّت نداشته باشد و «اذا»ى «مفاجات» باشد و آنگاه مفهوم جمله چنين مى شود: «ناگهان مرگ او فرامى رسد، در حالى که در غافل ترين حالات است» البتّه نتيجه هر دو تعبير يکى است و آن، فرارسيدنِ مرگ، بدون هيچ گونه آمادگى است.
در ادامه اين سخن، امام (عليه السلام) مى فرمايد: «اى واى بر انسان غافلى که عمرش دليلى بر ضدّ اوست (و در قيامت گواهى مى دهد که همه امکانات در اختيار او بود امّا از آن بهره نگرفت) و واى به حال انسانى که روزگارش (که بايد سرچشمه سعادت او شود) او را به شقاوت کشانَد!»؛ (فَيَالَهَا حَسْرةً عَلَى کُلِّ ذِي غَفْلَةٍ أَنْ يَکُونَ عُمُرُهُ عَلَيْهِ حُجَّةً، وَ أَنْ تُؤَدِّيَهُ أَيَّامُهُ إِلَى الشِّقْوَةِ!).
آرى سرمايه اى عظيم تر و پربرکت تر از ساعات و ايّام عمر انسان وجود ندارد؛ سرمايه اى که گاه بهره گيرى از يک ساعت آن، مى تواند انسان را از پست ترين حالات به اوج عظمت برساند و همچون «حرّ بن يزيد رياحى» از صف اشقيا درآيد و در صفوف بهترين صالحان و شهيدان جاى گيرد؛ يا اين که در لحظه اى، ضربه اى بر پيکر کفر وارد سازد که پاداشش برتر از عبادت جنّ وانس باشد (همان گونه که درباره اميرمؤمنان على (عليه السلام) در روز تاريخى جنگ احزاب آمده است) و يا شبى از آن را در بستر به سر برد، در حالى که بالاترين معامله را با خدا کرده باشد (آن گونه که در «ليلة المبيت» واقع شد).
چنين عمرى که ساعات و لحظاتش اين قدر گران بهاست اگر ده ها سالِ آن، در اختيار انسان قرار گيرد ولى کمترين بهره اى از آن برندارد، آيا حسرت بار واسف انگيز نيست؟ همين است که امام (عليه السلام) در جمله هاى مورد بحث، براى آن تأسّف مى خورد.
در پايان، امام (عليه السلام) با يک دعاى بسيار پرمعنا و آموزنده، خطبه را پايان مى دهد ومى فرمايد: «از خداوند سبحان مى خواهيم که ما و شما را از کسانى قرار دهد که هيچ نعمتى آنان را مست و مغرور نمى سازد، و هيچ هدفى آن ها را از اطاعت فرمان پروردگار بازنمى دارد، و بعد از فرارسيدن مرگ، پشيمانى و اندوه به آنان روى نمى آورد»؛ (نَسْأَلُ اللّهَ سُبْحَانَهُ أَنْ يَجْعَلَنَا و إِيَّاکُمْ مِمَّنْ لاَتُبْطِرُهُ نِعْمَةٌ وَلاَتُقَصِّرُ بِهِ عَنْ طَاعَةِ رَبِّهِ غَايَةٌ، وَ لاَتَحُلُّ بِهِ بَعْدَ الْمَوْتِ نَدَامَةٌ وَ لاَ کَآبَةٌ).
