تفسیر بخش اول

أَمََّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ لَمْ يَقْصِمْ [يفصم] جَبَّارِي دَهْرٍ قَطُّ إِلَّا بَعْدَ تَمْهِيلٍ وَ رَخَاءٍ، وَ لَمْ يَجْبُرْ عَظْمَ أَحَدٍ مِنَ الْأُمَمِ إِلَّا بَعْدَ أَزْلٍ وَ بَلَاءٍ؛ وَ فِي دُونِ مَا اسْتَقْبَلْتُمْ مِنْ عَتْبٍ وَ مَا اسْتَدْبَرْتُمْ مِنْ خَطْبٍ مُعْتَبَرٌ! وَ مَا کُلُّ ذِي قَلْبٍ بِلَبِيبٍ، وَ لَا کُلُّ ذِي سَمْعٍ بِسَمِيعٍ، وَ لَا کُلُّ نَاظِرٍ بِبَصِيرٍ.

ترجمه
بعد از حمد و ثناى الهى؛ خداوند هرگز ستمگران دنيا را درهم نشکسته، مگر بعد از آن که به آنان مهلت داده و نعمت فراوان بخشيده است (تا فرصت فکر و انديشه را داشته باشند و شکر نعمت هاى الهى را به جا آورند، ولى غالبآ به جاى شکرِ نعمت، مغرور شدند و بر ظلم خود افزودند) و (نيز) هرگز استخوانِ شکسته هيچ امّتى را ترميم نکرده، مگر بعد از تحمّل مشکلات و آزمون ها؛ و در سختى هايى که شما با آن روبرو شديد و مشکلاتى که پشت سر گذاشتيد، درس هاى عبرت فراوانى است (تا به ضعف هاى خود پى ببريد و راه حلّ مشکلات را بياموزيد) ولى نه هر کس که مغز دارد، انديشمند است، نه هر صاحب گوشى شنواست و نه هر صاحب چشمى بينا.
شرح و تفسیر
کجاست چشم بينا و گوش شنوا؟!
امام (عليه السلام) در اين بخش، به دو نکته مهم اشاره فرموده است؛ نخست اين که: خداوند به جبّاران و ستمگران مهلت تنبّه و بيدارى مى بخشد. ديگر اين که: پيروزى ها جز در سايه تحمّل مشکلات، امکان پذير نيست؛ مى فرمايد: «بعد از حمد و ثناى الهى؛ خداوند هرگز ستمگران دنيا را درهم نشکسته، مگر بعد از آن که به آنان مهلت داده و نعمت فراوان بخشيده است (تا فرصت فکر و انديشه را داشته باشند و شکر نعمت هاى الهى را به جا آورند، ولى غالبآ به جاى شکرِ نعمت، مغرور شدند و بر ظلم خود افزودند!)»؛ (أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللّهَ لَمْ يَقْصِمْ جَبَّارِي دَهْرٍ قَطُّ إِلاَّ بَعْدَ تَمْهِيلٍ وَ رَخَاءٍ).
آرى، خداوند، هم حکيم است و هم حليم؛ خداوند غفور است و رحيم، و به مقتضاى اين صفات حُسنايش، هرگز در مجازات و کيفر عجله نمى کند؛ بلکه فرصت کافى به همه گمراهان و بدکاران مى دهد تا به شاهراه هدايت بازگردند و از خطاکارى دست بردارند و حتّى گاه براى تشويق آنان، سيل نعمت هايش را به سوى آنان سرازير مى کند؛ همان گونه که در تاريخ «نوح (عليه السلام)» و «موسى (عليه السلام)» و «فرعون» و «قوم بنى اسرائيل» و «قوم سبا» خوانده ايم.
سپس مى افزايد: «و (نيز) هرگز استخوان شکسته هيچ امّتى را ترميم نکرده، مگر بعد از تحمّل مشکلات و آزمون ها»؛ (وَ لَمْ يَجْبُرْ عَظْمَ أَحَدٍ مِنَ الْأُمَمِ إِلاَّ بَعْدَ أَزْلٍ وَ بَلاءٍ). تا قدر و ارزش آن نعمت ها را بشناسند و آن ها را گرامى دارند و از آن ها به خوبى پاسدارى کنند.
به علاوه همان گونه که امام (عليه السلام) در ادامه سخن مى فرمايد: «در سختى هايى که شما با آن روبرو شديد و مشکلاتى که پشت سر گذاشتيد، درس هاى عبرت فراوانى است (تا به ضعف هاى خود پى ببريد و راه حلّ مشکلات را بياموزيد)»؛ (وَ فِي دُونِ مَا اسْتَقْبَلْتُمْ مِنْ عَتْبٍ وَ مَا اسْتَدْبَرْتُمْ مِنْ خَطْبٍ مُعْتَبَرٌ).
