تفسیر بخش سوم
وَ آخخَرُ قَدْ تَسَمَّى عَالِماً وَ لَيْسَ بِهِ، فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّالٍ، وَ أَضَالِيلَ مِنْ ضُلَّالٍ، وَ نَصَبَ لِلنَّاسِ أَشْرَاکاً مِنْ حَبَائِلِ [حبال] غُرُورٍ وَ قَوْلِ زُورٍ؛ قَدْ حَمَلَ الْکِتَابَ عَلَى آرَائِهِ [رأيه] وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلَى أَهْوَائِهِ، يُؤْمِنُ النَّاسَ مِنَ الْعَظَائِمِ، وَ يُهَوِّنُ کَبِيرَ الْجَرَائِمِ، يَقُولُ: أَقِفُ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ، وَ فِيهَا وَقَعَ، وَ يَقُولُ: أَعْتَزِلُ الْبِدَعَ، وَ بَيْنَهَا اضْطَجَعَ، فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ، وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ. لَا يَعْرِفُ بَابَ الْهُدَى فَيَتَّبِعَهُ، وَ لَا بَابَ الْعَمَى فَيَصُدَّ عَنْهُ. وَ ذَلِکَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ!
ترجمه
ديگرى خويش را عالم خوانده، در صورتى که عالم نيست. او يک سلسله از نادانى ها را از جمعى نادان، اقتباس کرده و مطالبى گمراه کننده، از گمراهانى آموخته است و دام هايى از طناب هاى فريب و گفته هاى باطل، بر سر راه مردم نصب کرده است (تا ناآگاهان را به دام افکند) قرآن را بر اميال و خواسته هاى خود تطبيق داده و حق را مطابق هوس هاى خويش تفسير کرده است. مردم را در برابر گناهان بزرگ ايمنى مى بخشد و جرايم سنگين را در نظرها سبک جلوه مى دهد. ادّعا مى کند که من از شُبهات اجتناب مى ورزم، در حالى که در آن غوطه ور است! و مى گويد که من از بدعت ها دورى مى کنم، در حالى که در ميان آن ها آرميده است! بنابراين، چهره او چهره انسان است، ولى قلبش قلب حيوان. راه هدايت را نمى شناسد، تا از آن پيروى کند، و طريق گمراهى را درک نمى کند، تا از آن بپرهيزد. (در حقيقت) او مرده اى است در ميان زندگان!
شرح و تفسیر
عالمان مخلص، و عالم نمايان!
در بخش هاى گذشته اين خطبه، سخن از عالمان مخلصى بود که چراغ راه هدايت و کليد حلّ مبهمات و پناهگاه ضعيفان اجتماع اند و امام (عليه السلام) صفات آن ها را به بهترين صورت، تبيين فرمود؛ امّا در اين بخش، از عالم نمايانِ گمراهى سخن مى گويد که دام ها بر سر راه خلق خدا افکنده و با سخنان باطل و حيله و تزوير، به گمراهى آنان و بهره گيرى از احساسات معنوى آن ها براى منافع مادّى خود، مشغول اند. امام (عليه السلام) در اين بخش، بيش از «ده وصف» از اوصاف آن ها را برشمرده و داد سخن در معرّفى آنان داده است؛ نخست مى فرمايد: «ديگرى خويش را عالم خوانده، در صورتى که عالم نيست»؛ (وَ آخَرُ قَدْ تَسَمَّى عَالِمآ وَلَيْسَ بِهِ).
تعبير به «تَسَمَّى» به صورت «فعلِ معلوم» نشان مى دهد که مردمِ آگاه، او را عالم نمى دانند و در پيشگاه خدا نيز عالم نيست؛ بلکه او خودش را به زعم خويش، عالم مى شمرد و گروهى از نادانان را با ادّعاهاى دروغين به دنبال خويش مى کشاند.
در دومين وصف مى فرمايد: «او يک سلسله نادانى ها را از جمعى نادان اقتباس کرده و مطالبى گمراه کننده از گمراهانى آموخته است»؛ (فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّالٍ، وَ أَضَالِيلَ مِنْ ضُلاَّلٍ).
به کار بردن جمله «إقْتَبَسَ» که در اين جا به معناى فراگيرى و آموختن است، اشاره به اين است که اين عالم نما، رمز و راز ـ و به اصطلاح ـ فوت و فنّ گمراه سازى را از کسانى که در اين کار سابقه دارند، فرامى گيرد و به جاى اين که اين زحمت و تلاش را در طريق علم و دانش صرف کند، در اين مسير انحرافى به کار مى گيرد و اين بزرگ ترين بدبختى اوست. تفاوت ميان «جَهَائِل» و «أَضَالِيل»، شايد از اين نظر است که «جَهَائِل» (جمع جَهَالَة) به معناى جهل مرکّب است؛ يعنى در عين اين که جاهل است، از جهل خويش آگاه نيست (و نمى داند که نمى داند!) ولى «أَضَالِيل» (جمع أُضْلُولَة) به معناى امور گمراه کننده اى است که آگاهانه به سراغ آن مى رود.
در سومين وصف، مى افزايد: «دام هايى از طناب هاى فريب و گفته هاى باطل بر سر راه مردم نصب کرده است (تا ناآگاهان را به دام افکند)»؛ (وَ نَصَبَ لِلنَّاسِ أَشْرَاکآ مِنْ حَبَائِلِ غُرُورٍ، وَ قَوْلِ زُورٍ).
چه تعبير زيبايى! آرى، او همانند صيّادى که دانه مى پاشد و پرندگان و حيواناتِ ناآگاه را اسير و گرفتار مى کند و آن ها را مى فروشد و يا از گوشت آن ها تغذيه مى کند، همين بلا را بر سر مردم ساده لوح مى آورد و تنور منافع مادّى خويش را از اين طريق داغ مى کند.
اين موضوع، مصداق هاى زيادى در طول تاريخ و در هر عصر و زمان داشته است که با دام دين، افراد را فريب داده اند؛ همان گونه که على (عليه السلام) در خبرى درباره عبداللّه بن زبير مى فرمايد: «يَنْصِبُ حِبَالَةَ الدِّينِ لاِصْطِيَادِ الدُّنْيَا؛ او دين خدا را دام کرده، تا دنيا را صيد کند». (امام (عليه السلام) اين سخن را زمانى فرمود که هنوز ماهيّت عبداللّه بن زبير کاملاً آشکار نشده بود).
در چهارمين وصف مى فرمايد: «قرآن را بر اميال و خواسته هاى خود تطبيق داده و حق را مطابق هوس هاى خويش تفسير کرده است»؛ (قَدْ حَمَلَ الْکِتَابَ عَلَى آرَائِهِ، وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلَى أَهْوَائِهِ).
درست برخلاف عالِم مخلصى که اوصاف او در فراز قبلِ اين خطبه آمده بود، که تمام وجودش تسليم قرآن بود و زمام اختيار خود را به آن سپرده و در سايه آن حرکت مى کرد؛ خواست او خواست قرآن و اراده او تابع آيات حق بود. در واقع براى شناخت عالمان مخلص، از عالم نماهاى حيله گر و فريب کار، نشانه اى بهتر از اين نيست. آن کس که قرآن را پيشواى خود قرار داده در صفِ علماى مخلص است و آن کس که خود را پيشواى قرآن قرار مى دهد و سعى دارد با «تفسير به رأى» و توجيهات باطل، قرآن را بر خواسته هاى دل خويش تطبيق دهد، عالم نمايى است خطرناک و فريب کار.
