تفسیر بخش دوم


أَيُّهَا النَّاسُ، إِيَّاکُمْ وَ تَعَلُّمَ النُّجُومِ، إِلاَّ مَا يُهْتَدَى بِهِ فِي بَرٍّ أَوْ بَحْرٍ، فَإِنَّهَا تَدْعُو إِلَى آلْکَهَانَةِ، وَ آلْمُنَجِّمُ کَالْکَاهِنِ، وَ آلْکَاهِنُ کَالسَّاحِرِ، وَ السَّاحِرُ کَالْکَافِرِ! وَ آلْکَافِرُ فِي النَّارِ! سِيرُوا عَلَى آسْمِ اللهِ.

ترجمه
اى مردم! از فرا گرفتن علم نجوم (آنچه مربوط به پيشگويى به وسيله ستارگان است) بپرهيزيد! جز به آن مقدار که در خشکى، يا دريا به وسيله آن هدايت حاصل مى شود؛ چرا که نجوم به کهانت دعوت مى کند و منجّم همچون کاهن است و کاهن همچون ساحر و ساحر همچون کافر است و کافر در آتش دوزخ است! حال که چنين است، به نام خدا به سوى مقصد حرکت کنيد.
شرح و تفسیر
از پيشگويى هاى منجّمان بپرهيزيد
در اين بخش از خطبه، امام (عليه السلام) روى سخن را به عموم مردم کرده، درباره فراگيرى علم نجوم هشدار مى دهد و در واقع حساب احوال نجوم را از احکام نجوم جدا مى سازد و به پيامدهاى سوء آن بخش از نجوم که اساس و پايه اى ندارد، اشاره پرمحتوايى مى کند؛ مى فرمايد: «اى مردم! از فراگرفتن علم نجوم (آنچه مربوط به پيشگويى به وسيله ستارگان است) بپرهيزيد! جز به آن مقدار که در خشکى و دريا به وسيله آن هدايت حاصل مى شود»؛ (أَيُّهَا النَّاسُ، إِيَّاکُمْ وَ تَعَلُّمَ النُّجُومِ، إِلاَّ مَا يُهْتَدَى بِهِ فِي بَرٍّ أَوْ بَحْرٍ). بنابراين، ستاره شناسى و استفاده از وضع ستارگان در آسمان، براى پيدا کردن مسيرها در دريا و صحرا و همچنين امور ديگرى از اين قبيل که بر واقعيت هاى اوضاع ستارگان بنا شده است، نه تنها ممنوع نيست، بلکه گاه جزء علوم «لازم التّعليم» محسوب مى شود؛ چرا که با نظام جامعه انسانى سروکار دارد.
قرآن مجيد نيز به اين موضوع به عنوان يک نعمت مهمّ الهى و يکى از نشانه هاى توحيد اشاره کرده و مى فرمايد: (وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ)؛ «و (شب هنگام) به وسيله ستارگان هدايت مى شوند».
و در جايى ديگر مى فرمايد: (وَ هُوَ الَّذِى جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُواْ بِهَا فِى ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ)؛ «او کسى است که ستارگان را براى شما قرار داد، تا در تاريکى هاى خشکى و دريا، به وسيله آن ها راه يابيد. ما نشانه ها(ى خود) را براى کسانى که مى دانند (و اهل فکر و انديشه اند) بيان کرديم».
اين تعبيرات نشان مى دهد که قرآن، انسان ها را براى فراگرفتن اين بخش از علم نجوم تشويق مى کند. آنچه ممنوع است همان چيزى است که به عنوان احکام نجوم معروف شده؛ يعنى از اوضاع کواکب و چگونگى تقارن و تباعد (دورى و نزديکى) آن ها مسائلى را کشف مى کنند و پيشگويى هايى درباره حال اشخاص، گروه ها و جامعه بشرى انجام مى دهند که بخشى از آن، کلّى گويى هايى است که هر کس توانايى آن را دارد، بى آن که نگاهى در اوضاع کواکب کرده باشد؛ يا بيان جزئيّاتى است که با حدس و گمان همراه است و در بسيارى از مواقع خلاف آن ثابت مى شود همان گونه که در شأن ورود اين خطبه بيان شد.
