تفسیر بخش هشتم

فَهَللْ يَنْتَظِرُ أَهْلُ بَضَاضَةِ الشَّبَابِ إِلَّا حَوَانِيَ الْهَرَمِ؟ وَ أَهْلُ غَضَارَةِ الصِّحَّةِ إِلَّا نَوَازِلَ السَّقَمِ؟ وَ أَهْلُ مُدَّةِ الْبَقَاءِ إِلَّا آوِنَةَ الْفَنَاءِ؟ مَعَ قُرْبِ الزِّيَالِ، وَ أُزُوفِ الِانْتِقَالِ، وَ عَلَزِ الْقَلَقِ، وَ أَلَمِ الْمَضَضِ، وَ غُصَصِ الْجَرَضِ، وَ تَلَفُّتِ‏ الِاسْتِغَاثَةِ بِنُصْرَةِ الْحَفَدَةِ وَ الْأَقْرِبَاءِ، وَ الْأَعِزَّةِ وَ الْقُرَنَاء!

ترجمه
آيا جوانانِ شاداب، انتظارى جز خميدگى پيرى دارند؟ و آن ها که از نعمت تندرستى کامل برخوردارند، به جز انواع بيمارى ها چشم به راه چيز ديگرى هستند؟ و آيا کسانى که از بقا برخوردارند جز لحظات فنا را منتظرند؟ اين ها همه در حالى است که هنگام فراق و جدايى، و لرزه و اضطراب، و ناراحتىِ مصيبت، و چشيدن طعم تلخ مصائب، و فرو بردن جرعه هاى درد و رنج، وگردش چشم به اطراف، براى کمک خواهى و يارى جستن از فرزندان ونزديکان و عزيزان و هم قطاران، فرارسيده است!
شرح و تفسیر
به هوش باشيم، همه نعمت ها زوال پذيرند!
امام (عليه السلام) در اين بخش از سخنانش، اشاره به نکته مهمّ ديگرى درباره زندگى دنيا و مواهب آن مى فرمايد، که تمام نعمت هايش در شُرُف زوال و اضمحلال است و به همين دليل، نه قابل اعتماد است و نه شايسته دلبستگى! مى گويد: «آيا جوانان شاداب، انتظارى جز خميدگى پيرى دارند؟ و آن ها که از نعمت تندرستى کامل برخوردار هستند، جز انواع بيمارى ها را چشم به راه اند؟ و آيا کسانى که از بقا برخوردارند جز لحظات فنا را منتظرند؟»؛ (فَهَلْ يَنْتَظِرُ أَهْلُ بَضَاضَةِ الشَّبَابِ إِلاَّ حَوَانِيَ آلْهَرَمِ؟ وَ أَهْلُ غَضَارَةِ الصِّحَّةِ إِلاَّ نَوَازِلَ السَّقَمِ؟ وَ أَهْلُ مُدَّةِ آلْبَقَاءِ إِلاَّ آوِنَةَ آلْفَنَاءِ؟).
سپس در تکميل اين سخن مى افزايد: «اين ها همه در حالى است که هنگام فراق و جدايى، و لرزه و اضطراب، و ناراحتىِ مصيبت، و چشيدن طعم تلخ مصائب، و فرو بردن جرعه هاى درد و رنج، و گردش چشم به اطراف براى کمک خواهى، و يارى جستن از فرزندان و نزديکان و عزيزان و هم قطاران فرارسيده است!»؛ (مَعَ قُرْبِ الزِّيَالِ{6} و أُزُوفِ{7} الِانْتِقَالِ، وَ عَلَزِ{8} آلْقَلَقِ، وَ أَلَمِ آلْمَضَضِ{9}، وَ غُصَصِ آلْجَرَضِ{10}، وَ تَلَفُّتِ‏{11} الِاسْتِغَاثَةِ بِنُصْرَةِ الْحَفَدَةِ{12} وَ الْأَقْرِبَاءِ، وَ الْأَعِزَّةِ وَ الْقُرَنَاء!) از ويژگى هاى اين جهان، ناپايدارى مواهب و نعمت هاى آن است که سبب مى شود انسان هرگز دل به آن ها نبندد و پايبند آن ها نشود و دين و تقوا را بر سر آن ها ننهد.
جوانان به سرعت به سوى پيرى مى روند و شادابى جوانى به پژمردگى کهولت سنّ، مبدّل مى شود و بهار عمر، جاى خود را به پاييز مى دهد؛ سلامت جسم و جان با ورود انواع بيمارى ها محو مى شود و با گذشت زمان، نشانه هاى نزديک شدنِ سفرِ آخرت، آشکار مى گردد.
