تفسیر بخش دوم

لَمْ يَخْلُقْ مَا خَلَقَهُ لِتَشْدِيدِ سُلْطَانٍ، وَ لاَ تَخَوُّفٍ مِنْ عَوَاقِبِ زَمَانٍ، وَلاَاسْتِعَانَةٍ عَلَى نِدٍّ مُثَاوِرٍ، وَ لاَ شَرِيکٍ مُکَاثِرٍ، وَ لاَ ضِدٍّ مُنَافِرٍ؛ وَلکِنْ خَلائِقُ مَرْبُوبُونَ، وَ عِبَادٌ دَاخِرُونَ، لَمْ يَحْلُلْ فِي الْأَشْيَاءِ فَيُقَالَ: هُوَ کَائِنٌ، وَ لَمْ يَنْأَ عَنْهَا فَيُقَالَ: هُوَ مِنْهَا بَائِنٌ. لَمْ يَؤُدْهُ خَلْقُ مَا ابْتَدَأَ، وَلاتَدْبِيرُ مَاذَرَأَ، وَ لاَ وَقَفَ بِهِ عَجْزٌ عَمَّا خَلَقَ، وَ لاَ وَلَجَتْ عَلَيْهِ شُبْهَةٌ فِيمَا قَضَى وَ قَدَّرَ، بَلْ قَضَاءٌ مُتْقَنٌ، وَ عِلْمٌ مُحْکَمٌ، وَ أَمْرٌ مُبْرَمٌ. الْمَأْمُولُ مَعَ النِّقَمِ، الْمَرْهُوبُ مَعَ النِّعَمِ.

ترجمه
خداوند نه مخلوقات را آفريده، تا پايه هاى حکومت خود را تحکيم بخشد ونه براى بيم از حوادث آينده بوده و نه براى اين که در مبارزه با همتاى خود، يارى اش دهند و نه به دليل اين که از فخر و مباهاتِ شريکانِ فزون طلب ومخالفانِ برترى جو، جلوگيرى کند؛ بلکه همه آن ها مخلوق او هستند و در سايه لطفش پرورش مى يابند و بندگانى خاضع اند. در موجودات حلول نکرده تا گفته شود:درآن ها(محصور)است وازآن هافاصله نگرفته تاگفته شود:ازآن هاجداست. آفرينش موجودات در آغاز بر او سنگين نبوده، (و در ادامه راه) از تدبير آنچه ايجاد کرده است بازنمانده، و عجز و ناتوانى، او را از آفرينشِ (جديد) بازنداشته است. در آنچه فرمان داده و مقدّر ساخته، ترديدى به او راه نيافته (تا در کار خود شک کند) بلکه فرمانش متين، و علمش محکم، و کارش صحيح وبى خلل است. او کسى است که (همگان) در بلاها و مشکلات چشم اميد به او دوخته اند و در نعمت ها از او بيم دارند (که مبادا کفران، مايه سلب نعمت گردد).
شرح و تفسیر
جلوه هاى جلال و جمال او
در بخش دوم نيز ـ که آخرين بخشِ اين خطبه است ـ همچنان اوصاف پروردگار، يکى بعد از ديگرى تشريح مى شود و با تعبيراتى کوتاه و بسيار پرمعنا و لطيف، دقايق صفات الهى توضيح داده مى شود. در اين بخش، هشت وصف از اوصاف الهى که توجّه به آن ها در تربيت انسان ها بسيار مؤثّر است مورد بحث و بررسى قرار گرفته است.
نخست مى فرمايد: «خداوند نه مخلوقات را آفريده تا پايه هاى حکومت خود را تحکيم بخشد، و نه براى بيم از حوادث آينده بوده، و نه براى اين که در مبارزه با همتاى خود يارى اش دهند، و نه به دليل اين که از فخر و مباهاتِ شريکانِ فزون طلب و مخالفان برترى جو، جلوگيرى کند»؛ (لَمْ يَخْلُقْ مَا خَلَقَهُ لِتَشْدِيدِ سُلْطَانٍ وَ لاَ تَخَوُّفٍ مِنْ عَوَاقِبِ زَمَانٍ، وَ لاَ اسْتِعَانَةٍ عَلَى نِدٍّ مُثَاوِرٍ، وَ لاَ شَرِيکٍ مُکَاثِرٍ، وَ لاَ ضِدٍّ مُنَافِرٍ).
