تفسیر بخش هفتم

جَعَللَ لَکُمْ أَسْمَاعاً لِتَعِيَ مَا عَنَاهَا، وَ أَبْصَاراً لِتَجْلُوَ عَنْ عَشَاهَا، وَ أَشْلَاءً جَامِعَةً لِأَعْضَائِهَا، مُلَائِمَةً لِأَحْنَائِهَا، فِي تَرْکِيبِ صُوَرِهَا، وَ مُدَدِ عُمُرِهَا، بِأَبْدَانٍ قَائِمَةٍ بِأَرْفَاقِهَا، وَ قُلُوبٍ رَائِدَةٍ لِأَرْزَاقِهَا، فِي مُجَلِّلَاتِ نِعَمِهِ، وَ مُوجِبَاتِ مِنَنِهِ، وَ حَوَاجِزِ عَافِيَتِهِ، وَ قَدَّرَ لَکُمْ أَعْمَاراً سَتَرَهَا عَنْکُمْ، وَ خَلَّفَ لَکُمْ عِبَراً مِنْ آثَارِ الْمَاضِينَ قَبْلَکُمْ، مِنْ مُسْتَمْتَعِ خَلَاقِهِمْ، وَ مُسْتَفْسَحِ خَنَاقِهِمْ، أَرْهَقَتْهُمُ الْمَنَايَا دُونَ الْآمَالِ، وَ شَذَّ بَهُمْ عَنْهَا تَخَرُّمُ الْآجَالِ، لَمْ يَمْهَدُوا فِي سَلَامَةِ الْأَبْدَانِ، وَ لَمْ يَعْتَبِرُوا فِي أُنُف‏ الْأَوَان‏.

ترجمه
(خداوند) براى شما گوش هايى قرار داد که آنچه را برايش اهميّت دارد، بشنود و حفظ کند، و چشم هايى که تاريکى ها را کنار زند ( و حقايق را آن گونه که هست ببيند) و نيز بدن هايى قرارداد که اعضا را در بر گرفته است و در ترکيب بندى و تداوم عمر، هماهنگ با يکديگرند؛ هماهنگ با بدن هايى که تمام امکانات را دربر دارد، و دل هايى که جوينده انواع روزى ها (و مواهب الهى) است و براى آن دقيقآ برنامه ريزى مى کند، تا نعمت هاى فراگير الهى و مواهب گوناگون او را به دست آورد، و از آنچه مانع عافيت و سلامت است بپرهيزد؛ و نيز عمرهايى براى شما مقدّر فرمود که مقدار دقيق آن از شما پنهان است، و از آثار گذشتگان درس هاى عبرت برايتان ذخيره کرد (که مايه بيدارى و هوشيارى شماست). از لذاتّى که از دنيا بردند و مواهبى که پيش از گلوگير شدن مرگ، از آن بهره مند شدند؛ ولى سرانجام، پنجه مرگ، گريبان آن ها را گرفت و ميان آن ها و آرزوها جدايى افکند و با فرارسيدن اجل، دامنه آرزوها را برچيد، اين در حالى بود که به هنگام سلامت، چيزى براى خود نيندوختند و در آغاز زندگى (براى پايانش) عبرت نگرفتند.
شرح و تفسیر
همه غرق احسان اوييم!
امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه، اشاره به بخشى از نعمت هاى مهمّ الهى مى کند، نعمت هايى که توجّه به آن ها حسّ شکرگزارى انسان را برمى انگيزد و انگيزه اى براى شناخت خدا و پرهيزکارى مى شود؛ مى فرمايد: «(خداوند) براى شما گوش هايى قرار داد که آنچه را برايش اهميّت دارد بشنود و حفظ کند و چشم هايى که تاريکى ها را کنار زند (و حقايق را آن گونه که هست ببيند) و نيز بدن هايى قرار داد که اعضا را دربر گرفته است. و در ترکيب بندى و تداوم عمر، هماهنگ با يکديگرند»؛ (جَعَلَ لَکُمْ أَسْمَاعآ لِتَعِيَ مَا عَنَاهَا، وَ أَبْصَارآ لِتَجْلُوَ عَنْ عَشَاهَا، وَ أَشْلاَءً جَامِعَةً لِأَعْضَائِهَا، مُلَائِمَةً لِأَحْنَائِهَا، فِي تَرْکِيبِ صُوَرِهَا، وَ مُدَدِ عُمُرِهَا).