به همين دليل امام (عليه السلام) در ذيل کلامش مى فرمايد: «چراکه نجوم، به کهانت دعوت مى کند، و منجّم همچون کاهن است، و کاهن همچون ساحر، و ساحر همچون کافر است، و کافر در آتش دوزخ است! حال که چنين است به نام خدا به سوى مقصد حرکت کنيد!»؛ (فَإِنَّهَا تَدْعُو إِلَى آلْکَهَانَةِ، وَ آلْمُنَجِّمُ کَالْکَاهِنِ، وَ آلْکَاهِنُ کَالسَّاحِرِ، وَالسَّاحِرُ کَالْکَافِرِ! وَ آلْکَافِرُ فِي النَّارِ! سِيرُوا عَلَى آسْمِ اللّهِ).
منظور از «کهانت» خبر دادن از امور پنهانى و پيشگويى درباره مسائل آينده و ادّعاى آگاهى بر اسرار پنهان است؛ در لغت عرب «کاهن» به کسى گفته مى شود که مدّعى اين امور باشد. در عصر جاهليّت افرادى بودند که چنين ادعاهايى را داشتند، مانند: «شقّ» و «سطيح». در ميان کاهنان معمول بود که سخنان باطل و بى اساس خود را با سجع و قافيه مى آميختند و با الفاظى جذّاب و پر طمطراق ادا مى کردند تا در دل ها مؤثّرتر شود. اگر مى بينيم مشرکانِ ناآگاهِ عرب، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) را «کاهن» مى خواندند، به اين دليل بود که از طريق وحى، پيشگويى مى کرد؛ به علاوه، آيات قرآن را که در نهايت فصاحت و بلاغت بود، براى آن ها تلاوت مى فرمود و چون آن ها نمى خواستند «حقيقت راببينند، ره افسانه مى زدند».
بنابراين، علم نجوم (منظور، علم احکام نجوم است) سر از کهانت درمى آورد و کارهاى کاهنان، شباهت زيادى به ساحران دارد؛ چرا که هر دو از طريق نيرنگ و تقلّب، به اغفالِ مردمِ ساده انديش دست مى زنند و ساحر همچون کافر است؛ چرا که بر خدا توکّل نمى کند و تکيه گاه او امور ديگرى است. خدا را عملاً منشأ تأثير در سرنوشت خود نمى داند، بلکه تأثير را در امور ديگرى که سحر و جادوست مى طلبد و سرنوشتِ همه اين گمراهان آتش دوزخ است. نکته ها
1. علم نجوم چيست؟ و چه بخشى از آن ممنوع است؟
نخستين سؤالى که در اين جا پيش مى آيد اين است: منظور از علم نجوم که در اين خطبه شريفه، مورد نکوهشِ شديدِ اميرمؤمنان على (عليه السلام) قرار گرفته و در نهايت، معادل با کفر شمرده شده و مردم از آن نهى شديد شده اند، چيست؟
به يقين منظور از آن، علم به احوال نجوم و حرکات و نزديکى و دورى آن ها از يکديگر و آگاهى بر اوضاع و احوال آن ها نيست. زيرا همان گونه که قبلاً نيز اشاره شد حرکات نجوم و اوضاع آن ها در آسمان ها، از آيات الهى شمرده شده و مردم براى بهره گيرى از آن ها جهت پيدا کردن راه ها در شب هاى ظلمانى در دريا و صحرا، تشويق شده اند و در ذيل همين خطبه نيز اشاره کوتاهى به اين مسئله شده است.
اصولاً آگاهى بر اسرار عالم آفرينش و تفکّر در خلقت آسمان ها و زمين، چيزى نيست که مورد مذمّت قرار گيرد؛ بلکه يکى از برنامه هاى اولى الالباب و صاحبان خرد و انديشه است: (إِنَّ في‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ)؛ «مسلّمآ در آفرينش آسمان ها و زمين، و آمد و رفت شب وروز، نشانه هايى (روشن) براى خردمندان است».
