تفسیر بخش چهارم

أَلا فَاذْکُرُوا هَاذِمَ اللَّذَّاتِ، وَ مُنَغِّصَ الشَّهَوَاتِ، وَ قَاطِعَ الْأُمْنِيَاتِ، عِنْدَ الْمُسَاوَرَةِ لِلأَعْمَالِ الْقَبِيحَةِ؛ وَ اسْتَعِينُوا اللهَ عَلَى أَدَاءِ وَاجِبِ حَقِّهِ، وَ مَا لا يُحْصَى مِنْ أَعْدَادِ نِعَمِهِ وَ إِحْسَانِهِ.

ترجمه
به هوش باشيد! در آن هنگام که با شتاب به سراغ اعمال زشت مى رويد، نابودکننده لذّات و برهم زننده خواسته ها و قطع کننده آرزوها را به ياد آوريد؛ وبراى اداى حقّ واجب خداوند، و نعمت هاى بى شمار و احسان هاى بى پايانش، از او يارى بطلبيد.
شرح و تفسیر
درهم کوبنده لذّات
امام (عليه السلام) در پايان اين خطبه بليغ و فصيح و نافذ، اشاره به دو نکته مى فرمايد که بحث هاى گذشته را کامل و جامع مى سازد :نخست، اشاره به مرگ است که يادآورى آن از عوامل بسيار مهم بيدارى انسان هاست. مى فرمايد: «به هوش باشيد! در آن هنگام که با شتاب به سراغ اعمال قبيح مى رويد، نابود کننده لذّات و برهم زننده خواسته ها و قطع کننده آرزوها را به ياد آوريد!»؛ (أَلا فَاذْکُرُوا هَاذِمَ اللَّذَّاتِ، وَ مُنَغِّصَ الشَّهَواتِ، وَ قَاطِعَ الأُمْنِيَاتِ، عِنْدَ الْمُسَاوَرَةِ لِلأَعْمَالِ الْقَبِيحَةِ).
در اين جا، امام (عليه السلام) از مرگ با سه عنوان ياد کرده است: نخست «نابودکننده لذّت ها» چراکه بسيارى از مردم، يک عمر زحمت مى کشند تا وسايل زندگى وعيش ونوش و لذّت را از هر جهت فراهم سازند و درست اين در زمانى است که نشانه هاى مرگ به صورت انواع بيمارى ها ظاهر شده است. اضافه بر اين، بسيار ديده شده که مجالس عيش ونوش، در يک لحظه با يک حادثه به مجلس عزا مبدّل گشته است و عجب اين که هيچ تضمينى براى هيچ کس درباره اين خطرها وجود ندارد.
ديگر: «گلوگير کننده شهوات و خواست ها»؛ چراکه مرگ ـ همان مرگى که تاريخ و زمان معيّنى ندارد و به هيچ وجه قابل پيش بينى نيست ـ در آن لحظه که انسان جرعه شهوات و کاميابى ها را سر مى کشد، گلويش را مى فشارد و به همه چيز پايان مى دهد.
سوم: «قطع کننده آرزوها»؛ چراکه آرزوهاى انسان به قدرى دامنه دار است که هرگز پايان نمى پذيرد؛ بلکه گاه با گذشت عمر ـ همانند سايه هايى که نزديکى غروب آفتاب گسترده تر مى شود ـ دامنه دارتر مى گردد و تنها چيزى که آرزوها را قطع مى کند، مرگ است، مرگ!
اين تعبيرات به قدرى کوبنده و هشدار دهنده است که هر انسانى را تحت تأثير قرار مى دهد و جالب اين که مى فرمايد: «از مرگ زمانى ياد کنيد که به اعمال قبيح حمله ور مى شويد» (زيرا کلمه «مُساوره» از ريشه «سور» (بر وزن غور) به معناى پريدن و حمله کردن است) اشاره به اين که بسيار مى شود که زشتى ها آن چنان زرق وبرق دارد و هواى نفس آن را تزئين مى کند که انسان مانند جانور درنده اى که به صيد خود حمله مى کند و بر آن مى پرد، به سراغ آن مى رود و در اين لحظه، ياد مرگ مى تواند عامل بازدارنده اى باشد.
و در دومين نکته، همگان را توصيه مى کند که به ياد نعمت هاى خدا باشند که آن، عامل بازدارنده ديگرى است دربرابر گناه؛ مى فرمايد: «براى اداى حقّ واجب خداوند و نعمت هاى بى شمار و احسان هاى بى پايانش، از او يارى بطلبيد!»؛ (وَاسْتَعِينُوا اللهَ عَلَى أَدَاءِ وَاجِبِ حَقِّهِ، وَ مَا لا يُحْصَى مِنْ أَعْدَادِ نِعَمِهِ وَ إِحْسَانِهِ).
شکر مُنعم (سپاس گزارى دربرابر بخشنده نعمت ها) نه تنها انسان را به معرفة الله رهنمون مى شود؛ بلکه در اداى واجبات و ترک محرّمات نيز عامل مؤثّرى است. نکته ها
1. دنيا آن قدر هم فريبنده نيست
بسيارى از مردم مى گويند: زرق وبرق دنيا فريبنده است و در تعبيرات آيات قرآن و روايات، اشاراتى به اين معنا شده است. ولى اگر خوب بينديشيم اين فريبندگى براى ساده انديشان و کودک صفتان است و اگر کمى دقّت کنيم کمتر چيزى از دنيا در نظر ما فريبنده خواهد بود و اين همان چيزى است که امام (عليه السلام) در خطبه مورد بحث به آن اشاره کرده است، چراکه در هر گوشه و کنارى از دنيا، صدها و هزارها نشانه بى وفايى دنيا و ناپايدارى و بى محتوايى آن به چشم مى خورد.
مردگانى که مردم براى آن ها اشک مى ريزند؛ نه تنها پيران، بلکه جوانان وکودکان نيز به دلايل گوناگون رهسپار دار آخرت مى شوند. بيمارانى که در خانه ها يا در بسترها، يا بيمارستان ها خفته اند و آن ها که در اطاق هاى عمل تحت سخت ترين جرّاحى ها قرار دارند. آن ها که تمام زندگى خود را در حوادث ناگهانى، يا ورشکستگى هاى تجارى به کلّى از دست داده اند، آن ها که يک روز، عزيزترين مردم بودند و الان ذليل ترين آن ها هستند؛ همه اين ها نشانه هاى ناپايدارى و بى وفايى دنياست.
آيا دنيايى که اين همه صحنه هاى دردناک در هر زمان و هر مکان آن ديده مى شود، فريبنده است؟
لذا اميرمؤمنان على (عليه السلام) در کلمات قصار به کسى که از فريبندگى دنيا مى گفت، فرمود: «اى کسى که دنيا را مذمّت مى کنى و گمان مى کنى فريبنده است؛ کجاى دنيا فريبنده است؟ آيا قبرهاى پدرانت در دل خاک، يا خوابگاه مادرانت در زير زمين تو را فريب داده؟ فراموش کرده ايد که بارها در کنار بستر بيماران مى نشستيد و شفاى آن ها را مى طلبيديد و از طبيبان براى آن ها دارو طلب مى کرديد؟ در آن لحظاتى که نه دارو براى آن ها اثرى داشت و نه گريه تو داراى فايده بود... دنيا خود را با اين وضع براى تو مجسّم ساخته و با قربانگاه هاى ديگران، قربانگاه تو را نشان داده است».
چه زيباست که دنيا در روايات اسلامى به مار خوش خط وخال تشبيه شده است.
چه کسى فريب مار خوش خط وخال را مى خورد، جز کودکان؛ به يقين انسان ها از مار مى گريزند، چه خوش خط وخال باشد، يا نه و به گفته شاعر نکته دان:
زندگى نقطه مرموزى نيست *** غير تبديل شب و روزى نيست
تلخ و شورى که به نام «عمر» است *** راستى آش دهن سوزى نيست!