ولى با اين همه ويژگى ها و نشانه ها، بازهم کم نيستند کسانى که به آن دل مى بندند و همه چيز خود را بر سر آن مى نهند و از غير مواهب مادّى، غافل مى شوند. و اين به راستى جاى بسى تأمّل است! که انسان با چشم خود تمام نشانه هاى فناى دنيا را مى بيند، با اين حال، دل به بقاى دنيا مى بندد.
در تاريخ بغداد آمده است: «روزى «سفّاح» خليفه عباسى در آينه نگاه کرد ـ او از نظر چهره، از زيباترين مردم بود ـ و گفت: خداوندا! من سخنى را که سليمان بن عبدالملک (خليفه اموى) گفت که من پادشاه جوانى هستم، نمى گويم؛ ولى مى گويم: «خداوندا! عمر طولانى توأم با سلامت، در طريق اطاعتت به من عنايت کن!» هنوز اين سخن تمام نشده بود که شنيد يکى از غلامانش به ديگرى در مورد قراردادى که ميان آن ها بود، مى گويد: «مدّت ميان من و تو، دو ماه و پنج روز خواهد بود». سفّاح با شنيدن اين سخن فال بدى در نظرش آمد که اين ها دارند خبر از پايان عمر من، بعد از دو ماه و پنج روز مى دهند و اتّفاقآ همين طور شد، تب سختى کرد و بعد از دو ماه و پنج روز، ديده از جهان فرو بست در حالى که سى و سه سال بيشتر نداشت!». قرآن مجيد با تعبيرات گوناگون بارها از اين حقيقت پرده برمى دارد (هر چند در واقع پرده اى بر آن نيست) و در لابه لاى مثال هاى گويا، ناپايدارى دنيا را مجسم مى سازد، مى فرمايد: (إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا يَأْکُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتَّي إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها أَتاها أَمْرُنا لَيْلاً أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصيداً کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَتَفَکَّرُونَ)؛ «مَثَلِ زندگى دنيا همانند آبى است که از آسمان نازل کرده ايم که درپى آن، گياهان (گوناگونِ) زمين ـ که مردم و چهارپايان از آن مى خورند ـ (مى رويد و) در هم فرو مى رود تا زمانى که زمين زيبايى خود را يافته و آراسته گرديد و اهلِ آن مطمئن شدند که مى توانند (بى هيچ مانعى) از آن بهره مند گردند (ناگهان) فرمان ما شب هنگام، يا در روز، فرامى رسد (صاعقه اى را بر آن مسلّط مى سازيم) و آن چنان آن را درو مى کنيم که گويى ديروز هرگز (چنين کشتزارى) نبوده است. اين گونه آياتِ خود را براى گروهى که مى انديشند، شرح مى دهيم».
پاورقی ها
«بَضَاضه» مصدر است و در اصل به معناى پُرشدن و شادابى و طراوت است.
«حَوَانى» در اصل به معناى طولانى ترين دنده هاى انسان است که در هر طرف، دو عدد وجود دارد و مفردآن «حانيه» است و در اين جا کنايه از پيرى شديد است که قامت انسان را به صورت کمان درمى آورد. «هَرَم» بر وزن «حرم» به معناى منتهاى پيرى و ضعف و ناتوانى است که از آن در فارسى به «پير فرتوت» تعبير مى شود. «غَضَاره»، به معناى نعمت و زندگى خوب و آسوده و راحت است. «آوِنه» جمع «اَوان» است که به معناى زمان مى آيد. «زِيال»: اين واژه مصدر است و به معناى دور کردن و زايل ساختن مى باشد. «اُزوف» بر وزن «خضوع» به معناى نزديک شدن است و به قيامت «آزفه» گفته مى شود، چون از بندگان دور نيست. «عَلَز» بر وزن «مرض» به معناى لرزشى است که بيماران از شدّت درد پيدا مى کنند و آرام ندارند. «مَضَض» از ريشه «مَضّ» به وزن «سدّ» به معناى تألّم و ناراحتى شديد است. «جَرَض» از ريشه «جرض» بر وزن «خرج» به معناى فرو بردن آب دهان به زحمت، بر اثر غم و اندوه است. «تَلفُّت» از ريشه «لفت» بر وزن «هفت» به معناى روى گرداندن و منصرف شدن از چيزى است. «حَفَده» از ريشه «حفد» بر وزن «هفت» به معناى سرعت و چابکى در عمل و کار است و به دختران و نوه ها، گاهى «حفده» گفته مى شود، به دليل اين که در خدمت پدر و مادر، در کارِ خانه سريع و چابک اند. تاريخ بغداد، ج 10، ص 51. يونس، آيه 24.