تفسیر بخش سوم
نَحْنُ أَهْلَ الْبَيْتِ مِنْهَا بِمَنْجَاةٍ، وَ لَسْنَافِيهَا بِدُعَاةٍ، ثُمَّ يُفَرِّجُهَا اللّهُ عَنْکُمْ کَتَفْرِيجِ الْأَدِيمِ: بِمَنْ يَسُومُهُمْ خَسْفآ، وَ يَسُوقُهُمْ عُنْفآ، وَيَسْقِيهِمْ بِکَأْسٍ مُصَبَّرَةٍ لا يَعْطِيهِمْ إِلاَّ السَّيْفَ، وَ لا يُحْلِسُهُمْ إِلاَّ الْخَوْفَ، فَعِنْدَ ذلِکَ تَوَدُّ قُرَيْشٌ ـ بِالدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا ـ لَوْ يَرَوْنَني مَقَامآ وَاحِدآ، وَ لَوْ قَدْرَ جَزْرِ جَزُورٍ، لِأَقَبْلَ مِنْهُمْ مَا أَطْلُبُ الْيَومَ بَعْضَهُ فَلا يُعْطُونِيهِ!
ترجمه
هنگامى که آن فتنه هاى کور و تاريک و ظلمانى روى آوَرَد، ما اهل بيت از آن برکناريم و در آن زمان دعوت به حکومت نمى کنيم؛ (اين فتنه ها همچنان ادامه نمى يابد) و بعد از مدّتى خداوند آن ها را از شما جدا مى سازد؛ همچون جدا کردن پوست از گوشت! اين کار به وسيله کسانى انجام مى شود که ذلّت را بر آن ها تحميل مى کنند و آن ها را (به سوى مرگ و نيستى) مى رانند و جام تلخ بلا را در کامشان فرو مى ريزند؛ جز ضربه شمشير، چيزى به آن ها نمى دهند و جز لباس ترس و وحشت بر آن ها نمى پوشانند! در آن زمان، قريش دوست دارد دنيا وآنچه را که در دنياست از دست بدهد، تا يک بار ديگر مرا ببيند (و رهبرى مرا بپذيرد) هر چند زمان آن کوتاه باشد، به اندازه کشتن شترى، تا چيزى را از آن ها بپذيرم که امروز کمى از آن را مى خواهم و آن ها نمى دهند.
شرح و تفسیر
انتقام شديد الهى از بنى اميّه
امام (عليه السلام) در قسمت پايانى اين خطبه، خبرهاى تازه اى از حوادث تلخ و شيرين آينده مى دهد و نخست مى فرمايد: «هنگامى که آن فتنه هاى کور و تاريک وظلمانى روى آورد، ما اهل بيت از آن برکناريم و در آن زمان دعوت به حکومت نمى کنيم»؛ (نَحْنُ أَهْلَ الْبَيْتِ مِنْهَا بِمَنْجَاةٍ، وَ لَسْنَافِيهَا بِدُعَاةٍ).
در تفسير اين جمله، در ميان مفسّران نهج البلاغه گفت وگوهايى شده است؛ زيرا به يقين، فتنه ها ازنظر عينيّت خارجى، دامان اهل بيت (عليهم السلام) را گرفت که شهادت امام حسين (عليه السلام) و يارانش يکى از نمونه هاى روشن آن بود؛ بنابراين، برکنارى اهل بيت (عليهم السلام) از فتنه هاى آن دوران، به معناى اين است که مسئوليّت آن فتنه ها متوجّه آنان نبود؛ بلکه متوجّه مردمى بود که رهبرى اهل بيت (عليهم السلام) را رها کردند و به بازماندگان دوران کفر و شرک و جاهليت پيوستند. جمله «وَ لَسْنَا فِيهَا بِدُعَاةٍ؛ ما در آن فتنه دعوت کننده نيستيم» نيز قرينه اى بر اين معناست؛ چراکه وقتى اهل بيت (عليهم السلام) ، به حکم اجبار خاموش باشند و هيچ گروهى را تشويق به کارى نکنند، مسئوليّت آن را بر عهده نخواهند داشت.
