تفسیر بخش اوّل

الْحَمْدُ لِلهِ النَّاشِرِ فِي الْخَلْقِ فَضْلَهُ، وَ الْبَاسِطِ فِيهمْ بِالْجُودِ يَدَهُ. نَحْمَدُهُ فِي جَمِيعِ أُمُورِهِ، وَ نَسْتَعِينُهُ عَلَى رِعَايَةِ حُقُوقِهِ، وَ نَشْهَدُ أَنْ لاإِلهَ غَيْرُهُ وَأَنَّ مُحَمَّدآ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، أَرْسَلَهُ بَأَمْرِهِ صَادِعآ، وَ بَذِکْرِهِ نَاطِقآ، فَأَدَّى أَمِينآ، وَمَضَى رَشِيدآ؛ وَ خَلَّفَ فِينَا رَايَةَ الْحَقِّ، مَنْ تَقَدَّمَهَا مَرَقَ، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا زَهَقَ، وَ مَنْ لَزِمَهَا لَحِقَ، دَلِيلُهَا مَکِيثُ الْکَلامِ، بَطِيءُ الْقِيَامِ، سَرِيعٌ إِذَا قَامَ، فَإِذَا أَنْتُمْ أَلَنْتُمْ لَهُ رِقَابَکُمْ، وَ أَشَرْتُمْ إِلَيْهِ بِأَصَابِعِکُمْ، جَاءَهُ الْمَوْتُ فَذَهَبَ بِهِ، فَلَبِثْتُمْ بَعْدَهُ مَا شَاءَ اللهُ حَتَّى يُطْلِعَ اللهُ لَکُمْ مَنْ يَجْمَعُکُمْ وَ يَضُمُّ نَشْرَکُمْ، فَلا تَطْمَعُوا فِي غَيْرِ مُقْبِلٍ، وَلاتَيْأَسُوا مِنْ مُدْبِرٍ، فَإِنَّ الْمُدْبِرَ عَسَى أَنْ تَزِلَّ بِهِ إِحْدَى قَائِمَتَيْهِ، وَتَثْبُتَ الأُخْرى، فَتَرْجِعَا حَتَّى تَثْبُتَا جَمِيعآ.

ترجمه
ستايش مخصوص خداوندى است که فضل و بخشش خود را در تمامى مخلوقات منتشر ساخته، و دست جود و سخايش را به سوى آنان گشوده است! او را در تمام کارهايش ستايش مى کنيم و براى رعايت حقوقش از او يارى مى طلبيم؛ و گواهى مى دهيم که جز او معبودى نيست و محمّد بنده و فرستاده اوست. او را فرستاد تا فرمان حق را آشکارا بيان کند، و به تبيين اوصافش بپردازد.
او با امانت، رسالت خويش را ادا کرد و با راستى و درستى به راه خود ادامه داد و پرچم حق را در ميان ما به يادگار گذاشت. پرچمى که هرکس از آن پيشى گيرد از دين خارج شود! و هرکس از آن عقب بماند، هلاک گردد! و آن کس که همراه و ملازم آن باشد (به سرمنزل سعادت) مى رسد. راهنماى اين پرچم، با تأنّى سخن مى گويد و دير به پا مى خيزد؛ امّا هنگامى که به پا خاست، با سرعت و قاطعيّت پيش مى رود. امّا زمانى که شما تحت فرمان او درآييد و با انگشت به سوى او اشاره کنيد (و همه تسليم فرمان او گرديد) مرگ او فرا مى رسد و دورانش سپرى مى شود و بعداز او، مدتى در انتظار خواهيد بود، تا خداوند شخصى را ظاهر سازد که شما را جمع کند و پراکندگى تان را به جمعيّت مبدّل سازد. بنابراين، به چيزى که نيامده دل نبنديد و درباره آنچه گذشته مأيوس و نگران نباشيد! زيرا آن کس که پشت کرده، ممکن است يکى از پاهايش بلغزد و ديگرى برقرار ماند. سپس هر دو با هم به جاى خود بازگردد وثابت شود (و پيروزى بيافريند).