بنابراين، آنچه با آن شدّت، مورد نهى و مذمّت قرار گرفته حتمآ چيز ديگرى است و آن عبارت است از: علم به احکام نجوم. يعنى مجموعه پندارها و خيالاتى که زندگى و سرنوشت انسان ها را در اين کره خاکى با اوضاع و احوال ستارگان پيوند مى داد و به وسيله اوضاع فلکى، پيشگويى هايى درباره آينده، نه تنها در مسائل عمومى و اجتماعى، بلکه در مسائل شخصى و جزيى مى کردند؛ به همين دليل سلاطين و شاهان غالبآ در دربار خود، براى دستيابى به حوادث آينده، «منجّمانى» استخدام مى کردند و بسيارى از آن ها اوضاع کواکب را مطابق آنچه ميل سلطان بود پيش بينى مى نمودند و حتّى تا اين اواخر در تقويم ها هنگامى که منجّمانِ سنّتى، مى خواستند اوضاع کواکب را پيش بينى کنند، نخستين پيش بينى آن ها اين بود که «اوضاع کواکب دلالت دارد بر سلامتى ذات اقدسِ ملوکانه، قَدَرْقدرت و قوى شوکت»؛ سپس به ذکر کلّياتى مى پرداختند که بدون مطالعه اوضاع کواکب نيز براى همه قابل پيش بينى بود، مانند: «از دست رفتن بعضى از بزرگان، اختلاف در بعضى از اصقاع عالم و گرانى بعضى از اشيا، آفت در بعضى از اشجار، سرد شدن هوا در زمستان و گرم شدن آن در تابستان، عزّت لحوم و دسوم در زمستان» و امثال آن. البتّه گاه انگشت روى موارد جزئى مى گذاشتند که در پاره اى از مواقع، درست از آب درمى آمد و در پاره اى از مواقع، غلط.
آنچه در روايات اسلامى و در خطبه مورد بحث، از آن نهى شده، همين پيشگويى ها و غيب گويى هاى بى مورد است.

2. چرا در رديف کفر؟
اکنون سؤال ديگرى پيش مى آيد و آن اين که درست است که پندارِ ارتباط ميان زندگى ما و ستارگان اساس و پايه اى ندارد و بر هيچ منطقى استوار نيست؛ ولى آن همه نکوهش و قراردادن آن در رديف کفر، از کجا سرچشمه مى گيرد؟
براى روشن شدن پاسخ اين سؤال، بايد به اين نکته توجّه داشت که طرفداران نظريه ارتباط به چند گروه تقسيم مى شدند:
الف) کسانى که اعتقاد به ازليّت و الوهيّت ستارگان داشتند و آن ها را مؤثّر در عالم هستى و حيات بشر و حوادث زمينى مى دانستند.
ب) آن ها که معتقد بودند ستارگان موجوداتى مدير و مدبّر عالم هستى هستند، هر چند اين کار به «اذن اللّه» و نه از روى استقلال، صورت مى گيرد. ج) کسانى که معتقد بودند آن ها تأثيرات طبيعى در کره زمين دارند و همان گونه که حرارت آفتاب سبب رويش درختان و برگ و بار آن ها مى شود، اوضاع کواکب نيز تأثيراتى در ساير بخش هاى زندگى بشر دارد که قسمتى از آن براى ما کشف شده و بخشى در پرده ابهام است.
د) گروه ديگرى معتقد بودند که آن ها تأثيرى در زندگى بشر ندارند، ولى مى توانند از حوادث حال و گذشته خبر دهند و به تعبير ديگر: آن ها امارات و نشانه هايى بر حوادث اند نه علل و اسباب.
گروه اوّل، بى شکّ در زمره کفّارند حتّى اگر اعتقاد به خدا نيز داشته باشند؛ چرا که آن ها مشرک اند و غير از خداوند متعال، قايل به الوهيّت کواکب آسمان نيز هستند.
گروه دوم، گرچه در زمره کفّار نيستند، ولى از دو نظر در اشتباه اند، نخست اين که: ادّعاى آن ها درباره تأثير کواکب در زندگى انسان ها، سخنى است بدون دليل و قولى است بدون علم و ادّعايى است بدون مدرک.
ديگر اين که: اين سخن مخالف ظواهر آيات قرآن و روايات قطعى اسلامى است که هيچ يک از اين آثار ـ به خصوص شعور و حيات و تدبير آفرينش ـ را به آن ها نسبت نمى دهد؛ بلکه آفرينش و مرگ و رزق و تدبير عالم را به خداوند متعال نسبت مى دهد و اگر سخنى از اجرام سماوى و نجوم و خورشيد و ماه مى گويد، تنها به اين عنوان است که آن ها آيات و نشانه هاى حق اند. اگر واقعاً آن ها داراى علم و حيات و قدرت و تدبير و تصرّف در عالم بودند، حداقّل مى بايست در اين همه آيات و روايات اشاره اى به آن مى شد. آرى آن ها مسخّر فرمان حقّاند و هرکدام وظيفه خاص خود را انجام مى دهند، خورشيد، نورافشانى مى کند، ماه، چراغ شب هاى تاريک است و... .