سپس امام (عليه السلام) به آن ها بشارت مى دهد که اين فتنه ها براى هميشه ادامه نمى يابد بلکه: «بعد از مدّتى خداوند آن ها را از شما جدا مى سازد، همچون جدا کردن پوست از گوشت!»؛ (ثُمَّ يُفَرِّجُهَا اللهُ عَنْکُمْ کَتَفْرِيجِ الأَدِيمِ).
اين تشبيه اشاره به اين است که فتنه بنى اميّه در آن زمان به طور کامل خاموش مى شود و پايان مى گيرد؛ زيرا هنگامى که پوست را از گوشت جدا مى کنند ذرّه اى از پوست را بر گوشت رها نمى سازند و شکل و قيافه حيوانِ ذبح شده به طور کامل دگرگون مى شود.
امّا اين کار به دست چه کسانى انجام مى شود و چگونه صورت مى گيرد؟
امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن اشاره سربسته اى به آن کرده، چنين مى فرمايد: «اين کار به وسيله کسانى انجام مى شود که ذلّت را بر آن ها تحميل مى کنند و آن ها را (به سوى مرگ و نيستى) مى رانند و جام تلخ بلا را در کامشان فرو مى ريزند؛ جز ضربه شمشير چيزى به آن ها نمى دهند و جز لباس ترس و وحشت بر آن ها نمى پوشانند!»؛ (بِمَنْ يَسُومُهُمْ خَسْفآ، وَ يَسُوقُهُمْ عَنْفآ، وَ يَسْقِيهِمْ بِکَأْسٍ مُصَبَّرَةٍ لايُعْطِيهِمْ إِلاَّ السَّيْفَ، وَ لا يُحْلِسُهُمْ إِلاَّ الْخَوْفَ).
تعبير به «مصبّرة» که از ريشه «صبر» گرفته شده و مى دانيم که «صَبِر» (بر وزن خشن) گياهى است بسيار تلخ، اشاره به اين است که «بنى اميّه» در حکومت «بنى عبّاس» تلخ ترين و ناگوارترين زندگى ها را خواهند داشت وجمله «لاَيُعْطِيهِمْ...» تأکيدى است بر اين معنا که هرکدام از «بنى اميّه» در چنگال «بنى عبّاس» گرفتار شوند، از دم شمشير گذرانده خواهند شد و آن ها که موفّق به فرار شوند، در ترس و وحشت عميقى خواهند بود!!
در پايان اين فراز مى فرمايد: «در آن زمان قريش دوست دارد، دنيا و آنچه را که در دنياست از دست بدهد، تا يک بار ديگر مرا ببيند (و رهبرى مرا بپذيرد) هر چند زمان آن کوتاه باشد، به اندازه کشتن شترى، تا چيزى را از آن ها بپذيرم که امروز کمى از آن را مى خواهم ولى نمى دهند»؛ (فَعِنْدَ ذلِکَ تَوَدُّ قُرَيْشٌ ـ بِالدُّنْيَا وَمَا فِيهَا ـ لَوْ يَرَوْنَني مَقَامآ وَاحِدآ، وَ لَوْ قَدْرَ جَزْرِ جَزُورٍ، لاَِ قَبْلَ مِنْهُمْ مَا أَطْلُبُ الْيَومَ بَعْضَهُ فَلا يُعْطُونِيهِ!).
گرچه ظاهر اين عبارات به خوبى نشان مى دهد که پيش بينى امام (عليه السلام) مربوط به نابود شدن بنى اميّه به وسيله بنى عبّاس است، ولى بعضى از مفسّران نهج البلاغه اين احتمال را تقويت کرده اند که اين جمله ها ناظر به حکومت حضرت مهدى (عليه السلام) است، که با ظهورش بساط ظلم و ستم برچيده مى شود؛ ولى اين احتمال بسيار بعيد به نظر مى رسد؛ زيرا: اوّلا بنى اميّه در آن زمان به صورت يک گروه مشخّص نخواهند بود و ثانيآ با ظهور حضرت مهدى (عليه السلام) که برنامه هاى علوى را به طور کامل اجرا مى کند، ديگر جايى براى اين باقى نمى ماند که آن ها آرزوى حکومت على (عليه السلام) را کنند و به تعبيرى ديگر: اين آرزو ازقبيل تحصيل حاصل است.