در واقع امام (عليه السلام) در اين بخش از سخنان خود، از يک سو اشاره به نعمت بزرگِ تک تکِ اعضاى بدن کرده و از ميان آن ها انگشت روى چشم و گوش ـ که مهم ترين وسيله هاى ارتباط انسان با عالم خارج اند و قسمت عمده معلومات انسان از مسير اين دو به دست مى آيد ـ گذاشته، و از سوى ديگر، به هماهنگى اعضاى بدن با يکديگر اشاره مى فرمايد و از بين آن ها سخن از عضلات بدن به ميان آورده که هماهنگ با تمام اعضا کار مى کنند و با اَشکال استخوان ها، دقيقآ مطابقت دارند.
مسئله هماهنگى اعضاى بدن، يکى از جالب ترين پديده هاى آفرينش و از مهم ترين نعمت هاى الهى است. در عين اين که ظاهرآ بسيارى از اعضا مستقل هستند ولى به هنگام پيشامدهاى مختلف، چنان هماهنگى خودجوش در ميان آن ها پديد مى آيد که انسان در شگفتى فرو مى رود. مثلا اگر حادثه اى رخ دهد که انسان مجبور باشد از مرکز حادثه به سرعت دور شود و فرار کند، در يک لحظه تمام نيروهاى بدن بسيج مى شود، ضربان قلب بالا مى رود، نفس به سرعت رفت و آمد مى کند، تا خون و اکسيژن کافى را به عضلات و ماهيچه ها برساند، هوشيارى بيشتر مى شود، چشم و گوش، تيزبين تر و دقيق تر مى گردند و حتّى اگر موانعى از قبيل گرسنگى و تشنگى وجود داشته باشد، ناگهان فراموش مى شود، تا انسان بتواند به سرعت خود را از مرکز حادثه دور کند. اين هماهنگى به ميل و اختيار انسان نيست بلکه از طريق فرمان هايى است که از مغز، به صورت ناخودآگاه به تمام اعضا صادر مى شود. اين هماهنگى عجيب، هم از نشانه هاى قدرت و عظمت پروردگار و هم از نعمت هاى عظيم او بر ماست، که در جمله هاى امام (عليه السلام) به آن اشاره شده است.
اين هماهنگى نه تنها در صورت، که در کُنه باطن اعضا، و حتّى در مقدار عمر آن ها وجود دارد که امام (عليه السلام) به خصوص به آن ها اشاره فرموده است. سپس در ادامه اين سخن مى افزايد: «هماهنگ با بدن هايى که تمام امکانات را دربر دارد و دل هايى که جوينده انواع روزى ها (و مواهب الهى) است و براى آن دقيقآ برنامه ريزى مى کند تا نعمت هاى فراگير الهى و مواهب گوناگون او را به دست آورد و از آنچه مانع عافيت و سلامت است، بپرهيزد»؛ (بِأَبْدَانٍ قَائِمَةٍ بِأَرْفَاقِهَا، وَ قُلُوبٍ رَائِدَةٍ لِأَرْزَاقِهَا، فِي مُجَلِّلاَتِ نِعَمِهِ، وَ مُوجِبَاتِ مِنَنِهِ، وَ حَوَاجِزِ عَافِيَتِهِ).
