تفسیر بخش دوم
فَيَا عَجَباً وَ مَا لِيَ لَا أَعْجَبُ مِنْ خَطَإِ هَذِهِ الْفِرَقِ عَلَى اخْتِلَافِ حُجَجِهَا فِي دِينِهَا! لَا يَقْتَصُّونَ أَثَرَ نَبِيٍّ، وَ لَا يَقْتَدُونَ بِعَمَلِ وَصِيٍّ، وَ لَا يُؤْمِنُونَ بِغَيْبٍ، وَ لَا يَعِفُّونَ عَنْ عَيْبٍ، يَعْمَلُونَ فِي الشُّبُهَاتِ، وَ يَسِيرُونَ فِي الشَّهَوَاتِ. الْمَعْرُوفُ فِيهِمْ مَا عَرَفُوا، وَ الْمُنْکَرُ عِنْدَهُمْ مَا أَنْکَرُوا، مَفْزَعُهُمْ فِي الْمُعْضِلَاتِ إِلَى أَنْفُسِهِمْ، وَ تَعْوِيلُهُمْ فِي الْمُهِمَّاتِ [المبهمات] عَلَى آرَائِهِمْ، کَأَنَّ کُلَّ امْرِئٍ مِنْهُمْ إِمَامُ نَفْسِهِ، قَدْ أَخَذَ مِنْهَا فِيمَا يَرَى بِعُرًى ثِقَاتٍ [وثيقات ـ وموثقات]، وَ أَسْبَابٍ مُحْکَمَات.
ترجمه
راستى عجيب است! و چرا تعجّب نکنم از خطا و اشتباه اين گروه ها (ى پراکنده) با دلايل مختلفى که براى مذهب خود دارند! نه گام در جاى گام پيامبرى مى نهند و نه از عمل وصىّ (پيامبر) پيروى مى کنند، نه به غيب ايمان مى آورند و نه خود را از عيب برکنار مى دارند. پيوسته در درون شبهات عمل مى کنند و در مسير شهوات گام برمى دارند. کار نيک در نظرشان همان است که خود نيک مى پندارند و منکر و زشتى همان است که خود منکر و زشت بدانند؛ پناهگاه آن ها در حلّ مشکلات خودشان اند و در حوادث مهم (و مبهم) تنها به آراى (ناقص) خويش تکيه مى کنند. گويى هرکدام از آن ها، امام خويشتن اند و به پندار خود، به دستگيره هاى مطمئن و اسباب محکمى چنگ زده اند.
شرح و تفسیر
خودرأيى، سرچشمه اصلى اختلاف
از آن جا که در آخرين جمله هاى بخش گذشته اين خطبه، سخن از درس هاى عبرت، در زندگى انسان ها بود، امام (عليه السلام) در اين بخش به يکى از موارد مهم اين عبرت ها اشاره مى کند، و آن، اختلاف شديد افراد و اقوامى است که پيروى از انبيا و اوصيا را رها مى کنند و در ظلمات و گمراهى سرگردان مى شوند، مى فرمايد: «راستى عجيب است! و چرا تعجّب نکنم از خطا و اشتباه اين گروه ها(ى پراکنده) با دلايل مختلفى که براى مذهب خود دارند! نه گام در جاى گام پيامبرى مى نهند و نه از عمل وصىّ (پيامبر) پيروى مى کنند، نه به غيب ايمان مى آورند، و نه خود را از عيب برکنار مى دارند»؛ (فَيَا عَجَبآ! وَ مَالِيَ لا أَعْجَبُ مِنْ خَطَإِ هذِهِ الْفِرَقِ عَلَى اخْتِلافِ حُجَجِهَا فِي دِينِهَا! لا يَقْتَصُّونَ أَثَرَ نَبِيِّ، وَ لاَيَقْتَدُونَ بِعَمَلِ وَصِيٍّ، وَ لاَيُؤْمِنُونَ بِغَيْبٍ، وَ لاَيَعِفُّونَ عَنْ عَيْبٍ).