در حديث معروف پيامبر (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْيِهِ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ؛ کسى که قرآن را مطابق ميل خود تفسير کند، بايد جايگاهش را از آتش برگزيند».
در حديث ديگرى آمده است که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) از خداوند متعال چنين نقل مى کند: «مَا آمَنَ بِي مَنْ فَسَّرَ بِرَأْيِهِ کَلامِي؛ کسى که قرآن را مطابق ميل خود تفسير کند، به من ايمان نياورده است».
دليل آن هم روشن است؛ کسى که عقيده به خدا دارد، مى داند حق همان است که خدا بيان کرده و اگر او خلاف آن را حق مى داند، در خطا و اشتباه است.
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) آمده است: «مَنْ فَسَّرَ بِرَأْيِهِ آيَةً مِنْ کِتَابِ اللّهِ فَقَدْ کَفَرَ؛ کسى که يک آيه از قرآن را به ميل خود تفسير کند، کافر شده است».
در پنجمين وصف مى فرمايد: «مردم را در برابر گناهان بزرگ، ايمنى مى بخشد و جرايم سنگين را در نظرها سبک جلوه مى دهد»؛ (يُؤْمِنُ النَّاسَ مِنَ الْعَظَائِمِ، وَ يُهَوِّنُ کَبِيرَ الْجَرَائِمِ). به اين وسيله افراد گنهکار و بى بند و بار را ـ که گاهى اکثريّت جوامع را تشکيل مى دهند ـ علاقه مند به خود مى سازد و بر حمايت و آراى آن ها تکيه مى کند.
به تعبير ديگر: در هر جامعه اى گروه عظيمى هستند که مى خواهند ظاهرآ دين دار باشند، ولى در باطن، آزاد؛ دنبال کسى مى گردند که گناهان بزرگ را کوچک بشمرد و در دين دارى، تنها به تشريفات و پوسته ها قناعت کند. اين جاست که عالم نمايانِ فريب کار، با درک اين معنا به سراغ بهره بردارى از آن گروه مى روند.
در ششمين وصف مى فرمايد: «ادّعا مى کند که من از شُبهات اجتناب مى ورزم، در حالى که در آن غوطه ور است»؛ (يَقُولُ: أَقِفُ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ، وَ فِيهَا وَقَعَ).
اين رياکارِ شيّاد، در برابر توده مردم چنان اِبراز تقوا و پاکى مى کند که مى گويد: «نه تنها از حرام پرهيز دارم، که از شبهات نيز بيزارم»، در حالى که زندگى او مملوّ از شبهات و فراتر از آن، محرّماتِ آشکار است.
گاه در تفسير اين جمله گفته مى شود که گرفتارى او در ظلمات شبهات، به دليل جهل و نادانى اوست؛ جاهلان پرادّعا غالبآ گرفتار جهل مرکّب مى شوند؛ گمراهى خود را هدايت و آلودگى خويش را تقوا مى پندارند. بديهى است که جاهلان شيّاد هر دو وصف را دارند. جمع ميان اين دو در تفسير جمله مورد بحث، بى مانع است (زيرا استعمال لفظ در اکثر از معنا اشکالى ندارد).
شُبهات به امورى گفته مى شود که به طور دقيق شناخته شده نيست؛ که آيا حرام است يا حلال؟ و به تعبيرى که در روايت نبوى آمده است: «حَلالٌ بَيِّنٌ، وَ حَرَامٌ بَيِّنٌ، وَشُبُهَاتٌ بَيْنَ ذلِکَ؛ بعضى از امور، آشکارا حلال، و بعضى از امور آشکارا حرام است، و شبهات، در ميان اين دو قرار دارد (و در واقع، شبهات مرز گناهان است)». به همين دليل، کسانى که مى خواهند از گناه در امان بمانند، بايد به اين مرز، نزديک نشوند و گرنه آگاهانه، يا ناخودآگاه در پرتگاه گناهان سقوط مى کنند که البته خاصيّت نزديکى به پرتگاه، همواره همين است. لذا در ادامه حديث مذکور مى خوانيم: «فَمَنْ تَرَکَ الشُّبُهَاتِ نَجا مِنَ الْمُحَرَّمَاتِ، وَ مَنْ أَخَذَ بِالشُّبُهَاتِ ارْتَکَبَ الْمُحَرَّمَاتِ، وَ هَلَکَ مِنْ حَيْثُ لاَيَعْلَمُ».
در هفتمين وصف مى افزايد: «و مى گويد که من از بدعت ها دورى مى کنم، در حالى که در ميان آن ها آرميده است!»؛ (وَ يَقُولُ: أَعْتَزِلُ الْبِدَعَ، وَ بَيْنَهَا اضْطَجَعَ).
اين ادّعا نيز ممکن است از سر فريب کارى، يا جهل مرکّب باشد و اصولاً ابزار کار عالم نمايان گمراه و فريب کار، چنگ زدن به دامن بدعت ها و ترک سنّت هاست، تا هواى نفس خويش و هوس هاى شيطانى را در لباس دين به خورد مردم بدهند و اين کار جز از طريق بدعت گذارى، ميسّر نيست.
حقيقت بدعت آن است که چيزى را که جزء دين نيست داخل دين کنند و يا چيزى که برنامه مسلّم دين است از آن خارج سازند. بدعتِ حرام، هرگز به معناى نفى نوآورى ها در مسائل زندگى، اعمّ از علمى و صنعتى و آداب اجتماع نيست. بدعت آن است که کارى را به عنوان برنامه دينى معرّفى کنند، در حالى که در دين نباشد؛ يا عکس آن. عدم درک حقيقت بدعت سبب شده است که گروهى از جاهلان و ناآگاهان، در اين مسئله گرفتار افراط و تفريط هايى شوند.
در هشتمين و نهمين و دهمين وصف که در واقع به منزله جمع بندى صفات پيشين است (و لذا با فاء تفريع ذکر شده) مى فرمايد: «بنابراين، چهره او چهره انسان است، ولى قلبش قلب حيوان؛ راه هدايت را نمى شناسد تا از آن پيروى کند و طريق گمراهى را درک نمى کند تا از آن بپرهيزد و او (در حقيقت) مرده اى است در ميان زندگان!»؛ (فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ، وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ، لاَيَعْرِفُ بَابَ الْهُدَى فَيَتَّبِعَهُ، وَ لا بَابَ الْعَمَى فَيَصُدَّ عَنْهُ، وَ ذلِکَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ!).
تعبيرى از اين گوياتر و شفّاف تر درباره اين عالمان گمراه و اغواگر پيدا نمى شود. آرى، واقعآ چهره انسان، بلکه انسان هاى کامل و آگاه و پاک دامن به خود گرفته اند، در حالى که تمام وجودشان در جهل مرکّب غوطه ور است و اگر روزى به فکر هدايت بيفتند، براثر آلودگى به جهل و گناه، نه راه هدايت را مى يابند که در آن گام نهند و نه طريق ضلالت را مى شناسند که از آن بازايستند. آرى، آن ها در صف زندگان قرار دارند، حال آن که آثار حيات انسانى در وجود آن ها مرده است! نه طراوتى دارند، نه برگى، نه گلى و نه سايه اى!
