تفسیر بخش اوّل

الْحَمْدُلِلّهِ الَّذِي لَمْ تَسْبِقْ لَهُ حَالٌ حَالا، فَيَکُونَ أَوَّلا قَبْلَ أَنْ يَکُونَ آخِرآ، وَيَکُونَ ظَاهِرآ قَبْلَ أَنْ يَکُونَ بَاطِنآ. کُلُّ مُسَمًّى بِالْوَحْدَةِ غَيْرَهُ قَلِيلٌ، وَ کُلُّ عَزِيزٍ غَيْرَهُ ذَلِيلٌ، وَ کُلُّ قَوِيٍّ غَيْرَهُ ضَعِيفٌ، وَ کُلُّ مَالِکٍ غَيْرَهُ مَمْلُوکٌ، وَ کُلُّ عَالِمٍ غَيْرَهُ مُتَعَلِّمٌ، وَ کُلُّ قَادِرٍ غَيْرَهُ يَقْدِرُ وَ يَعْجَزُ، وَکُلُّ سَمِيعٍ غَيْرَهُ يَصَمُّ عَنْ لَطِيفِ الْأَصْوَاتِ، وَ يُصِمُّهُ کَبِيرُهَا، وَيَذْهَبُ عَنْهُ مَا بَعُدَ مِنْهَا، وَ کُلُّ بَصِيرٍ غَيْرَهُ يَعْمَى عَنْ خَفِىِّ الْأَلْوَانِ وَلَطِيفِ الْأَجْسَامِ، وَ کُلُّ ظَاهِرٍ غَيْرَهُ بَاطِنٌ، وَکُلُّ بَاطِنٍ غَيْرَهُ غيْرُ ظَاهِرٍ.

ترجمه
ستايش، مخصوص خداوندى است که هيچ وصفى از او بر وصف ديگر پيشى نگرفته (تا بتوان گفت:) پيش از آن که آخر باشد، اوّل بوده و قبل از آن که باطن باشد، ظاهر بوده است (او، هم اوّل است و هم آخر، و هم ظاهر است وهم باطن) هرچه جز او به يگانگى توصيف شود کم ارزش است و هر عزيزى غير او ذليل است و هر قَويّى، غير او ضعيف است و هر مالکى غير او مملوک است و هر عالمى غير او دانش آموز است و هر قدرتمندى غير او گاه توانا و گاه ناتوان است و هر شنونده اى غير او از درک صداهاى ضعيف، ناتوان وناشنواست و صداهاى قوى گوش او را کر مى کند و آوازهاى دور را نمى شنود، و هر بيننده اى غير او از ديدن رنگ هاى ضعيف و اجسام بسيار کوچک، ناتوان است و هر آشکارى غير او پنهان است و هر پنهانى غير او آشکار نيست (ولى خداوند با اين که کنه ذاتش از همه پنهان است وجودش از همه آشکارتر است).
شرح و تفسیر
مدح و تمجيد پروردگار
در بحث صفات خدا توجّه به اين نکته بسيار لازم و غفلت از آن مايه گمراهى است که صفات جمال و جلال او، هيچ شباهتى به صفات مخلوقات ندارد. او علم و قدرت دارد ولى نه همچون علم و قدرت ما، او بينا و شنواست ولى نه همچون بينايى و شنوايى ما، چراکه او ذاتى است بى پايان از هر نظر، وبرتر از جسم و عوارض جسمانى؛ به همين دليل هنگامى که وارد بحث صفات خدا مى شويم با شگفتى هايى روبه رو مى گرديم که در هيچ جاى ديگر نديده ايم. ازجمله اين که صفاتى که در عالم مخلوقات با هم متضادند در آن جا در کنار يکديگر قرار دارند؛ مثلا در جهان مخلوقات، چيزى که اوّل است آخر نيست وچيزى که آخر است اوّل نيست، و چيزى که ظاهر است باطن نيست و چيزى که باطن است ظاهر نيست ولى در ذات پاک خداوند، اوّل و آخر و ظاهر و باطن جمع است.