اين بخش از کلام امام (عليه السلام) تکميل کننده آن چيزى است که در جمله هاى قبل در مورد هماهنگى اعضاى بدن آمده است. مى فرمايد: نه تنها اعضا با يکديگر هماهنگ هستند، بلکه روح و فکر نيز در جلب منافع و دفع مفاسد با اين مجموعه ها همکارى تنگاتنگ دارند. و اين همکارى روحانى و جسمانى که بر سراسر وجود انسان حاکم است، از بدايع شگفت آورى است که هرچه زمان مى گذرد و علم پيش مى رود، دقايق و ظرافت هاى تازه اى از آن کشف مى شود و به يقين يکى از بزرگ ترين مواهب الهى و مهم ترين آيات عظمت اوست.
«مُجَلِّلاتِ نِعَمِهِ» از قبيل اضافه صفت به موصوف است و به معناى «نِعَمُهُ الْمُجَلَّلَة» [=نعمت هاى فراگير] است که عموم انسان ها را دربر مى گيرد و دوست و دشمن، و کافر و مؤمن از آن بهره مى گيرند.
«وَ حَوَاجِزَ عَافِيَتِهِ» به معناى موانع سلامت خداداد است و در اين جا جمله اى در تقدير است و با توجّه به آن، معناى اين جمله چنين مى شود: «خداوند راه هاى دفع موانع عافيت را به انسان آموخته است»؛ (مَا يَمْنَعُ حَوَاجِزِ عَافِيَتِهِ). سپس به دو قسمت از نعمت هاى بزرگ الهى بر انسان ها ـ افزون بر آنچه گذشت ـ اشاره کرده، مى فرمايد: «عمرهايى براى شما مقدّر فرموده که مقدار دقيق آن، از شما پنهان است و از آثار گذشتگان درس هاى عبرت برايتان ذخيره کرده است (که مايه بيدارى و هشيارى شماست)؛ از لذّاتى که از دنيا بردند و مواهبى که پيش از گلوگير شدنِ مرگ، از آن بهره مند شدند؛ ولى سرانجام، پنجه مرگ، گريبان آن ها را گرفت و ميان آن ها و آرزوها جدايى افکند و با فرارسيدن اجل، دامنه آرزوها را برچيد؛ اين در حالى بود که به هنگام سلامت، چيزى براى خود نيندوختند و در آغاز زندگى (براى پايانش) عبرت نگرفتند»؛ (وَ قَدَّرَ لَکُمْ أَعْمَارآ سَتَرَهَا عَنْکُمْ، وَ خَلَّفَ لَکُمْ عِبَرآ مِنْ آثَارِ آلْمَاضِينَ قَبْلَکُمْ، مِنْ مُسْتَمْتَعِ خَلاَقِهِمْ، وَ مُسْتَفْسَحِ خَنَاقِهِمْ. أَرْهَقَتْهُمُ آلْمَنَايَا دُونَ آلاْمَالِ، وَ شَذَّ بِهِمْ عَنْهَا تَخَرُّمُ آلاْجَالِ. لَمْ يَمْهَدُوا فِي سَلَامَةِ الْأَبْدَانِ، وَ لَمْ يَعْتَبِرُوا فِي أُنُف‏{6} الْأَوَان‏).
امّا نعمت اوّل، نعمت عمر است؛ که درواقع خميرمايه تمام سعادت ها و سرمايه تمام خوشبختى هاست. اگر اميرمؤمنان على (عليه السلام) در ليلة المبيت در بستر پيامبر (صلي الله عليه و آله) خوابيد و بزرگ ترين فضليت را در برابر اين ايثار براى خود فراهم کرد، تنها با بهره گيرى از يک شب از عمرش بود و اگر ضربه او در روز خندق بر پيکر عمروبن عبدود برتر از عبادت جنّ و انس شد، تنها با استفاده از ساعتى از اين عمر بود؛ و اگر شهيدان کربلا بزرگ ترين حماسه را در تاريخ بشريّت آفريدند و اُسوه و مقتدايى براى همه امّت هاى در بند شدند، تنها با استفاده از يک نصف روز از عمرشان بود. آرى، اکسير عمر به قدرى گران بهاست که نعمتى برتر و پربارتر از آن نيست.