از آن جا که ما همه چيز را با مقياس وجود و صفات و افعال خود اندازه مى گيريم، گاه در صفات جمال و جلال پروردگار نيز، گرفتار اين اشتباه بزرگ مى شويم و مثلا فکر مى کنيم همان گونه که ما در اعمالمان دنبال هدف و سودى هستيم که به ما بازمى گردد، افعال خداوند نيز همين گونه است! در حالى که او وجودش از هر نظر کامل و بى نهايت و هستى مطلق است و به همين دليل، جامعِ تمام کمالات مى باشد و هيچ نقصان و کمبودى در ذات پاک او راه ندارد. با توجّه به اين حقيقت، اَفعال او رنگ ديگرى به خود مى گيرد و از آن جا که فاعلِ حکيم، کارى بى هدف انجام نمى دهد، بايد هدف افعال او را در بيرون از وجود او ودرباره بندگانش جست وجو کنيم.
توصيف امام (عليه السلام) در جمله مورد بحث، به طور دقيق اشاره به همين نکته است و تمام اهدافى را که نشانه رفع کمبودهاست، از افعال خداوند نفى مى کند!
هدف ما در بسيارى ازکارهايمان اين است که قدرت خود را بيشتر کنيم و بر توان خود بيفزاييم. گاه هدف اين است که با آينده نگرى، از عواقب بدى که ممکن است در پيش باشد خود را برکنار داريم. و گاه آن است که بر افراد هم طرازِ ستيزه جو، که از برون، قصد نابودى يا تضعيف ما را دارند، غلبه کنيم.
گاه براى اين است که دربرابر همتاى فزون طلب، که از درونِ وجود ما، با ما مبارزه مى کند، ايستادگى کرده و او را بر سر جايش بنشانيم.
و گاه وجود اَضداد، مانع راه ما مى شوند و مى خواهيم با تلاش و کوشش، موانع را از سر راه برداريم. ازاين رو افعال ما درست در اين مسير و به همين منظور انجام مى شود.
در توصيف مذکور از خداوند، بر اين معنا تأکيد شده که اهداف پنج گانه مذکور، در افعال او مورد توجّه نيست: نه کمبودى در قدرت دارد و نه از حوادث آينده مى ترسد، نه شبيه و نظيرى دارد که جاى او را بگيرد و نه همتايى که دربرابر او فزون طلبى کند و نه ضدّ و مانعى که بر سر راه او بنشيند و قصد نابودى او را داشته باشد.
اين ما هستيم که به علت نقصان وجودى و کمبودهاى ذاتى، گرفتار اين امور مى شويم. حال اين سؤال پيش مى آيد که اگر تمام اين امور منتفى است، پس خداوند آفرينش را با چه هدفى آغاز کرده است؟ پاسخ اين سؤال در جمله هاى بعد آمده، مى فرمايد: «بلکه همه آن ها مخلوق او هستند و در سايه لطفش پرورش مى يابند وبندگانى خاضع اند»؛ (وَ لکِنْ خَلاَئِقُ مَرْبُوبُونَ، وَ عِبَادٌ دَاخِروُنَ).
آرى، هدف آفرينش اين نبوده که خداوند «سودى» کند بلکه هدف اين بوده است که بر بندگان «جودى» کند. تعبير «مربوبون» با توجه به اين که از مادّه «ربّ» ـ که به معناى پرورش دادن و تکامل بخشيدن است ـ گرفته شده، دقيقآ اشاره به همين معناست و جمله «عِبَادٌ دَاخِرُونَ» (بندگان خاضعى هستند) نيز اشاره لطيف ديگرى به همين معنا مى باشد؛ زيرا تکامل وجود انسان ها جز از طريق بندگى خدا ممکن نيست.
بنابراين، بندگان و مخلوقات نه تنها همتا و شبيه و ضدّ پروردگار نيستند، بلکه از فيض رحمت او بهره مند مى شوند وتمام سود خلقت وآفرينش به آن ها بازمى گردد.