گذشته از اين، در جهان مخلوقات، صفات به تدريج يکى پس از ديگرى ظاهر مى شود و تکامل مى يابد و شکل مى گيرد ولى در صفات خداوند، نه سير تدريجى ديده مى شود و نه مقدّم و مؤخّر بودن!
در نخستين جمله هاى اين خطبه، به همين حقيقت اشاره شده است. مى فرمايد: «ستايش مخصوص خداوندى است که هيچ وصفى از او، بر وصف ديگر پيشى نگرفته است (تا بتوان گفت:) پيش از آن که آخر باشد اوّل بوده و قبل از آن که باطن باشد ظاهر بوده است (او، هم اول است و هم آخر، و هم ظاهر است و هم باطن)»؛ (الْحَمْدُلِلّهِ الَّذِي لَمْ تَسْبِقْ لَهُ حَالٌ حَالا، فَيَکُونَ أَوَّلا قَبْلَ أَنْ يَکُونَ آخِرآ، وَ يَکُونَ ظَاهِرآ قَبْلَ أَنْ يَکُونَ بَاطِنآ).
دليل اين مطلب که مربوط به صفات پروردگار است، مانند بسيارى از صفات ديگرش در اين نکته نهفته است که او وجودى است ازلى و ابدى و بى پايان از تمام جهات؛ به همين دليل، هم آغاز است و هم انجام، هيچ وجودى قبل از او نبوده و هيچ چيزى بعد از او نخواهد بود؛ همان گونه که در قرآن مجيد آمده است: (هُوَ الاَْوَّلُ وَ الاْخِرُ و الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ)؛ «اوست اوّل و آخر و پيدا و پنهان»؛ و نيز مى فرمايد: (لاَ إِلهَ إِلّا هُوَ کُلُّ شَىْءٍ هَالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ)؛ «هيچ معبودى جز او نيست همه چيز جز ذات (پاک) او فانى مى شود».
اساسآ وجودى که ازلى و ابدى است درواقع آغاز و پايان ندارد و تعبير به اوّل و آخر درباره او به اين معناست که همه مخلوقات وابسته به وجود او هستند، هم در آغاز پيدايش و هم در ادامه حياتشان. امّا ظاهر و باطن بودن او به اين معناست که اصل وجود و صفاتش از همه چيز آشکارتر است، چراکه به تعداد تمام ستارگان و موجودات زنده و برگ هاى درختان و ريگ هاى بيابان بلکه به تعداد اَتُم هاى جهان ـ که تعدادش را هيچ کس جز او نمى داند و نمى تواند تصوّر کند ـ دليل بر اثبات وجود و صفات او وجود دارد؛ ولى از آن جا که کنه ذاتش بى نهايت است وهيچ انسانى نمى تواند بى نهايت را آن چنان که هست تصور کند (چون نامحدود در محدود نمى گنجد) کنه ذات او بر همه کس، حتّى انبيا و اوليا پنهان است و از آن جا که انسان ها نخست به آثار او در پهنه جهان هستى آشنا مى شوند و سپس متوجّه ذاتِ پاکِ او مى گردند، مى توان گفت: او پيش از آن که پنهان باشد، آشکار است و به تعبير بعضى از فلاسفه اسلامى: «خفاى او به دليل شدّت ظهور اوست». آيا آفتاب که يکى از مخلوقات اوست غالبآ از شدّت ظهورش پنهان نيست؟ آيا نگاه کردن به قرص خورشيد براى انسان ها آسان است؟
سپس امام (عليه السلام) در يک مقايسه، ده صفت از اوصاف کمال و جمال او را با صفات مشابه در مخلوقات مقايسه کرده و بيگانگى صفات او را از صفات مخلوقات روشن مى سازد و نشان مى دهد که حقيقت کمال، تنها در ذات پاک اوست و در غير او ـ همه چيز ـ در حال نقصان است!
نخست مى فرمايد: «هرچه جز او به يگانگى توصيف شود، کم ارزش است»؛ (کُلُّ مُسَمًّى بِالْوَحْدَةِ غَيْرَهُ قَلِيلٌ).
