تفسیر بخش دوم
وَ النّاسُ فِي فِتَنٍ انْجَذَمَ فيها حَبْلُ الدِّينِ، وَ تَزَعْزَعَتْ سَوارِي الْيَقينِ، وَ اخْتَلَفَ النَّجْرُ وَ تَشَتَّتَ الاْمْرُ وَ ضاقَ الْمَخْرَجُ وَ عَمِيَ الْمَصْدَرُ فَالْهُدى خامِلٌ وَ الْعَمَى شامِلٌ عُصِيَ الرَّحْمنُ وَ نُصِرَ الشَّيْطانُ وَ خُذِلَ الاْيمانُ فَانْهارَتْ دَعائِمُهُ وَ تَنَکَّرَتْ مَعالِمُهُ وَ دَرَسَتْ سُبُلُهُ وَ عَفَتْ شُرُکُهُ اَطاعُوا الشَّيْطانَ فَسَلَکُوا مَسالِکَهُ وَ وَرَدُوا مَناهِلَهُ، بِهِمْ سارَتْ اَعْلامُهُ، وَ قامَ لِواؤُهُ، فِي فِتَنٍ داسَتْهُمْ بِاخْفافِها وَ وَطِئَتْهُمْ بِاَظْلافِها، وَ قامَتْ عَلى سَنابِکِها، فَهُمْ فيها تائِهُونَ حائِرُونَ جاهِلُونَ مَفْتُونُونَ فِي خَيْرِ دارٍ وَ شَرِّ جيرانٍ، نَوْمُهُمْ سُهُودٌ، وَ کُحْلُهُمْ دُمُوعٌ، بِاَرْضٍ عالِمُها مُلجَمٌ وَ جاهِلُها مُکْرَمٌ.
ترجمه
(خداوند پيامبرش را در زمانى فرستاد که) مردم در فتنه ها گرفتار بودند؛ فتنه هايى که رشته دين در آن گسسته و ستون هاى ايمان و يقين متزلزل شده بود. اصول اساسى فطرت و ارزش ها دگرگون گشته و امور مردم پراکنده و متشتّت، و راه هاى فرار از فتنه ها بسته و پناهگاه و مرجع، ناپيدا بود. (در چنين محيطى) هدايت، فراموش شده و گمراهى و نابينايى، همه را فراگرفته بود. (در چنين شرايطى) خداوند رحمان معصيت مى شد و شيطان يارى مى گرديد و ايمان، بدون يار و ياور مانده بود. ارکان ايمان فرو ريخته و نشانه هاى آن ناشناخته مانده و راه هاى آن ويران و شاهراه هايش ناپيدا بود. مردم از شيطان پيروى مى کردند و در مسير خواسته هاى او گام برمى داشتند. در آبشخور شيطان وارد شده بودند
و به وسيله آن ها (=مردمى که در دام شيطان گرفتار بودند) نشانه هاى او آشکار شده و پرچم وى به اهتزاز درآمده بود. اين در حالى بود که مردم در فتنه اى گرفتار بودند که (اين فتنه) با پاى خويش آنان را لگدمال و با سُم خود، آن ها را له کرده بود (و همچنان اين هيولاى فتنه) بر روى پاى خود ايستاده بود. به همين دليل آن ها در ميان فتنه ها گم گشته و سرگردان و جاهل و فريب خورده بودند (و اين ها همه در حالى بود که مردم آن زمان) در کنار بهترين خانه (خانه خدا) زندگى مى کردند (ولى) با همسايگانى که بدترين همسايگان بودند؛ خوابشان بى خوابى و سرمه چشم هايشان اشک ها بود. در سرزمينى که دانشمندش به حکم اجبار، لب فرو بسته و جاهلش گرامى بود.
و به وسيله آن ها (=مردمى که در دام شيطان گرفتار بودند) نشانه هاى او آشکار شده و پرچم وى به اهتزاز درآمده بود. اين در حالى بود که مردم در فتنه اى گرفتار بودند که (اين فتنه) با پاى خويش آنان را لگدمال و با سُم خود، آن ها را له کرده بود (و همچنان اين هيولاى فتنه) بر روى پاى خود ايستاده بود. به همين دليل آن ها در ميان فتنه ها گم گشته و سرگردان و جاهل و فريب خورده بودند (و اين ها همه در حالى بود که مردم آن زمان) در کنار بهترين خانه (خانه خدا) زندگى مى کردند (ولى) با همسايگانى که بدترين همسايگان بودند؛ خوابشان بى خوابى و سرمه چشم هايشان اشک ها بود. در سرزمينى که دانشمندش به حکم اجبار، لب فرو بسته و جاهلش گرامى بود.
شرح و تفسیر
دورنمايى از عصر جاهليّت
امام (عليه السلام) در اين فراز کوتاه و پرمحتوا با بيان بيست و چند جمله فشرده و گويا، وضع زمان جاهليّت را به طور دقيق ترسيم مى کند آن چنان که هر خواننده اى گويى خود را در آن عصر و زمان احساس مى کند و تمام نابسامانى ها و بدبختى هاى مردم آن عصر را با چشم خويش مى بيند. بى اغراق مى توان گفت که امام (عليه السلام) در اين جمله هاى کوتاه و فشرده، يک کتاب بزرگ را خلاصه کرده و اين نشانه ديگرى از قدرت بيان و فصاحت و بلاغت و عمق و زيبايى فوق العاده سخنان آن حضرت است.
بديهى است که تا وضع سابق مردم، يعنى قبل از قيام رسول خدا (صلي الله عليه و آله) ، دقيقآ ترسيم نشود، عظمت رسالت پيامبر (صلي الله عليه و آله) و خدمتى که او به جامعه انسانى کرد و اثرى که آيين پاکش گذاشت به طور کامل روشن نخواهد شد. هميشه اين گونه مقايسه هاست که عظمت کار و برنامه انبيا و مردان بزرگ را در طول تاريخ مشخص مى کند. در نخستين جمله ها مى فرمايد: «(خداوند پيامبرش را در زمانى فرستاد که) مردم در فتنه ها گرفتار بودند؛ فتنه هايى که رشته دين در آن گسسته و ستون هاى ايمان و يقين متزلزل شده بود، اصول اساسى فطرت و ارزش ها دگرگون گشته و امور مردم، پراکنده و متشتّت و راه هاى فرار از فتنه ها بسته، و پناهگاه و مرجع، ناپيدا بود»؛ (وَ النّاسُ فِي فِتَنٍ انْجَذَمَ فيها حَبْلُ الدِّينِ، وَ تَزَعْزَعَتْ سَوارِي الْيَقينِ، وَ اخْتَلَفَ النَّجْرُ وَ تَشَتَّتَ الاْمْرُ وَ ضاقَ الْمَخْرَجُ وَ عَمِيَ الْمَصْدَرُ).
از يک سو، فتنه هاى شياطين و وسوسه هاى هوى پرستان، رشته هاى ايمان واعتقاد و معارف دينى را پاره کرده بود و ازسوى ديگر، نابسامانى، سراسر جامعه را فراگرفته بود و آتش اختلافات از هر سو زبانه مى کشيد؛ و از همه بدتر اين که در چنين شرايطى نه راه فرارى وجود داشت و نه پناهگاهى، و مردم مجبور بودند در آن محيط آلوده به انواع انحراف و گناه، بمانند و در آن لجن زار متعفّن دست و پا بزنند.
تعبير به «حَبْلُ الدِّينِ» (ريسمان دين) که به صورت مفرد آمده، اشاره اى به وحدت آيين حق است و اين که تمام اصول تعليمات انبيا به ريشه واحدى بازمى گردد؛ هر چند دستورات و برنامه ها و تعليم معارف، با گذشته تفاوت مى يافته است. قرآن مجيد در يک جمله پرمعنا در اين زمينه از قول مؤمنان صادق مى گويد: (لا نُفَرِّقُ بَيْنَ اَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ)؛ «(و مى گويند:) ما در ميان هيچ يک از پيامبران او، فرق نمى گذاريم».
تعبير به «اخْتَلَفَ النَّجْرُ» نشان مى دهد که اختلافات در عصر جاهليّت اختلافات صورى و در شاخ و برگ نبود؛ بلکه اختلافات اصولى و بنيادين بود. بلکه مى توان گفت که اين تعبير اشاره اى است به اين معنا که حتّى پايه هاى فطرت انسانى و اصول شناخته شده فطرى مانند توحيد و عشق به نيکى ها و پاکى ها همه متزلزل شده بود و يا نظام ارزشى جامعه بسيار متفاوت گشته و هر گروهى با معيار جداگانه اى با مسائل برخورد داشتند و همين، عامل اساسى تشتّت امور بود.