در بيان دومين و سومين صفت، اشاره به سعه وجودى خداوند کرده ومى فرمايد: «در موجودات حلول نکرده تا گفته شود: در آن ها (محصور) است واز آن ها فاصله نگرفته، تا گفته شود: از آن ها جداست»؛ (لَمْ يَحْلُلْ فِى الاْشْيَاءِ فَيُقَالَ: هُوَ کَائِنٌ، وَ لَمْ يَنْأَ عَنْهَا فَيُقَالَ: هُوَ مِنْهَا بَائِنٌ). با توجّه به اين که ذات پاکش برتر از زمان و مکان است و محلّى براى او وجود ندارد، اين دو وصف از نتايج حتمى آن محسوب مى شود. کسى که فوق زمان ومکان است، محلّى ندارد که در آن حلول کند و به آن نيازمند باشد. به همين دليل دورى و نزديکى، و جدايى و بيگانگى درباره او تصوّر نمى شود؛ تمام اين امور در اشيايى صدق مى کند که محدودند و در يک نقطه حلول مى کنند؛ به چيزى نزديک اند و از چيزى دورند؛ ولى «ذات لايتناهى خداوند» در همه جا حاضر، به همه چيز نزديک است و در عين حال، محلّ و مکانى ندارد. همان گونه که در قرآن مجيد آمده است: (وَ هُوَ مَعَکُمْ أَيْنَ مَا کُنْتُمْ وَ اللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ)؛ «هرجا باشيد او با شماست و خداوند نسبت به آنچه انجام مى دهيد بيناست».
و نيز مى فرمايد: (وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ)؛ «و ما به او از رگ قلبش نزديک تريم». و همچنين مى فرمايد: (وَلِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَماَ تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ إِنَّ اللّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ)؛ «مشرق و مغرب از آنِ خداست پس به هر سو رو کنيد، رو به خدا کرده ايد، خداوند داراى قدرت وسيع، و (به همه چيز) داناست».
روشن است که اعتقاد به اين اوصافِ کماليه خداوند، اثر تربيتى فوق العاده ى نيز دارد؛ چراکه انسان همه جا خود را با او مى بيند و تمام جهان هستى را محضر او مى شمارد و باور مى کند که خدا در خلوت و جلوت، با اوست، در نتيجه شرم مى کند که به سراغ نافرمانى و عصيان و گناه برود.
در بيان چهارمين و پنجمين اوصاف او، مى فرمايد: «آفرينش موجودات، در آغاز بر او سنگين نبوده است (و در ادامه راه) از تدبير آنچه ايجاد کرده بازنمانده و عجز و ناتوانى، او را از آفرينشِ (جديد) بازنداشته است»؛ (لَمَ يَؤُدْهُ خَلْقُ مَا ابْتَدَأَ، وَلاَ تَدْبِيرُ مَاذَرَأَ، وَ لاَ وَقَفَ بِهِ عَجْزٌ عَمَّا خَلَقَ).
در اين عبارت، به چند نکته اشاره شده است که همه آن ها به قدرت بى پايان پروردگار بازمى گردد: نخست اين که آفرينش موجودات در آغاز کار که قدرت بيشترى را مى طلبد هرگز بر او سنگين نبوده (توجّه داشته باشيد که «لَمْ يَؤُدْهُ» از ريشه «أَوْد» (بر وزن عود) به معناى سنگينى است) دوم اين که در ادامه راه، ربوبيّت و تدبير آن ها مشکلى براى او ايجاد نکرده است و سوم اين که با آفرينش اين همه موجودات، قدرت او پايان نيافته، بلکه مى تواند با فرمان «کُن» عالَمى ديگر، بلکه ميليون ها و هزاران ميليون عالم، شبيه جهانى که آفريده است، بيافريند: (إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئآ أَنْ يَقُولَ لَهُ کُنْ فَيَکُونُ)؛ «فرمان او چنين است که هرگاه چيزى را اراده کند تنها به آن مى گويد: «موجود باش!» آن نيز بى درنگ موجود مى شود!».
جمله اخير، معناى ديگرى نيز مى تواند داشته باشد و آن اين که آفرينش موجودات، او را از اداره آن ها عاجز نساخته است؛ در اين صورت مفهوم اين جمله، تأکيدى مى شود بر آنچه در جمله قبل گذشت!
اين اوصاف نيز از نامتناهى بودن ذات و صفات او سرچشمه مى گيرد؛ زيرا عجز و ناتوانى و خستگى و سنگينى درمورد کسى تصوّر مى شود که قدرتش محدود باشد و بخواهد بيش از آنچه در توان دارد، انجام دهد؛ ولى براى کسى که قدرتش نامحدود است، کوچک و بزرگ، سنگين و سبک، آسان و سخت، مفهوم ندارد.