اين سخن اشاره به نکته بسيار لطيفى در باب توحيد صفات و ذات خداست؛ زيرا وحدت درباره او حکايت از بى انتها بودن ذات و صفاتش مى کند. وحدت در آن جا به معناى بى نظير بودن و نامحدود بودن است در حالى که وحدت درمورد مخلوقات، وحدت عددى است و در جايى گفته مى شود که دربرابر آن کثرتى باشد و طبعآ چنين وحدتى حکايت از قِلّت مى کند؛ در حالى که وحدت در ذات پاک او، حاکى از وسعتِ بى مانندِ وجود اوست، که همه جا و در هر زمان بوده و هست و در عين حال زمان و مکانى ندارد. اين همان است که کمى قبل به آن اشاره شد که اوصاف، هنگامى که به ذات خدا مى رسد، رنگ ديگرى مى گيرد؛ وحدتى که همه جا نشانه کمبود است در آن جا به معناى وسعتِ بى نظير است.
در توحيد صدوق آمده است: «مرد عربى روز جنگ جمل برخاست وعرض کرد: اى اميرمؤمنان! آيا تو مى گويى خداوند واحد است؟ مردم از هر سو به او حمله کردند و گفتند: اى مرد عرب! اين جا جاى اين سؤالات است؟ (هر سخن جايى و هر نکته مقامى دارد) اميرمؤمنان (عليه السلام) فرمود: او را رها کنيد! مطلبى را که اين مرد عرب مى خواهد، همان چيزى است که ما از دشمنان در اين ميدان مى خواهيم (اشاره به اين که ما در طريق همين معارف پيکار مى کنيم)».
سپس فرمود: «يَا أَعْرَابِىُّ إِنَّ الْقَوْلَ فِي أَنَّ اللّهَ وَاحِدٌ عَلَى أَرْبَعَةِ أَقْسَامٍ: فَوَجْهَانِ مِنْهَا لاَ يَجُوزان عَلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ وَجْهَانِ يَثْبُتَانِ فِيهِ؛ اى اعرابى! اين که گفته مى شود: خداوند يگانه است، چهار معنا دارد: دو معناى آن درباره خداوند متعال جايز نيست و دو معناى آن درباره او ثابت است»؛ سپس در شرح آن فرمود: «آن دو معنا که درباره خدا جايز نيست، يکى واحد عددى است؛ زيرا چيزى که دومى ندارد (و بى مثل و مانند است) در باب اعداد داخل نمى شود... و ديگرى، واحدِ نوعى در جنس خود است (اين گونه که بگوييم: نوع خداوند در جنسش يکتاست) اين نيز درباره ذات پاکِ او صحيح نيست، چون در آن نوعى تشبيه است؛ در حالى که خداوند از هرگونه شبيه مبرّاست و امّا آن دو معنا که درباره خداوند، صادق است يکى اين است که گفته شود: او يگانه است و هيچ گونه شبيه و مانندى ندارد. آرى خدا اين چنين است. يا اين که گفته شود: خداوند «احدىّ المعنى» است، يعنى نه اجزاى خارجى دارد و نه اجزاى عقلى و نه اجزاى ذهنى؛ آرى خداوند متعال چنين است!».
در دومين قسمت از اين توصيف ها مى فرمايد: «هر عزيزى غير او ذليل است»؛ (وَ کُلُّ عَزِيزٍ غَيْرَهُ ذَلِيلٌ).
«عزّت» خواه به معناى «قدرتِ شکست ناپذير» باشد و خواه به معناى «احترام و عظمت»، تنها شايسته ذات خداست؛ زيرا ماسواى خدا از يک سو: اسير چنگال قوانين عالم آفرينش و محکوم به قضا و قدرند، ازسوى ديگر: همگى نيازمند ذات پاک پروردگارند و ازسوى سوم: عزّت او ذاتى است و اگر غير او عزيز باشد به سبب وابستگى به ذات پاک اوست؛ بنابراين هيچ موجودى توانايى عرض اندام دربرابر عزّت او ندارد و هر موجودى هر اندازه به او نزديک باشد به همان اندازه شعاعى از عزّتش بر او مى تابد. قرآن مجيد مى فرمايد: (أَيَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعآ)؛ «آيا عزّت و سربلندى را نزد آنان مى جويند؟ با اين که همه عزّت ها از آنِ خداست». و در آيه 10 سوره فاطر مى خوانيم: (مَنْ کَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعآ)؛ «کسى که خواهان عزّت و توانايى است (بايد از خدا بخواهد، چراکه) تمام عزّت و توانايى براى خداست».