ولى خداوند، از روى لطف و حکمتش پايان عمر هرکس را از او مخفى داشته! چرا که به فرموده امام صادق (عليه السلام): اگر انسان از مقدار عمر خود، آگاه باشد و ببيند عمرش کوتاه است، پيوسته انتظار مرگ را مى کشد و همان چند صباح زندگى براى او گوارا نخواهد بود و همانند کسى است که اموالش در شُرُف نابودى است و با تمام وجودش فقر و تنگدستى را احساس مى کند... و اگر عمر خود را طولانى ببيند در غرور و غفلت و لذّات و انواع گناهان غوطه ور مى شود، به اين پندار که از همه لذّات کام بگيرد و در پايان عمر توبه کند. بنابراين، هم ساعات و ايّام عمر، نعمت است و هم پوشيده بودن مقدار آن.
و امّا نعمت دوم: يعنى درس هاى عبرتى که از پيشينيان در صفحات تاريخ، يا خاطره بزرگسالان و يا در بناها و کاخ ها و قبرهايى که از آن ها باقى مانده، براى ما ذخيره شده است؛ آن نيز از مهم ترين نعمت هاى پروردگار است. زيرا دقّت در اين آثار و همچنين در تاريخ گذشتگان، آن چنان انسان را در جريان تجارب گذشته مى گذارد، که گويى عمر جاودان پيدا کرده و از آغازِ خلقت، با همه اقوام زيسته و تلخ و شيرين زندگى آن ها را چشيده است. تاريخ و آثار پيشينيان، مهم ترين آيينه عبرت است و انسان مى تواند تمام سرنوشت آينده خويش را در اين آيينه بزرگ و تمام نما ببيند. عوامل پيروزى، اسباب شکست، سرچشمه خوشبختى و بدبختى، و دلايل کاميابى و ناکامى را در آن مشاهده کند و اين به راستى بزرگ ترين نعمت خدا بر انسان است. قرآن مجيد مى گويد: (لَقَدْ کاَنَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ)؛ «به راستى در سرگذشت آن ها عبرتى براى صاحبان انديشه بود».
چه بسيار کسانى که نقشه هاى دامنه دارى براى زندگى خود کشيده و در دنيايى از آرزوها غوطه ور بودند، ولى مرگ آمد و دامنه آرزوها را به سرعت برچيد و همه نقشه ها را نقش برآب کرد؛ و اين در حالى بود که آن ها نيز، در برابر تاريخِ اقوامِ پيش از خود قرار داشتند، ولى هوى و هوس هاى سرکش، پرده ضخيمى بر چشمان عقل و خِرد آن ها افکند، و نتوانستند واقعيّات اين زندگى را ببينند! به همين دليل، با دست خالى، از اين جهان به جهان ديگر شتافتند. .
پاورقی ها
«عَنا» از ريشه «عنايت» به معناى توجّه و اهتمام به چيزى است و ضمير در «عَنا» در اين جا ممکن است به خداوند برگردد که اشاره به اهداف الهى است که از طريق گوش به انسان مى رسد؛ يا به خود انسان بازمى گردد و اشاره به اهدافى است که انسان از طريق گوش به آن مى رسد و يا به «ما» بر مى گردد و اشاره به مطالبى است که شنيدن آن براى گوش مهم است.