در ششمين وصف از اين سلسله اوصاف، اشاره به جلوه ديگرى از علم بى پايان پروردگار مى کند و مى فرمايد: «در آنچه فرمان داده و مقدّر ساخته، ترديدى به او راه نيافته (تا در کار خود شک کند)، بلکه فرمانش متين، و علمش محکم، و کارش صحيح و بى خلل است»؛ (وَلاَ وَلَجَتْ عَلَيْهِ شُبْهَةٌ فِيمَا قَضَى وَقَدَّرَ، بَلْ قَضَاءٌ مُتْقَنٌ، وَ عِلْمٌ مُحْکَمٌ، وَ أَمْرٌ مُبْرَمٌ).
انسان ها با علم محدودى که دارند گاه تصميم مهم و محکمى مى گيرند؛ ولى در ادامه راه، حقايقى بر آن ها کشف مى شود که آن ها را در تصميم خود، متزلزل مى سازد و گاه به کلّى به اشتباه خود پى مى برند و از وسط راه بازمى گردند. امّا آن کس که علمش بى پايان است و در تمام عالم هستى چيزى بر او مخفى نيست ومطلب تازه اى براى او کشف نمى شود، از ازل تا ابد را مى داند و همه چيز، در هر زمان و هر مکان، دربرابر ذات پاک او حضور دارند، هرگاه تدبيرى کند وفرمانى دهد و چيزى را مقدّر فرمايد، هيچ گونه شک و شبهه اى به آن راه پيدا نمى کند.
باز در اين جا مى بينيم که اين وصف الهى نيز از نامتناهى بودن ذات و صفات او سرچشمه مى گيرد؛ آرى محور اصلى صفات او «بى پايان بودنِ ذات و صفات» اوست.
در هفتمين و هشتمين وصف از اوصاف الهى، که خطبه با بيان آن پايان مى گيرد، مى فرمايد: «او کسى است که (همگان) در بلاها و مشکلات چشم اميد به او دوخته اند؛ و در نعمت ها از او بيم دارند (که مبادا کفران، مايه سلب نعمت گردد)»؛ (الْمَأْمُولُ مَعَ النِّقَمِ، الْمَرْهُوبُ مَعَ النِّعَمِ).
در آيات قرآن مجيد نيز، بارها به اين مسائل اشاره شده است؛ در يک جا مى فرمايد: (فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرآ * إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرآ)؛ «(آرى) به يقين با سختى آسانى است مسلّماً با سختى آسانى است». و در جاى ديگر مى فرمايد: (أَفَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَنْ يَأْتِيَهُم بَأْسُنَا بَيَاتآ وَ هُمْ نَآئِموُنَ * أَوَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَن يَأْتِيَهُم بَأْسُنَا ضُحىً وَ هُمْ يَلْعَبُونَ)؛ «آيا اهل اين آبادى ها از اين ايمن هستند که عذاب ما شبانه به سراغ آن ها بيايد، در حالى که در خواب باشند و آيا اهل اين آبادى ها از اين در امان اند که عذابِ ما هنگام روز، به سراغشان بيايد در حالى که سرگرم بازى هستند؟!».
آرى، مشکلات، هر چند سخت و پيچيده و خطرناک باشد، اگر خدا لطف کند، حلّ آن ساده و آسان است و نعمت ها هر چند گسترده و بى حساب باشد، اگر خدا اراده کند، برچيدن آن مشکل نيست؛ بنابراين، نه در بلا و سختى مى توان مأيوس شد و نه در آسايش و نعمت مى توان غافل ماند. به همين دليل مؤمنان راستين، هميشه در ميان خوف و رجا ـ که عامل اصلى تربيت انسان هاست ـ قرار دارند.
اين دو وصف نيز جلوه ديگرى از بى پايان بودن ذات و صفات خداست؛ از آن جا که قدرتش بى پايان است، حلّ هر مشکلى براى او آسان و گرفتن نعمت ها از کفران کنندگان، براى او بسيار ساده است. با يک طوفان همه چيز به هم مى ريزد و با يک زمين لرزه، شهرها زيرورو مى گردد! با يک بيمارى واگيردار و ناشناخته هزاران يا ميليون ها انسان روانه بستر مى شوند و با يک گرما و سرماى شديد، ممکن است هزاران نفر در کام مرگ فرو روند! نکته
آثار تربيتى معرفة اللّه
بى شک معرفة اللّه و شناخت اسما و صفات او، موضوعيّت دارد و هرکس بايد تا آن جا که مى تواند از اين معرفت بهره بگيرد و به تعبيرى ديگر: «نفس اين معرفت، براى انسان مايه تکامل و قرب الى اللّه است». ولى با اين حال، اين حقيقت را نبايد فراموش کرد که توجّه به اين اوصاف کمال و جمال تأثير بسيار مهمّى در تربيت نفوس انسان ها دارد و توجّه به کمال مطلق، انسان را به سوى همانندى ـ هر چند در مرحله بسيار پايينى باشد ـ سوق مى دهد.