در سومين توصيف مى فرمايد: «هر قويّى غير او ضعيف است»؛ (وَ کُلُّ قَوِىٍّ غَيْرَهُ ضَعِيفٌ).
چراکه قوّت و قدرت در جهانِ مخلوقات، يک امر نسبى است؛ هر موجودى در مقايسه با موجودات پايين تر، قوىّ و دربرابر موجودات برتر، ضعيف است واين سلسله ادامه مى يابد تا به ذات پاک خدا برسد؛ در آن جا قوّت و قدرت، لايتناهى است و قدرتى بالاتر از او تصوّر نمى شود که با آن مقايسه شود. به همين دليل قوى ترين انسان ها ممکن است در مقابل يک موجود ناچيز، مانند يک مگس يا پشه و يا حتّى يک ميکروب که با چشم ديده نمى شود شکست بخورند وبيمارى چنان بر آنان مسلّط شود که تمام پزشکان جهان از درمان آن عاجز بمانند! بنابراين، توصيف غير خدا به قدرت، در حقيقت يک توصيف مجازى است و«قوىّ» به معناى حقيقى، ذات پاک اوست.
در ذيل آيه 165 سوره بقره مى خوانيم: (أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعآ)؛ «خواهند دانست که تمام قوّت ازآنِ خداست (ومعبودهاى خيالى آن هاهيچ قدرتى ندارند)».
در چهارمين توصيف مى فرمايد: «هر مالکى غير او مملوک است!»؛ (وَ کُلُّ مَالِکٍ غَيْرَهُ مَمْلُوکٌ).
زيرا مالکيّت حقيقى، از خلقت و آفرينش سرچشمه مى گيرد؛ کسى که همه موجودات را آفريده و نه تنها در آغاز وجود به او نيازمند بوده اند که در بقا و ادامه وجودشان نيز به او وابسته و نيازمندند، مالک حقيقى است. به همين دليل مالکيّت درباره غير خدا، نوعى اعتبار و مجاز است و به تعبير ديگر: اگر مالک چيزى شويم به سبب تمليک پروردگار است وگرنه هيچ موجودى از خود چيزى ندارد، حتّى پيامبر بزرگِ خدا مأمور است بگويد: (لاَ أمْلِکُ لِنَفْسِي نَفْعآ وَلاَضَرًّا إلاَّ مَا شَاءَ اللّهُ)؛ «من مالک هيچ سود و زيانى براى خويش نيستم مگر آنچه را خدا بخواهد». و در آيه 26 سوره آل عمران مى خوانيم: (قُلِ اللّهُمَّ مَالِکَ
الْمُلْکِ تُؤْتِي الْمُلْکَ مَنْ تَشَاءٌ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِکَ الْخَيْرُ إنَّکَ عَلى کُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ)؛ «بگو: بارالها! مالک حکومت ها تويى، به هرکس بخواهى حکومت مى بخشى و از هرکس بخواهى حکومت را مى گيرى؛ هرکس را بخواهى، عزّت مى دهى؛ و هر که را بخواهى خوار مى کنى، تمام خوبى ها به دست توست، تو بر هرچيزى توانايى».
در پنجمين توصيف، از علم (بى پايانِ) خداوند سخن مى گويد و مى فرمايد: «هر عالمى جز او دانش آموز است»؛ (وَ کُلُّ عَالِمٍ غَيْرَهُ مُتَعَلِّمٌ).
چراکه علم خدا ذاتى است و اين علم، چيزى جز حضور ذات او در همه جا و در هر زمان و در هر شرايط نيست. بنابراين نه سابقه جهل و سپس آموختن درباره او تصوّر مى شود و نه هيچ گونه محدوديتى؛ بلکه علم او همچون ذات او نامتناهى است، در حالى که علم هرکس غير او، مسبوق به جهل است ومولود تعلّم و فراگيرى.