در عصر اميرمؤمنان على (عليه السلام)، شکاف هايى در امّت اسلامى پديدار شد و مذاهب مختلفى، چه در اصول دين و چه در فروع، ظاهر گشت. و براثر گسترش کشورهاى اسلامى، مذاهب گوناگون ديگرى نيز در آن دوره، خودنمايى مى کردند. امام (عليه السلام) اين اختلافات را به نقد مى کشد و سرچشمه آن را خطاها و اشتباهات مى شمرد. در اين خطبه به «ده نمونه» از اين خطاها اشاره شده که چهار نمونه اش همان است که در عبارات بالا آمده است.
نخست اين که: آن ها تابع وحى آسمانى و پيام هاى الهى که توسط انبيا ابلاغ شده، نيستند. دوم: بعد از پيامبر (صلي الله عليه و آله) از اوصياى او نيز پيروى نمى کنند.
سوم: ايمان به غيب ندارند.
درباره اين که منظور از «ايمان به غيب» چيست؟ در ميان مفسّران قرآن و نهج البلاغه گفت وگوست. بعضى غيب را اشاره به ذات پاک خداوند مى دانند و برخى اشاره به قيامت و بعضى اشاره به متشابهات قرآن (چون از افکار مردم، غايب است) ولى برخى براى آن معناى گسترده اى قائل هستند و مى گويند: غيب، تمام امورى است که از دايره حسّ انسان بيرون است. بنابراين، تمام معانى گذشته در آن درج است. در نتيجه معناى اخير از همه مناسب تر به نظر مى رسد.
چهارم اين که: آن ها خود را از عيوب برکنار نمى دارند و به تعبير ديگر: چون ملکه عفاف (همان حالتى که بازدارنده از گناهان است) در آنان وجود ندارد، به آسانى آلوده هر گناهى مى شوند و به اين ترتيب، هم بناى ايمان آن ها ويران است و هم اعمالشان خراب. بديهى است که تزلزل ايمان باعث آلودگى در عمل مى شود، همان گونه که آلودگى در عمل، مبانى ايمان را متزلزل مى کند.
سپس در پنجمين و ششمين اوصاف آن ها مى افزايد: «پيوسته در درون شبهات عمل مى کنند و در مسير شهوات گام برمى دارند!»؛ (يَعْمَلُونَ فِي الشُّبُهَاتِ، وَ يَسِيرُونَ فِي الشَّهَوَاتِ).
تعبير به «فِي الشُّبُهَاتِ» اشاره به نکته لطيفى است و آن اين که آن ها اعمال خلاف خود را در درون مجموعه اى از شبهات پنهان مى کنند، تا مردم از خلاف کارى آنان باخبر نشوند. آن ها کمتر سراغ محکمات قرآن و احاديث مى روند، بلکه به عکس سراغ متشابهات را مى گيرند؛ در موضوعات خارجيّه نيز از موضوعات روشن، دورى مى کنند و به سراغ موضوع مشتبه مى روند؛ چرا که تنها در اين دايره است که مى توانند به اعمال نادرست خود لباس مشروعيّت بپوشانند. جمله «يَسِيرُونَ فِي الشَّهَوَاتِ» اشاره به اين نکته است که اصلاً خطّ زندگى آن ها از درون شهوات مى گذرد؛ نه اين که آلودگى به شهوات براى آن ها مقطعى باشد. و از آن جا که فعل مضارع («يَعْمَلوُنَ» و «يَسِيرُونَ») معناى استمرار دارد، مفهوم کلام امام (عليه السلام) اين است که: کار آن ها به طور مستمرّ، حرکت در درون شهوات و عمل در درون شبهات است.