در واقع آن ها مصداق اين آيه شريفه اند که مى فرمايد: (إِنَّکَ لاَتُسْمِعُ الْمَوْتَى وَ لاَتُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرينَ)؛ «مسلّمآ تو نمى توانى صداى خود را به گوش مردگان برسانى و نه سخنت را به گوش کران، هنگامى که روى برگردانند ودور شوند».
يا آيه ديگر، که مى گويد: (وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ)؛ «به يقين گروه بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم؛ آن ها دل ها [= عقل ها]يى دارند که با آن (انديشه نمى کنند، و) نمى فهمند؛ و چشمانى که با آن نمى بينند؛ و گوش هايى که با آن نمى شنوند؛ آن ها همچون چهارپايان اند؛ بلکه گمراه تر! اينان همان غافلان اند! (چون امکان هدايت دارند ولى بهره نمى گيرند)». نکته ها
1. دانشمندان گمراه!
خطر عالم گمراه بر کسى پوشيده نيست و فجايع عظيم را در سطح جهان، جاهلان انجام نمى دهند؛ بلکه ريشه تمام آن ها به عالمان گمراهى برمى گردد که با خدا و دين به کلّى بيگانه اند و يا دين را بازيچه دنياى خويش ساخته اند. اميرمؤمنان على (عليه السلام) در اين بخش از خطبه مورد بحث، اين گروه را به دقيق ترين وجه توصيف کرده است، که سرمايه باطنى آن ها مشتى جهالت ها واشتباهات وتوهّمات، و سرمايه ظاهرى آن ها تفسير به رأى و توجيه حقايق بر وفق اميال و هوس هاى خويش است. برنامه آن ها رياکارى و تکيه بر بدعت ها وآزاد گذاشتن هوى پرستان در گناه و چراغ سبز نشان دادن به گنهکاران است؛ از انسانيّت فقط «صورتى» دارند، امّا ازنظر «سيرت»، يک حيوان تمام عيارند.
با توجّه به عظمت خطرات اين گروه، آيات قرآن و روايات اسلامى هشدارهاى فراوانى درباره آن ها داده اند، و مردم را از افتادن در دام آن ها برحذر داشته اند.
در حديثى از اميرمؤمنان (عليه السلام) از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «وَ إِنَّ أَهْلَ النَّارِ لَيَتَأَذَّوْنَ مِنْ رِيحِ الْعَالِمِ التَّارِکِ لِعِلْمِهِ؛ دوزخيان از بوى بد عالِمى که علمش را رها ساخته (و بدان عمل نکرده) ناراحت مى شوند».
خود او نيز گرفتار بدترين ندامت هاست که در ادامه همان حديث آمده است: «وَ إِنَّ أَشَدَّ أَهْلِ النَّارِ نَدَامَةً وَ حَسْرَةً، رَجُلٌ دَعَا عَبْدآ إِلَىَ اللّهِ، فَاسْتَجَابَ لَهُ، وَ قَبِلَ مِنْهُ، فَأَطَاعَاللّهَ، فَأَدْخَلَهُ اللّهُ الْجَنَّةَ، وَ أَدْخَلَ الدَّاعِيَ النَّارَ بِتَرْکِهِ عِلْمَهُ، وَ اتِّبَاعِهِ الْهَوَى، وَ طُولِ اَلْأَمَلِ؛ پشيمان ترين دوزخيان کسى است که بنده اى را به سوى خدا دعوت کرده و او اجابت نموده و پذيرفته و اطاعت خدا کرده و خداوند او را وارد بهشت ساخته، و دعوت کننده را به سبب عمل نکردن به علم خود و پيروى از هوى و هوس ها و آرزوهاى دراز، داخل جهنّم کرده است!».
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم که خداوند به داود وحى فرستاد: «لاَتَجْعَلْ بَيْنِي وَ بَيْنَکَ عَالِمآ مَفْتُونآ بِالدُّنْيَا، فَيَصُدَّکَ عَنْ طَرِيقِ مَحَبَّتِي؛ فَإِنَّ أُولَئِکَ قُطَّاعُ طَرِيقِ عِبَادِيَ الْمُرِيدِينَ إِنَّ أَدْنَى مَا أَنَا صَانِعٌ بِهِمْ، أَنْ أَنْزِعَ حَلاوَةَ مُنَاجَاتِي مِنْ قُلُوبِهِمْ؛ در ميان من و خودت عالم دنياپرستى را قرار مده که تو را از راه محبّت من بازمى دارد؛ آن ها راهزنان بندگان من اند! همان بندگانى که قصد مرا دارند؛ کمترين کارى که درباره آن ها انجام مى دهم، اين است که لذّت مناجاتم را از دل آن ها برمى کنم».
نشانه اين عالم نمايان گمراه در احاديث اسلامى آمده است که مهم ترين آن ها ترک عمل به علم خويش است. همان گونه که در حديث پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «لاَيَکُونُ الْمَرْءُ عَالِمآ حَتَّى يَکُونَ بِعِلْمِهِ عَامِلاً؛ انسان، عالم نخواهد بود، مگر زمانى که به علم خويش عمل کند».
و نشانه هاى بارز ديگر آن ها گرايش به بدعت ها، و توجيه خلاف کارى ها، و عشق به دنيا، و ادّعاهاى واهى و غرورآميز است.
2. تفسير به رأى، دام بزرگ شيطان
يکى از بزرگ ترين موانع راه خداپرستى و حق جويى و حق طلبى، «تفسير به رأى» است. کارى که ارزش تمام آيات و روايات اصيل را از ميان مى برد و آن را به بازيچه اى براى توجيه هوس ها و مقاصد سوء گمراهان تبديل مى کند. به تعبير ديگر: آيات الهى و روايات معصومين (عليهم السلام) را به صورت مومى درمى آورد که به هر شکلى بخواهد، نشان مى دهد و از آن ها براى توجيه گمراهى ها و بدعت ها استفاده مى کند.
تفسير به رأى را در يک جمله کوتاه مى توان اين چنين تعريف کرد: کلمات و جمله ها را از معناى واقعى تهى کردن و به شکل دلخواه درآوردن.
پرواضح است که آيات و روايات در سايه شوم «تفسير به رأى»، نه تنها هدايتگرى خود را از دست مى دهند بلکه وسيله اى براى توجيه گمراهى ها خواهند شد؛ به همين دليل، در روايات اسلامى به شدت از «تفسير به رأى» منع شده است که نمونه اى از آن را در بحث هاى گذشته ديديم و نيز ديديم که اميرمؤمنان على (عليه السلام) يکى از ويژگى هاى عالم نمايان گمراه را همين مسئله «تفسير به رأى» شمرده است؛ تعبيرى که در حديث معروف «مَنْ فَسَّرَ بِرَأْيِهِ آيَةً مِنْ کِتَابِ اللّهِ فَقَدْ کَفَرَ» آمده است، نشان مى دهد که «تفسير به رأى» زمينه اى است
براى گرايش به کفر؛ و نيز آنچه در حديث ديگرى آمده که مى فرمايد: «مَنْ فَسَّرَ الْقُرآنَ بِرَأْيِهِ، إِنْ أَصَابَ لَمْ يُؤْجَرْ، وَ إِنْ أَخْطَأَ خَرَّ أَبْعَدَ مِنَ السَّمَاءِ؛ کسى که قرآن را به رأى خود تفسير کند، اگر به واقع هم برسد اجر و پاداشى ندارد و اگر خطا کند، بيش از فاصله آسمان تا زمين، سقوط مى کند».