آن روز که انسان وجود نداشت، علمى هم نداشت و آنگاه که موجود شد خداوند پاره اى از علوم را به طور فطرى در نهادِ او قرار داد. پاره اى از علوم نيز از طريق تجربه براى او حاصل مى شود و بخشى نيز از طريق آموختن از ديگران؛ که درواقع هر سه بخش، نوعى آموزش است. بنابراين تمام عالمان ـ جز خداوند ـ دانش آموزند، از راه هاى مختلف. تنها ذات پاک اوست که منبع لايزال هر علم ودانش است! قرآن مجيد مى فرمايد: (وَ اللّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ اُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الاَْبْصَارَ وَ الاَْفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُروُنَ)؛ «و خداوند شما را از شکم مادرانتان خارج کرد در حالى که هيچ چيز نمى دانستيد؛ و براى شما، گوش وچشم و عقل قرار داد، تا شکر به جا آوريد».
در ششمين توصيف مى فرمايد: «و هر قدرتمندى غير او گاه توانا و گاه ناتوان است»؛ (وَ کُلُّ قَادِرٍ غَيْرَهُ يَقْدِرُ وَ يَعْجَزُ).
دليل آن نيز در نامحدود بودن ذات خداوند و محدود بودن غير او نهفته است؛ چون ذات او نامحدود است و قدرتش نيز که عين ذاتش مى باشد نامحدود است، ولى غير او هرکس که باشد قدرتى محدود دارد؛ به همين دليل نسبت در بعضى از امور توانا و در بعضى از امور، ناتوان است و حتّى انجام يک کار معيّن، در پاره اى از شرايط و بعضى از حالات براى او ممکن و در پاره اى ديگر از شرايط غيرممکن است.
يک انسان در هر روز از عمرش و يا در هر ساعتى، ممکن است ازنظر قدرت در حال دگرگونى باشد، تنها کسى که هميشه و در همه حال بر هرچيزى تواناست ذات قادر متعال است و اين که بعضى سؤال مى کنند: اگر قدرت خداوند شامل همه چيز مى شود آيا مى تواند تمام دنيا را در فضاى کوچکى به اندازه يک تخم مرغ قرار دهد، بى آن که تخم مرغ، بزرگ و يا فضا کوچک شود؟ يک مغالطه بيش نيست!
به عبارت ديگر: صورت سؤال غلط است، چراکه مفهومش اين است که آيا ممکن است در آنِ واحد، دنيا، هم بزرگ باشد، هم کوچک و فضاى تخم مرغ، هم به اندازه کنونى باشد و هم به اندازه عالم. يا به تعبير ديگر: اين سؤال به منزله اين است که بپرسم: «آيا خداوند قادر است دنيا را کوچک کند و در همان حال کوچک نکند و فضاى تخم مرغ را به اندازه عالم کند و در همان حال نکند؟!».
بديهى است که وقتى صورت سؤال غلط باشد جوابى ندارد. جالب اين است که عين اين سؤال را از اميرمؤمنان على (عليه السلام) کردند و گفتند: «هَلْ يَقْدِرُ رَبُّکَ أَنْ يَدْخُلَ الدُّنْيَا فِي بَيْضَةٍ مِنْ غَيْرِ أَنْ تَصْغُرَ الدُّنيَا أَوْ تَکْبِرَ الْبَيْضَةَ؟ فَقَالَ (عليه السلام): إِنَّ اللّهَ تَبارَکَ وَتَعَالَى لاَ يَنْسَبُ إِلَى الْعَجْزِ وَ الَّذِي ذَکَرْتَ لاَيَکُونُ؛ آيا پروردگار تو توانايى دارد دنيا را در درون تخم مرغى جاى دهد، بى آن که دنيا کوچک يا تخم مرغ بزرگ شود؟» امام (عليه السلام) فرمود: «خداوند متعال هرگز به ناتوانى نسبت داده نمى شود، ولى آنچه تو گفتى غير ممکن است (و قدرت در امر محال مفهوم ندارد)».