ذکر اين نکته نيز لازم است که اعمال آن ها مى تواند بازتابى از عقايد فاسدشان باشد و نيز ممکن است به دليل آلودگى به شهوات، به سراغ عقايدى بروند که اعمال آن ها را توجيه مى کند.
سپس امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن به بخش ديگرى از ويژگى هاى اين هوس بازان گمراه ـ و گاه عالم نما ـ پرداخته و در بيان هفتمين و هشتمين اوصاف آن ها مى فرمايد: «کار نيک در نظرشان همان است که خود نيک مى پندارند و منکر و زشتى همان است که خود منکر و زشت بدانند!»؛ (آلْمَعْرُوفُ فِيهِمْ مَا عَرَفُوا، وَ الْمُنْکَرُ عِنْدَهُمْ مَا أَنْکَرُوا).
از آن جا که آن ها رابطه خود را با خدا و پيامبر قطع کرده اند، معيار سنجش خوبى و بدى نزد آن ها نه وحى آسمانى است و نه سنّت پيامبر و معصومين (عليهم السلام) بلکه معيار، هواى نفس و خواست دل آن ها و يا اهداف گروهى و تعصّبات قومى و مسائلى است که حافظ منافع مادّى آن هاست و اگر واقعآ اهل فکر و انديشه باشند ـ از آن جا که بدون راهنمايى وحى و معصومين (عليهم السلام) انديشه انسان خطاپذير است ـ باز به گمراهى گرفتار مى شوند.
در نهمين و دهمين ويژگى مى فرمايد: «پناهگاه آن ها در حلّ مشکلات خودشان اند، و در حوادث مهم (و مبهم) تنها به آراى (ناقص) خويش تکيه مى کنند»؛ (مَفْزَعُهُمْ فِي الْمُعْضِلاتِ إِلَى أَنْفُسِهِم، وَ تَعْوِيلُهُمْ فِي الْمُهِمَّاتِ عَلَى آرَائِهِمْ).
اين بدبختى ها در حقيقت از آن جا ناشى مى شود که در گام اوّل، پيروى از وحى و سنّت پيامبر و معصومين (عليهم السلام) را رها کردند؛ به همين دليل، هرقدر پيش مى روند فاصله و انحراف آنان از حق بيشتر مى شود، تا آن جا که فکر ناقص آن ها و عقل ناتوان و دانش بسيار کم و اشتباهات فراوانشان، پناهگاه آنان براى حل مشکلات است و اين امر کار آن ها را روز به روز پيچيده تر و گمراهى آنان را شديدتر مى سازد.
در يک نتيجه گيرى روشن از ويژگى هايى که اخيرآ گفته شد، چنين مى فرمايد: «گويى هر کدام از آن ها امام خويشتن اند و به پندار خود، به دستگيره هاى مطمئن و اسباب محکمى چنگ زده اند»؛ قرآن مى گويد: «و إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْکَبُوتِ لَوْ کَانُوا يَعْلَمُونَ». (کَأَنَّ کُلَّ امْرِىءٍ مِنْهُمْ إِمَامُ نَفْسِهِ، قَدْ أَخَذَ مِنْهَا فِيمَا
يَرَى بِعُرىً ثِقَاتٍ، وَ أَسْبَابٍ مُحْکَمَاتٍ).
آرى، اين است سرانجام کسانى که در اختلافات فکرى و عقيدتى، و تشخيص حق از باطل و صراط مستقيم از راه خطا، معيارهاى روشن الهى را رها کرده و به فکر قاصر و آراى باطل خود، پناه برده اند و اين جاست که مى بينيم بعضى سر از شرک و بت پرستى درآورده اند، به گونه اى که براى خدا «جسم» قائل شده و او را داراى دست و پا و موهاى مجعّد و مَرْکَب و تشکيلات ديگر دانسته اند، و گاه در آن طرف قضيه قرار گرفته و در صفات خدا قائل به «تعطيل» شده اند؛ پيروان نظريه تعطيل معتقدند که ما نمى توانيم در مورد خداوند بينديشيم و درباره او صحبت کنيم؛ چرا که ما چيزى از او نمى دانيم. آن تشبيه کودکانه و اين تعطيل احمقانه، همه زاييده تکيه کردن بر آراى ناقص و ترک هدايت هاى پيشوايان الهى است و يا همچون «خوارج» هستند که به پندار خود غرق عبادت خالص بودند و در طريقِ نجات، گام برمى داشتند، در حالى که يکى از بديهى ترين مسائل اسلامى و انسانى يعنى نياز جامعه بشرى به حکومت را، انکار مى کردند! نکته
خودکامگان گمراه!