خطرات تفسير به رأى بسيار زياد است که فهرست وار عبارت است از:
1. ايجاد هرج و مرج در فهم آيات و روايات.
2. تبديل وسايل هدايت و معيارهايى که براى اصلاح اشتباهات فکرى مردم به دست داده شده، به عاملى براى تشديد اشتباهات.
3. توليد اختلاف و نفاق و دامن زدن به تحزّب در مسائل عقيدتى و دينى. 4. فرود آمدن کتاب و سنّت از مقام رهبرى و قرار گرفتن در مقام يک پيرو.
5. تطبيق قوانين آسمانى بر خواسته هاى انحرافى محيط هاى آلوده.
6. تنزّل مفاهيم نامحدود و جاودانى کلمات وحى و تبديل آن ها به افکار محدود و نارساى انسان ها.
7. فراهم کردن دستاويزهاى زياد براى افراد گمراه و گمراه کننده.
بديهى است که تفسير آيات و روايات به عقل، ارتباطى با تفسير به رأى ندارد. تفسير به عقل آن است که «از قرائن قطعيّه عقليّه براى فهم معناى آيات وروايات استفاده شود»؛ مثلاً آن جا که مى فرمايد: (يَدُ اللّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ) قرائن قطعيّه عقليّه مى گويد «يد» در اين جا کنايه از قدرت است، نه به معناى دستى همچون دست انسان، که جسم است و از گوشت و پوست و استخوان تشکيل شده است.
ولى تفسير به رأى آن است که «از قرائن ظنيّه يا وهميّه و خياليّه، يا حتّى بدون قرينه، آيات و روايات را به ميل خود معنا کند و بر خواسته هاى دل خويش تطبيق دهد».
به هر حال، اين کار يا از جهل و نادانى سرچشمه مى گيرد و يا از شيطنت ها و هوا و هوس ها!
از آنچه گفتيم، روشن مى شود، آن هايى که براى توجيه گمراهى خويش، تفسير به رأى را يک امر ضرورى مى دانند، حتّى در تفسير معناى «تفسير به رأى» گرفتار «تفسير به رأى» شده اند! و «تفسير به رأى» را به «رأى» خود تفسير کرده اند! يعنى با اين جمله که: «هرکس مفاهيم کتاب و سنّت را بر اساس تئورى ها و پيش داورى هاى خود معنا مى کند»، خواسته اند راه را براى تفسيرهاى دلخواه از کتاب و سنّت، هموار کنند. در حالى که اگر منظور از تئورى ها و پيش فرض ها، فرضيه هاى غير مسلّم و آراى ظنّى و گمان و تخمين باشد، اين کار سبب از ميان رفتن اصالت وحى و هرج ومرج در تبيين مسائل الهى خواهد شد و «نور مبين بودن» قرآن و «کشتى نجات بودن» معصومان (عليهم السلام) را، به کلّى مخدوش مى کند.
و اگر منظور از تئورى ها و پيش فرض ها، اصول مسلّم علمى و عقلى است، اين ها را نمى توان «تفسير به رأى» ناميد؛ اين ها «تفسير به عقل» است؛ ولى افسوس که فرصت طلبان، حتّى مسئله «تفسير به رأى» را به ميل خود تفسير مى کنند، تا منابع وحى را ابزارى براى توجيه خواسته هاى خود سازند.
3. بدعت ها، سرچشمه انحرافات
امام (عليه السلام) در بيان صفات عالم نمايان گمراه، يکى از ويژگى هاى آن ها را در اين خطبه، مسئله بدعت گذارى شمرده است: او مدّعى است که من از بدعت دورم در حالى که در لابه لاى بدعت ها غوطه ور است.
مى دانيم بدعت آن است که: انسان چيزى را که در دين نيست به عنوان دين معرّفى کند و يا چيزى که از دين است خارج از دين بشمارد. ولى نوآورى در مسائل سياسى و اجتماعى و اقتصادى و زندگى روزمرّه، هرگز بدعت نيست. يا به تعبير ديگر: بدعت گاه در دين است، گاه در غير دين؛ آنچه حرام و ممنوع است و خطرناک، بدعت در دين است و آنچه ارزشمند و پسنديده است، نوآورى در مسائل مختلف زندگى است، بى آن که لطمه اى به احکام دين بزند. مثلاً پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله) به يقين حجّ تمتّع به جا آورد؛ يعنى بعد از اداى عمره، از احرام درآمد و سپس براى حجّ، با مقدارى فاصله، احرام بست و نيز عقد ازدواج موقّت را مجاز شمرد؛ حال اگر کسى بگويد: من حجّ تمتّع را نمى پسندم و بايد حجّ وعمره با هم متّصل باشد، يا عقد ازدواج موقّت پيامدهايى دارد و مطابق ميل من نيست، چنين شخصى در دين خدا بدعت گذاشته است. بى شک، مذمّت و نکوهش شديدى که در روايات از «بدعت گذار» شده است (تا آن جا که در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «أَهْلُ الْبِدَعِ، شَرُّ الْخَلْقِ وَ الْخَلِيقَةِ؛ بدعت گذاران بدترين مخلوق خدا هستند»؛ و در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است: «مَنْ تَبسَّمَ فِي وَجْهِ مُبْتَدِعٍ، فَقَدْ أَعَانَ عَلَى هَدْمِ دِينِهِ؛ کسى که در چهره بدعت گذارى تبسّم کند، کمک به نابودى دين خود کرده است») به دليل خطراتى است که بدعت براى اصالت دين دارد و اگر بابِ بدعت، در دينِ خدا گشوده شود و مردم با افکار نارساى خود و سليقه هاى مختلف، دين خدا را تغيير دهند، بعد از مدّتى چيزى از دين خدا باقى نمى ماند و راه تغييرات براى هوى پرستان و سودجويان گشوده مى شود و آيين حق همچون بازيچه اى در دست اين و آن، پيوسته دست کارى خواهد شد. به همين دليل، در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم که از آن حضرت پرسيدند: کمترين چيزى که انسان با آن کافر مى شود، چيست؟ فرمود: «أَنْ يَبْتَدِعَ شَيْئآ، فَيَتَوَلَّى عَلَيْهِ، وَ يَبْرَأَ مِمَّنْ خَالَفَهُ؛ اين است که بدعتى در دين خدا بگذارد و موافقان آن را دوست بدارد و از مخالفانش برائت جويد».
و اگر در تاريخچه اديانِ باطل و شاخه هاى گوناگونى که در اديان آسمانى پيدا شد دقّت کنيم، خواهيم ديد که غالب آن ها از بدعت ها سرچشمه گرفته اند. .