به هرحال، تاريخ به خوبى نشان مى دهد که آنچه امام (عليه السلام) فرموده بود، به طور کامل واقع شد؛ ازجمله حدود هشتاد سال بعد هنگامى که مروان بن محمّد، آخرين خليفه بنى اميّه سال هاى پايانى حکومت خود را مى گذرانيد، باخبر شد که عبدالله بن على، از نوادگان ابن عبّاس و از فرماندهان لشکر بنى عبّاس، به سرزمين موصل آمده است؛ او براى مقابله با آن ها با لشکرش حرکت کرد، هنگامى که پرچم لشکر دشمن را ديد، اين جمله را بر زبان جارى ساخت: «اى کاش علىّبن ابى طالب زير اين پرچم بود نه اين جوان عباسى!».
و عجيب تر اين که هنگامى که ابوالعبّاس سفّاح، نخستين خليفه عبّاسى، بر تخت قدرت نشست، دستور داد آن قدر از بنى اميّه کشتار کردند، که به شمار درنمى آيد وحتّى دستور داد قبرهاى بنى اميّه را شکافتند و مردگان آن ها را از گور درآوردند وسوزاندند. و به اين ترتيب، هيچ کس از زندگان آن ها سالم نماند مگر آنانى که به «اندلس» فرار کرده بودند. حتّى نوشته اند: «سفّاح» خشونت را به آن جا رسانيد که دستور داد کُشتگان بنى اميّه را پيش روى سگ ها اندازند، تا گوشت آن ها را بخورند.
و اساسآ لقب «سفّاح» (خون ريز) که به نخستين خليفه عبّاسى داده شده، به دليل کشتار وسيع و بى حسابى است که از بنى اميّه کرد.
ناگفته پيداست فرجى را که امام (عليه السلام) اشاره مى کند، تنها در زمان فترت بين حکومت بنى اميّه و بنى عبّاس بود؛ يا به تعبير ديگر؛ مربوط به زمانى است که بنى عبّاس قدرت چندانى پيدا نکرده بود، زيرا بعد از آن که پايه هاى قدرت آنان محکم شد، آن ها نيز به ظلم و ستم پرداختند و دوران تاريک ديگرى به مسلمانان روى آورد. نکته ها
1. آن که گريزد ز خراجات شام!
اين تجربه تاريخى مرتب تکرار شده است، که افرادى که از پذيرش حقّ، با کرامت و عزّت سر باززدند، سرانجام با خوارى و ذلّت باطل را پذيرا شدند؛ ونمونه روشن آن، مردم عراق در عصر على (عليه السلام) بودند. رهبرىِ پيشوايى عادل، آگاه، دلسوز و مهربان را که حتّى در ميدان جنگ، از دلسوزى و مهربانى فروگذار نمى کرد، نپذيرفتند و هر روز با بهانه اى از اطاعت فرمان او سر باززدند؛ قلب او را مالامال از خون کردند و هر زمان، با ندانم کارى و حتّى خيانت ها، امواج تازه اى از غم و اندوه بر روح پاک او فرستادند. ولى چيزى نگذشت، آن ها که «از خراج عادلانه شام گريخته بودند، بارکش غول بيابان شدند».
اشخاصى بى رحم و بى منطق، سنگدلانى کوردل، بر آن ها مسلّط گشتند؛ که نه بر صغيرشان رحم کردند و نه بر کبيرشان. همه چيز آن ها را به تاراج بردند و روزِ روشن را بر آن ها شب ظلمانى ساختند؛ آرزو داشتند يک لحظه از حکومت على (عليه السلام) بازگردد؛ ولى هيهات!