بارها در احاديث خوانده ايم که هوى پرستى، انسان را از حق بازمى دارد. اين معنا به صورت جامع، در خطبه مورد بحث در فراز اخير منعکس شده است؛ آن ها که مسيرشان از درون شهوات مى گذرد، نه معروف خدا را معروف مى شمرند و نه منکر را منکر؛ پيرو دليل عقل نيستند؛ آنچه هماهنگ با تمايلات نفسانى آن هاست معروف است و آنچه مخالف با آن است منکر مى باشد؛ اين گونه افراد هنگامى که گرفتار مسائل پيچيده شوند، به جاى اين که از عقل و خرد قوى ترى کمک بگيرند و از آن بالاتر، به آيات الهى و سخنان پيشوايان پناه ببرند و مشکلات خود را از اين طريق حل کنند، باز به سراغ فکر گناه آلود و منحطّ خود مى روند. و عجب اين که اين گونه افراد يکديگر را نيز قبول ندارند؛ هرکدام امام و پيشواى خويش اند و هرکدام مرجع و مقتداى خود!
بديهى است که پيمودن اين راه، نتيجه اى جز سرگردانى در بيراهه ها و سقوط در پرتگاه ها نخواهد داشت و از همه بدتر اين که در عين گمراهى، خود را اهل هدايت و نجات مى پندارند. همان گونه که قرآن مى فرمايد: «(قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرينَ أَعْمالاً * آلَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعآ)؛ «بگو: آيا به شما خبر دهيم که زيان کارترين (مردم) در کارها، چه کسانى هستند؟ همان کسانى که سعى و تلاششان در زندگى دنيا گُم (و نابود) شده؛ در حالى که مى پندارند کارِ نيک انجام مى دهند». .
از آن جا که در آخرين جمله هاى بخش گذشته اين خطبه، سخن از درس هاى عبرت، در زندگى انسان ها بود، امام (عليه السلام) در اين بخش به يکى از موارد مهم اين عبرت ها اشاره مى کند، و آن، اختلاف شديد افراد و اقوامى است که پيروى از انبيا و اوصيا را رها مى کنند و در ظلمات و گمراهى سرگردان مى شوند، مى فرمايد: «راستى عجيب است! و چرا تعجّب نکنم از خطا و اشتباه اين گروه ها(ى پراکنده) با دلايل مختلفى که براى مذهب خود دارند! نه گام در جاى گام پيامبرى مى نهند و نه از عمل وصىّ (پيامبر) پيروى مى کنند، نه به غيب ايمان مى آورند، و نه خود را از عيب برکنار مى دارند»؛ (فَيَا عَجَبآ! وَ مَالِيَ لا أَعْجَبُ مِنْ خَطَإِ هذِهِ الْفِرَقِ عَلَى اخْتِلافِ حُجَجِهَا فِي دِينِهَا! لا يَقْتَصُّونَ أَثَرَ نَبِيِّ، وَ لاَيَقْتَدُونَ بِعَمَلِ وَصِيٍّ، وَ لاَيُؤْمِنُونَ بِغَيْبٍ، وَ لاَيَعِفُّونَ عَنْ عَيْبٍ).