تعبير به «تَشَتَّتَ الاْمْر» مى تواند اشاره اى به اختلاف فوق العاده مذاهب آن زمان باشد (در صورتى که منظور از امر را امر دين بدانيم) و يا تشتّت و پراکندگى در همه امور اجتماعى، چه امر دين و چه دنيا، چه مسائل مربوط به اجتماع و چه خانواده، چه مسائل اقتصادى، يا اخلاقى. و معناى دوم تناسب بيشترى با عصر جاهليّت دارد؛ و بدبختى بزرگ اين جاست که انسان در ميان شک و ترديد و بى ايمانى و انواع اختلافات و پراکندگى و فساد غوطه ور باشد و راه گريزى نيز از آن نداشته باشد به طورى که يأس و نااميدى سرتاپاى وجود او را فراگرفته باشد. و اين يک ترسيم واقعى از آن زمان است.
سپس در پنج جمله ديگر نتايج آن وضع نابسامان را بيان فرموده، مى گويد: «(در چنين محيطى) هدايت، فراموش شده و گمراهى و نابينايى، همه را فراگرفته بود؛ در چنين شرايطى خداوند رحمان معصيت مى شد و شيطان يارى مى گرديد
و ايمان، بدون يار و ياور مانده بود»؛ (فَالْهُدى خامِلٌ وَالْعَمَى شامِلٌ عُصِيَ الرَّحْمنُ وَ نُصِرَ الشَّيْطانُ وَ خُذِلَ الاْيمانُ).
بديهى است که براى پيمودن راه اطاعت خداوند، از يک سو نور هدايت لازم است و ازسوى ديگر چشم بينا؛ در محيطى که نه چراغ فروزانى وجود دارد و نه چشم بينايى، مردم خواه ناخواه به صورت لشکريان شيطان درمى آيند و معصيت و گناه، سراسر جامعه را فرامى گيرد.
اين نکته قابل توجّه است که در جمله «عُصِيَ الرَّحْمنُ» از ميان تمام نام هاى خداوند بر نام رحمان تکيه شده است، اشاره به اين که خداوندى که رحمتش دوست و دشمن را فرا گرفته، اطاعتش يک امر فطرى و بديهى است؛ امّا کوردلان عصر جاهليّت حتّى از ديدن چنين واقعيّتى محروم بودند.
باز در چهار جمله ديگر چنين نتيجه گيرى مى فرمايد: «(در اين شرايط نابسامان)، ارکان ايمان فرو ريخته و نشانه هاى آن ناشناخته مانده و راه هاى آن ويران و شاهراه هايش ناپيدا بود»؛ (فَانْهارَتْ دَعائِمُهُ وَ تَنَکَّرَتْ مَعالِمُهُ وَ دَرَسَتْ سُبُلُهُ وَ عَفَتْ شُرُکُهُ).
تعبير به «دعائم» ممکن است اشاره به مردان الهى و رهروان راه حق و يا تعليمات اصولى انبيا باشد و تعبير به «انهارت» اشاره به نابود کردن آن ها و يا فراموش کردنشان باشد؛ «معالم» مى تواند اشاره به کتب آسمانى پيشين و يا اصول تعليمات انبيا باشد. «سبل» و «شرک» اشاره به راه هاى شناخت است (اعم از راه عقلانى و فطرى و يا طريق وحى و تعليمات آسمانى).
اين نکته نيز قابل توجّه است که «شُرُک» ـ همان طور که اشاره شد ـ به معناى شاهراه است. راه هاى کوچک ممکن است محو و فراموش شود ولى شاهراه ها معمولا خود را نشان مى دهند؛ امّا در چنين جامعه اى حتّى شاهراه هاى هدايت نيز محو و نابود شد.
در يک نتيجه گيرى ديگرامام (عليه السلام) مى فرمايد: درچنين شرايط و وضعى، مردم در دام شيطان افتاده و به پيروى از او تن داده بودند «مردم از شيطان پيروى مى کردند و در مسير خواسته هاى او گام برمى داشتند»؛ (اَطاعُوا الشَّيْطانَ فَسَلَکُوا مَسالِکَهُ).
و درست در همين حال «در آبشخور شيطان وارد شده (و از آن سيراب گشته) بودند»؛ (وَ وَرَدُوا مَناهِلَهُ).
نتيجه آن همان شد که امام (عليه السلام) در جمله هاى بعد فرموده است: «و به وسيله آن ها (=مردمى که در دام شيطان گرفتار بودند) نشانه هاى او آشکار شده و پرچم وى به اهتزاز درآمده بود»؛ (بِهِمْ سارَتْ اَعْلامُهُ، وَ قامَ لِواؤُهُ).
سپس در ترسيم دقيق و با تشبيهات گويا و زنده اى مى فرمايد: «اين در حالى بودکه مردم درفتنه اى گرفتار بودندکه (اين فتنه) با پاى خويش آنان را لگدمال و با سُم خودآن ها را له کرده بود(و همچنان اين هيولاى فتنه) برروى پاى خود ايستاده بود»؛ (فِي فِتَنٍ داسَتْهُمْ بِاخْفافِها وَ وَطِئَتْهُمْ بِاَظْلافِها، وَقامَتْ عَلى سَنابِکِها{6}).{7} آيا اين فتنه ها همان فتنه هايى است که پيش تر به آن اشاره شد يا فتنه هاى ديگرى است؟ظاهراين است که همان فتنه هاست که بااوصاف و آثار ديگرى بيان شده است.دراين جاامام 7فتنه هاى عصرجاهليّت رابه حيوان وحشى وخطرناکى تشبيه کرده که با سُم خود صاحبش را لگدمال نموده و همچنان بر سر پا ايستاده تا هر حرکتى از هرکسى دربرابر خود ديد او را در زير پاى خود له کند.
تعبير به «سنابک» که به معناى سر سُم حيوانات تک سُم است اشاره لطيفى به اين حقيقت است که فتنه هرگز شکست نخورده بلکه با قدرت تمام، سايه شوم خود را بر مردم افکنده بود (زيرا اين گونه حيوانات هنگامى بر سر سُم مى ايستند که کاملا آماده نشان دادن عکس العمل هاى خشن از خود باشند).
به اين ترتيب اوضاع در آن زمان به قدرى خراب و پيچيده بود که اميدى به نجات نمى رفت.
امام (عليه السلام) در آخرين جمله هاى خود چنين نتيجه گيرى مى فرمايد: «به همين دليل آن ها در ميان فتنه ها گم گشته و سرگردان و جاهل و فريب خورده بودند»؛ (فَهُمْ فِيْها تائِهُونَ حائِرُونَ جاهِلُونَ مَفْتُونُونَ).
«تائهون» اشاره به اين است که راه حق را به کلّى گم کرده و حتّى از حقيقت خويشتن غافل بودند.
«حائرون» اشاره به نهايت تحيّر و سرگردانى آن هاست که حتّى قدرت تصميم گيرى براى انديشيدن به راه نجات نداشتند.
«جاهلون» اشاره به اين است که اگر فرضآ تصميم براى نجات مى گرفتند جهل و بى خبرى به آن ها اجازه پيدا کردن راه را نمى داد. «مفتونون» اشاره به اوهام و خيالات و فريب و نيرنگ هايى است که آن ها را به خود جلب و جذب کرده بود، سراب را آب و مَجاز را حقيقت مى پنداشتند.
«(و اين ها همه در حالى بود که مردم آن زمان) در کنار بهترين خانه (خانه خدا) زندگى مى کردند، (ولى) با همسايگانى که بدترين همسايگان بودند»؛ (فِي خَيْرِ دارٍ وَ شَرِّ جِيرانٍ).
به دليل اين بدبختى هاى مضاعف و متراکم «خوابشان بى خوابى و سرمه چشم هايشان اشک ها بود (هرگز استراحت و آرامشى نداشتند و هيچ گاه به دليل جنايات مکرّرى که صورت مى گرفت و مصائبى که پى در پى روى مى داد هيچ گاه اشک چشمانشان خشک نمى شد)!»؛ (نَوْمُهُمْ سُهُودٌ، وَ کُحْلُهُمْ دُمُوعٌ).