2. هوشيارترين مردم!
در بعضى از احاديث اسلامى مى خوانيم که از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پرسيدند: «هوشيارترين مؤمنان کيست؟» فرمود: «أَکْيَسُ الْمُؤْمِنينَ أَکْثَرُهُمْ ذِکْرآ لِلْمَوْتِ، وَأشَدُّهُمْ لَهُ اسْتِعْدَادآ؛ هوشيارترين مؤمنان کسى است که از همه بيشتر به ياد مرگ باشد و براى آن خود را مهيّا کند».
در حديث ديگرى از همان حضرت اين روايت به صورت: «أَکْيَسُ النَّاسِ وَأَحْزَمُهُمْ؛ هوشيارترين مردم و دورانديش ترين آن ها» آمده و در آخر همين روايت فرموده: «أُولَئِکَ هُمُ الْأَکْياسُ ذَهَبُوا بِشَرفِ الدُّنْيَا وَ کَرامَةِ الاْخِرَةِ؛ هوشياران واقعى آن ها هستند که هم شرف دنيا را براى خود فراهم کرده اند و هم کرامت آخرت را».
دليل آن هم روشن است؛ زيرا ياد مرگ و پايان زندگى، عامل بازدارنده مهمّى دربرابر گناهان ـ که معمولا از حبّ دنيا سرچشمه مى گيرد و تلاش هاى بيهوده آميخته با حرص و طمع که معمولا از فراموشى مرگ حاصل مى گردد ـ محسوب مى شود.
بگذريم از آن گروهى که به مضمون آيه شريفه: (فَاذَا رَکِبُوا فِى الْفُلْکِ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إذا هُمْ يُشْرِکُونَ)؛ «هنگامى که گرفتار طوفان هاى بلا مى شوند به ياد قيامت مى افتند، همين که طوفان نشست همه چيز را فراموش مى کنند». اين گروه به يقين نابخردترين مردم دنيا هستند.
ازجمله امورى که در اسلام به مسلمان ها دستور داده شده، زيارت اهل قبور است که از يک سو احترامى است به ارواح گذشتگان از مؤمنان و ازسوى ديگر، يکى از عوامل مهم بيدارى است، چراکه هرکس در آن جا با زبان حال، اين شعر را زمزمه مى کند:
هر که باشى و به هرجا برسى *** آخرين منزل هستى اين است .