کوتاه سخن اين که قدرتِ خداوند، هم ذاتى است و هم نامحدود و هم ازلى وهم ابدى و غير او هرچه دارد، از او دارد و به آن مقدار که او مى خواهد، دارد واز غير آن عاجز و ناتوان است!
در هفتمين توصيف مى فرمايد: «هر شنونده اى غير او از درک صداهاى ضعيف، ناتوان و ناشنواست و صداهاى قوى گوش او را کر مى کند و آوازهاى دور را نمى شود»؛ (وَ کُلُّ سَمِيعٍ غَيْرَهُ، يَصَّمُّ عَنْ لَطِيفِ الْأَصْوَاتِ وَ يُصِمُّهُ کَبِيرُهَا، وَيَذْهَبُ عَنْهُ مَا بَعُدَ مِنْهَا).
شنوايى در انسان ها از طريق انتقالِ امواج به گوش ها ـ که دربرابر امواج صوتى حساسيّت دارند و اين امواج، پرده «صماخ» را که همچون پوسته طبل است، به حرکت درمى آورد و از آن جا به مغز منتقل مى شود ـ مى باشد؛ و از آن جا که ساختمان گوش از جهات مختلفى محدود است انسان توانايىِ شنيدن همه صداها را ندارد و به گفته دانشمندان: «تنها قادر است صداهايى را بشنود که طولِ موجِ آن بين شانزده مرتبه در ثانيه تا بيست هزار مرتبه در ثانيه باشد» يعنى: آنچه زير شانزده مرتبه در ثانيه مى باشد براى انسان قابل درک نيست؛ همان طور که آنچه بيش از بيست هزار مرتبه در ثانيه باشد شنيده نمى شود.
البتّه اين اَعداد در همه جانداران يکسان نيست. حيواناتى پيدا مى شوند که حسّ شنوايى آن ها از ما بيشتر است و صداهايى را مى شنوند که طول موج آن ها کمتر است ولى آن ها نيز قادر به شنيدنِ همه صداها نيستند و هرگاه طول موج آن از تعداد معيّنى پايين تر باشد براى آن ها قابل درک نيست؛ اين از يکسو.
ازسوى ديگر، هرگاه طول اَمواج بسيار شديد باشد، ممکن است پرده گوش آدمى را پاره کند و براى هميشه از نعمت شنوايى محروم گرداند؛ به همين دليل به هنگام شليک کردن بعضى از سلاح هاى پرصداى جديد، نظاميان از آن دور مى شوند وجلوى گوش هاى خودرامحکم مى گيرند،مبادابه پرده گوش آن ها آسيب برسد.
همچنين صدا هرقدر هم قوى باشد اگر انسان زياد از آن دور شود توان شنيدن آن را ندارد و به اين ترتيب حسّ شنوايى انسان و ساير جانداران از جهات متعدّدى ناتوان است. در اطراف ما امواج صوتى بسيارى وجود دارد که ما از لحظه تولّد تا مرگ، از شنيدن آن ها ناتوان و محروميم.
ولى سميع و شنوا بودن خداوند از طريق ابزار و آلات مادّى و جسمانى نيست؛ سميع بودن خداوند گوشه اى از عليم بودن اوست؛ يعنى از تمام صداها آگاهى دارد و از همه، به طور يکسان باخبر است؛ صدايى او را آزار نمى دهد و چيزى از او دور و مخفى و پنهان نيست.
قرآن مجيد مى فرمايد: (قَالَ رَبِّى يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِى السَّمَآءِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ)؛ «(پيامبر) گفت: پروردگارم همه سخنان را چه در آسمان باشد و چه در زمين، مى داند؛ او شنوا و داناست». در هشتمين توصيف، سخن از «بصير» بودن خداوند است که از جهاتى به سميع بودن او شباهت دارد؛ مى فرمايد: «هر بيننده اى غيرِ او، از ديدن رنگ هاى ضعيف و اجسام بسيار کوچک، ناتوان است»؛ (وَ کُلُّ بَصِيرٍ غَيْرَهُ يَعْمَى عَنْ خَفِّى الاَْلْوَانِ وَ لَطِيفِ الْأَجْسَامِ).