آرى! همان گونه شد که خود امام (عليه السلام) در خطبه 28 بيان فرموده: «آن کس که از حقّ سود نگيرد، زيان باطل دامانش را خواهد گرفت و آن کس که نور هدايت او را به راه راست نبرد، ظلمت گمراهى او را به وادى هلاکت مى کشاند».
به راستى اين فصل از تاريخ اسلام، مملوّ از درس هاى عبرت است؛ از يک سو سرنوشت آن ها که به اميرمؤمنان7 وفا نکردند، فوق العاده عبرت انگيز است! و ازسوى ديگر، داستان بنى اميّه بعد از على (عليه السلام) پر از درس هاى عبرت است!
«مسعودى» مورّخ مشهور، نقل مى کند: «حجّاج، حاکم کوفه و بصره (در دوران عبدالملک بن مروان) بيست سال فرمانروايى کرد؛ تعداد کسانى که در اين مدّت در زير شکنجه هاى دژخيمان او جان سپردند يا با شمشير کشته شدند، يکصد و بيست هزار نفر بود. و اين آمار مربوط به غير از کسانى است که در جنگ هاى او کشته شدند».
«ابن قتيبه» در الامامة و السياسة مى نويسد: «حجّاج همراه دويست نفر مسلّح که شمشيرها را زير لباس پنهان کرده بودند، وارد مسجد بصره شد، و به آن ها دستور داد که اگر من براى مردم سخنرانى کردم و آن ها مرا سنگ باران کردند، من به علامت هجوم عمامه را از سر برمى دارم؛ شما شمشيرها را از نيام بکشيد و به هرکس دست يافتيد، او را از دم شمشير بگذرانيد!
اين جريان به اين شکل تحقق يافت که «حجّاج» بالاى منبر رفت و گفت: از طرف «عبدالملک» به حکمرانى شهر شما منصوب شده ام، مردم بصره که سابقه زشت او را مى دانستند او را سنگ باران کردند، او عمامه از سر برداشت وهمراهان او شمشيرها را از غلاف بيرون آوردند و به جان مردم افتادند. هرکس از در مسجد بيرون مى رفت او را گردن مى زدند؛ ناچار گروهى به داخل مسجد برگشتند، ولى آن ها را يکى بعد از ديگرى از دم شمشير گذراندند، به گونه اى که جوى خون از در مسجد سرازير شد و به بازار رسيد!».
اين نمونه اى از سرنوشت مردمى بود که با على (عليه السلام) آن چنان معامله کردند.
2. سرنوشت عبرت انگيز بنى اميّه!
بنى اميّه نيز سرنوشتى بدتر از مردم عراق در حکومت بنى عبّاس پيدا کردند. تا آن جا که مى نويسند: «يکى از فرمانروايان بنى عبّاس نود نفر از سران بنى اميّه را در مجلس خود حاضر کرد؛ دستور داد با عمودهاى آهنين جمجمه هاى آن ها را شکستند و آن ها را نيمه جان در وسط مجلس انداختند؛ سپس دستور داد سفره غذا بر پيکر آن ها گستراندند و غذا حاضر کردند و او (و دستيارانش) بر جنازه هاى نيمه جان آن ها که ناله مى کردند، نشستند و غذا خوردند!».
آن ها حتّى به کودکان بنى اميّه و مردگان آن ها رحم نکردند. تا آن جا که همان عبدالله بن على در ايّام «سفّاح» (نخستين خليفه عبّاسى) به نبش قبور بنى اميه پرداخت؛ ازجمله جنازه «هشام بن عبدالملک» را از قبر بيرون آوردند و آتش
امام (عليه السلام) در قسمت پايانى اين خطبه، خبرهاى تازه اى از حوادث تلخ و شيرين آينده مى دهد و نخست مى فرمايد: «هنگامى که آن فتنه هاى کور و تاريک وظلمانى روى آورد، ما اهل بيت از آن برکناريم و در آن زمان دعوت به حکومت نمى کنيم»؛ (نَحْنُ أَهْلَ الْبَيْتِ مِنْهَا بِمَنْجَاةٍ، وَ لَسْنَافِيهَا بِدُعَاةٍ).