در بخش هاى گذشته اين خطبه، سخن از عالمان مخلصى بود که چراغ راه هدايت و کليد حلّ مبهمات و پناهگاه ضعيفان اجتماع اند و امام (عليه السلام) صفات آن ها را به بهترين صورت، تبيين فرمود؛ امّا در اين بخش، از عالم نمايانِ گمراهى سخن مى گويد که دام ها بر سر راه خلق خدا افکنده و با سخنان باطل و حيله و تزوير، به گمراهى آنان و بهره گيرى از احساسات معنوى آن ها براى منافع مادّى خود، مشغول اند. امام (عليه السلام) در اين بخش، بيش از «ده وصف» از اوصاف آن ها را برشمرده و داد سخن در معرّفى آنان داده است؛ نخست مى فرمايد: «ديگرى خويش را عالم خوانده، در صورتى که عالم نيست»؛ (وَ آخَرُ قَدْ تَسَمَّى عَالِمآ وَلَيْسَ بِهِ).
تعبير به «تَسَمَّى» به صورت «فعلِ معلوم» نشان مى دهد که مردمِ آگاه، او را عالم نمى دانند و در پيشگاه خدا نيز عالم نيست؛ بلکه او خودش را به زعم خويش، عالم مى شمرد و گروهى از نادانان را با ادّعاهاى دروغين به دنبال خويش مى کشاند.
در دومين وصف مى فرمايد: «او يک سلسله نادانى ها را از جمعى نادان اقتباس کرده و مطالبى گمراه کننده از گمراهانى آموخته است»؛ (فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّالٍ، وَ أَضَالِيلَ مِنْ ضُلاَّلٍ).
به کار بردن جمله «إقْتَبَسَ» که در اين جا به معناى فراگيرى و آموختن است، اشاره به اين است که اين عالم نما، رمز و راز ـ و به اصطلاح ـ فوت و فنّ گمراه سازى را از کسانى که در اين کار سابقه دارند، فرامى گيرد و به جاى اين که اين زحمت و تلاش را در طريق علم و دانش صرف کند، در اين مسير انحرافى به کار مى گيرد و اين بزرگ ترين بدبختى اوست. تفاوت ميان «جَهَائِل» و «أَضَالِيل»، شايد از اين نظر است که «جَهَائِل» (جمع جَهَالَة) به معناى جهل مرکّب است؛ يعنى در عين اين که جاهل است، از جهل خويش آگاه نيست (و نمى داند که نمى داند!) ولى «أَضَالِيل» (جمع أُضْلُولَة) به معناى امور گمراه کننده اى است که آگاهانه به سراغ آن مى رود.
در سومين وصف، مى افزايد: «دام هايى از طناب هاى فريب و گفته هاى باطل بر سر راه مردم نصب کرده است (تا ناآگاهان را به دام افکند)»؛ (وَ نَصَبَ لِلنَّاسِ أَشْرَاکآ مِنْ حَبَائِلِ غُرُورٍ، وَ قَوْلِ زُورٍ).
چه تعبير زيبايى! آرى، او همانند صيّادى که دانه مى پاشد و پرندگان و حيواناتِ ناآگاه را اسير و گرفتار مى کند و آن ها را مى فروشد و يا از گوشت آن ها تغذيه مى کند، همين بلا را بر سر مردم ساده لوح مى آورد و تنور منافع مادّى خويش را از اين طريق داغ مى کند.
اين موضوع، مصداق هاى زيادى در طول تاريخ و در هر عصر و زمان داشته است که با دام دين، افراد را فريب داده اند؛ همان گونه که على (عليه السلام) در خبرى درباره عبداللّه بن زبير مى فرمايد: «يَنْصِبُ حِبَالَةَ الدِّينِ لاِصْطِيَادِ الدُّنْيَا؛ او دين خدا را دام کرده، تا دنيا را صيد کند». (امام (عليه السلام) اين سخن را زمانى فرمود که هنوز ماهيّت عبداللّه بن زبير کاملاً آشکار نشده بود).
در چهارمين وصف مى فرمايد: «قرآن را بر اميال و خواسته هاى خود تطبيق داده و حق را مطابق هوس هاى خويش تفسير کرده است»؛ (قَدْ حَمَلَ الْکِتَابَ عَلَى آرَائِهِ، وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلَى أَهْوَائِهِ).
درست برخلاف عالِم مخلصى که اوصاف او در فراز قبلِ اين خطبه آمده بود، که تمام وجودش تسليم قرآن بود و زمام اختيار خود را به آن سپرده و در سايه آن حرکت مى کرد؛ خواست او خواست قرآن و اراده او تابع آيات حق بود. در واقع براى شناخت عالمان مخلص، از عالم نماهاى حيله گر و فريب کار، نشانه اى بهتر از اين نيست. آن کس که قرآن را پيشواى خود قرار داده در صفِ علماى مخلص است و آن کس که خود را پيشواى قرآن قرار مى دهد و سعى دارد با «تفسير به رأى» و توجيهات باطل، قرآن را بر خواسته هاى دل خويش تطبيق دهد، عالم نمايى است خطرناک و فريب کار.
در حديث معروف پيامبر (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْيِهِ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ؛ کسى که قرآن را مطابق ميل خود تفسير کند، بايد جايگاهش را از آتش برگزيند».
در حديث ديگرى آمده است که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) از خداوند متعال چنين نقل مى کند: «مَا آمَنَ بِي مَنْ فَسَّرَ بِرَأْيِهِ کَلامِي؛ کسى که قرآن را مطابق ميل خود تفسير کند، به من ايمان نياورده است».
دليل آن هم روشن است؛ کسى که عقيده به خدا دارد، مى داند حق همان است که خدا بيان کرده و اگر او خلاف آن را حق مى داند، در خطا و اشتباه است.
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) آمده است: «مَنْ فَسَّرَ بِرَأْيِهِ آيَةً مِنْ کِتَابِ اللّهِ فَقَدْ کَفَرَ؛ کسى که يک آيه از قرآن را به ميل خود تفسير کند، کافر شده است».
در پنجمين وصف مى فرمايد: «مردم را در برابر گناهان بزرگ، ايمنى مى بخشد و جرايم سنگين را در نظرها سبک جلوه مى دهد»؛ (يُؤْمِنُ النَّاسَ مِنَ الْعَظَائِمِ، وَ يُهَوِّنُ کَبِيرَ الْجَرَائِمِ). به اين وسيله افراد گنهکار و بى بند و بار را ـ که گاهى اکثريّت جوامع را تشکيل مى دهند ـ علاقه مند به خود مى سازد و بر حمايت و آراى آن ها تکيه مى کند.
به تعبير ديگر: در هر جامعه اى گروه عظيمى هستند که مى خواهند ظاهرآ دين دار باشند، ولى در باطن، آزاد؛ دنبال کسى مى گردند که گناهان بزرگ را کوچک بشمرد و در دين دارى، تنها به تشريفات و پوسته ها قناعت کند. اين جاست که عالم نمايانِ فريب کار، با درک اين معنا به سراغ بهره بردارى از آن گروه مى روند.