گويا امام (عليه السلام) با اين سخنان مى خواهد به ياران خود دلدارى دهد و به سؤالات ناخواسته اى که در ذهن آنان از پيروزى هاى بنى اميّه و ناراحتى هاى يارانش پيدا مى شود، جواب گويد که عجله نکنيد! ظلم اين ظالمان باقى نمى ماند، مهلت الهى پايان مى گيرد و تازيانه هاى عذاب بر پيکر آنان نواخته مى شود. از مشکلات خود نيز ناراحت نباشيد! چرا که اين يک سنّت الهى است که جبران خسارات امّت ها، بعد از تحمّل شدايد و بلاها بوده؛ حتّى در عصر پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) در جنگ هايى همچون جنگ «احزاب»، زمانى نصرت الهى فرارسيد که لشکر اسلام در شديدترين فشارها قرار داشت و به آن مرحله رسيده بود که قرآن مى فرمايد: (وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ... هُنَالِکَ ابْتُلِىَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُواْ زِلْزَالاً شَدِيدآ)؛ «و زمانى را که چشم ها از شدّت وحشت خيره شده، و جان ها به لب رسيده بود... آن جا بود که مؤمنان آزمايش شدند و تکان سختى خوردند».
درباره قوم «بنى اسرائيل» نيز در قرآن مى خوانيم که آن ها هنگامى که در فشارهاى شديد از سوى دشمن قرار گرفتند، به موسى (عليه السلام) گفتند: «أُوذِينَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنَا وَ مِنْ بَعْدِ مَا جِئْتَنَا؛ پيش از آن که به سوى ما بيايى آزار ديديم و پس از آمدنت نيز آزار مى بينيم (کى اذيّت و آزار دشمن، تمام خواهد شد؟)» موسى (عليه السلام) در پاسخ گفت: (عَسَى رَبُّکُمْ أَنْ يُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَ يَسْتَخْلِفَکُمْ فِى الْأَرْضِ فَيَنْظُرَ کَيْفَ تَعْمَلُونَ)؛ «اميد است پروردگارتان دشمن شما را هلاک کند و شما را در زمين جانشين (آن ها) سازد، تا ببيند چگونه عمل مى کنيد».
بنابراين، هم در امّت اسلامى و هم در امّت هاى پيشين، اين سنّت الهى جارى بوده و ياران امام (عليه السلام) نيز از اين سنّت مستثنا نيستند.
آرى! همه اين ها درس عبرت است، ولى براى آن ها که چشم باز و گوش شنوا و قلب دانا دارند! لذا امام (عليه السلام) در ادامه سخن مى فرمايد: «ولى نه هر کس که مغز دارد انديشمند است، و نه هر صاحب گوشى شنواست، و نه هر صاحب چشمى بينا»؛ (وَ مَا کُلُّ ذِي قَلْبٍ بِلَبِيبٍ، وَ لاَکُلُّ ذِي سَمْعٍ بِسَمِيعٍ، وَ لاَکُلُّ نَاظِرٍ بِبَصيرٍ).
صفحات تاريخ بشر پر از درس هاى عبرت است. دوران کوتاه عمر ما نيز ـاگر درست بنگريم ـ مملوّ از اين درس هاست؛ بلکه در و ديوار عالم هستى را عبرت ها پوشانده است؛ ولى افسوس! آنان که بايد ببينند و بشنوند و بخوانند و عبرت گيرند، اندک اند و به همين دليل، در همان راه هاى خطا گام مى نهند و به همان سرنوشت هاى شوم مبتلا مى گردند. نکته
سرنوشت جبّاران
تمام کسانى که به ذات پاک پروردگار و عدالت او ايمان دارند، معتقدند که اساس اين عالم، بر عدل و داد بنا شده، و ظلم و ستم، برخلاف طبيعت جهان آفرينش است؛ لذا هنگامى که مى بينيم گروهى از جبّاران بر صحنه جهان ظاهر شده و مدّت ها به حکومت خود ادامه مى دهند، اين سؤال پيدا مى شود که با توجّه به عدل پروردگار و اساس جهان آفرينش، چرا به اين گروه امکان فعّاليت داده شده است؟
اين امر علل مختلفى مى تواند داشته باشد؛ نخست اين که: مردم فاسد شوند و کيفر دنيوى آن ها چنين حکومت هايى باشد؛ همان گونه که على (عليه السلام) در وصيّت نامه خود درباره کسانى که نهى از منکر را ترک مى کنند فرمود: «فَيُوَلَّى عَلَيْکُمْ شِرَارُکُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلا يُسْتَجَابُ لَکُمْ؛ اگر چنين کنيد بَدان بر شما مسلّط مى شوند، سپس هرقدر دعا مى کنيد، مستجاب نمى شود».