«تجلو» از ريشه «جلاء» به معناى واضح و آشکار شدن است. «عَشا» از ريشه «عَشْو» (يا عَشَى) به معناى ضعف چشم و ناتوانى آن است و گاه گفته اند: به معناى شب کورى است. «اَشْلاء» جمع «شِلّ» بر وزن «شن» به معناى عضو و جسد است و در اين جا به معناى جسد آمده؛ زيرا بعد از آن مى گويد: «جَامِعَةً لِأَعْضَائِهَا» و گاه گفته اند: به معناى قطعه گوشت مى باشد که در واقع همان عضلات است. اين معنا نيز در خطبه بالا صادق است. «اَحْناء» جمع «حِنْو» بر وزن «حلم» به هر چيزى گفته مى شود که نوعى انحنا و پيچيدگى دارد، مانند بسيارى از استخوان هاى بدن. «اَرْفاق» جمع «رِفق» بر وزن «فکر»به معناى منفعت و ملايمت و مدارا کردن است و به هر چيزى که انسان براى رسيدن به اهداف خود از آن کمک مى گيرد، گفته مى شود و در خطبه بالا منظور همين معناست. «رائِده» از ريشه «رَود» بر وزن «شوق» در اصل به معناى جستجوى آب و مرتع است؛ سپس به هر گونه جستجوگرى و طلب چيزى گفته شده است و از آنجا که معمولا کاروان ها قبلا کسى را مى فرستادند که محل مناسبى براى توقف کاروان پيدا کند، سپس آن شخص، کاروان را به آن محل هدايت مى کرد، واژه «رائد» به معناى هدايت کننده نيز به کار مى رود. «مُجَلِّلات» از ريشه «جلال» در اصل به معناى بزرگ شدن است و از آن جا که بزرگ شدن سبب گسترش و شمول و عموميت مى شود، اين واژه به معناى شمول و عموميت نيز به کار مى رود و «مُجَلِّلاَتِ النِّعَمِ» نعمت هايى است که تمام وجود انسان را فرا مى گيرد. «حواجز» جمع «حاجزه» به معناى چيزى است که مانع و رادع مى شود و «حَوَاجِزُ الْعَافِيَةِ» موانع تندرستى است. «خَلاَق» از ريشه «خَلْق» در اصل به معناى تعيين اندازه است و به همين دليل به نصيب و بهره نيز «خَلاق»گفته مى شود و «مُسْتَمْتَعِ خَلاَقِهِمْ» که در خطبه بالا آمده، به معناى لذّاتى است که از دنيا برده اند. «خَنَاق» از ريشه «خَنْق» بر وزن «خشم» به معناى خفه کردن است و «خِناق» بر وزن «کتاب» به معناى طنابى است که با آن خفه مى کنند و «مُسْتَفْسَحِ خَنَاقِهِمْ» در خطبه بالا به معناى مواهبى است که قبل ازگلوگير شدن مرگ، انسان از آن بهره مى گيرد. «أرهق» از ريشه «إرهاق» به معناى گرفتن چيزى با عجله است و ريشه اصلى آن «رَهَق» بر وزن «شفق»به معناى ظلم است. در اين که «شَذَّبهم» يک کلمه است يا دو کلمه در ميان مفسّران نهج البلاغه گفت وگوى فراوانى است. آن ها که آن را يک کلمه مى دانند «شَذّب» را از ريشه «تشذيب» به معناى بريدن و اصلاح شاخه هاى درخت مى دانند، که با متن خطبه بسيار مناسب است و آن ها که آن را دو کلمه دانسته اند (شَذَّ + بِهِمْ) «شذّ» را از ريشه «شذود» به معناى جدا شدن و انفراد و به ندرت يافتن گرفته اند، که آن هم با خطبه بالا مناسبت دارد. «تَخَرُّم» از ريشه «خَرْم» بر وزن «چرم» به معناى پاره کردن است. «أُنُف» مفرد است و به معناى آغاز هرچيزى است و لذا «چراگاهى» که هنوز حيوانى در آن نچريده است«اُنُف» ناميده مى شود و همچنين کاسه اى که هنوز کسى از آن، آب ننوشيده است. . بحارالانوار، ج 3، ص 83 (با کمى تلخيص). يوسف، آيه 111.