در ششمين وصف مى فرمايد: «ادّعا مى کند که من از شُبهات اجتناب مى ورزم، در حالى که در آن غوطه ور است»؛ (يَقُولُ: أَقِفُ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ، وَ فِيهَا وَقَعَ).
اين رياکارِ شيّاد، در برابر توده مردم چنان اِبراز تقوا و پاکى مى کند که مى گويد: «نه تنها از حرام پرهيز دارم، که از شبهات نيز بيزارم»، در حالى که زندگى او مملوّ از شبهات و فراتر از آن، محرّماتِ آشکار است.
گاه در تفسير اين جمله گفته مى شود که گرفتارى او در ظلمات شبهات، به دليل جهل و نادانى اوست؛ جاهلان پرادّعا غالبآ گرفتار جهل مرکّب مى شوند؛ گمراهى خود را هدايت و آلودگى خويش را تقوا مى پندارند. بديهى است که جاهلان شيّاد هر دو وصف را دارند. جمع ميان اين دو در تفسير جمله مورد بحث، بى مانع است (زيرا استعمال لفظ در اکثر از معنا اشکالى ندارد).
شُبهات به امورى گفته مى شود که به طور دقيق شناخته شده نيست؛ که آيا حرام است يا حلال؟ و به تعبيرى که در روايت نبوى آمده است: «حَلالٌ بَيِّنٌ، وَ حَرَامٌ بَيِّنٌ، وَشُبُهَاتٌ بَيْنَ ذلِکَ؛ بعضى از امور، آشکارا حلال، و بعضى از امور آشکارا حرام است، و شبهات، در ميان اين دو قرار دارد (و در واقع، شبهات مرز گناهان است)». به همين دليل، کسانى که مى خواهند از گناه در امان بمانند، بايد به اين مرز، نزديک نشوند و گرنه آگاهانه، يا ناخودآگاه در پرتگاه گناهان سقوط مى کنند که البته خاصيّت نزديکى به پرتگاه، همواره همين است. لذا در ادامه حديث مذکور مى خوانيم: «فَمَنْ تَرَکَ الشُّبُهَاتِ نَجا مِنَ الْمُحَرَّمَاتِ، وَ مَنْ أَخَذَ بِالشُّبُهَاتِ ارْتَکَبَ الْمُحَرَّمَاتِ، وَ هَلَکَ مِنْ حَيْثُ لاَيَعْلَمُ».
در هفتمين وصف مى افزايد: «و مى گويد که من از بدعت ها دورى مى کنم، در حالى که در ميان آن ها آرميده است!»؛ (وَ يَقُولُ: أَعْتَزِلُ الْبِدَعَ، وَ بَيْنَهَا اضْطَجَعَ).
اين ادّعا نيز ممکن است از سر فريب کارى، يا جهل مرکّب باشد و اصولاً ابزار کار عالم نمايان گمراه و فريب کار، چنگ زدن به دامن بدعت ها و ترک سنّت هاست، تا هواى نفس خويش و هوس هاى شيطانى را در لباس دين به خورد مردم بدهند و اين کار جز از طريق بدعت گذارى، ميسّر نيست.
حقيقت بدعت آن است که چيزى را که جزء دين نيست داخل دين کنند و يا چيزى که برنامه مسلّم دين است از آن خارج سازند. بدعتِ حرام، هرگز به معناى نفى نوآورى ها در مسائل زندگى، اعمّ از علمى و صنعتى و آداب اجتماع نيست. بدعت آن است که کارى را به عنوان برنامه دينى معرّفى کنند، در حالى که در دين نباشد؛ يا عکس آن. عدم درک حقيقت بدعت سبب شده است که گروهى از جاهلان و ناآگاهان، در اين مسئله گرفتار افراط و تفريط هايى شوند.
در هشتمين و نهمين و دهمين وصف که در واقع به منزله جمع بندى صفات پيشين است (و لذا با فاء تفريع ذکر شده) مى فرمايد: «بنابراين، چهره او چهره انسان است، ولى قلبش قلب حيوان؛ راه هدايت را نمى شناسد تا از آن پيروى کند و طريق گمراهى را درک نمى کند تا از آن بپرهيزد و او (در حقيقت) مرده اى است در ميان زندگان!»؛ (فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ، وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ، لاَيَعْرِفُ بَابَ الْهُدَى فَيَتَّبِعَهُ، وَ لا بَابَ الْعَمَى فَيَصُدَّ عَنْهُ، وَ ذلِکَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ!).
تعبيرى از اين گوياتر و شفّاف تر درباره اين عالمان گمراه و اغواگر پيدا نمى شود. آرى، واقعآ چهره انسان، بلکه انسان هاى کامل و آگاه و پاک دامن به خود گرفته اند، در حالى که تمام وجودشان در جهل مرکّب غوطه ور است و اگر روزى به فکر هدايت بيفتند، براثر آلودگى به جهل و گناه، نه راه هدايت را مى يابند که در آن گام نهند و نه طريق ضلالت را مى شناسند که از آن بازايستند. آرى، آن ها در صف زندگان قرار دارند، حال آن که آثار حيات انسانى در وجود آن ها مرده است! نه طراوتى دارند، نه برگى، نه گلى و نه سايه اى!
در واقع آن ها مصداق اين آيه شريفه اند که مى فرمايد: (إِنَّکَ لاَتُسْمِعُ الْمَوْتَى وَ لاَتُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرينَ)؛ «مسلّمآ تو نمى توانى صداى خود را به گوش مردگان برسانى و نه سخنت را به گوش کران، هنگامى که روى برگردانند ودور شوند».
يا آيه ديگر، که مى گويد: (وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ)؛ «به يقين گروه بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم؛ آن ها دل ها [= عقل ها]يى دارند که با آن (انديشه نمى کنند، و) نمى فهمند؛ و چشمانى که با آن نمى بينند؛ و گوش هايى که با آن نمى شنوند؛ آن ها همچون چهارپايان اند؛ بلکه گمراه تر! اينان همان غافلان اند! (چون امکان هدايت دارند ولى بهره نمى گيرند)». نکته ها
1. دانشمندان گمراه!
خطر عالم گمراه بر کسى پوشيده نيست و فجايع عظيم را در سطح جهان، جاهلان انجام نمى دهند؛ بلکه ريشه تمام آن ها به عالمان گمراهى برمى گردد که با خدا و دين به کلّى بيگانه اند و يا دين را بازيچه دنياى خويش ساخته اند. اميرمؤمنان على (عليه السلام) در اين بخش از خطبه مورد بحث، اين گروه را به دقيق ترين وجه توصيف کرده است، که سرمايه باطنى آن ها مشتى جهالت ها واشتباهات وتوهّمات، و سرمايه ظاهرى آن ها تفسير به رأى و توجيه حقايق بر وفق اميال و هوس هاى خويش است. برنامه آن ها رياکارى و تکيه بر بدعت ها وآزاد گذاشتن هوى پرستان در گناه و چراغ سبز نشان دادن به گنهکاران است؛ از انسانيّت فقط «صورتى» دارند، امّا ازنظر «سيرت»، يک حيوان تمام عيارند.