شرح و تفسیر
با پرچم حق همراه باشيد
بى شک، هدف اصلى خطبه، بيان اوصاف رسول الله (صلي الله عليه و آله) و خدمات آن حضرت و مقامات اهل بيت او (عليهم السلام) است؛ ولى از آن جا که به مضمون حديث معروف «إِنَّ کُلَّ خُطْبَةٍ لَيْسَ فِيهَا تَشَهُّدٌ فَهِيَ کَالْيَدِ الْجَذْمَاءِ؛ هر خطبه اى که در آن شهادتين نباشد، مانند دست قطع شده است»، امام (عليه السلام) سخن خود را با حمد و ثناى الهى و شهادت به الوهيّت پروردگار و نبوّت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آغاز مى کند، تا دل هاى شنوندگان در پرتو اين دو شهادت، نور و صفا يابد و آماده پذيرش مطالب آينده خطبه شود؛ مى فرمايد:
«ستايش مخصوص خداوندى است که فضل و بخشش خود را در تمامى مخلوقات منتشر ساخته و دست جود و سخايش را به سوى آنان گشوده است»؛ (الْحَمْدُ للهِِ النَّاشِرِ فِي الْخَلْقِ فَضْلَهُ، وَ الْبَاسِطِ فِيهِمْ بِالْجُودِ يَدَهُ). توصيف پروردگار به اين اوصاف، درواقع دليلى است بر اختصاص او به هرگونه ستايش و حمد؛ آرى، کسى که اين گونه فضل و جود و سخاى او همگان را فراگرفته و خوانِ نعمتِ او همه جا گسترده شده، بايد شايسته مدح و ستايش باشد، نه غير او؛ چراکه همه ريزه خوار خوان او هستند.
سپس به گسترش دامنه حمد و ستايش او اشاره کرده، مى فرمايد: «او را در تمام کارهايش ستايش مى کنيم، و براى رعايت حقوقش از او يارى مى طلبيم!»؛ (نَحْمَدُهُ فِي جَمِيعِ أُمُورِهِ، وَ نَسْتَعِينُهُ عَلَى رِعَايَةِ حُقُوقِهِ).
تعبير به «جَميعِ اُمُور» اشاره به آن است که نه تنها در نعمت و کاميابى وسلامت و رفاه او را حمد و سپاس مى گوييم؛ بلکه، در بلا و شدّت و مصيبت، وبه هنگام هجوم طوفان حوادث نيز شاکر و سپاس گزاريم. چراکه اوّلا مى دانيم که هر کارى مى کند، موافق حکمت و نهايت مصلحت است، حتّى مصائبى که براى آزمايش ما، يا به عنوان کفّاره گناهان ما، يا سبب بيدارى ما از خواب غفلت است.
وثانيآ اين حوادث سبب مى شود که ما اجر صابران و پاداش شاکران را ببريم و اين خود نعمت ديگرى است.
وجمله «وَ نَسْتَعِينُهُ...» اشاره به اين حقيقت است که براى اطاعت فرمان او ورعايت حقوقش نيز بايد از او يارى بجوييم؛ که بدون يارى او، کارى از ما ساخته نيست و اين همان چيزى است که شب و روز در نمازها مى گوييم: (إِيَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاکَ نَسْتَعِينُ).
بعد از اين حمد و ثنا، شهادت به الوهيّت او مى دهد و مى گويد: «گواهى مى دهيم که جز او معبودى نيست»؛ (وَ نَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ غَيْرُهُ).
زيرا هنگامى که پذيرفتيم همه نعمت ها ازسوى اوست، عبوديّت و پرستش نيز تنها شايسته ذات پاک او خواهد بود.
سپس مى افزايد: «محمّد (صلي الله عليه و آله) بنده و فرستاده اوست»؛ (وَ أَنَّ مُحَمَّدآ عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ). تکيه بر عبوديّت، قبل از رسالت، علاوه بر اين که هرگونه شرک را از مؤمنان دور مى سازد، اشاره به اين است که مقام عبوديّت، از مقام رسالت نيز برتر وبالاتر است! زيرا بنده کامل و خاصّ خدا کسى است که تمام وجودش متعلّق به او باشد؛ به جز او نينديشد و غير از او را نخواهد و اين، اوج تکامل انسان است ومقامى فراتر از آن نيست و همان است که شايستگى لازم را براى رسالت فراهم مى سازد.