و اسفناک تر اين که «در سرزمينى که دانشمندش به حکم اجبار، لب فرو بسته (و قدرت بر هدايت و نجات مردم نداشت) و جاهلش گرامى بود (و حاکم بر جامعه)»؛ (بِأرْضٍ عالِمُها مُلجَمٌ وَ جاهِلُها مُکْرَمٌ).
براى جمله «فِي خَيْرِ دارٍ» چهار تفسير متفاوت در کلمات مفسّران نهج البلاغه ديده مى شود، بعضى ـ چنان که گفتيم ـ آن را اشاره به خانه کعبه و حرم امن الهى دانسته اند (بنابر اين که جمله هاى بالا همه ناظر به توصيف عصر جاهليّت باشند) در حالى که بعضى ديگر آن را اشاره به سرزمين شامات دانسته اند که آن هم از اراضى مقدّسه و سرزمين انبياى بزرگ بود ولى شاميان آن زمان که لشکر معاويه را تشکيل مى دادند بدترين همسايگان آن زمين بودند (اين در صورتى است که جمله هاى بالا را ناظر به عصر خود آن حضرت بدانيم). احتمال سوم اين که منظور از آن، کوفه و جايگاه زندگى خود آن حضرت باشد که يک مُشت منافق و عهدشکن و همسايه بد، آن سرزمين را احاطه کرده بودند.
احتمال چهارم اين که منظور از آن، سراى دنياست که افراد آلوده و بدکار در آن فراوان اند.
تفسير اوّل از همه مناسب تر و صحيح تر به نظر مى رسد و تعبيرات بالا همه با آن هماهنگ است؛ بنابر اين تفسير، جمله «نَوْمُهُمْ سُهُودٌ» تا آخر، اشاره به ناامنى ها و پريشان حالى ها و مصائب عصر جاهليّت است و عالمان، همان افراد پاکى بودند که بعد از ظهور پيامبر (صلي الله عليه و آله) به سرعت در اطراف او جمع شدند و جاهلان، فاسدان و مفسدان قريش و مانند آن ها بودند؛ امّا بنابر تفسيرهاى ديگر ناظر به ناامنى هاى عصر معاويه و مشکلات شام و عراق در آن زمان است و همان گونه که اشاره شد اين تفسيرها با روح خطبه چندان سازگار نيست.
شاهد اين معنا علاوه بر آنچه گفته شد حديثى است که ابن ابى الحديد در کتاب خود از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل کرده است که هنگام حکايت حال خود در آغاز بعثت مى فرمايد: «کُنْتُ فِي خَيْرِ دارٍ وَ شَرِّ جيرانٍ؛ من در بهترين سرا و در ميان بدترين همسايگان بودم».
تعبير به «نَوْمَهُمْ سُهُودٌ وَ کُحْلُهُمْ دُمُوعٌ» اشاره لطيفى است به ناامنى شديد و مصائب بسيار آن دوران، که اگر شب ها به خواب مى رفتند خوابى بود ناآرام و توأم با ترس و وحشت و بى خوابى هاى مکرّر، و دامنه مصائب، آن قدر گسترده بود که به جاى سرمه که مايه زينت و آرايش چشم است، اشک هاى مداوم و سوزان که نشانه انواع ناراحتى هاست چشمانشان را پرکرده بود. طبيعى است در چنين سرزمينى عالمان که در آغاز اسلام تنها ياران پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) بودند، مجبور به لب فرو بستن شدند و جاهلان که سران قريش و بزرگان شرک و الحاد بودند، در نهايت احترام مى زيستند.
اين احتمال نيز وجود دارد که منظور از عالم، موحّدان و آگاهان محدود و معدود قبل از بعثت پيامبر (صلي الله عليه و آله) مانند عبدالمطلب و ابوطالب و قُسّبن ساعده و لُبَيْدبن ربيعه و امثال آنان باشند. نکته
ترسيمى از زندگى مرگبار انسان ها در عصر جاهلى
امام (عليه السلام) در عبارات فشرده و بسيار پرمحتواى مورد بحث، ترسيم دقيق و زنده اى از وضع عصر جاهليّت عرب فرموده است که با مطالعه دقيق آن، گويى انسان خود را در آن عصر مشاهده مى کند و همه نابسامانى ها و تيره روزى ها و زشتى هاى آن زمان را با چشم مى بيند.
اين بيان از يک سو عظمت مقام پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) را روشن مى سازد چرا که هر قدر تاريکى، عميق تر و سياهى، شديدتر باشد نور و روشنايى، آشکارتر به نظر مى رسد و عظمت خدمات پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) و سازندگى آيين پاکش واضح تر مى شود. لذا تبديل کردن جامعه آن چنانى به جامعه اسلامى عصر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) کارى غير ممکن به نظر مى رسيد و تنها قدرت اعجاز و نيروى عظيم وحى و عمق و جامعيّت دستورات اسلام مى توانست چنين معجزه اى کند.
از سوى ديگر، گويا اشاره اى است به تجديد افکار و آداب و رسوم جاهلى در عصر آن حضرت، که به سبب انحراف مردم از دستورهاى پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) در دوران خلفاى پيشين رخ داد. اين معلّم بزرگ عالم انسانيّت، فرياد خويش را در لابه لاى اين تعبيرات، آشکار ساخته و به مردم عصر خود هشدار مى دهد که چشم باز کنند و درست بنگرند که در کجا بودند و اکنون در کجا هستند و از خطراتى که آينده جامعه اسلامى را به دليل زنده شدن عادات و رسوم جاهلى به شدّت تهديد مى کند، آگاه شوند.
جالب اين که امام (عليه السلام) اين خطبه را بعد از بازگشت از صفّين ايراد فرموده و به وسيله آن دليل ناکامى ها را در جنگ صفّين بيان مى فرمايد و با زبان معروف «إيّاکَ اَعْني وَ اسْمَعي يا جارَة؛ منظورم تويى ولى اى همسايه تو بشنو» که زبان کنايى بليغ و رسايى است، ياران خود را آگاه و باخبر مى سازد.
مطالعه اين جمله هاى تکان دهنده براى امروز ما مسلمان ها و آنچه در دنياى حاضر و عصر تمدن ماشينى مى بينيم نيز هشدار ديگرى است؛ چرا که جمله به جمله آن کاملا بر اوضاع و احوال کنونى دنياى مادّى قابل تطبيق است. امروز هم مردم در درون فتنه ها فرو رفته اند، ارکان ايمان و يقين متزلزل شده، راه هاى شناخت حق، در ميان تبليغات زيان بار و آلودگى به فساد اخلاقى، پنهان گشته، امور مردم پراکنده و متشتّت شده و راه فرار از فتنه ها پيچيده گرديده، گمراهى و نابينايى فرا گير و هدايت به فراموشى سپرده شده است. گناه و معصيت، جامعه بشرى را فراگرفته و شياطين، يکّه تاز ميدان جهان اند.
آرى! هم در عصر آن امام بزرگوار مردم غفلت زده به سوى ارزش هاى جاهلى روى آورده بودند و هم در عصر ما روى آورده اند؛ و عجيب تر اين که مردم آن زمان چنان به خواب فرو رفته بودند که فريادهاى بيدارگر اين معلّم بزرگ، جز در گروه خاصّى اثر نکرد و همچنان به راه خود ادامه دادند و ارزش هاى عصر جاهليّت را يکى پس از ديگرى زنده کردند و سرانجام حکومت اسلامى تبديل به خلافت امويان و عبّاسيان شد؛ اين وضعيت نه تنها پيشرفت اسلام را در جهان متوقّف ساخت، بلکه ضربه هاى شديدى بر پيکر اسلام و مسلمين وارد کرد!
براى تکميل اين بحث شايسته است نگاه عميق ترى به اوضاع مردم از جهات مختلف در عصر جاهليّت داشته باشيم و آنچه را امام (عليه السلام) در جمله هاى کوتاه و پرمعنايش بيان فرموده گسترده تر در لابه لاى آيات قرآن و تواريخ آن زمان مشاهده کنيم.
جاهليّت عرب ـ و جاهليّت هاى مشابه آن در اقوام ديگر ـ نشان دهنده مجموعه اى از عقايد باطل و خرافات و آداب و رسوم غلط و گاه زشت و شرم آور و کارهاى بيهوده و برخوردهاى قساوتمندانه است. بت هايى را از سنگ و چوب مى تراشيدند و پرستش مى کردند و در مشکلات خود به آنان پناه مى بردند و اين موجودات بى شعور را شفيعان درگاه خدا و حاکم بر مقدّرات و خير و شرّ خود مى پنداشتند.