امام (عليه السلام) در اين سه جمله ـ که در مقام دعا ذکر کرده ـ سه درس ديگر به همگان مى دهد؛ نخست اين که: مراقب باشيد نعمت هاى الهى شما را مست ومغرور نکند؛ دوم: مواظب باشيد اهداف مادّى، شما را از اطاعت خدا بازندارد؛ سوم اين که: کارى کنيد که اگر مرگتان فرارسيد، نادم و پشيمان و اندوهناک نباشيد وآمادگى کافى براى آن به دست آورده باشيد! نکته ها
1. فلسفه پنهان بودن مرگ
در اين خطبه اشاره اى به مسئله پنهان بودن مرگ شده است (فَإِنَّ أَجَلَهُ مَسْتُورٌ عَنْهُ) و اين يکى از رازهاى مهمّ خلقت است؛ هيچ کس نمى داند يک ساعت ديگر زنده است يا در صفِ مردگان است؟ امروز «مُخبِر» است و فردا «خبر»؛ امروز در مجلس يادبود دوستش شرکت مى کند، فردا دوستان ديگر در مجلس يادبود او هستند. بى شکّ اگر پايان عمر هرکس بر او روشن بود سرچشمه مفاسد بى شمارى مى شد که امام صادق (عليه السلام) در توحيد معروف «مفضّل» به آن اشاره کرده و فرموده است: «اى مفضّل! درباره مخفى بودن مدّتِ حياتِ انسان، بينديش! اگر انسان مقدار عمر خود را مى دانست (از دو حال خارج نبود:) اگر عمرش کوتاه بود، همان مقدار از عمر به دليل انتظارِ مرگ بر او گوارا نبود؛ بلکه به کسى مى ماند که دارايى اش به پايان رسيده و پيوسته احساس فقر مى کند و در ترس ووحشت است. اين در حالى است که فناى عمر از فناى مال مهم تر است؛ زيرا مال جانشين دارد امّا عمر جانشينى ندارد. و اگر عمر او طولانى بود و از آن آگاه مى شد، احساس امنيّت و بقا مى کرد و غرق معاصى و گناهان مى گرديد؛ به اين اميد که بهره کافى از شهوات ببرد و هنگامى که پايان عمرش نزديک مى شود، به توبه بنشيند. اين چيزى است که خداوند از بندگانش نمى پسندد (به همين دليل مدّت عمر را پنهان نگه داشت تا بندگانش هميشه در ميان خوف و رجا باشند؛ همان حالتى که از يک سو به انسان آرامش مى دهد و ازسوى ديگر هشدار، وسبب تکامل او مى گردد)».
2. فريب آرزوها را نخوريد
امام (عليه السلام) در جمله ديگرى به فريب آرزوها اشاره کرده و مى فرمايد: «وَأَمَلَهُ خَادِعٌ لَهُ».
چرا و چگونه آرزوها انسان را فريب مى دهد و بهترين ساعات عمر او را در پندارها و خيالات واهى سپرى مى کند؟! پاسخ اين که:دامنه آرزوهاهرگزمحدودنيست.بسيارى هستندکه گمان مى کنند اگر خانه کوچک محقّرى در تملّک آن ها درآيد براى هميشه ازنظر مسکن آسوده خاطر خواهند بود، ولى چيزى نمى گذرد که خانه کوچک را بر خود تنگ مى بينند و اگر به خانه وسيع ترى برسند باز آن را محدود و ناکافى مى پندارند. ديده شده که افرادى خانه ها و قصرهاى متعدّد داشته اند، ولى باز عطش درونى آن ها فرو ننشسته و آرزوى خانه هاى بيشتر و قصرهايى مجلّل تر داشته اند؛ روحيّه آنان طبق آن تعبير معروف است: «اگر اقليم هاى هفت گانه را به پادشاهى بدهند باز در بند اين است که چنگ به آسمان ها بيندازد و اقليم ديگرى بر آن بيفزايد».
اين تنها درمورد مسکن بود، درمورد ساير مواهبِ زندگىِ مادّى نيز عينآ همين است! اين آرزوهاى دور و دراز و بى انتها، صاحبان خود را لحظه اى راحت نمى گذارد و تمام نيروهاى آن ها را به خود جذب مى کند؛ در حالى که همه آن ها انبوهى از پندارهاست و اين همان چيزى است که امام (عليه السلام) از آن تعبير به «خدعه» و «نيرنگِ آرزو» کرده است.
3. تزئين کردن شيطان!
از نکات مهمّى که در اين خطبه به آن اشاره شده، زينت داده شدن معاصى توسط شيطان است که در آيات قرآنى نيز به آن اشاره شده؛ در آيه 43 سوره انعام درباره گروهى از امّت هاى پيشين مى خوانيم: (وَلکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا کَانُوا يَعْمَلُونَ)؛ «بلکه دل هاى آن ها قساوت پيدا کرد و شيطان، آنچه را انجام مى دادند، در نظرشان زينت داد». و در سوره «حجر» از قولِ خود شيطان مى خوانيم که وقتى از درگاه خداوند مطرود شد و کمر به دشمنى فرزندان آدم (عليه السلام) وگمراه ساختن آن ها بست، چنين گفت: (لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِى الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ * إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ)؛ «من (نعمت هاى مادّى را) در زمين، در نظر آن ها زينت مى دهم، و به يقين همگى را گمراه خواهم ساخت، مگر بندگان مخلصت را».