در تفسير اين جمله، در ميان مفسّران نهج البلاغه گفت وگوهايى شده است؛ زيرا به يقين، فتنه ها ازنظر عينيّت خارجى، دامان اهل بيت (عليهم السلام) را گرفت که شهادت امام حسين (عليه السلام) و يارانش يکى از نمونه هاى روشن آن بود؛ بنابراين، برکنارى اهل بيت (عليهم السلام) از فتنه هاى آن دوران، به معناى اين است که مسئوليّت آن فتنه ها متوجّه آنان نبود؛ بلکه متوجّه مردمى بود که رهبرى اهل بيت (عليهم السلام) را رها کردند و به بازماندگان دوران کفر و شرک و جاهليت پيوستند. جمله «وَ لَسْنَا فِيهَا بِدُعَاةٍ؛ ما در آن فتنه دعوت کننده نيستيم» نيز قرينه اى بر اين معناست؛ چراکه وقتى اهل بيت (عليهم السلام) ، به حکم اجبار خاموش باشند و هيچ گروهى را تشويق به کارى نکنند، مسئوليّت آن را بر عهده نخواهند داشت.
سپس امام (عليه السلام) به آن ها بشارت مى دهد که اين فتنه ها براى هميشه ادامه نمى يابد بلکه: «بعد از مدّتى خداوند آن ها را از شما جدا مى سازد، همچون جدا کردن پوست از گوشت!»؛ (ثُمَّ يُفَرِّجُهَا اللهُ عَنْکُمْ کَتَفْرِيجِ الأَدِيمِ).
اين تشبيه اشاره به اين است که فتنه بنى اميّه در آن زمان به طور کامل خاموش مى شود و پايان مى گيرد؛ زيرا هنگامى که پوست را از گوشت جدا مى کنند ذرّه اى از پوست را بر گوشت رها نمى سازند و شکل و قيافه حيوانِ ذبح شده به طور کامل دگرگون مى شود.
امّا اين کار به دست چه کسانى انجام مى شود و چگونه صورت مى گيرد؟
امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن اشاره سربسته اى به آن کرده، چنين مى فرمايد: «اين کار به وسيله کسانى انجام مى شود که ذلّت را بر آن ها تحميل مى کنند و آن ها را (به سوى مرگ و نيستى) مى رانند و جام تلخ بلا را در کامشان فرو مى ريزند؛ جز ضربه شمشير چيزى به آن ها نمى دهند و جز لباس ترس و وحشت بر آن ها نمى پوشانند!»؛ (بِمَنْ يَسُومُهُمْ خَسْفآ، وَ يَسُوقُهُمْ عَنْفآ، وَ يَسْقِيهِمْ بِکَأْسٍ مُصَبَّرَةٍ لايُعْطِيهِمْ إِلاَّ السَّيْفَ، وَ لا يُحْلِسُهُمْ إِلاَّ الْخَوْفَ).
تعبير به «مصبّرة» که از ريشه «صبر» گرفته شده و مى دانيم که «صَبِر» (بر وزن خشن) گياهى است بسيار تلخ، اشاره به اين است که «بنى اميّه» در حکومت «بنى عبّاس» تلخ ترين و ناگوارترين زندگى ها را خواهند داشت وجمله «لاَيُعْطِيهِمْ...» تأکيدى است بر اين معنا که هرکدام از «بنى اميّه» در چنگال «بنى عبّاس» گرفتار شوند، از دم شمشير گذرانده خواهند شد و آن ها که موفّق به فرار شوند، در ترس و وحشت عميقى خواهند بود!!
در پايان اين فراز مى فرمايد: «در آن زمان قريش دوست دارد، دنيا و آنچه را که در دنياست از دست بدهد، تا يک بار ديگر مرا ببيند (و رهبرى مرا بپذيرد) هر چند زمان آن کوتاه باشد، به اندازه کشتن شترى، تا چيزى را از آن ها بپذيرم که امروز کمى از آن را مى خواهم ولى نمى دهند»؛ (فَعِنْدَ ذلِکَ تَوَدُّ قُرَيْشٌ ـ بِالدُّنْيَا وَمَا فِيهَا ـ لَوْ يَرَوْنَني مَقَامآ وَاحِدآ، وَ لَوْ قَدْرَ جَزْرِ جَزُورٍ، لاَِ قَبْلَ مِنْهُمْ مَا أَطْلُبُ الْيَومَ بَعْضَهُ فَلا يُعْطُونِيهِ!).