فقط دختران خود را با دست خويش ـ به عنوان دفاع از ناموس يا به عنوان اين که دختر ننگى است در خانواده ـ زنده به گور نمى کردند، بلکه گاه پسران خود را نيز با دست خود به قتل مى رساندند، گاه به عنوان قربانى براى بت ها و گاه به دليل فقر و تنگدستى شديد! و نه تنها از اين جنايت عظيم و بى مانند، نگران نبودند بلکه به آن افتخار مى کردند و از نقاط مثبت خانواده خود مى شمردند!
مراسم نماز و نيايش آن ها کف زدن ها و سوت کشيدن هاى ممتدّ، کنار خانه کعبه بود و حتّى زنانشان گاهى اوقات به صورت برهنه مادرزاد، اطراف خانه خدا طواف مى کردند و آن را عبادت مى شمردند.
جنگ و خون ريزى و غارتگرى مايه مباهاتشان بود و زن در ميان آنان متاع بى ارزشى محسوب مى شد که از ساده ترين حقوق انسانى محروم بود و حتّى گاه در قمار، سر او شرط بندى مى کردند.
فرشتگان را دختران خدا مى دانستند در حالى که ـ همان گونه که اشاره شد ـ تولّد دختر را ننگ خانواده خود مى پنداشتند: (وَ يَجْعَلُونَ للهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَ لَهُمْ ما يَشْتَهُونَ)، (اَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِکَةَ اِناثآ وَهُمْ شاهِدُونَ).
آن ها احکام خرافى عجيبى داشتند، ازجمله مى گفتند: جنين هايى که در شکم حيوانات ماست، سهم مردان است و بر همسران حرام مى باشد امّا اگر مرده متولّد شود همگى در آن شريک اند.
هنگامى که از همسر خود ناراحت مى شدند و مى خواستند او را مورد غضب شديد قرار دهند، ظهار مى کردند، يعنى کافى بود به او بگويند: «اَنْتِ عَلَيَّ کَظَهْرٍ اُمّي؛ تو نسبت به من همچون مادرم هستى» اين سخن به عقيده آن ها سبب مى شد که آن زن به منزله مادر باشد و تحريم گردد، بى آن که حکم طلاق را داشته باشد و به اين ترتيب زن را در يک حال بلاتکليفى مطلق قرار مى گرفت.
از ويژگى هاى دردناک عصر جاهليّت مسئله جنگ و خون ريزى وسيع و گسترده و کينه توزى هايى بود که پدران براى فرزندان به ارث مى گذاشتند. همان وضع وخيمى که قرآن مجيد از آن به (شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ) (لبه پرتگاه آتش) تعبير کرده، مى فرمايد: (وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللهِ عَلَيْکُمْ اِذْ کُنْتُمْ اَعْداءً فَاَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِکُمْ فَاَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ اِخْوانآ وَ کُنْتُمْ عَلَى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَاَنْقَذَکُمْ مِنْها)؛ «و نعمت (بزرگ) خدا را بر خود به ياد آريد که چگونه دشمن يکديگر بوديد و او ميان دل هاى شما الفت برقرار ساخت و به برکت نعمت او برادر شديد، و شما بر لب حفره اى از آتش بوديد خدا شما را از آن نجات داد».
عقايد ديگرى از قبيل ارتباط نزول باران با طلوع و غروب ستارگان خاص، و فال نيک و بد زدن به پرندگان و وجود غول هاى بيابان و مانند اين ها در ميان آن ها وجود داشت که قرآن مجيد از مجموع آن ها به عنوان «ضلال مبين؛ گمراهى آشکار» تعبير کرده است.
چه تعبير رسا و گويايى! مى فرمايد: (هُوَ الَّذِى بَعَثَ فِى الاْمِّيّينَ رَسُولا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَکِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ اِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِى ضَلالٍ مُّبينٍ)؛ «او کسى است که در ميان جمعيّت درس نخوانده، پيامبرى از خودشان برانگيخت که آياتش را بر آن ها بخواند و آن ها را تزکيه کند و به آنان کتاب (قرآن) و حکمت بياموزد هر چند، پيش از آن در گمراهى آشکار بودند».
آرى اين بود سرگذشت عرب جاهلى ـ و همين است ويژگى هاى اصلى جاهليّت هاى قرون و اعصار مختلف که در اشکال گوناگون و محتواى واحد ظاهر مى شود ـ و از همين جاست که به عظمت و بزرگى کار پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) و قرآن مجيد مى توان پى برد و چه خوب مى گويد يکى از فرزانگان غرب به نام «توماس کارلايل»، مى گويد: «خداوند، عرب را به وسيله اسلام از تاريکى ها به سوى روشنايى ها هدايت فرمود، از ملّت خموش و راکدى که نه صدايى از آن مى آمد و نه حرکتى محسوس بود، ملّتى به وجود آورد که از گمنامى به سوى شهرت، از سستى به سوى بيدارى، از پستى به سوى فراز و از عجز و ناتوانى به سوى نيرومندى سوق داده شد. نورشان از چهارسوى جهان مى تابيد، از اعلان اسلام، يک قرن بيشتر نگذشته بود که مسلمانان، يک پا در هندوستان و پاى ديگر در اندلس نهادند و بالاخره در همين مدّت کوتاه، اسلام بر نصف دنيا نورافشانى مى کرد». .
امام (عليه السلام) در اين فراز کوتاه و پرمحتوا با بيان بيست و چند جمله فشرده و گويا، وضع زمان جاهليّت را به طور دقيق ترسيم مى کند آن چنان که هر خواننده اى گويى خود را در آن عصر و زمان احساس مى کند و تمام نابسامانى ها و بدبختى هاى مردم آن عصر را با چشم خويش مى بيند. بى اغراق مى توان گفت که امام (عليه السلام) در اين جمله هاى کوتاه و فشرده، يک کتاب بزرگ را خلاصه کرده و اين نشانه ديگرى از قدرت بيان و فصاحت و بلاغت و عمق و زيبايى فوق العاده سخنان آن حضرت است.
بديهى است که تا وضع سابق مردم، يعنى قبل از قيام رسول خدا (صلي الله عليه و آله) ، دقيقآ ترسيم نشود، عظمت رسالت پيامبر (صلي الله عليه و آله) و خدمتى که او به جامعه انسانى کرد و اثرى که آيين پاکش گذاشت به طور کامل روشن نخواهد شد. هميشه اين گونه مقايسه هاست که عظمت کار و برنامه انبيا و مردان بزرگ را در طول تاريخ مشخص مى کند. در نخستين جمله ها مى فرمايد: «(خداوند پيامبرش را در زمانى فرستاد که) مردم در فتنه ها گرفتار بودند؛ فتنه هايى که رشته دين در آن گسسته و ستون هاى ايمان و يقين متزلزل شده بود، اصول اساسى فطرت و ارزش ها دگرگون گشته و امور مردم، پراکنده و متشتّت و راه هاى فرار از فتنه ها بسته، و پناهگاه و مرجع، ناپيدا بود»؛ (وَ النّاسُ فِي فِتَنٍ انْجَذَمَ فيها حَبْلُ الدِّينِ، وَ تَزَعْزَعَتْ سَوارِي الْيَقينِ، وَ اخْتَلَفَ النَّجْرُ وَ تَشَتَّتَ الاْمْرُ وَ ضاقَ الْمَخْرَجُ وَ عَمِيَ الْمَصْدَرُ).
از يک سو، فتنه هاى شياطين و وسوسه هاى هوى پرستان، رشته هاى ايمان واعتقاد و معارف دينى را پاره کرده بود و ازسوى ديگر، نابسامانى، سراسر جامعه را فراگرفته بود و آتش اختلافات از هر سو زبانه مى کشيد؛ و از همه بدتر اين که در چنين شرايطى نه راه فرارى وجود داشت و نه پناهگاهى، و مردم مجبور بودند در آن محيط آلوده به انواع انحراف و گناه، بمانند و در آن لجن زار متعفّن دست و پا بزنند.