به دنبال آن، در پنج جمله، اوصافى را براى پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بيان مى کند که بسيار پرمعنا و پربار است؛ مى فرمايد: «او را فرستاد تا فرمان حق را آشکارا بيان کند، وبه تبيين اوصافش بپردازد. او با امانت، رسالت خويش را ادا کرد؛ و با راستى ودرستى به راه خود ادامه داد، و پرچم حق را در ميان ما به يادگار گذاشت»؛ (أَرْسَلَهُ بَأَمْرِهِ صَادِعآ، وَ بَذِکْرِهِ نَاطِقآ، فَأَدَّى أَمِينآ، وَ مَضَى رَشِيدآ؛ وَ خَلَّفَ فِينَا رَايَةَ
الْحَقِّ).
امام (عليه السلام) در اين چند جمله، به ابعاد خدمات پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) اشاره مى کند: از يک سو، اشاره به ابلاغ اوامر و نواهى حق مى فرمايد، که به طور شفاف و روشن وآشکار و بدون پرده پوشى همه را بيان فرمود.
و ازسوى ديگر، آنچه براى معرفة الله و شناخت پروردگار لازم بود، تشريح کرد.
ازسوى سوم، در ابلاغ اين مأموريّت ها نهايت امانت را رعايت کرد.
ازسوى چهارم، خودش نيز در عمل، اين راه را پيمود و سرمشقى براى همگان شد.
و ازسوى پنجم، به فکر نسل هاى آينده بود و پرچم حق را که همان کتاب وسنّت باشد، در ميان مردم به يادگار گذاشت. در تفسير «رَايَةَ الْحَقِّ» (پرچم حق) در ميان مفسّران گفت وگوست؛ بعضى آن را به قرآن مجيد، و بعضى به کتاب و سنّت و بعضى به قرآن و عترت ـ که در حديث ثقلين آمده است ـ تفسير کرده اند.
ولى با توجه به جمله هايى که از «دَلِيلُهَا مَکِيثُ الْکَلاَمِ...» شروع مى شود، مناسب تر از همه آن است که «راية حق» همان کتاب و سنّت باشد (زيرا کتاب الله، دعوت به سنّت هم کرده است).
سپس مى افزايد: «پرچمى که هرکس از آن پيشى گيرد از دين خارج شود، وهرکس از آن عقب بماند هلاک گردد، و آن کس که ملازم آن باشد (به سرمنزل سعادت) مى رسد»؛ (مَنْ تَقَدَّمَهَا مَرَقَ، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا زَهَقَ، وَ مَنْ لَزِمَهَا لَحِقَ).
اين جمله هاى سه گانه درباره نحوه برخورد گروه هاى سه گانه مردم با حق وواقعيّت است: گروهى اهل افراط اند و از حق پيشى مى گيرند و در بيراهه ها سرگردان و گمراه مى شوند؛ مانند خوارج که به گمان خود مى خواستند در عمل کردن به قرآن، از امام زمان خود پيشى بگيرند و با کارهاى احمقانه، گرفتار تضاد شدند. يا همچون کسانى که در عصر پيامبر (صلي الله عليه و آله) هنگامى که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در سفر روزه خود را افطار کرد، آن ها گفتند: ما چنين نخواهيم کرد و احترام ماه رمضان را بايد حفظ کنيم! آن ها به نام «عُصاة» (گردنکشان) ناميده شدند.
گروه ديگر، تفريط کاران هستند که چند قدمى به دنبال حق مى روند و سپس تنبلى و سستى و هواپرستى آن ها را از ادامه پيروى از حق بازمى دارد. گروه سوم، ملازمان حقّاند؛ که نه بر آن پيشى مى گيرند و نه از آن عقب مى مانند؛ هميشه در ظلّ و سايه حق گام برمى دارند و به سرمنزل مقصود مى رسند.