اين تزئين شيطانى، از راه هاى مختلفى صورت مى گيرد: گاه از طريق آرزوهاى دور و دراز يا پندارهاى باطل! و گاه از طريق وسوسه لذّات زودگذر وشيرينى هاى ظاهرى که در بعضى از گناهان وجود دارد، و دقيقآ امتحان انسان ها از همين جا شروع مى شود که چگونه پرده هاى پندار و پيرايه آرزوهاى زودگذر را بدرند و به لذّت هاى ظاهرى ـ که همانندِ عسلِ مسمومى، در کامِ روحِ انسان، شيرينى موقّتى ايجاد مى کند و آنگاه اَمعاى درون انسان را متلاشى مى سازد ـ اعتنا نکنند. و در حقيقت، خطر مهمّ گناهان و معاصى، همين تزئين هاى شيطانى و يا تزئين هاى نفس است.
در اين جا اين سؤال پيش مى آيد که در بعضى از آياتِ قرآن، تزئين اعمال به خدا نسبت داده شده، اين گونه آيات با آيات مذکور چگونه سازگار است؟
پاسخ اين سؤال با توجّه به آيه چهار سوره «نمل» به خوبى روشن مى شود که مى فرمايد: (إِنَّ الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ اَعْمَالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ)؛ «کسانى که به آخرت ايمان ندارند اَعمال (بد)شان را براى آنان زينت مى دهيم به گونه اى که (در تشخيص حق) سرگردان مى شوند».
اين آيه به خوبى نشان مى دهد که اين تزئين الهى نوعى مجازات الهى براى افراد بى ايمان و منحرف است و يا به تعبير ديگر: اعمالشان سبب مى شود که خداوند آن ها را در چنگال شيطان رها سازد و از آنان حمايت نکند. به اين ترتيب هر دو بخش از آيات به يک حقيقت اشاره مى کند و شايد تعبير «وَالشَّيْطَانُ مُوَکَّلٌ بِهِ، يُزَيِّنُ لَهُ الْمَعْصِيَةَ لِيَرْکَبَها» که در خطبه مورد بحث آمده اشاره به همين باشد. 4. عمر انسان ها حجّتى بر ضدّ آن هاست!
از تعبيرهاى پرمعنايى که در اين خطبه آمده، «حجّت بودن عمر» است. چگونه عمر انسان مى تواند حجّتى بر ضدّ او باشد؟ ظاهرآ نکته اش اين است که خداوند در طولِ عمرِ انسان، به قدر کافى درس هاى عبرت به او مى دهد وحوادث بيدار کننده و هشدار دهنده را فراهم مى سازد، علاوه بر پيام هايى که به وسيله پيامبران مرسل و اوصياى آن ها براى انسان فرستاده است. از همين رو در آيه سى و هفت سوره فاطر چنين مى خوانيم: «هنگامى که فرياد دوزخيان بلند مى شود و از پيشگاه خدا تقاضا مى کنند که ما را از دوزخ خارج کن و بار ديگر به دنيا بازگردان تا اعمال صالحى غير از آنچه داشتيم انجام دهيم، به آن ها گفته مى شود: (أَوَلَمْ نُعَمِّرْکُمْ مَا يَتَذَکَّرُ فيهِ مَنْ تَذَکَّرَ وَ جَاءَکُمُ النَّذيِرُ)؛ «آيا شما را به اندازه اى که هرکس اهل تذکّر است در آن متذکّر مى شود عمر نداديم، و انذار کننده (الهى) به سراغ شما نيامد؟!».
5. غرور و مستى نعمت!
نکته ديگرى که در خطبه مورد بحث به آن اشاره شده، حالتى است به نام «بَطَر» که به افراد کم ظرفيت به هنگام وفور نعمت دست مى دهد و در قرآن مجيد به آن اشاره شده است. در آيه 47 سوره انفال مى خوانيم: (وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ بَطَرآ وَ رِئَاءَ النَّاسِ)؛ «و مانند کسانى نباشيد که از روى سرمستى و غرور و خودنمايى دربرابر مردم، از سرزمين خود (به سوى ميدان بدر) بيرون آمدند؛ و (مردم را) از راه خدا بازمى داشتند».