تعبير به «حَبْلُ الدِّينِ» (ريسمان دين) که به صورت مفرد آمده، اشاره اى به وحدت آيين حق است و اين که تمام اصول تعليمات انبيا به ريشه واحدى بازمى گردد؛ هر چند دستورات و برنامه ها و تعليم معارف، با گذشته تفاوت مى يافته است. قرآن مجيد در يک جمله پرمعنا در اين زمينه از قول مؤمنان صادق مى گويد: (لا نُفَرِّقُ بَيْنَ اَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ)؛ «(و مى گويند:) ما در ميان هيچ يک از پيامبران او، فرق نمى گذاريم».
تعبير به «اخْتَلَفَ النَّجْرُ» نشان مى دهد که اختلافات در عصر جاهليّت اختلافات صورى و در شاخ و برگ نبود؛ بلکه اختلافات اصولى و بنيادين بود. بلکه مى توان گفت که اين تعبير اشاره اى است به اين معنا که حتّى پايه هاى فطرت انسانى و اصول شناخته شده فطرى مانند توحيد و عشق به نيکى ها و پاکى ها همه متزلزل شده بود و يا نظام ارزشى جامعه بسيار متفاوت گشته و هر گروهى با معيار جداگانه اى با مسائل برخورد داشتند و همين، عامل اساسى تشتّت امور بود.
تعبير به «تَشَتَّتَ الاْمْر» مى تواند اشاره اى به اختلاف فوق العاده مذاهب آن زمان باشد (در صورتى که منظور از امر را امر دين بدانيم) و يا تشتّت و پراکندگى در همه امور اجتماعى، چه امر دين و چه دنيا، چه مسائل مربوط به اجتماع و چه خانواده، چه مسائل اقتصادى، يا اخلاقى. و معناى دوم تناسب بيشترى با عصر جاهليّت دارد؛ و بدبختى بزرگ اين جاست که انسان در ميان شک و ترديد و بى ايمانى و انواع اختلافات و پراکندگى و فساد غوطه ور باشد و راه گريزى نيز از آن نداشته باشد به طورى که يأس و نااميدى سرتاپاى وجود او را فراگرفته باشد. و اين يک ترسيم واقعى از آن زمان است.
سپس در پنج جمله ديگر نتايج آن وضع نابسامان را بيان فرموده، مى گويد: «(در چنين محيطى) هدايت، فراموش شده و گمراهى و نابينايى، همه را فراگرفته بود؛ در چنين شرايطى خداوند رحمان معصيت مى شد و شيطان يارى مى گرديد
و ايمان، بدون يار و ياور مانده بود»؛ (فَالْهُدى خامِلٌ وَالْعَمَى شامِلٌ عُصِيَ الرَّحْمنُ وَ نُصِرَ الشَّيْطانُ وَ خُذِلَ الاْيمانُ).
بديهى است که براى پيمودن راه اطاعت خداوند، از يک سو نور هدايت لازم است و ازسوى ديگر چشم بينا؛ در محيطى که نه چراغ فروزانى وجود دارد و نه چشم بينايى، مردم خواه ناخواه به صورت لشکريان شيطان درمى آيند و معصيت و گناه، سراسر جامعه را فرامى گيرد.
اين نکته قابل توجّه است که در جمله «عُصِيَ الرَّحْمنُ» از ميان تمام نام هاى خداوند بر نام رحمان تکيه شده است، اشاره به اين که خداوندى که رحمتش دوست و دشمن را فرا گرفته، اطاعتش يک امر فطرى و بديهى است؛ امّا کوردلان عصر جاهليّت حتّى از ديدن چنين واقعيّتى محروم بودند.
باز در چهار جمله ديگر چنين نتيجه گيرى مى فرمايد: «(در اين شرايط نابسامان)، ارکان ايمان فرو ريخته و نشانه هاى آن ناشناخته مانده و راه هاى آن ويران و شاهراه هايش ناپيدا بود»؛ (فَانْهارَتْ دَعائِمُهُ وَ تَنَکَّرَتْ مَعالِمُهُ وَ دَرَسَتْ سُبُلُهُ وَ عَفَتْ شُرُکُهُ).
تعبير به «دعائم» ممکن است اشاره به مردان الهى و رهروان راه حق و يا تعليمات اصولى انبيا باشد و تعبير به «انهارت» اشاره به نابود کردن آن ها و يا فراموش کردنشان باشد؛ «معالم» مى تواند اشاره به کتب آسمانى پيشين و يا اصول تعليمات انبيا باشد. «سبل» و «شرک» اشاره به راه هاى شناخت است (اعم از راه عقلانى و فطرى و يا طريق وحى و تعليمات آسمانى).
اين نکته نيز قابل توجّه است که «شُرُک» ـ همان طور که اشاره شد ـ به معناى شاهراه است. راه هاى کوچک ممکن است محو و فراموش شود ولى شاهراه ها معمولا خود را نشان مى دهند؛ امّا در چنين جامعه اى حتّى شاهراه هاى هدايت نيز محو و نابود شد.
در يک نتيجه گيرى ديگرامام (عليه السلام) مى فرمايد: درچنين شرايط و وضعى، مردم در دام شيطان افتاده و به پيروى از او تن داده بودند «مردم از شيطان پيروى مى کردند و در مسير خواسته هاى او گام برمى داشتند»؛ (اَطاعُوا الشَّيْطانَ فَسَلَکُوا مَسالِکَهُ).
و درست در همين حال «در آبشخور شيطان وارد شده (و از آن سيراب گشته) بودند»؛ (وَ وَرَدُوا مَناهِلَهُ).
نتيجه آن همان شد که امام (عليه السلام) در جمله هاى بعد فرموده است: «و به وسيله آن ها (=مردمى که در دام شيطان گرفتار بودند) نشانه هاى او آشکار شده و پرچم وى به اهتزاز درآمده بود»؛ (بِهِمْ سارَتْ اَعْلامُهُ، وَ قامَ لِواؤُهُ).
سپس در ترسيم دقيق و با تشبيهات گويا و زنده اى مى فرمايد: «اين در حالى بودکه مردم درفتنه اى گرفتار بودندکه (اين فتنه) با پاى خويش آنان را لگدمال و با سُم خودآن ها را له کرده بود(و همچنان اين هيولاى فتنه) برروى پاى خود ايستاده بود»؛ (فِي فِتَنٍ داسَتْهُمْ بِاخْفافِها وَ وَطِئَتْهُمْ بِاَظْلافِها، وَقامَتْ عَلى سَنابِکِها{6}).{7} آيا اين فتنه ها همان فتنه هايى است که پيش تر به آن اشاره شد يا فتنه هاى ديگرى است؟ظاهراين است که همان فتنه هاست که بااوصاف و آثار ديگرى بيان شده است.دراين جاامام 7فتنه هاى عصرجاهليّت رابه حيوان وحشى وخطرناکى تشبيه کرده که با سُم خود صاحبش را لگدمال نموده و همچنان بر سر پا ايستاده تا هر حرکتى از هرکسى دربرابر خود ديد او را در زير پاى خود له کند.
تعبير به «سنابک» که به معناى سر سُم حيوانات تک سُم است اشاره لطيفى به اين حقيقت است که فتنه هرگز شکست نخورده بلکه با قدرت تمام، سايه شوم خود را بر مردم افکنده بود (زيرا اين گونه حيوانات هنگامى بر سر سُم مى ايستند که کاملا آماده نشان دادن عکس العمل هاى خشن از خود باشند).
به اين ترتيب اوضاع در آن زمان به قدرى خراب و پيچيده بود که اميدى به نجات نمى رفت.
امام (عليه السلام) در آخرين جمله هاى خود چنين نتيجه گيرى مى فرمايد: «به همين دليل آن ها در ميان فتنه ها گم گشته و سرگردان و جاهل و فريب خورده بودند»؛ (فَهُمْ فِيْها تائِهُونَ حائِرُونَ جاهِلُونَ مَفْتُونُونَ).
«تائهون» اشاره به اين است که راه حق را به کلّى گم کرده و حتّى از حقيقت خويشتن غافل بودند.
«حائرون» اشاره به نهايت تحيّر و سرگردانى آن هاست که حتّى قدرت تصميم گيرى براى انديشيدن به راه نجات نداشتند.
«جاهلون» اشاره به اين است که اگر فرضآ تصميم براى نجات مى گرفتند جهل و بى خبرى به آن ها اجازه پيدا کردن راه را نمى داد. «مفتونون» اشاره به اوهام و خيالات و فريب و نيرنگ هايى است که آن ها را به خود جلب و جذب کرده بود، سراب را آب و مَجاز را حقيقت مى پنداشتند.