در عصر اميرمؤمنان على (عليه السلام)، شکاف هايى در امّت اسلامى پديدار شد و مذاهب مختلفى، چه در اصول دين و چه در فروع، ظاهر گشت. و براثر گسترش کشورهاى اسلامى، مذاهب گوناگون ديگرى نيز در آن دوره، خودنمايى مى کردند. امام (عليه السلام) اين اختلافات را به نقد مى کشد و سرچشمه آن را خطاها و اشتباهات مى شمرد. در اين خطبه به «ده نمونه» از اين خطاها اشاره شده که چهار نمونه اش همان است که در عبارات بالا آمده است.
نخست اين که: آن ها تابع وحى آسمانى و پيام هاى الهى که توسط انبيا ابلاغ شده، نيستند. دوم: بعد از پيامبر (صلي الله عليه و آله) از اوصياى او نيز پيروى نمى کنند.
سوم: ايمان به غيب ندارند.
درباره اين که منظور از «ايمان به غيب» چيست؟ در ميان مفسّران قرآن و نهج البلاغه گفت وگوست. بعضى غيب را اشاره به ذات پاک خداوند مى دانند و برخى اشاره به قيامت و بعضى اشاره به متشابهات قرآن (چون از افکار مردم، غايب است) ولى برخى براى آن معناى گسترده اى قائل هستند و مى گويند: غيب، تمام امورى است که از دايره حسّ انسان بيرون است. بنابراين، تمام معانى گذشته در آن درج است. در نتيجه معناى اخير از همه مناسب تر به نظر مى رسد.
چهارم اين که: آن ها خود را از عيوب برکنار نمى دارند و به تعبير ديگر: چون ملکه عفاف (همان حالتى که بازدارنده از گناهان است) در آنان وجود ندارد، به آسانى آلوده هر گناهى مى شوند و به اين ترتيب، هم بناى ايمان آن ها ويران است و هم اعمالشان خراب. بديهى است که تزلزل ايمان باعث آلودگى در عمل مى شود، همان گونه که آلودگى در عمل، مبانى ايمان را متزلزل مى کند.
سپس در پنجمين و ششمين اوصاف آن ها مى افزايد: «پيوسته در درون شبهات عمل مى کنند و در مسير شهوات گام برمى دارند!»؛ (يَعْمَلُونَ فِي الشُّبُهَاتِ، وَ يَسِيرُونَ فِي الشَّهَوَاتِ).
تعبير به «فِي الشُّبُهَاتِ» اشاره به نکته لطيفى است و آن اين که آن ها اعمال خلاف خود را در درون مجموعه اى از شبهات پنهان مى کنند، تا مردم از خلاف کارى آنان باخبر نشوند. آن ها کمتر سراغ محکمات قرآن و احاديث مى روند، بلکه به عکس سراغ متشابهات را مى گيرند؛ در موضوعات خارجيّه نيز از موضوعات روشن، دورى مى کنند و به سراغ موضوع مشتبه مى روند؛ چرا که تنها در اين دايره است که مى توانند به اعمال نادرست خود لباس مشروعيّت بپوشانند. جمله «يَسِيرُونَ فِي الشَّهَوَاتِ» اشاره به اين نکته است که اصلاً خطّ زندگى آن ها از درون شهوات مى گذرد؛ نه اين که آلودگى به شهوات براى آن ها مقطعى باشد. و از آن جا که فعل مضارع («يَعْمَلوُنَ» و «يَسِيرُونَ») معناى استمرار دارد، مفهوم کلام امام (عليه السلام) اين است که: کار آن ها به طور مستمرّ، حرکت در درون شهوات و عمل در درون شبهات است.
ذکر اين نکته نيز لازم است که اعمال آن ها مى تواند بازتابى از عقايد فاسدشان باشد و نيز ممکن است به دليل آلودگى به شهوات، به سراغ عقايدى بروند که اعمال آن ها را توجيه مى کند.