در ادامه سخن، به مسئله مهم ديگرى پرداخته، مى فرمايد: «راهنماى اين پرچم با تأنّى سخن مى گويد، و دير به پا مى خيزد، امّا هنگامى که به پا خاست با سرعت و قاطعيّت پيش مى رود!»؛ (دَلِيلُهَا مَکِيثُ الْکَلامِ، بَطِيءُ الْقِيَامِ، سَرِيعٌ إِذَا قَامَ).
تعبير به «دَليلُها» آيا اشاره به کسى است که «حامل راية»، يعنى پرچمدار است؟ و يا آن کس که پيشاپيش لشکر حرکت مى کند و آشنايى کامل به جاده دارد و آن ها را در مسير صحيح هدايت مى کند؟
احتمال اوّل نزديک تر به نظر مى رسد؛ چراکه پرچمدار عهده دار بخشى از راهنمايى نيز مى باشد و به هرجا مى رود آحاد لشکر موظّف اند به دنبال او حرکت کنند.
ولى دليل و راهنما (اگر نيازى به وجود او باشد،) دليل و راهنماى لشکر وقافله است، نه راهنماى پرچم که در عبارت مذکور آمد.
در هر حال، منظور از اين تعبير ـ به تصريح غالب شارحان نهج البلاغه ـ شخص اميرمؤمنان (عليه السلام) يا همه اهل بيت عصمت (عليهم السلام) هستند؛ چراکه آن ها به مقتضاى «حديث ثقلين» همواره با قرآن بودند و قرآن با آن ها و هيچ گاه از هم جدا نمى شدند و نمى شوند؛ و اميرمؤمنان على (عليه السلام) همان کس است که به گواهى روايات شيعه و اهل سنّت، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به او فرمود: «أَنْتَ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَکَ حَيْثُمَا دَارَ؛ تو با حق هستى و حق با توست، هرگونه گردش کند». او کتاب ناطق بود و مفسّر قرآن مجيد و بيانگر سنّت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله).
تعبير به «مَکِيثُ الْکَلامِ» به اين معنا نيست که او کم سخن مى گويد؛ بلکه مفهومش اين است که با تأنّى و دقّت و تفکّر سخن مى گويد و به تعبيرى ديگر (عليهم السلام) هميشه سنجيده سخن مى گويد.
و توصيف او به «بَطِيءُ الْقِيَامِ، سَرِيعٌ إِذَا قَامَ» تأکيد بر اين معناست که اعمال او نيز همچون گفتارش سنجيده است؛ شتاب زده براى انجام کارى قيام نمى کند؛ امّا هر زمان، وقت کارى فراهم شد فرصت را از دست نمى دهد. قاطعانه برمى خيزد و بدون ترديد به انجام آن مى پردازد! هرکس با زندگى اميرمؤمنان على (عليه السلام) آشنا باشد، وجود اين اوصاف را آشکارا در حضرتش مى بيند. بارها بعد از پيامبر (صلي الله عليه و آله) افراد سرشناسى آمدند و حضرتش را دعوت به قيام کردند، امّا چون شرايط آماده نبود و دشمن سوء استفاده مى کرد، نپذيرفت؛ ولى در آن زمان که شرايط فراهم گشت، ترديدى به خود راه نداد.
در بيانات آن حضرت نيز شواهد روشنى بر اين اوصاف ديده مى شود.
سپس اضافه مى فرمايد: «زمانى که شما تحت فرمان او درآييد، و با انگشت به سوى او اشاره کنيد (و همه تسليم فرمان او گرديد،) مرگ او فرا مى رسد، و دورانش سپرى مى شود»؛ (فَإِذَا أَنْتُمْ أَلَنْتُمْ لَهُ رِقَابَکُمْ، وَ أَشَرْتُمْ إِلَيْهِ بِأَصَابِعِکُمْ، جَاءَهُ الْمَوْتُ فَذَهَبَ بِهِ).