با توجّه به عظمت خطرات اين گروه، آيات قرآن و روايات اسلامى هشدارهاى فراوانى درباره آن ها داده اند، و مردم را از افتادن در دام آن ها برحذر داشته اند.
در حديثى از اميرمؤمنان (عليه السلام) از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «وَ إِنَّ أَهْلَ النَّارِ لَيَتَأَذَّوْنَ مِنْ رِيحِ الْعَالِمِ التَّارِکِ لِعِلْمِهِ؛ دوزخيان از بوى بد عالِمى که علمش را رها ساخته (و بدان عمل نکرده) ناراحت مى شوند».
خود او نيز گرفتار بدترين ندامت هاست که در ادامه همان حديث آمده است: «وَ إِنَّ أَشَدَّ أَهْلِ النَّارِ نَدَامَةً وَ حَسْرَةً، رَجُلٌ دَعَا عَبْدآ إِلَىَ اللّهِ، فَاسْتَجَابَ لَهُ، وَ قَبِلَ مِنْهُ، فَأَطَاعَاللّهَ، فَأَدْخَلَهُ اللّهُ الْجَنَّةَ، وَ أَدْخَلَ الدَّاعِيَ النَّارَ بِتَرْکِهِ عِلْمَهُ، وَ اتِّبَاعِهِ الْهَوَى، وَ طُولِ اَلْأَمَلِ؛ پشيمان ترين دوزخيان کسى است که بنده اى را به سوى خدا دعوت کرده و او اجابت نموده و پذيرفته و اطاعت خدا کرده و خداوند او را وارد بهشت ساخته، و دعوت کننده را به سبب عمل نکردن به علم خود و پيروى از هوى و هوس ها و آرزوهاى دراز، داخل جهنّم کرده است!».
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم که خداوند به داود وحى فرستاد: «لاَتَجْعَلْ بَيْنِي وَ بَيْنَکَ عَالِمآ مَفْتُونآ بِالدُّنْيَا، فَيَصُدَّکَ عَنْ طَرِيقِ مَحَبَّتِي؛ فَإِنَّ أُولَئِکَ قُطَّاعُ طَرِيقِ عِبَادِيَ الْمُرِيدِينَ إِنَّ أَدْنَى مَا أَنَا صَانِعٌ بِهِمْ، أَنْ أَنْزِعَ حَلاوَةَ مُنَاجَاتِي مِنْ قُلُوبِهِمْ؛ در ميان من و خودت عالم دنياپرستى را قرار مده که تو را از راه محبّت من بازمى دارد؛ آن ها راهزنان بندگان من اند! همان بندگانى که قصد مرا دارند؛ کمترين کارى که درباره آن ها انجام مى دهم، اين است که لذّت مناجاتم را از دل آن ها برمى کنم».
نشانه اين عالم نمايان گمراه در احاديث اسلامى آمده است که مهم ترين آن ها ترک عمل به علم خويش است. همان گونه که در حديث پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «لاَيَکُونُ الْمَرْءُ عَالِمآ حَتَّى يَکُونَ بِعِلْمِهِ عَامِلاً؛ انسان، عالم نخواهد بود، مگر زمانى که به علم خويش عمل کند».
و نشانه هاى بارز ديگر آن ها گرايش به بدعت ها، و توجيه خلاف کارى ها، و عشق به دنيا، و ادّعاهاى واهى و غرورآميز است.
2. تفسير به رأى، دام بزرگ شيطان
يکى از بزرگ ترين موانع راه خداپرستى و حق جويى و حق طلبى، «تفسير به رأى» است. کارى که ارزش تمام آيات و روايات اصيل را از ميان مى برد و آن را به بازيچه اى براى توجيه هوس ها و مقاصد سوء گمراهان تبديل مى کند. به تعبير ديگر: آيات الهى و روايات معصومين (عليهم السلام) را به صورت مومى درمى آورد که به هر شکلى بخواهد، نشان مى دهد و از آن ها براى توجيه گمراهى ها و بدعت ها استفاده مى کند.
تفسير به رأى را در يک جمله کوتاه مى توان اين چنين تعريف کرد: کلمات و جمله ها را از معناى واقعى تهى کردن و به شکل دلخواه درآوردن.
پرواضح است که آيات و روايات در سايه شوم «تفسير به رأى»، نه تنها هدايتگرى خود را از دست مى دهند بلکه وسيله اى براى توجيه گمراهى ها خواهند شد؛ به همين دليل، در روايات اسلامى به شدت از «تفسير به رأى» منع شده است که نمونه اى از آن را در بحث هاى گذشته ديديم و نيز ديديم که اميرمؤمنان على (عليه السلام) يکى از ويژگى هاى عالم نمايان گمراه را همين مسئله «تفسير به رأى» شمرده است؛ تعبيرى که در حديث معروف «مَنْ فَسَّرَ بِرَأْيِهِ آيَةً مِنْ کِتَابِ اللّهِ فَقَدْ کَفَرَ» آمده است، نشان مى دهد که «تفسير به رأى» زمينه اى است
براى گرايش به کفر؛ و نيز آنچه در حديث ديگرى آمده که مى فرمايد: «مَنْ فَسَّرَ الْقُرآنَ بِرَأْيِهِ، إِنْ أَصَابَ لَمْ يُؤْجَرْ، وَ إِنْ أَخْطَأَ خَرَّ أَبْعَدَ مِنَ السَّمَاءِ؛ کسى که قرآن را به رأى خود تفسير کند، اگر به واقع هم برسد اجر و پاداشى ندارد و اگر خطا کند، بيش از فاصله آسمان تا زمين، سقوط مى کند».
خطرات تفسير به رأى بسيار زياد است که فهرست وار عبارت است از:
1. ايجاد هرج و مرج در فهم آيات و روايات.
2. تبديل وسايل هدايت و معيارهايى که براى اصلاح اشتباهات فکرى مردم به دست داده شده، به عاملى براى تشديد اشتباهات.
3. توليد اختلاف و نفاق و دامن زدن به تحزّب در مسائل عقيدتى و دينى. 4. فرود آمدن کتاب و سنّت از مقام رهبرى و قرار گرفتن در مقام يک پيرو.
5. تطبيق قوانين آسمانى بر خواسته هاى انحرافى محيط هاى آلوده.
6. تنزّل مفاهيم نامحدود و جاودانى کلمات وحى و تبديل آن ها به افکار محدود و نارساى انسان ها.
7. فراهم کردن دستاويزهاى زياد براى افراد گمراه و گمراه کننده.
بديهى است که تفسير آيات و روايات به عقل، ارتباطى با تفسير به رأى ندارد. تفسير به عقل آن است که «از قرائن قطعيّه عقليّه براى فهم معناى آيات وروايات استفاده شود»؛ مثلاً آن جا که مى فرمايد: (يَدُ اللّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ) قرائن قطعيّه عقليّه مى گويد «يد» در اين جا کنايه از قدرت است، نه به معناى دستى همچون دست انسان، که جسم است و از گوشت و پوست و استخوان تشکيل شده است.
ولى تفسير به رأى آن است که «از قرائن ظنيّه يا وهميّه و خياليّه، يا حتّى بدون قرينه، آيات و روايات را به ميل خود معنا کند و بر خواسته هاى دل خويش تطبيق دهد».