گرچه ظاهر اين عبارات به خوبى نشان مى دهد که پيش بينى امام (عليه السلام) مربوط به نابود شدن بنى اميّه به وسيله بنى عبّاس است، ولى بعضى از مفسّران نهج البلاغه اين احتمال را تقويت کرده اند که اين جمله ها ناظر به حکومت حضرت مهدى (عليه السلام) است، که با ظهورش بساط ظلم و ستم برچيده مى شود؛ ولى اين احتمال بسيار بعيد به نظر مى رسد؛ زيرا: اوّلا بنى اميّه در آن زمان به صورت يک گروه مشخّص نخواهند بود و ثانيآ با ظهور حضرت مهدى (عليه السلام) که برنامه هاى علوى را به طور کامل اجرا مى کند، ديگر جايى براى اين باقى نمى ماند که آن ها آرزوى حکومت على (عليه السلام) را کنند و به تعبيرى ديگر: اين آرزو ازقبيل تحصيل حاصل است.
به هرحال، تاريخ به خوبى نشان مى دهد که آنچه امام (عليه السلام) فرموده بود، به طور کامل واقع شد؛ ازجمله حدود هشتاد سال بعد هنگامى که مروان بن محمّد، آخرين خليفه بنى اميّه سال هاى پايانى حکومت خود را مى گذرانيد، باخبر شد که عبدالله بن على، از نوادگان ابن عبّاس و از فرماندهان لشکر بنى عبّاس، به سرزمين موصل آمده است؛ او براى مقابله با آن ها با لشکرش حرکت کرد، هنگامى که پرچم لشکر دشمن را ديد، اين جمله را بر زبان جارى ساخت: «اى کاش علىّبن ابى طالب زير اين پرچم بود نه اين جوان عباسى!».
و عجيب تر اين که هنگامى که ابوالعبّاس سفّاح، نخستين خليفه عبّاسى، بر تخت قدرت نشست، دستور داد آن قدر از بنى اميّه کشتار کردند، که به شمار درنمى آيد وحتّى دستور داد قبرهاى بنى اميّه را شکافتند و مردگان آن ها را از گور درآوردند وسوزاندند. و به اين ترتيب، هيچ کس از زندگان آن ها سالم نماند مگر آنانى که به «اندلس» فرار کرده بودند. حتّى نوشته اند: «سفّاح» خشونت را به آن جا رسانيد که دستور داد کُشتگان بنى اميّه را پيش روى سگ ها اندازند، تا گوشت آن ها را بخورند.
و اساسآ لقب «سفّاح» (خون ريز) که به نخستين خليفه عبّاسى داده شده، به دليل کشتار وسيع و بى حسابى است که از بنى اميّه کرد.
ناگفته پيداست فرجى را که امام (عليه السلام) اشاره مى کند، تنها در زمان فترت بين حکومت بنى اميّه و بنى عبّاس بود؛ يا به تعبير ديگر؛ مربوط به زمانى است که بنى عبّاس قدرت چندانى پيدا نکرده بود، زيرا بعد از آن که پايه هاى قدرت آنان محکم شد، آن ها نيز به ظلم و ستم پرداختند و دوران تاريک ديگرى به مسلمانان روى آورد. نکته ها
1. آن که گريزد ز خراجات شام!