سپس امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن به بخش ديگرى از ويژگى هاى اين هوس بازان گمراه ـ و گاه عالم نما ـ پرداخته و در بيان هفتمين و هشتمين اوصاف آن ها مى فرمايد: «کار نيک در نظرشان همان است که خود نيک مى پندارند و منکر و زشتى همان است که خود منکر و زشت بدانند!»؛ (آلْمَعْرُوفُ فِيهِمْ مَا عَرَفُوا، وَ الْمُنْکَرُ عِنْدَهُمْ مَا أَنْکَرُوا).
از آن جا که آن ها رابطه خود را با خدا و پيامبر قطع کرده اند، معيار سنجش خوبى و بدى نزد آن ها نه وحى آسمانى است و نه سنّت پيامبر و معصومين (عليهم السلام) بلکه معيار، هواى نفس و خواست دل آن ها و يا اهداف گروهى و تعصّبات قومى و مسائلى است که حافظ منافع مادّى آن هاست و اگر واقعآ اهل فکر و انديشه باشند ـ از آن جا که بدون راهنمايى وحى و معصومين (عليهم السلام) انديشه انسان خطاپذير است ـ باز به گمراهى گرفتار مى شوند.
در نهمين و دهمين ويژگى مى فرمايد: «پناهگاه آن ها در حلّ مشکلات خودشان اند، و در حوادث مهم (و مبهم) تنها به آراى (ناقص) خويش تکيه مى کنند»؛ (مَفْزَعُهُمْ فِي الْمُعْضِلاتِ إِلَى أَنْفُسِهِم، وَ تَعْوِيلُهُمْ فِي الْمُهِمَّاتِ عَلَى آرَائِهِمْ).
اين بدبختى ها در حقيقت از آن جا ناشى مى شود که در گام اوّل، پيروى از وحى و سنّت پيامبر و معصومين (عليهم السلام) را رها کردند؛ به همين دليل، هرقدر پيش مى روند فاصله و انحراف آنان از حق بيشتر مى شود، تا آن جا که فکر ناقص آن ها و عقل ناتوان و دانش بسيار کم و اشتباهات فراوانشان، پناهگاه آنان براى حل مشکلات است و اين امر کار آن ها را روز به روز پيچيده تر و گمراهى آنان را شديدتر مى سازد.
در يک نتيجه گيرى روشن از ويژگى هايى که اخيرآ گفته شد، چنين مى فرمايد: «گويى هر کدام از آن ها امام خويشتن اند و به پندار خود، به دستگيره هاى مطمئن و اسباب محکمى چنگ زده اند»؛ قرآن مى گويد: «و إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْکَبُوتِ لَوْ کَانُوا يَعْلَمُونَ». (کَأَنَّ کُلَّ امْرِىءٍ مِنْهُمْ إِمَامُ نَفْسِهِ، قَدْ أَخَذَ مِنْهَا فِيمَا
يَرَى بِعُرىً ثِقَاتٍ، وَ أَسْبَابٍ مُحْکَمَاتٍ).
آرى، اين است سرانجام کسانى که در اختلافات فکرى و عقيدتى، و تشخيص حق از باطل و صراط مستقيم از راه خطا، معيارهاى روشن الهى را رها کرده و به فکر قاصر و آراى باطل خود، پناه برده اند و اين جاست که مى بينيم بعضى سر از شرک و بت پرستى درآورده اند، به گونه اى که براى خدا «جسم» قائل شده و او را داراى دست و پا و موهاى مجعّد و مَرْکَب و تشکيلات ديگر دانسته اند، و گاه در آن طرف قضيه قرار گرفته و در صفات خدا قائل به «تعطيل» شده اند؛ پيروان نظريه تعطيل معتقدند که ما نمى توانيم در مورد خداوند بينديشيم و درباره او صحبت کنيم؛ چرا که ما چيزى از او نمى دانيم. آن تشبيه کودکانه و اين تعطيل احمقانه، همه زاييده تکيه کردن بر آراى ناقص و ترک هدايت هاى پيشوايان الهى است و يا همچون «خوارج» هستند که به پندار خود غرق عبادت خالص بودند و در طريقِ نجات، گام برمى داشتند، در حالى که يکى از بديهى ترين مسائل اسلامى و انسانى يعنى نياز جامعه بشرى به حکومت را، انکار مى کردند! نکته
خودکامگان گمراه!