بينايى در ما و جانداران ديگر، از طريق چشم است که دستگاه بسيار ظريف وپيچيده اى است و از طبقات مختلفى تشکيل يافته و هر يک از آن ها وظيفه خاصّى به عهده دارد و هنگامى که دست به دست هم دهند، تصوير کوچک وروشنى را همانند يک دوربينِ عکّاسىِ دقيق، روى «شبکيّه» چشم منعکس مى کنند و اعصاب بسيار حسّاسِ شبکيّه تصوير را از آن جا به مغز منتقل مى کند؛ ولى به هر حال توانايى تصويربردارى چشم از صحنه هاى مختلف، محدود است و دانشمندان مى گويند: «انسان اشيايى را مى بيند که اَمواجِ ارتعاشاتِ نورِ برخاسته از آن، در هر ثانيه بين 458 هزار ميليارد تا 727 هزار ميليارد باشد و کمتر و بيشتر از آن، براى ما قابل رؤيت نيست».
جاندارانى وجود دارند که قدرت بينايى آن ها از ما بسيار بيشتر است؛ ازجمله آن ها پرندگان شکارى هستند که از فاصله بسيار دور، اشياى بسيار کوچک را روى زمين مى بينند ولى باز قدرت بينايى آن ها محدود است.
اشياى کوچک تا حدّ معيّنى با چشم ديده خواهد شد و از آن کوچک تر را مى توان با ميکروسکوپ هاى معمولى ديد و باز از آن کوچک تر را با ميکروسکوپ هاى الکترونيکى ـ که اشيا را بسيار بزرگ تر مى کند ـ مى توان ديد، ولى فراتر از آن، اشيايى وجود دارد که با آن ها هم قابل رؤيت نيست.
علاوه بر اين؛ هرقدر نور کمتر مى شود، قدرت ديد کمتر مى شود تا آن جا که در تاريکى شديد، هيچ چيز قابل مشاهده نيست. ممکن است چشم بعضى از جانداران، در تاريکى، بسيار بهتر از انسان ببيند و ممکن است دوربين هاى مخصوصى که از اشعه مادون قرمز کمک مى گيرد اشياى بيشترى را در تاريکى به انسان نشان دهد ولى بالأخره در ماوراى آن، اشياى زيادى است که در تاريکى ديده نمى شود.
اين ها همه محدوديّتِ ديدِ انسان از جهات مختلف را نشان مى دهد ولى آن کس که همه چيز را در همه جا و در هر شرايط و در نهان و آشکار مى بيند ـ يا به تعبير ديگر: علم او به آن احاطه دارد ـ ذات پاک خداست!
قرآن مجيد مى گويد: (لَيْسَ کَمِثْلِهِ شَىْءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ)؛ «هيچ چيز همانند او نيست و او شنوا و بيناست (يا به تعبير دقيق تر: او شنونده و بيناست)».
در حقيقت بينا و شنوا به معناى واقعى و مطلق، ذات پاک اوست.
در نهمين و دهمين توصيف مى فرمايد: «هر آشکارى غير او پنهان است و هر پنهانى غيرِ او آشکار نيست (ولى خداوند با اين که ذاتش از همه پنهان است وجودش از همه آشکارتر است)»؛ (وَ کُلُّ ظَاهِرٍ غَيْرَهُ بَاطِنٌ، وَ کُلُّ بَاطِنٍ غَيْرَهُ غَيْرُ ظَاهِرٍ).