اين تجربه تاريخى مرتب تکرار شده است، که افرادى که از پذيرش حقّ، با کرامت و عزّت سر باززدند، سرانجام با خوارى و ذلّت باطل را پذيرا شدند؛ ونمونه روشن آن، مردم عراق در عصر على (عليه السلام) بودند. رهبرىِ پيشوايى عادل، آگاه، دلسوز و مهربان را که حتّى در ميدان جنگ، از دلسوزى و مهربانى فروگذار نمى کرد، نپذيرفتند و هر روز با بهانه اى از اطاعت فرمان او سر باززدند؛ قلب او را مالامال از خون کردند و هر زمان، با ندانم کارى و حتّى خيانت ها، امواج تازه اى از غم و اندوه بر روح پاک او فرستادند. ولى چيزى نگذشت، آن ها که «از خراج عادلانه شام گريخته بودند، بارکش غول بيابان شدند».
اشخاصى بى رحم و بى منطق، سنگدلانى کوردل، بر آن ها مسلّط گشتند؛ که نه بر صغيرشان رحم کردند و نه بر کبيرشان. همه چيز آن ها را به تاراج بردند و روزِ روشن را بر آن ها شب ظلمانى ساختند؛ آرزو داشتند يک لحظه از حکومت على (عليه السلام) بازگردد؛ ولى هيهات!
آرى! همان گونه شد که خود امام (عليه السلام) در خطبه 28 بيان فرموده: «آن کس که از حقّ سود نگيرد، زيان باطل دامانش را خواهد گرفت و آن کس که نور هدايت او را به راه راست نبرد، ظلمت گمراهى او را به وادى هلاکت مى کشاند».
به راستى اين فصل از تاريخ اسلام، مملوّ از درس هاى عبرت است؛ از يک سو سرنوشت آن ها که به اميرمؤمنان7 وفا نکردند، فوق العاده عبرت انگيز است! و ازسوى ديگر، داستان بنى اميّه بعد از على (عليه السلام) پر از درس هاى عبرت است!
«مسعودى» مورّخ مشهور، نقل مى کند: «حجّاج، حاکم کوفه و بصره (در دوران عبدالملک بن مروان) بيست سال فرمانروايى کرد؛ تعداد کسانى که در اين مدّت در زير شکنجه هاى دژخيمان او جان سپردند يا با شمشير کشته شدند، يکصد و بيست هزار نفر بود. و اين آمار مربوط به غير از کسانى است که در جنگ هاى او کشته شدند».
«ابن قتيبه» در الامامة و السياسة مى نويسد: «حجّاج همراه دويست نفر مسلّح که شمشيرها را زير لباس پنهان کرده بودند، وارد مسجد بصره شد، و به آن ها دستور داد که اگر من براى مردم سخنرانى کردم و آن ها مرا سنگ باران کردند، من به علامت هجوم عمامه را از سر برمى دارم؛ شما شمشيرها را از نيام بکشيد و به هرکس دست يافتيد، او را از دم شمشير بگذرانيد!
اين جريان به اين شکل تحقق يافت که «حجّاج» بالاى منبر رفت و گفت: از طرف «عبدالملک» به حکمرانى شهر شما منصوب شده ام، مردم بصره که سابقه زشت او را مى دانستند او را سنگ باران کردند، او عمامه از سر برداشت وهمراهان او شمشيرها را از غلاف بيرون آوردند و به جان مردم افتادند. هرکس از در مسجد بيرون مى رفت او را گردن مى زدند؛ ناچار گروهى به داخل مسجد برگشتند، ولى آن ها را يکى بعد از ديگرى از دم شمشير گذراندند، به گونه اى که جوى خون از در مسجد سرازير شد و به بازار رسيد!».
اين نمونه اى از سرنوشت مردمى بود که با على (عليه السلام) آن چنان معامله کردند.
2. سرنوشت عبرت انگيز بنى اميّه!
بنى اميّه نيز سرنوشتى بدتر از مردم عراق در حکومت بنى عبّاس پيدا کردند. تا آن جا که مى نويسند: «يکى از فرمانروايان بنى عبّاس نود نفر از سران بنى اميّه را در مجلس خود حاضر کرد؛ دستور داد با عمودهاى آهنين جمجمه هاى آن ها را شکستند و آن ها را نيمه جان در وسط مجلس انداختند؛ سپس دستور داد سفره غذا بر پيکر آن ها گستراندند و غذا حاضر کردند و او (و دستيارانش) بر جنازه هاى نيمه جان آن ها که ناله مى کردند، نشستند و غذا خوردند!».