«(و اين ها همه در حالى بود که مردم آن زمان) در کنار بهترين خانه (خانه خدا) زندگى مى کردند، (ولى) با همسايگانى که بدترين همسايگان بودند»؛ (فِي خَيْرِ دارٍ وَ شَرِّ جِيرانٍ).
به دليل اين بدبختى هاى مضاعف و متراکم «خوابشان بى خوابى و سرمه چشم هايشان اشک ها بود (هرگز استراحت و آرامشى نداشتند و هيچ گاه به دليل جنايات مکرّرى که صورت مى گرفت و مصائبى که پى در پى روى مى داد هيچ گاه اشک چشمانشان خشک نمى شد)!»؛ (نَوْمُهُمْ سُهُودٌ، وَ کُحْلُهُمْ دُمُوعٌ).
و اسفناک تر اين که «در سرزمينى که دانشمندش به حکم اجبار، لب فرو بسته (و قدرت بر هدايت و نجات مردم نداشت) و جاهلش گرامى بود (و حاکم بر جامعه)»؛ (بِأرْضٍ عالِمُها مُلجَمٌ وَ جاهِلُها مُکْرَمٌ).
براى جمله «فِي خَيْرِ دارٍ» چهار تفسير متفاوت در کلمات مفسّران نهج البلاغه ديده مى شود، بعضى ـ چنان که گفتيم ـ آن را اشاره به خانه کعبه و حرم امن الهى دانسته اند (بنابر اين که جمله هاى بالا همه ناظر به توصيف عصر جاهليّت باشند) در حالى که بعضى ديگر آن را اشاره به سرزمين شامات دانسته اند که آن هم از اراضى مقدّسه و سرزمين انبياى بزرگ بود ولى شاميان آن زمان که لشکر معاويه را تشکيل مى دادند بدترين همسايگان آن زمين بودند (اين در صورتى است که جمله هاى بالا را ناظر به عصر خود آن حضرت بدانيم). احتمال سوم اين که منظور از آن، کوفه و جايگاه زندگى خود آن حضرت باشد که يک مُشت منافق و عهدشکن و همسايه بد، آن سرزمين را احاطه کرده بودند.
احتمال چهارم اين که منظور از آن، سراى دنياست که افراد آلوده و بدکار در آن فراوان اند.
تفسير اوّل از همه مناسب تر و صحيح تر به نظر مى رسد و تعبيرات بالا همه با آن هماهنگ است؛ بنابر اين تفسير، جمله «نَوْمُهُمْ سُهُودٌ» تا آخر، اشاره به ناامنى ها و پريشان حالى ها و مصائب عصر جاهليّت است و عالمان، همان افراد پاکى بودند که بعد از ظهور پيامبر (صلي الله عليه و آله) به سرعت در اطراف او جمع شدند و جاهلان، فاسدان و مفسدان قريش و مانند آن ها بودند؛ امّا بنابر تفسيرهاى ديگر ناظر به ناامنى هاى عصر معاويه و مشکلات شام و عراق در آن زمان است و همان گونه که اشاره شد اين تفسيرها با روح خطبه چندان سازگار نيست.
شاهد اين معنا علاوه بر آنچه گفته شد حديثى است که ابن ابى الحديد در کتاب خود از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل کرده است که هنگام حکايت حال خود در آغاز بعثت مى فرمايد: «کُنْتُ فِي خَيْرِ دارٍ وَ شَرِّ جيرانٍ؛ من در بهترين سرا و در ميان بدترين همسايگان بودم».
تعبير به «نَوْمَهُمْ سُهُودٌ وَ کُحْلُهُمْ دُمُوعٌ» اشاره لطيفى است به ناامنى شديد و مصائب بسيار آن دوران، که اگر شب ها به خواب مى رفتند خوابى بود ناآرام و توأم با ترس و وحشت و بى خوابى هاى مکرّر، و دامنه مصائب، آن قدر گسترده بود که به جاى سرمه که مايه زينت و آرايش چشم است، اشک هاى مداوم و سوزان که نشانه انواع ناراحتى هاست چشمانشان را پرکرده بود. طبيعى است در چنين سرزمينى عالمان که در آغاز اسلام تنها ياران پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) بودند، مجبور به لب فرو بستن شدند و جاهلان که سران قريش و بزرگان شرک و الحاد بودند، در نهايت احترام مى زيستند.
اين احتمال نيز وجود دارد که منظور از عالم، موحّدان و آگاهان محدود و معدود قبل از بعثت پيامبر (صلي الله عليه و آله) مانند عبدالمطلب و ابوطالب و قُسّبن ساعده و لُبَيْدبن ربيعه و امثال آنان باشند. نکته
ترسيمى از زندگى مرگبار انسان ها در عصر جاهلى
امام (عليه السلام) در عبارات فشرده و بسيار پرمحتواى مورد بحث، ترسيم دقيق و زنده اى از وضع عصر جاهليّت عرب فرموده است که با مطالعه دقيق آن، گويى انسان خود را در آن عصر مشاهده مى کند و همه نابسامانى ها و تيره روزى ها و زشتى هاى آن زمان را با چشم مى بيند.
اين بيان از يک سو عظمت مقام پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) را روشن مى سازد چرا که هر قدر تاريکى، عميق تر و سياهى، شديدتر باشد نور و روشنايى، آشکارتر به نظر مى رسد و عظمت خدمات پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) و سازندگى آيين پاکش واضح تر مى شود. لذا تبديل کردن جامعه آن چنانى به جامعه اسلامى عصر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) کارى غير ممکن به نظر مى رسيد و تنها قدرت اعجاز و نيروى عظيم وحى و عمق و جامعيّت دستورات اسلام مى توانست چنين معجزه اى کند.
از سوى ديگر، گويا اشاره اى است به تجديد افکار و آداب و رسوم جاهلى در عصر آن حضرت، که به سبب انحراف مردم از دستورهاى پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) در دوران خلفاى پيشين رخ داد. اين معلّم بزرگ عالم انسانيّت، فرياد خويش را در لابه لاى اين تعبيرات، آشکار ساخته و به مردم عصر خود هشدار مى دهد که چشم باز کنند و درست بنگرند که در کجا بودند و اکنون در کجا هستند و از خطراتى که آينده جامعه اسلامى را به دليل زنده شدن عادات و رسوم جاهلى به شدّت تهديد مى کند، آگاه شوند.
جالب اين که امام (عليه السلام) اين خطبه را بعد از بازگشت از صفّين ايراد فرموده و به وسيله آن دليل ناکامى ها را در جنگ صفّين بيان مى فرمايد و با زبان معروف «إيّاکَ اَعْني وَ اسْمَعي يا جارَة؛ منظورم تويى ولى اى همسايه تو بشنو» که زبان کنايى بليغ و رسايى است، ياران خود را آگاه و باخبر مى سازد.
مطالعه اين جمله هاى تکان دهنده براى امروز ما مسلمان ها و آنچه در دنياى حاضر و عصر تمدن ماشينى مى بينيم نيز هشدار ديگرى است؛ چرا که جمله به جمله آن کاملا بر اوضاع و احوال کنونى دنياى مادّى قابل تطبيق است. امروز هم مردم در درون فتنه ها فرو رفته اند، ارکان ايمان و يقين متزلزل شده، راه هاى شناخت حق، در ميان تبليغات زيان بار و آلودگى به فساد اخلاقى، پنهان گشته، امور مردم پراکنده و متشتّت شده و راه فرار از فتنه ها پيچيده گرديده، گمراهى و نابينايى فرا گير و هدايت به فراموشى سپرده شده است. گناه و معصيت، جامعه بشرى را فراگرفته و شياطين، يکّه تاز ميدان جهان اند.
آرى! هم در عصر آن امام بزرگوار مردم غفلت زده به سوى ارزش هاى جاهلى روى آورده بودند و هم در عصر ما روى آورده اند؛ و عجيب تر اين که مردم آن زمان چنان به خواب فرو رفته بودند که فريادهاى بيدارگر اين معلّم بزرگ، جز در گروه خاصّى اثر نکرد و همچنان به راه خود ادامه دادند و ارزش هاى عصر جاهليّت را يکى پس از ديگرى زنده کردند و سرانجام حکومت اسلامى تبديل به خلافت امويان و عبّاسيان شد؛ اين وضعيت نه تنها پيشرفت اسلام را در جهان متوقّف ساخت، بلکه ضربه هاى شديدى بر پيکر اسلام و مسلمين وارد کرد!