اشاره به اين که: او زحمت فراوانى مى کشد تا شما را زير پرچم خويش گرد آورد و رهبرى او براى شما آن چنان مسلّم شود، که از هر سو به او اشاره کنيد؛ ولى بعد از فراهم شدن مقدّمات پيروزى و اتّحاد شما، دست تقدير او را از شما خواهد گرفت و شما بار ديگر پراکنده مى شويد و دشمنان مسلّط مى گردند.
اين جمله هاى امام (عليه السلام) مى تواند اشاره به همان چيزى باشد که قبلا در سند همين خطبه آورديم، که اهل عراق در آن ماه که امام (عليه السلام) شربت شهادت نوشيد، بيش ازهر زمان ديگر، گرد آن حضرت جمع شدند؛ به گونه اى که يک صد هزار لشکر، هر 10 هزار تن تحت فرماندهى يک نفر، تحت فرمان آن حضرت آماده پيکار با ستمگران شام شده بودند. ولى شهادت آن امام (عليه السلام)، شيرازه آن ها را از هم گسست.
بعضى از شارحان نهج البلاغه تفسير ديگرى براى اين بخش از خطبه کرده اند و گفته اند که اشاره به تمام دوران حضرت است؛ ولى اين تفسير، بسيار بعيد به نظر مى رسد! چراکه تعبيرات قبل از اين جمله، خلاف اين معنا را مى رساند؛ به خصوص اين که اين خطبه بعد از خلافت آن حضرت ايراد شده و اشاره به آينده مى کند.
امام (عليه السلام) براى اين که اصحاب و يارانش مأيوس نشوند، آن ها را به پيروزى هاى آينده بشارت مى دهد و مى فرمايد: «بعد از او مدّتى در انتظار خواهيد بود، تا خداوند شخصى را ظاهر سازد که شما را جمع کند و پراکندگى تان را به جمعيّت مبدّل سازد»؛ (فَلَبِثْتُمْ بَعْدَهُ مَا شَاءَ اللهُ حَتَّى يُطْلِعَ اللهُ لَکُمْ مَنْ يَجْمَعُکُمْ، وَ يَضُمُّ نَشْرَکُمْ). در اين که اين جمله ها اشاره به قيام کيست؟ مفسّران نهج البلاغه دو احتمال داده اند: بعضى آن را اشاره به قيام حضرت مهدى (عليه السلام) مى دانند و بعضى ديگر، به قيام بنى عبّاس؛ که زندگى ننگين بنى اميّه را به طور کامل درهم پيچيدند و سايه شوم آن گروه ظالم و فاسد و مفسد را، از سرِ مسلمين کم کردند؛ هر چند خود آن ها به شکل ديگرى جنايات را آغاز نمودند.
ولى تفسير اوّل بسيار مناسب تر است؛ چراکه بنى عبّاس شايسته اين تعبيرات در کلام امام (عليه السلام) نبودند و مظالم آن ها بر شيعيان على (عليه السلام) و مردم عراق، کمتر از مظالم بنى اميّه نبود. اضافه بر اين، سخن درباره کسى است که پرچمدار حق باشد وبه يقين بنى عبّاس پرچمدار باطل بودند!
اين احتمال نيز در تفسير جمله مورد بحث داده شده که منظور از اجتماع ياران حضرت بر گرد فرد يا افرادى در آينده، تنها اجتماعى سياسى و نظامى نيست؛ بلکه اجتماع فکرى و فرهنگى را نيز شامل مى شود و اين معنا در زمان امام باقر وامام صادق و امام على بن موسى الرضا (عليهم السلام) تحقّق يافت و جمله هاى آخر اين خطبه را گواهى بر اين معنا گرفته اند.
ولى با توجّه به ناهماهنگى اين تفسير با جمله هاى پيشين که از اجتماع سياسى و نظامى سخن مى گويد، اين احتمال بعيد به نظر مى رسد.
ولى به هر حال، هدف از بيان اين جمله نفى آن چيزى است که غالبآ بعد از شکست ها بر افکار چيره مى شود و آن يأس و نوميدى و بدبينى است. مى فرمايد (عليهم السلام) اين موج به هر حال گذراست و آينده اى روشن براى جامعه اسلامى در پيش است؛ نگران نباشيد!