بارها در احاديث خوانده ايم که هوى پرستى، انسان را از حق بازمى دارد. اين معنا به صورت جامع، در خطبه مورد بحث در فراز اخير منعکس شده است؛ آن ها که مسيرشان از درون شهوات مى گذرد، نه معروف خدا را معروف مى شمرند و نه منکر را منکر؛ پيرو دليل عقل نيستند؛ آنچه هماهنگ با تمايلات نفسانى آن هاست معروف است و آنچه مخالف با آن است منکر مى باشد؛ اين گونه افراد هنگامى که گرفتار مسائل پيچيده شوند، به جاى اين که از عقل و خرد قوى ترى کمک بگيرند و از آن بالاتر، به آيات الهى و سخنان پيشوايان پناه ببرند و مشکلات خود را از اين طريق حل کنند، باز به سراغ فکر گناه آلود و منحطّ خود مى روند. و عجب اين که اين گونه افراد يکديگر را نيز قبول ندارند؛ هرکدام امام و پيشواى خويش اند و هرکدام مرجع و مقتداى خود!
بديهى است که پيمودن اين راه، نتيجه اى جز سرگردانى در بيراهه ها و سقوط در پرتگاه ها نخواهد داشت و از همه بدتر اين که در عين گمراهى، خود را اهل هدايت و نجات مى پندارند. همان گونه که قرآن مى فرمايد: «(قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرينَ أَعْمالاً * آلَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعآ)؛ «بگو: آيا به شما خبر دهيم که زيان کارترين (مردم) در کارها، چه کسانى هستند؟ همان کسانى که سعى و تلاششان در زندگى دنيا گُم (و نابود) شده؛ در حالى که مى پندارند کارِ نيک انجام مى دهند». .
پاورقی ها
«يَعفُّون» از ريشه «عَفاف» بر وزن «ثواب» در اصل به معناى خوددارى کردن از کارهاى نارواست و «عفيف» به کسى مى گويند که از چنين کارهايى خوددارى کند؛ هر چند در عرف فارسى امروز ما، به کسانى گفته مى شود که از نظر مسائل جنسى پاک دامن باشند.
درباره معناى «شُبهه» و تأثير آن در تحريف حقايق، بحث مشروحى در همين کتاب، ج 2، ص 410 و 411، ذيل خطبه 38 آورده ايم. «مُعضلات» جمع «معضله» از ريشه «إعضال» به معناى پيچيده و سخت شدن کارى است. اين لغت گاه به صورت اسم فاعل و گاه به صورت اسم مفعول خوانده مى شود و هر دو صحيح است. عنکبوت، آيه 41. «عُرى» جمع «عُروه» به معناى دستگيره است. اين واژه در امور معنوى که سبب نجات است نيز به کار مى رود. کهف، آيات 103 و 104.
درباره معناى «شُبهه» و تأثير آن در تحريف حقايق، بحث مشروحى در همين کتاب، ج 2، ص 410 و 411، ذيل خطبه 38 آورده ايم. «مُعضلات» جمع «معضله» از ريشه «إعضال» به معناى پيچيده و سخت شدن کارى است. اين لغت گاه به صورت اسم فاعل و گاه به صورت اسم مفعول خوانده مى شود و هر دو صحيح است. عنکبوت، آيه 41. «عُرى» جمع «عُروه» به معناى دستگيره است. اين واژه در امور معنوى که سبب نجات است نيز به کار مى رود. کهف، آيات 103 و 104.