گروه سوم، که معتقدند کواکب آسمان از طريق آثار طبيعى در اوضاع زمين تأثير دارند، به يقين سخنشان برخلاف واقع نيست، امّا محدوده اين تأثير کجاست؟ و تا چه حدّ است؟ دقيقآ بر ما روشن نيست. ما مى دانيم تابش خورشيد در همه چيز مؤثّر است، کره ماه در جزر و مدّ تأثير دارد، نور ستارگان نيز بى اثر نيست، امّا آيا اين ها در حوادث زندگى ما نيز مؤثرند يا نه؟ آيا مثلاً آتشفشان هاى خورشيد در هيجانات فکرى انسان ها که در روى زمين زندگى مى کنند و در نتيجه در بروز جنگ ها و نزاع ها مؤثّر است يا نه؟ و مسائلى ديگر از اين قبيل؛ اين ها بر ما پوشيده است و حکم قطعى در اين باره، از قبيل قول به غير علم است و سخنِ بدون دليل؛ بنابراين چنين سخنى شرعآ مجاز نيست، مگر اين که با دلايل علمى و قطعى، اين تأثيرات و مانند آن ثابت شود.
به تعبيرى ديگر: آنچه از تأثيرات طبيعى اوضاع فلکى در زمين و زندگى انسان ها ثابت شده اِخبار از آن مانعى ندارد و درباره آنچه مشکوک است تنها به صورت احتمال مى توان سخن گفت و حکم قطعى جايز نيست و در هر حال اعتقاد به چنين تأثيرى به صورت اجمالى، نه کفر است و نه خلاف شرع و رواياتِ نهى از فراگرفتنِ علم نجوم، هرگز ناظر به آن نيست و منجّمين پيشين نيز در احکامشان ناظر به اين امور نبودند.
از کلمات منجّمين پيشين استفاده مى شود که آن ها براى ستارگان طبايعى قايل بودند: بعضى داراى طبيعت گرم، بعضى داراى طبيعت سرد و مانند اين ها. بى شک قايل شدن به وجود اين طبايع براى ستارگان ناشى از استحسانات و پندارها بود ولى بر اساس آن احکامى صادر مى کردند و مى گفتند: چون در اين ماه، فلان ستاره به فلان ستاره نزديک شده و طبيعت اين دو، چنين اقتضا مى کند، پس فلان حوادث در روى زمين هماهنگ با آن طبايع، ظهور و بروز خواهد کرد؛ که چون بر پايه پندار و استحسان بود، به هيچ وجه نمى توانست دليلى بر حکم قطعى در اين امور شود و شايد به همين دليل «منجّمين اسلامى» در غالب اين موارد تکيه بر احتمال مى کردند و مى گفتند: «احتمال بروز چنين حوادثى وجود دارد». گروه چهارم، که حالات کواکب و ستارگان را نشانه ها و علاماتى براى حوادث آينده مى دانستند، يا اين که مى گفتند: سنّت الهى بر اين جارى شده که به هنگام ظهور کيفيّات فلکى و تغييرات ستارگان، فلان حادثه در کره زمين رخ دهد؛ بى آن که قايل به تأثير يا الوهيّت و ربوبيّت براى کواکب آسمان باشند، اعتقاد آن ها موجب کفر نبود؛ امّا چون سخنى بدون دليل و قولى بدون علم داشتند و بر استنباط هاى ظنّى يا وهمى تکيه مى کردند، کارشان حرام بود؛ زيرا مى دانيم که در اسلام هر سخنى که بدون علم و يقين و بدون حجّت شرعيّه از انسان صادر شود، حرام و گناه است. قرآن مجيد مى فرمايد: (وَ لاَتَقْفُ مَا لَيْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ)؛ «از آنچه به آن آگاهى ندارى پيروى نکن». و نيز به عنوان نکوهش مى فرمايد: (أَتَقُولُونَ عَلَى
اللّهِ مَا لاَتَعْلَمُونَ)؛ «آيا به خدا نسبتى مى دهيد که نمى دانيد؟!». در جاى ديگر درباره گروهى از کفّار مى فرمايد: (وَ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلمٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لاَيُغْنِى مِنَ الْحَقِّ شَيْئآ)؛ «آن ها هرگز به اين سخن دانشى ندارند، تنها از گمانِ بى پايه پيروى مى کنند با اين که گمان هرگز انسان را از حقّ بى نياز نمى کند».