براى تکميل اين بحث شايسته است نگاه عميق ترى به اوضاع مردم از جهات مختلف در عصر جاهليّت داشته باشيم و آنچه را امام (عليه السلام) در جمله هاى کوتاه و پرمعنايش بيان فرموده گسترده تر در لابه لاى آيات قرآن و تواريخ آن زمان مشاهده کنيم.
جاهليّت عرب ـ و جاهليّت هاى مشابه آن در اقوام ديگر ـ نشان دهنده مجموعه اى از عقايد باطل و خرافات و آداب و رسوم غلط و گاه زشت و شرم آور و کارهاى بيهوده و برخوردهاى قساوتمندانه است. بت هايى را از سنگ و چوب مى تراشيدند و پرستش مى کردند و در مشکلات خود به آنان پناه مى بردند و اين موجودات بى شعور را شفيعان درگاه خدا و حاکم بر مقدّرات و خير و شرّ خود مى پنداشتند.
فقط دختران خود را با دست خويش ـ به عنوان دفاع از ناموس يا به عنوان اين که دختر ننگى است در خانواده ـ زنده به گور نمى کردند، بلکه گاه پسران خود را نيز با دست خود به قتل مى رساندند، گاه به عنوان قربانى براى بت ها و گاه به دليل فقر و تنگدستى شديد! و نه تنها از اين جنايت عظيم و بى مانند، نگران نبودند بلکه به آن افتخار مى کردند و از نقاط مثبت خانواده خود مى شمردند!
مراسم نماز و نيايش آن ها کف زدن ها و سوت کشيدن هاى ممتدّ، کنار خانه کعبه بود و حتّى زنانشان گاهى اوقات به صورت برهنه مادرزاد، اطراف خانه خدا طواف مى کردند و آن را عبادت مى شمردند.
جنگ و خون ريزى و غارتگرى مايه مباهاتشان بود و زن در ميان آنان متاع بى ارزشى محسوب مى شد که از ساده ترين حقوق انسانى محروم بود و حتّى گاه در قمار، سر او شرط بندى مى کردند.
فرشتگان را دختران خدا مى دانستند در حالى که ـ همان گونه که اشاره شد ـ تولّد دختر را ننگ خانواده خود مى پنداشتند: (وَ يَجْعَلُونَ للهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَ لَهُمْ ما يَشْتَهُونَ)، (اَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِکَةَ اِناثآ وَهُمْ شاهِدُونَ).
آن ها احکام خرافى عجيبى داشتند، ازجمله مى گفتند: جنين هايى که در شکم حيوانات ماست، سهم مردان است و بر همسران حرام مى باشد امّا اگر مرده متولّد شود همگى در آن شريک اند.
هنگامى که از همسر خود ناراحت مى شدند و مى خواستند او را مورد غضب شديد قرار دهند، ظهار مى کردند، يعنى کافى بود به او بگويند: «اَنْتِ عَلَيَّ کَظَهْرٍ اُمّي؛ تو نسبت به من همچون مادرم هستى» اين سخن به عقيده آن ها سبب مى شد که آن زن به منزله مادر باشد و تحريم گردد، بى آن که حکم طلاق را داشته باشد و به اين ترتيب زن را در يک حال بلاتکليفى مطلق قرار مى گرفت.
از ويژگى هاى دردناک عصر جاهليّت مسئله جنگ و خون ريزى وسيع و گسترده و کينه توزى هايى بود که پدران براى فرزندان به ارث مى گذاشتند. همان وضع وخيمى که قرآن مجيد از آن به (شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ) (لبه پرتگاه آتش) تعبير کرده، مى فرمايد: (وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللهِ عَلَيْکُمْ اِذْ کُنْتُمْ اَعْداءً فَاَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِکُمْ فَاَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ اِخْوانآ وَ کُنْتُمْ عَلَى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَاَنْقَذَکُمْ مِنْها)؛ «و نعمت (بزرگ) خدا را بر خود به ياد آريد که چگونه دشمن يکديگر بوديد و او ميان دل هاى شما الفت برقرار ساخت و به برکت نعمت او برادر شديد، و شما بر لب حفره اى از آتش بوديد خدا شما را از آن نجات داد».
عقايد ديگرى از قبيل ارتباط نزول باران با طلوع و غروب ستارگان خاص، و فال نيک و بد زدن به پرندگان و وجود غول هاى بيابان و مانند اين ها در ميان آن ها وجود داشت که قرآن مجيد از مجموع آن ها به عنوان «ضلال مبين؛ گمراهى آشکار» تعبير کرده است.
چه تعبير رسا و گويايى! مى فرمايد: (هُوَ الَّذِى بَعَثَ فِى الاْمِّيّينَ رَسُولا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَکِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ اِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِى ضَلالٍ مُّبينٍ)؛ «او کسى است که در ميان جمعيّت درس نخوانده، پيامبرى از خودشان برانگيخت که آياتش را بر آن ها بخواند و آن ها را تزکيه کند و به آنان کتاب (قرآن) و حکمت بياموزد هر چند، پيش از آن در گمراهى آشکار بودند».
آرى اين بود سرگذشت عرب جاهلى ـ و همين است ويژگى هاى اصلى جاهليّت هاى قرون و اعصار مختلف که در اشکال گوناگون و محتواى واحد ظاهر مى شود ـ و از همين جاست که به عظمت و بزرگى کار پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) و قرآن مجيد مى توان پى برد و چه خوب مى گويد يکى از فرزانگان غرب به نام «توماس کارلايل»، مى گويد: «خداوند، عرب را به وسيله اسلام از تاريکى ها به سوى روشنايى ها هدايت فرمود، از ملّت خموش و راکدى که نه صدايى از آن مى آمد و نه حرکتى محسوس بود، ملّتى به وجود آورد که از گمنامى به سوى شهرت، از سستى به سوى بيدارى، از پستى به سوى فراز و از عجز و ناتوانى به سوى نيرومندى سوق داده شد. نورشان از چهارسوى جهان مى تابيد، از اعلان اسلام، يک قرن بيشتر نگذشته بود که مسلمانان، يک پا در هندوستان و پاى ديگر در اندلس نهادند و بالاخره در همين مدّت کوتاه، اسلام بر نصف دنيا نورافشانى مى کرد». .
پاورقی ها
بنابر آنچه گفته شد، «واو» در جمله «والنّاس فى فتن...» واو حاليه است يعنى خداوند پيامبر (صلي الله عليه و آله) را مبعوث کرد در حالى که مردم در چنين شرايطى بودند ولى بعضى از مفسّران نهج البلاغه احتمال داده اند واو ابتدائيه باشد و اين جمله ها ترسيمى از وضع مردم در عصر و زمان خود امام (عليه السلام) باشد ولى اين احتمال، بسيار بعيد به نظر مى رسد و حق، همان احتمال اوّل است هر چند ممکن است اين تعبيرات هشدارى باشد که مبادا مردم عصر او، براثر هوى پرستى و خودخواهى به تدريج به زمان جاهليّت بازگردند.