واژه «بَطَر» (بر وزن نظر) همان گونه که پيش تر نيز اشاره شد، در اصل به معناى شکافتن است و سپس به هرگونه طغيان و غرور، به دليل فزونى نعمت، که سبب مى شود انسان پرده هاى تقوا و اطاعت الهى را پاره کند اطلاق شده است؛ و اين حالتى است که در بسيارى از صاحبان نعمت که ايمان و ظرفيت کافى براى فزونى نعمت هاى الهى ندارند پيدا مى شود؛ حالتى شبيه حالت مستان پيدا مى کنند به گونه اى که قادر بر کنترل حرکات و سخنان خود نيستند. حالتى بسيار زشت و زننده و مايه ننگ و عار!
به همين دليل در حديثى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى خوانيم که فرمود: «يَنْبَغِي لِلْعَاقِلِ أَنْ يَحْتَرِسَ مِنْ سُکْرِ الْمَالِ وَ سُکْرِ الْقُدْرَةِ وَ سُکْرِ الْعِلْمِ وَ سُکْرِ الْمَدْحِ وَسُکْرِ الشَّبَابِ؛ انسان عاقل بايد از مستى مال و مستى قدرت و مستى علم و مستى مدح مدّاحان و مستى جوانى بپرهيزد» و در پايان حديث مى افزايد: «فَإِنَّ لِکُلِّ ذلِکَ رِيَاحآ خَبِيثَةً تَسْلُبُ الْعَقْلَ وَ تَسْتَخِفُّ الْوَقَارَ؛ زيرا اين مستى ها بادهاى کثيف وآلوده اى دارد که عقل را مى ربايد و وقار انسان را از بين مى برد».
آرى، مستى اين امور غالبآ از مستى شراب سنگين تر است، چراکه مستى شراب يک شبه از بين مى رود ولى مستى اين امور گاهى يک عمر، همراه انسان است!
* * * .
پاورقی ها
افعالى که در اين جمله هاست، گرچه به صورت ماضى آمده، ليکن معناى امر را دربر دارد گويا شنونده چنان مطيع فرمان است که بدون گفتن، آن ها را انجام داده است.
«يُسوِّفها» از ريشه «تسويف» به معناى امروز و فردا کردن و تأخير انداختن کارى است و در اصل از جمله «سوف افعل کذا» (به زودى اين کار را انجام مى دهم) گرفته شده است. «تُبْطِرُ» از ريشه «بَطَر» بروزن «نظر» در اصل به معناى شکافتنِ چيزى است و «بيطار» (دامپزشک) را نيز از اين رو «بيطار» مى گويند که بدن حيوان را با نيشتر براى معالجه مى شکافد؛ سپس به هرگونه طغيان و تجاوزِ از حدّ، در اظهارِ خوشحالى به هنگام روى آوردن نعمت ها، اطلاق شده است و در يک تعبير مى توان «بَطَر» رابه معناى مستى و غرورِ ناشى از نعمت، تفسير کرد. «کَآبه» بر وزن «خرابه» معناى مصدرى و اسم مصدرى دارد و به معناى ناراحتى و دل شکستگى از غم و اندوه است و گاه گفته اند: «ناراحتى هاى ناشى از اندوه که آثارش در چهره ظاهر مى شود» اطلاق مى گردد. بحارالانوار، ج 3، ص 83 و 84. حجر، آيات 39 و 40. غررالحکم، ص 66، ح 875.
«يُسوِّفها» از ريشه «تسويف» به معناى امروز و فردا کردن و تأخير انداختن کارى است و در اصل از جمله «سوف افعل کذا» (به زودى اين کار را انجام مى دهم) گرفته شده است. «تُبْطِرُ» از ريشه «بَطَر» بروزن «نظر» در اصل به معناى شکافتنِ چيزى است و «بيطار» (دامپزشک) را نيز از اين رو «بيطار» مى گويند که بدن حيوان را با نيشتر براى معالجه مى شکافد؛ سپس به هرگونه طغيان و تجاوزِ از حدّ، در اظهارِ خوشحالى به هنگام روى آوردن نعمت ها، اطلاق شده است و در يک تعبير مى توان «بَطَر» رابه معناى مستى و غرورِ ناشى از نعمت، تفسير کرد. «کَآبه» بر وزن «خرابه» معناى مصدرى و اسم مصدرى دارد و به معناى ناراحتى و دل شکستگى از غم و اندوه است و گاه گفته اند: «ناراحتى هاى ناشى از اندوه که آثارش در چهره ظاهر مى شود» اطلاق مى گردد. بحارالانوار، ج 3، ص 83 و 84. حجر، آيات 39 و 40. غررالحکم، ص 66، ح 875.