در تأييد همين سخن، در جمله هاى بعد مى افزايد: «بنابراين، به چيزى که نيامده دل نبنديد و درباره آنچه گذشته، مأيوس و نگران نباشيد؛ زيرا آن کس که پشت کرده، ممکن است يکى از پاهايش بلغزد و ديگرى برقرار ماند؛ سپس هر دو با هم به جاى خود بازگردد و ثابت شود (و پيروزى بيافريند)»؛ (فَلا تَطْمَعُوا فِي غَيْرِ مُقْبِلٍ، وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ مُدْبِرٍ، فَإِنَّ الْمُدْبِرَ عَسَى أَنْ تَزِلَّ بِهِ إِحْدَى قَائِمَتَيْهِ، وَتَثْبُتَ الْأُخْرى، فَتَرْجِعَا حَتَّى تَثْبُتَا جَمِيعآ).
درواقع امام (عليه السلام) به بيان دو قاعده کلّى مى پردازد که در پيشامدها و حوادث سخت بايد به آن توجه داشت: نخست اين که، نبايد در اين گونه مواقع گرفتار خوش بينى افراطى شد و دل به چيزى بست که هنوز مقدّمات آن فراهم نشده، و به دنبال آن قيام نسنجيده اى صورت گيرد. و ديگر اين که، شکست ها ومشکلات نيز نبايد مايه يأس گردد و آن را امام (عليه السلام) تشبيه به کسى مى کند که در جادّه اى حرکت مى کند و ناگهان يک پاى او مى لغزد؛ مردم خيال مى کنند براى هميشه سقوط کرد! ولى چيزى نمى گذرد که بر پاى ديگر تکيه مى کند و پاى اوّل را به جاى خود مى آورد و آماده حرکت مى شود.
بنابراين، در حوادثِ سختِ اجتماعى، دربرابر امواج خروشانِ حادثه نبايد مأيوس شد و به حرکات نسنجيده نبايد اميدوار بود.
جمعى از شارحان نهج البلاغه «غَيْرِ مُقْبِلٍ» را اشاره به امامان اهل بيت (عليهم السلام) غير از مهدى (عليه السلام) دانسته اند و اين که مى فرمايد: در آن ها طمع نداشته باشيد، اشاره به اين است که شرايط قيام براى آن ها فراهم نيست و «مُدْبِر» را اشاره به حضرت مهدى (عليه السلام) دانسته اند که نبايد از ظهورش در هيچ زمان مأيوس بود.
ولى اين تفسير، با جمله هاى آخر اين قسمت از خطبه ابدآ سازگار نيست! چراکه لغزش يک پا و سپس تکيه کردن بر پاى دوم و بازگشتن پاى لغزيده به جاى خود، جز با تکلّف زياد بر آن حضرت تطبيق نمى کند.
اضافه بر اين، تعبير به «مُقْبِل» و «مُدْبِر» به صورت نکره نشان مى دهد که منظور بيان يک قاعده کلى است، نه اشاره به يک مصداق شخصى وگرنه مناسب بود با الف و لام ذکر شود. نکته ها
1. رهبران الهى بايد چنين باشند!
ويژگى هايى که امام (عليه السلام) درباره خودش به طور غيرمستقيم در خطبه مورد بحث آورده، درواقع اشاره به اوصافى است که در هر رهبر الهى مدير و مدبّر وبااقتدار بايد باشد.
نخست اين که: بايد سخنانش سنجيده و توأم با فکر و تروّى باشد. همان گونه که در روايت ديگرى از امام (عليه السلام) در نهج البلاغه آمده است :
«لِسَانُ الْعَاقِلِ وَراءَ قَلْبِهِ، وَ قَلْبُ الاَْحْمَقِ وَراءَ لِسَانِهِ؛ زبان عاقل پشت قلب او قرار گرفته و قلب احمق پشت زبان اوست».
يعنى خردمندان نخست مى انديشند، سپس سخن مى گويند، ولى سفيهان، نخست سخن مى گويند سپس درباره صحّت و بطلان کلام خود انديشه مى کنند!!