اين توصيف ها درباره ذاتِ خداوند و درباره ديگران، در حقيقت از همان ويژگى نامحدود بودن و محدود بودن سرچشمه مى گيرد؛ از آن جا که ذات پاکش نامتناهى است، آثار او سرتاسر هستى را فراگرفته و ظهورِ مطلق و بى قيد وشرط، در همه جا و هر زمان از آنِ اوست. در حالى که موجودات ديگر هرچند داراى ظهورى باشند ظهورشان محدود است و به همين دليل مى توان گفت: «پنهان و ناپيدا هستند». در جهانِ ستارگان و کهکشان ها، ستارگانى يافت مى شوند که از خورشيدِ جهان تابِ منظومه ما بسيار بزرگ تر و پرنورترند، ولى ما هيچ اثرى از آن ها نمى بينيم! همان گونه که اگر از محدوده منظومه شمسى گام بيرون نهيم، خورشيد ما کمرنگ و سپس بى رنگ مى شود. علاوه بر اين؛ اگر چيزى ظهورى دارد، هر چند ظهور نسبى و محدود، آن هم به برکت وجود پروردگار است. وگرنه ممکنات در ذات خود، به طور کلّى تاريک و ناپيدايند و نور وجود الهى است که بر آن ها مى تابد و خود را نشان مى دهد. و از يک نظر شبيه ذرّات غبارى هستند که در هوا معلّق اند وناپيدا؛ ولى هنگامى که از روزنه اى، نورِ آفتاب به درون اتاق بتابد، ذرّات غبار معلّق در هوا نمايان مى شود.
اين که در بخش دوم اين توصيف، مى فرمايد: «هر پنهانى جز او آشکار نيست»؛ اشاره به اين حقيقت است که در عين پنهان بودنِ کنهِ ذاتِ خداوند از همه موجودات، و خارج بودن از دسترسِ عقولِ تمامِ انسان ها ـ حتّى اوليا و انبيا ـ آثار او همه جا را گرفته و در عين پنهانى، آشکار است؛ در حالى که موجودات ديگر اگر پنهان باشند، آشکار نيستند و اگر آشکار باشند، پنهان نيستند. مثلا انسانى که پوشيده و در حجاب است، برهنه نيست و آن کس که برهنه است، پوشيده و در حجاب نيست؛ ولى خداوند با اين که ذاتش کاملا پوشيده است، وجودش کاملا آشکار است و در عين پنهانى، ظاهر است.
قرآن مجيد در آيه (عليها السلام) سوره حديد مى فرمايد: (هُوَ الاَْوَّلُ وَالاْخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ)؛ «اوست اول و آخر و پيدا و پنهان».
* * * .
پاورقی ها
حديد، آيه 3.
قصص، آيه 88. توحيد صدوق، ص 83، ح 3؛ بحارالانوار، ج 3، ص 206، ح 1. براى توضيح بيشتر درباره حقيقت توحيد و يگانگى خدا به کتاب پيام قرآن، ج 3، ص 181 به بعد مراجعه کنيد. نساء، آيه 139. اعراف، آيه 188. نحل، آيه 78. بحارالانوار، ج 4، ص 143، ح 10؛ همين معنا از امام صادق (عليه السلام) در کتاب کافى، ج 1، باب حدوث العالم، ص 79، ح 4، آمده است و نيز در بحارالانوار آمده است: شيطان اين سؤال را از حضرت عيسى (عليه السلام) پرسيد و او همين جواب را بيان کرد. (بحارالانوار، ج 14، ص 271، ح 3) انبياء، آيه 4. شورى، آيه 11. در تعدادى از نسخه هاى نهج البلاغه جمله بالا به اين صورت آمده است: «وَ کُلُّ ظَاهِرٍ غَيْرُهُ غَيْرُ بَاطِنٍ وَکُلُّ بَاطِنٍ غَيْرُهُ غَيْرُ ظَاهِرٍ» و جمعى از شارحان نهج البلاغه اصرار بر اين دارند که «غير» يا بايد در هر دو جمله (...غير باطن.... غير ظاهر) وجود داشته باشد و يا در هر دو حذف شود! حتّى بعضى ادّعاى قطع و يقين کرده اند که نسخه صبحى صالح، ص 96 که در جمله اوّل، غير ندارد و در جمله دوم دارد، نادرست است و البتّه قرينه وحدت سياق نيز چنين اقتضايى را دارد ولى همان گونه که در بالا آمد، نمى توان ادّعا کرد که اين نسخه غلط است، و تفسير قابل توجّهى دارد که به آن اشاره شده است.