به هر حال، اين کار يا از جهل و نادانى سرچشمه مى گيرد و يا از شيطنت ها و هوا و هوس ها!
از آنچه گفتيم، روشن مى شود، آن هايى که براى توجيه گمراهى خويش، تفسير به رأى را يک امر ضرورى مى دانند، حتّى در تفسير معناى «تفسير به رأى» گرفتار «تفسير به رأى» شده اند! و «تفسير به رأى» را به «رأى» خود تفسير کرده اند! يعنى با اين جمله که: «هرکس مفاهيم کتاب و سنّت را بر اساس تئورى ها و پيش داورى هاى خود معنا مى کند»، خواسته اند راه را براى تفسيرهاى دلخواه از کتاب و سنّت، هموار کنند. در حالى که اگر منظور از تئورى ها و پيش فرض ها، فرضيه هاى غير مسلّم و آراى ظنّى و گمان و تخمين باشد، اين کار سبب از ميان رفتن اصالت وحى و هرج ومرج در تبيين مسائل الهى خواهد شد و «نور مبين بودن» قرآن و «کشتى نجات بودن» معصومان (عليهم السلام) را، به کلّى مخدوش مى کند.
و اگر منظور از تئورى ها و پيش فرض ها، اصول مسلّم علمى و عقلى است، اين ها را نمى توان «تفسير به رأى» ناميد؛ اين ها «تفسير به عقل» است؛ ولى افسوس که فرصت طلبان، حتّى مسئله «تفسير به رأى» را به ميل خود تفسير مى کنند، تا منابع وحى را ابزارى براى توجيه خواسته هاى خود سازند.
3. بدعت ها، سرچشمه انحرافات
امام (عليه السلام) در بيان صفات عالم نمايان گمراه، يکى از ويژگى هاى آن ها را در اين خطبه، مسئله بدعت گذارى شمرده است: او مدّعى است که من از بدعت دورم در حالى که در لابه لاى بدعت ها غوطه ور است.
مى دانيم بدعت آن است که: انسان چيزى را که در دين نيست به عنوان دين معرّفى کند و يا چيزى که از دين است خارج از دين بشمارد. ولى نوآورى در مسائل سياسى و اجتماعى و اقتصادى و زندگى روزمرّه، هرگز بدعت نيست. يا به تعبير ديگر: بدعت گاه در دين است، گاه در غير دين؛ آنچه حرام و ممنوع است و خطرناک، بدعت در دين است و آنچه ارزشمند و پسنديده است، نوآورى در مسائل مختلف زندگى است، بى آن که لطمه اى به احکام دين بزند. مثلاً پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله) به يقين حجّ تمتّع به جا آورد؛ يعنى بعد از اداى عمره، از احرام درآمد و سپس براى حجّ، با مقدارى فاصله، احرام بست و نيز عقد ازدواج موقّت را مجاز شمرد؛ حال اگر کسى بگويد: من حجّ تمتّع را نمى پسندم و بايد حجّ وعمره با هم متّصل باشد، يا عقد ازدواج موقّت پيامدهايى دارد و مطابق ميل من نيست، چنين شخصى در دين خدا بدعت گذاشته است. بى شک، مذمّت و نکوهش شديدى که در روايات از «بدعت گذار» شده است (تا آن جا که در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «أَهْلُ الْبِدَعِ، شَرُّ الْخَلْقِ وَ الْخَلِيقَةِ؛ بدعت گذاران بدترين مخلوق خدا هستند»؛ و در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است: «مَنْ تَبسَّمَ فِي وَجْهِ مُبْتَدِعٍ، فَقَدْ أَعَانَ عَلَى هَدْمِ دِينِهِ؛ کسى که در چهره بدعت گذارى تبسّم کند، کمک به نابودى دين خود کرده است») به دليل خطراتى است که بدعت براى اصالت دين دارد و اگر بابِ بدعت، در دينِ خدا گشوده شود و مردم با افکار نارساى خود و سليقه هاى مختلف، دين خدا را تغيير دهند، بعد از مدّتى چيزى از دين خدا باقى نمى ماند و راه تغييرات براى هوى پرستان و سودجويان گشوده مى شود و آيين حق همچون بازيچه اى در دست اين و آن، پيوسته دست کارى خواهد شد. به همين دليل، در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم که از آن حضرت پرسيدند: کمترين چيزى که انسان با آن کافر مى شود، چيست؟ فرمود: «أَنْ يَبْتَدِعَ شَيْئآ، فَيَتَوَلَّى عَلَيْهِ، وَ يَبْرَأَ مِمَّنْ خَالَفَهُ؛ اين است که بدعتى در دين خدا بگذارد و موافقان آن را دوست بدارد و از مخالفانش برائت جويد».
و اگر در تاريخچه اديانِ باطل و شاخه هاى گوناگونى که در اديان آسمانى پيدا شد دقّت کنيم، خواهيم ديد که غالب آن ها از بدعت ها سرچشمه گرفته اند. .
پاورقی ها
«أشراک» جمع «شَرک» بر وزن «نمک» به معناى دام صيّادى است.
الغارات، ج 2، ص 479. عوالى اللئالى، ج 4، ص 104، ح 154. عيون أخبار الرضا 7، ج 1، ص 116، ح 4. تفسير عياشى، ج 1، ص 18، ح 6. کافى، ج 1، ص 68، ضمن ح 10. «إضْطَجَعَ» از ريشه «ضَجع» بر وزن «زجر» به معناى به پهلو خوابيدن است. نمل، آيه 80. اعراف، آيه 179. کافى، ج 1، باب استعمال العلم، ص 44، ح 1. علل الشرائع، ص 394، ح 12. منهاج البراعه (خوئى)، ج 6، ص 185. تفسير عياشى، ج 1، ص 18، ح 6. همان، ص 17، ح 4. فتح، آيه 10. کنز العمّال، ج 1، ص 218، ح 1095. مناقب آل ابى طالب (عليهم السلام) (ابن شهر آشوب)، ج 4، ص 251. معانى الأخبار، ص 393، ح 43 و بحارالانوار، ج 69، ص 220، ح 5.
الغارات، ج 2، ص 479. عوالى اللئالى، ج 4، ص 104، ح 154. عيون أخبار الرضا 7، ج 1، ص 116، ح 4. تفسير عياشى، ج 1، ص 18، ح 6. کافى، ج 1، ص 68، ضمن ح 10. «إضْطَجَعَ» از ريشه «ضَجع» بر وزن «زجر» به معناى به پهلو خوابيدن است. نمل، آيه 80. اعراف، آيه 179. کافى، ج 1، باب استعمال العلم، ص 44، ح 1. علل الشرائع، ص 394، ح 12. منهاج البراعه (خوئى)، ج 6، ص 185. تفسير عياشى، ج 1، ص 18، ح 6. همان، ص 17، ح 4. فتح، آيه 10. کنز العمّال، ج 1، ص 218، ح 1095. مناقب آل ابى طالب (عليهم السلام) (ابن شهر آشوب)، ج 4، ص 251. معانى الأخبار، ص 393، ح 43 و بحارالانوار، ج 69، ص 220، ح 5.