به عبارت ديگر: هنگامى که مى گوييم: خداوند درباره همه چيز عالم وقادر وتواناست و او را به خاطر علم و قدرتش مى ستاييم و حمد و ثنا مى گوييم؛ چگونه مى پسنديم که خودمان در جهل مطلق و ضعف و ناتوانى کامل باشيم. آن حمد و ستايش، ما را به کسب کمال بيشتر و قدرت و توان فزون تر دعوت مى کند. اين درمورد «صفات ذات».
درمورد «صفات اَفعال» نيز هنگامى که خدا را به رحمانيّت و رحيميّت مى ستاييم و مى گوييم: «رَحْمَتُهُ وَسِعَتْ کُلَّ شَىْءٍ؛ رحمتش همه چيز را دربر گرفته است»؛ بلکه مى گوييم: رحمت خاصّ او، گرچه ويژه بندگان باتقواست ولى
رحمت عامّش دوست و دشمن را فراگرفته و خوانِ نعمتِ بى دريغش، همه جا کشيده شده است، چگونه ممکن است ما از اين صفتِ والا به کلّى بى بهره باشيم؛ نه به دوست رحم کنيم و نه به دشمن، و پيمانه قلب ما به کلّى از رحمت تهى باشد؟!
به همين ترتيب توجّه به ساير صفات کماليّه او، اعمّ از صفات ذات و صفات فعل (جود و سخاوت و مغفرت و عزّت و عفو و بخشش و مانند آن) پرتوى از اين صفات برجسته را در وجود ما منعکس مى سازد و به سوى آن جذب مى کند!
* * * .
پاورقی ها
«نِدّ» بر وزن «ضدّ» در اصل به معناى مقابل و مخالف چيزى يا کسى است و به تعبير ديگر: به معناى همانندى است که به مقابله برمى خيزد؛ لذا گاهى آن را به «ضدّ» نيز تفسير کرده اند.
«مُثاوِر» در اصل از ريشه «ثَور» به معناى هيجان آمده است و لذا «اِثاره» به معناى پراکندن چيزى است و «مُثاوره» به معناى هيجان دو شخص يا دو چيز بر ضد يکديگر است؛ از اين رو به معناى «محاربه» نيز گفته شده است. «مُکاثر» از ريشه «کثرت» به معناى فزونى است و «مُکاثر» به کسى گفته مى شود که فزون طلب است و يا به دليل داشتن مال و قدرتِ زياد، فخرفروشى مى کند. «مُنافر» از ريشه «نفرت» به معناى دورى گزيدن و ناخوش داشتن چيزى است. «داخرون» از ريشه «دُخور» بر وزن «حضور» به معناى ذلّت و کوچکى است، که گاه در امور مثبت به کار مى رود و گاه در امور منفى. هنگامى که بندگان خدا به عنوان «داخر» توصيف مى شوند به معناى تسليم و تواضع دربرابر حق است. در بسيارى از نسخه هاى نهج البلاغه که در دست شارحان بوده، جمله فوق به اين صورت است: «فَيُقَالَ: هُوَ فِيهَا کَائِنٌ» و شک نيست که مفهوم جمله، مطابق اين نسخه روشن تر است و در نسخه اى که در متن آمده نيز کلمه «فيها» در تقدير است. «يَنْأَ» از ريشه «نَأْى» بر وزن «رأى» به معناى دور شدن است و بعضى آن را به معناى «فاصله گرفتن از چيزى و به سوى نقطه دوردستى حرکت کردن» تفسير کرده اند. حديد، آيه 4. ق، آيه 16. بقره، آيه 115. يس، آيه 82. شرح، آيات 5 و 6. اعراف، آيات 97 و 98. برگرفته از آيه 156 سوره اعراف، که مى فرمايد: (وَ رَحْمَتِى وَسِعَتْ کُلَّ شَىءٍ).