تفسیر بخش اوّل

فَتَبَارَکَ اللهُ الَّذِي لا يَبْلُغُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ، وَلا يَنَالُهُ حَدْسُ الْفِطَنِ، الأَوَّلُ الَّذِي لا غَايَةَ لَهُ فَيَنْتَهِىَ، وَلا آخِرَ لَهُ فَيَنْقَضِيَ.

ترجمه

پربرکت است خداوندى که افکار بلند، به اوج معرفت او راه نمى يابد و گمان زيرکان به مقام والايش نمى رسد، آغازى است که نهايتى ندارد تا به آن رسد، و آخرى ندارد تا پايان گيرد و سپرى شود.

شرح و تفسیر

شرح و تفسیر
هيچ فکرى به اوج معرفتش نمى رسد!
امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه ـ مانند بسيارى از خطبه هاى ديگر ـ نخست به مدح و ثناى پروردگار مى پردازد، تا بهترين آغاز براى سخن باشد و دل ها را آماده براى سخنان آينده کند. در اين چند جمله، چهار وصف از اوصاف الهى را بيان مى فرمايد که در حقيقت به يک وصف بازمى گردد (و شبيه آن در نخستين خطبه نهج البلاغه در آغاز جلد اوّل اين کتاب گذشت.) مى فرمايد: «پربرکت است خداوندى که افکار بلند، به اوج معرفت او راه نمى يابد و گمان زيرکان به مقام والايش نمى رسد»؛ (فَتَبَارَکَ اللهُ الَّذِي لا يَبْلُغُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ، وَ لا يَنَالُهُ حَدْسُ الْفِطَنِ).
«آغازى است که نهايت ندارد تا به آن رسد و آخرى ندارد تا پايان گيرد وسپرى شود»؛ (الأَوَّلُ الَّذِي لا غَايَةَ لَهُ فَيَنْتَهِىَ، وَ لا آخِرَ لَهُ فَيَنْقَضِيَ).
تمام اين اوصاف چهارگانه، اشاره به نامحدود بودن ذات او در هر جهت مى کند؛ ذاتى که ازنظر عظمت و علم و قدرت و آغاز و انجام نامحدود است: نه در فکر محدود انسان ها مى گنجد و نه با گمانه زنى هاى زيرکان درک مى شود، نه اوّلى دارد، نه آخرى، نه هدفى براى ذات اوست و نه غايتى؛ چراکه کمال مطلق است و هستى نامحدود و بى پايان.
در عين حال، اين اوصاف چهارگانه از زاويه هاى مختلفى به اين حقيقت مى نگرد: در جمله اوّل، سخن از اين است که افکار بلند انسانى و اراده هاى قوى و نيرومند هر اندازه تلاش و کوشش، و مقدّمه چينى کند، به کنه معرفت او نمى رسد!
ولى در جمله دوم، اشاره به حدس و گمان و انتقال هاى دفعى و سريع فکرى مى کند که در بسيارى از مسائل زندگى ممکن است راه گشا باشد؛ مى فرمايد : حدس زيرکان نيز در اين جا کارآيى ندارد!
در جمله سوم، اشاره به اين مى کند که خداوند برخلاف موجودات امکانيّه، که براى وجودشان هدف و مقصدى تصور مى شود و هنگامى که به آن رسيدند ورسالت وجود خويش را ايفا کردند، پايان مى گيرند، هدف و نهايتى ندارد؛ زيرا، چيزى در بيرون هستىِ بى پايان او وجود ندارد، تا به آن برسد.
و در آخرين جمله، اشاره به اين مى کند که او آخرى است که هرگز به پايان نمى رسد. به تعبير ديگر: او آغاز و انجام هستى است، امّا نه آغازى که روزى به پايان رسد و نه انجامى که روزى سپرى شود؛ زيرا، اين اوصاف در او به معناى نامتناهى بودن و ازليّت و ابديّت است.
ممکن است معناى اخير در بدو نظر چنين نباشد؛ ولى با توجّه به جمله قبل وجمله اى مشابه آن در نهج البلاغه، مانند خطبه 85، آنچه گفتيم بسيار نزديک به نظر مى رسد.
به هر حال، افکار محدود انسان ها هرگز به کنه هستى آن کمال مطلق نمى رسد و معرفت ما از ذات پاک و صفات او، تنها يک معرفت اجمالى است که هرقدر روح انسان پاک تر و انديشه قوى تر گردد، اين معرفت اجمالى رو به کمال مى رود؛ هر چند هيچ گاه به معرفت تفصيلى نخواهد رسيد.

* * *