از سوى ديگرمى دانيم که علم غيب، مخصوص به خداست، اوست که مى داند هر کسى سرانجام به سوى کدام مسير حرکت مى کند و آينده او چگونه است، در چه زمان و زمينى از جهان چشم مى پوشد و در جوامع انسانى چه حوادثى روى مى دهد. البتّه «اولياءاللّه» با تعليم الهى به قسمتى از اين امور آگاهى دارند، ولى از بعضى حوادث مانند «قيام قيامت» يا «ظهور مصلح جهانى» آگاه نيستند؛ ولى غير از معصومين (عليهم السلام) هرکس ادّعاى علم غيب کند قابل قبول نيست؛ خواه اين ادّعا از طريق علم نجوم باشد يا ارتباط با ارواح يا اخبار جنّ و يا غير اين ها. از آنچه گفته شد به خوبى روشن مى شود که چرا امام (عليه السلام) در اين خطبه شريفه، علم نجوم را سرچشمه کهانت و منجّم را به منزله کاهن و کاهن را به منزله ساحر و ساحر را همانند کافر شمرده است و نيز روشن مى شود که چگونه تصديق منجّمان سبب تکذيب قرآن است و چگونه تکيه بر سخن آنان سبب بى نياز شمردن خويشتن از توکلّ بر خدا و استعانت از ذات پاک اوست.
در واقع سخن امام (عليه السلام) ناظر به گروه هاى مختلفى از منجّمان است که يا اعتقاد به تأثير استقلالى نجوم داشتند، يا به دلالت و حکايتِ اوضاعِ نجوم از حوادث زمين معتقد بودند و يا مانند آن.
اسلام بر اين بخش از علم نجوم، که پايه و مايه اى نداشت و متّکى بر اوهام و پندارها بود، خط بطلان کشيد؛ ولى علم نجوم به معناى «آگاهى بر آثار و اسرار ستارگان» را محترم مى شمارد و مسلمانان را به فراگيرى آن دعوت مى کند.

3. چگونگى پيدايش پيش گويى هاى نجومى
اين که انگيزه پيدايش علم نجوم به معناى خرافى آن ـ نه به معناى علمى آن ـ چه بوده است؟ دقيقآ روشن نيست؛ ولى امورى را مى توان به عنوان احتمال قابل ملاحظه، در اين مسئله مؤثّر دانست:
الف) تقارنِ اتّفاقىِ بعضى از حوادث زمينى با اوضاع فلکى.
ب) استحسانات و تخيّلاتى که در بسيارى از مسائل اجتماعى پايه تحليل ها قرار مى گيرند.
ج) اصرار بشر ـ به خصوص سلاطين و صاحبان قدرت ـ براى دانستن حوادث آينده و آنچه مربوط به آن ها بود.
د) استفاده از آن براى توجيه مکتب جبر؛ به اين معنى که بگويند: حوادثِ زندگىِ ما، معلول اوضاع افلاک است؛ بخواهيم يا نخواهيم اين حوادث صورت مى گيرد. هـ) توجيه مسائل سياسىِ موردِ نظر، براى کوبيدن افکار مخالفان سياسى، با اين استدلال که اوضاع افلاک چنين دلالت مى کند و کسى نمى تواند با آن مقابله نمايد.
در اين جا سؤال ديگرى مطرح است و آن اين که در بعضى از روايات اسلامى درباره پرهيز از عقد ازدواج در هنگامى که قمر در عقرب است (ماه، مقابل صورت فلکى عقرب قرار گرفته است) دستوراتى وارد شده، آيا اين دليل بر آن نيست که اوضاع افلاک در زندگى انسان ها تأثير طبيعى دارد؟
پاسخ اين سؤال، چندان پيچيده نيست. زيرا ما تأثير طبيعى اوضاع فلکى را در زندگى انسان ها انکار نکرديم؛ چرا که تمام اجزاى جهان، يک مجموعه به هم پيوسته است و در يکديگر تأثير دارند. آنچه ما گفتيم اين بود که اثبات تأثير طبيعى اوضاع افلاک در زندگى انسان ها در هر مورد و بدون استثنا، نياز به دليل و برهان دارد و با خيال و پندار و استحسان نمى توان چيزى را اثبات کرد؛ حال اگر از طريق معصومين (عليهم السلام) مطلبى در اين زمينه ثابت شود، به همان مقدار که ثابت شده قابل قبول و مورد پذيرش است.
بنابراين روايات قمر در عقرب، ناقض بحث هاى بالا نيست.