آن ها حتّى به کودکان بنى اميّه و مردگان آن ها رحم نکردند. تا آن جا که همان عبدالله بن على در ايّام «سفّاح» (نخستين خليفه عبّاسى) به نبش قبور بنى اميه پرداخت؛ ازجمله جنازه «هشام بن عبدالملک» را از قبر بيرون آوردند و آتش
زدند و همچنين جسد «وليد بن عبدالملک» و «يزيد بن معاويه» ـ که فقط استخوانى از او باقى مانده بود ـ و اجساد ديگر را در تمام شهرها از قبرها بيرون کشيدند و سوزاندند و سرانجام به سراغ قبر «معاويه» رفتند، امّا در آن جز مشتى خاک و غبار چيزى نديدند!
* * *
پاورقی ها
«مَنجاة» از ريشه «نجات» به معناى زمين مرتفعى است که سيل آن را فرا نمى گيرد و سپس به هر مکانى که سبب نجات بشود، «منجاة» اطلاق شده است؛ ولى گاه به معناى برکنار بودن از دخالت در امرى نيز آمده است. و در خطبه فوق به همين معناست؛ يعنى اهل بيت (عليهم السلام) هيچ نقشى در حکومت، در عصر بنى اميّه نداشتند و تمام وزر وبال آن متوجّه خود آنان بود.
«يفرّج» از ريشه «فَرَج» به معناى گشايش است، خواه گشايش در مکان باشد، يا در مسائل معنوى و مشکلات و در خطبه بالا به معناى جدا شدن چيزى از چيزى است. «أديم» به معناى پوست است. «خَسف» به معناى پنهان گشتن، مخفى شدن و فرو بردن است و به تناسب، به معناى ذلّت نيز آمده است و در خطبه بالا به همين معناست. «يُحلس» از ريشه «حَلس» بر وزن «فلس» به معناى پوشاندن است و به حُلّى که بر حيوان مى پوشانند، «حلس» بر وزن «حرص» اطلاق مى شود. «جَزور» ازريشه «جَزر» بر وزن «جذب» به معناى سر بريدن و نحر کردن حيوان است و «جزور» به شترى گفته مى شود که آن را نحر کرده باشند. اين واژه به معناى فروکش کردن آب دريا و مانند آن نيز آمده است. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص 57. تتمّة المنتهى، ص 205؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 356. شذرات الذهب، ج 2، ص 162. مروج الذهب، ج 3، ص 166. الامامة و السياسة، ج 2، ص 39. کامل ابن اثير، ج 5، ص 430. مروج الذهب، ج 3، ص 207. کامل ابن اثير، ج 5، ص 430.
«يفرّج» از ريشه «فَرَج» به معناى گشايش است، خواه گشايش در مکان باشد، يا در مسائل معنوى و مشکلات و در خطبه بالا به معناى جدا شدن چيزى از چيزى است. «أديم» به معناى پوست است. «خَسف» به معناى پنهان گشتن، مخفى شدن و فرو بردن است و به تناسب، به معناى ذلّت نيز آمده است و در خطبه بالا به همين معناست. «يُحلس» از ريشه «حَلس» بر وزن «فلس» به معناى پوشاندن است و به حُلّى که بر حيوان مى پوشانند، «حلس» بر وزن «حرص» اطلاق مى شود. «جَزور» ازريشه «جَزر» بر وزن «جذب» به معناى سر بريدن و نحر کردن حيوان است و «جزور» به شترى گفته مى شود که آن را نحر کرده باشند. اين واژه به معناى فروکش کردن آب دريا و مانند آن نيز آمده است. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص 57. تتمّة المنتهى، ص 205؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 356. شذرات الذهب، ج 2، ص 162. مروج الذهب، ج 3، ص 166. الامامة و السياسة، ج 2، ص 39. کامل ابن اثير، ج 5، ص 430. مروج الذهب، ج 3، ص 207. کامل ابن اثير، ج 5، ص 430.