دوم اين که: گاه افراد ظالم و ستمگر داراى کارهاى نيکى هستند که به دليل همان نيکى ها، مدّتى به آن ها مهلت داده مى شود. همان گونه که در حديثى نقل شده است: «موسى (عليه السلام) به پيشگاه خداوند عرضه داشت: فرعون را چهارصد سال مهلت دادى در حالى که او ادّعاى خدايى مى کند و پيامبر و آياتت را تکذيب مى نمايد! خطاب آمد که او مردى خوش اخلاق و سهل الحجاب است (يعنى مردم به آسانى مى توانند به او دسترسى پيدا کنند) من دوست داشتم که پاداش اين صفات خوب را به او بدهم».
سوم: همان چيزى است که در خطبه مورد بحث به آن اشاره شده، که مى فرمايد: خداوند در مجازات جبّاران عجله نمى کند، بلکه به آن ها مهلت اصلاح مى دهد، شايد بيدار شوند و به راه هدايت بازگردند و دست از ظلم و ستم بکشند.
دليل چهارمى نيز مى تواند داشته باشد و آن اين که: برخى از آنان به هيچ وجه قابل هدايت نيستند؛ خداوند به آن ها مهلت مى دهد تا پشتشان از بار گناه سنگين تر شود و مجازاتشان شديدتر گردد. درست مانند کسى که از درختى بالا رود، هرچه بالاتر رود، سقوط او دردناک تر و شکننده تر است. قرآن مى فرمايد: (وَ لاَيَحْسَبَنَّ الَّذِينَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْمآ وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ)؛ «آن ها که کافر شدند (و راه طغيان پيش گرفتند) گمان نکنند مهلتى که به آنان مى دهيم به سودشان است. ما به آنان مهلت مى دهيم فقط براى اين که بر گناهان خود بيفزايند و براى آن ها عذاب خوارکننده اى (آماده شده) است».
بنابراين، هرگاه ظالم و ستمگرى را بر امّتى مسلّط ديديم، نبايد در مسئله عدل گرفتار شک و ترديد شويم؛ چراکه اين مسئله، عوامل گوناگونى دارد که در اين جا به بخشى از آن اشاره شد.
پاورقی ها
«يَقْصِم» از ريشه «قَصْم» بر وزن «غصب» در اصل به معناى شکستن توأم با شدّت است؛ حتّى گاهى به معناى خُرد کردن آمده است و به صورت کنايه در هلاک کردن و نابود کردن به کار مى رود.
«يَجْبُر» از ريشه «جَبْر» در اصل به معناى اصلاح کردن چيزى است، اصلاحى آميخته با فشار و قهر؛ لذا بستن استخوان شکسته را «جبر» و آنچه را بر آن نهاده اند «جبيره» مى نامند و گاه در موارد استعمالات به هر نوع قهر و غلبه و يا هر نوع جبران، اطلاق شده است و از آن جا که قهر و غلبه در بسيارى از موارد با ظلم همراه است، واژه «جبّار» گاه به معناى ظالم به کار مى رود و هنگامى که در مورد خداوند استعمال شود، به معناى جبران کننده و اصلاح کننده، يا قاهر و غالب است و يکى از نام هاى خداوند «جَابِرَ الْعَظْمِ الْکَسيِرِ»(اصلاح کننده استخوان شکسته) است. «أَزل» به معناى تنگى و شدّت است. ريشه اصلى آن، «أَزْل» بر وزن «فضل» به معناى حبس است و از آن جا که مشکلات، انسان را در دايره خود محبوس مى کند، به آن «أَزْل» گفته مى شود. «عَتْب» بر وزن «حتم» در اصل به معناى ناراحتى درونى است و از آن جا که سرزنش کردن، از ناراحتى درونى انسان سرچشمه مى گيرد واژه «عتاب» به معناى سرزنش به کار رفته و در خطبه بالا به همان معناى ناراحتى درونى، يا مطلق ناراحتى است. احزاب، آيات 10 و 11. اعراف، آيه 129. نهج البلاغه، نامه 47. بحارالانوار، ج 13، ص 129. آل عمران، آيه 178.