«اِنْجَذَمَ» از ريشه «انجذام» به معناى قطع شدن و از هم گسيختن است و به آن بيمارى مخصوص، به اين دليل جذام مى گويند که باعث بريده شدن اعضاست. «تزعزعت» از ريشه «زعزع» به معناى به حرکت درآوردن و مضطرب ساختن است مثلا گفته مى شود: «زَعْزَعَ الرّيحُ الشَّجَرةَ» يعنى باد درخت را به حرکت و لرزه درآورد. «سوارى» جمع «سارية» به معناى ستون است. «نَجر» بر وزن «فجر» به معناى اصل و ريشه و بنياد و گاه به معناى اصلاح کردن و تراشيدن و شکل و هيأت نيزآمده است و نجّار را به همين سبب نجار مى گويند و در خطبه فوق با معناى «اصول» سازگارتر است. بقره، آيه 285. «خامل» به معناى چيز فراموش شده و بى ارزش است. «انهارت» از ريشه «انهيار» به معناى انهدام و فرو ريختن است. «دَرَسَتْ» از ريشه «دروس» به معناى کهنه شدن و از ميان رفتن آثار چيزى است. «شُرُک» جمع «شرکة» بر وزن «حسنه» و بعضى آن را جمع اَشْراک دانسته اند به معناى شاهراه است. «مناهل» جمع «منهل» به معناى آبشخور است (جايى که دست به آب رودخانه مى رسد و مى توان از آن آب برداشت). «سارت» از ريشه «سَوْر» به معناى برافراشته شدن و بالا آمدن است. «داست» از ريشه «دَوْس» و «دياس» به معناى پايمال کردن است. «اخفاف» جمع «خُف» به معناى چکمه و قسمت پايين پاى شتر است که شباهت به چکمه دارد. «اظلاف» جمع «ظِلْف» به معناى سُم حيواناتى است که سُمشان دوتايى و شکافدار است مانند گوسفند و گاو. «سنابک» جمع «سنبک» بر وزن «سنبل» به معناى حيواناتى است که تک سُم هستند مانند اسب. جمله «فى فِتَنِ داسَتْهُمْ» مى تواند متعلق به محذوفى باشد و در تقدير «و النّاس فى فِتَنٍ داسَتْهُمْ» است. بعضى نيز احتمال داده اند جار و مجرور متعلق به سارَتْ در جمله قبل باشد امّا احتمال اوّل قوى تر به نظرمى رسد. «تائهون» جمع «تائه» به معناى گمشده و سرگردان است. بعضى جار و مجرور در «فى خير دار» را متعلق به «مفتونون» دانسته اند در حالى که مناسب تر آن است که خبر براى مبتداى محذوف باشد و در تقدير «و النّاس فى خير دار» باشد و مجموع جمله حال است براى عصر جاهليّت و واو در «و شرّ جيران» به معناى مَعَ مى باشد. «سهود» مصدر است و به معناى بى خوابى و کم خوابى است. (صحاح، مفردات، لسان العرب و مقاييس). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 137. (وَ کَذِلکَ زَيَّنَ لِکَثيرٍ مِنَ الْمُشْرِکينَ قَتْلَ اَوْلادِهِمْ شُرَکائُهُمْ). (انعام، آيه 137) (وَ لا تَقْتُلُوا اَوْلادَکُمْ خَشْيَةَ اِمْلاقٍ). (اسراء، آيه 31) (وَ اِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ بِاَىِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ). (تکوير، آيه 8) (وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ اِلّا مُکاءً وَ تَصدِيَة). (انفال، آيه 35) در شأن نزول معروف و مشهور سوره برائت مى خوانيم: از جمله امورى که على (عليه السلام) مأمور شد ممنوعيت آن را در موسم حج در کنار خانه خدا اعلام بکند طواف نکردن افراد عريان بود (وَ لا يَطُوفَنَّ بِالْبَيْتِ عُرْيان). (نور الثقلين، ج 2،ص 179-181، ح 14 و 17 و 18 و 20 و مجمع البيان، ج 5، ص 6-7). نحل، آيه 57. صافات، آيه 150. (وَ قالُوا ما فِى بُطُونِ هذِهِ الاْنْعامِ خالِصَةً لِذُکُورِنا وَ مُحَرَّمٌ عَلَى اَزْواجِنا وَ اِنْ يَکُنْ مَيْتَةً فَهُمْ فِيهِ شُرکاءُ). (انعام، آيه 139). (وَ مَا جَعَلَ اَزْواجَکُمُ اللاَّئِى تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ اُمَّهاتَکُمْ). (احزاب، آيه 4) (اِنْ اُمَّهاتُهُمْ الّا الّلائِى وَ لَدْنَهُمْ وَ إنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنْکَرآ مِنَ الْقَولِ وَزُورآ). (مجادله، آيه 2). آل عمران، آيه 103. جمعه، آيه 2. نقشه هاى استعمار، ص 46.
«اِنْجَذَمَ» از ريشه «انجذام» به معناى قطع شدن و از هم گسيختن است و به آن بيمارى مخصوص، به اين دليل جذام مى گويند که باعث بريده شدن اعضاست. «تزعزعت» از ريشه «زعزع» به معناى به حرکت درآوردن و مضطرب ساختن است مثلا گفته مى شود: «زَعْزَعَ الرّيحُ الشَّجَرةَ» يعنى باد درخت را به حرکت و لرزه درآورد. «سوارى» جمع «سارية» به معناى ستون است. «نَجر» بر وزن «فجر» به معناى اصل و ريشه و بنياد و گاه به معناى اصلاح کردن و تراشيدن و شکل و هيأت نيزآمده است و نجّار را به همين سبب نجار مى گويند و در خطبه فوق با معناى «اصول» سازگارتر است. بقره، آيه 285. «خامل» به معناى چيز فراموش شده و بى ارزش است. «انهارت» از ريشه «انهيار» به معناى انهدام و فرو ريختن است. «دَرَسَتْ» از ريشه «دروس» به معناى کهنه شدن و از ميان رفتن آثار چيزى است. «شُرُک» جمع «شرکة» بر وزن «حسنه» و بعضى آن را جمع اَشْراک دانسته اند به معناى شاهراه است. «مناهل» جمع «منهل» به معناى آبشخور است (جايى که دست به آب رودخانه مى رسد و مى توان از آن آب برداشت). «سارت» از ريشه «سَوْر» به معناى برافراشته شدن و بالا آمدن است. «داست» از ريشه «دَوْس» و «دياس» به معناى پايمال کردن است. «اخفاف» جمع «خُف» به معناى چکمه و قسمت پايين پاى شتر است که شباهت به چکمه دارد. «اظلاف» جمع «ظِلْف» به معناى سُم حيواناتى است که سُمشان دوتايى و شکافدار است مانند گوسفند و گاو. «سنابک» جمع «سنبک» بر وزن «سنبل» به معناى حيواناتى است که تک سُم هستند مانند اسب. جمله «فى فِتَنِ داسَتْهُمْ» مى تواند متعلق به محذوفى باشد و در تقدير «و النّاس فى فِتَنٍ داسَتْهُمْ» است. بعضى نيز احتمال داده اند جار و مجرور متعلق به سارَتْ در جمله قبل باشد امّا احتمال اوّل قوى تر به نظرمى رسد. «تائهون» جمع «تائه» به معناى گمشده و سرگردان است. بعضى جار و مجرور در «فى خير دار» را متعلق به «مفتونون» دانسته اند در حالى که مناسب تر آن است که خبر براى مبتداى محذوف باشد و در تقدير «و النّاس فى خير دار» باشد و مجموع جمله حال است براى عصر جاهليّت و واو در «و شرّ جيران» به معناى مَعَ مى باشد. «سهود» مصدر است و به معناى بى خوابى و کم خوابى است. (صحاح، مفردات، لسان العرب و مقاييس). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 137. (وَ کَذِلکَ زَيَّنَ لِکَثيرٍ مِنَ الْمُشْرِکينَ قَتْلَ اَوْلادِهِمْ شُرَکائُهُمْ). (انعام، آيه 137) (وَ لا تَقْتُلُوا اَوْلادَکُمْ خَشْيَةَ اِمْلاقٍ). (اسراء، آيه 31) (وَ اِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ بِاَىِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ). (تکوير، آيه 8) (وَ ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ اِلّا مُکاءً وَ تَصدِيَة). (انفال، آيه 35) در شأن نزول معروف و مشهور سوره برائت مى خوانيم: از جمله امورى که على (عليه السلام) مأمور شد ممنوعيت آن را در موسم حج در کنار خانه خدا اعلام بکند طواف نکردن افراد عريان بود (وَ لا يَطُوفَنَّ بِالْبَيْتِ عُرْيان). (نور الثقلين، ج 2،ص 179-181، ح 14 و 17 و 18 و 20 و مجمع البيان، ج 5، ص 6-7). نحل، آيه 57. صافات، آيه 150. (وَ قالُوا ما فِى بُطُونِ هذِهِ الاْنْعامِ خالِصَةً لِذُکُورِنا وَ مُحَرَّمٌ عَلَى اَزْواجِنا وَ اِنْ يَکُنْ مَيْتَةً فَهُمْ فِيهِ شُرکاءُ). (انعام، آيه 139). (وَ مَا جَعَلَ اَزْواجَکُمُ اللاَّئِى تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ اُمَّهاتَکُمْ). (احزاب، آيه 4) (اِنْ اُمَّهاتُهُمْ الّا الّلائِى وَ لَدْنَهُمْ وَ إنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنْکَرآ مِنَ الْقَولِ وَزُورآ). (مجادله، آيه 2). آل عمران، آيه 103. جمعه، آيه 2. نقشه هاى استعمار، ص 46.