ديگر اين که: کارهايش سنجيده و همراه با تدبير و عاقبت انديشى است و پس از آگاهى از درستى کار، آن را قاطعانه انجام مى دهد.
در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم که فرمود: «إِذَا هَمَمْتَ بِأَمْرٍ فَتَدَبَّرْ عَاقِبَتَهُ، فَإِنْ يَکُ خَيْرآ وَرُشْداً فَاتَّبِعهُ، و إِنْ يَکُ غَيّآ فَاجْتَنِبْهُ؛ هنگامى که تصميم بر کارى گرفتى به عاقبت آن نيک بينديش! اگر خوب است و نيکى آن آشکار است، پيروى کن و اگر گمراهى است از آن بپرهيز».

2. شکست ها پل هاى پيروزى هستند!
هنگام بروز حوادثِ سخت، گروهى ناگهان از همه چيز مأيوس مى شوند، يا به فعاليت هاى خام و ناپخته دست مى زنند و اين يأس مانع مهمّى براى فعّاليت هاى حساب شده آينده آن ها خواهد شد؛ همان فعّاليت هايى که ممکن است شکست را به پيروزى مبدّل سازد و ناکامى را به کاميابى.
توجّه عميق به دو نکته اى که امام (عليه السلام) در بالا فرمود مى تواند اين حالت منفى را برطرف سازد. نخست اين که، از کارهاى شتاب زده و دلبستگى به آنچه مقدّمات آن فراهم نشده است بپرهيزند و ديگر اين که، از شکست هاى مقطعى و موردى مأيوس نشوند؛ چراکه مى شود با تجربه هاى شکست، پل پيروزى ساخت.
اضافه بر اين، گاه الطاف خفيّه الهى شامل حال انسان مى شود و وسايل پيروزى را آماده مى سازد. در حديثى از امام اميرالمؤمنين (عليه السلام) طبق روايتى که شيخ صدوق در امالى نقل کرده، چنين مى خوانيم که فرمود :
«کُن لِمَا لاتَرْجُو أَرْجَى مِنْکَ لِمَا تَرْجُو؛ به چيزى که اميدوار نيستى از چيزى که اميد بدان دارى، اميدوارتر باش (نه از اوّلى مأيوس باش و نه دلبستگى به دومى داشته باش)». سپس امام (عليه السلام) با ذکر سه مثال جالب، اين مسئله را روشن مى سازد؛ نخست مى فرمايد: «موسى بن عمران براى آوردن مقدارى آتش در بيابان سينا به راه افتاد، ولى خداوند با او سخن گفت و به مقام نبوّت رسيد. و ملکه سبا براى ديدار سليمان آمد، امّا به افتخار اسلام و ايمان به سليمان مفتخر شد، و ساحرانِ فرعون، به اميد تقرّب به او به مبارزه با موسى (عليه السلام) برخاستند، ولى سرانجام به موسى (عليه السلام) ايمان آوردند».

* * *

پاورقی ها
سنن ابى داود، ج 2، ص 444، ح 4841.
«صادع» از ريشه «صَدْع» به معناى شکافتن است و از آن جا که با شکافتن چيزى درونش آشکار مى شود، اين واژه به معناى اظهار و افشا نيز آمده است و در جمله بالا به همين معناست و اين که به دردسرهاى شديد «صُداع» گفته مى شود، به اين دليل است که گويى مى خواهد سر را بشکافد. «مَرق» از ريشه «مُروق» بر وزن «غروب» به معناى خارج شدن تير از کمان است و بر همين اساس، به «خوارج که از ايمان خارج شدند، «مارقين» گفته مى شود. «زَهق» از ريشه «زُهوق» به معناى اضمحلال و هلاکت و نابودى است. مفعول «لحق» مى تواند «کتاب الله» يا «رسول الله» يا «حق» و يا همه اين ها باشد. وسائل الشيعه، ج 7، باب وجوب الافطار فى السفر، ص 125، ح 7. «مکيث» از ريشه «مکث» به معناى ماندن و توقّفِ توأم با انتظار است و «مکيث» به کسى گفته مى شود که عاقل و هوشيار است و حساب شده سخن مى گويد و حرکت مى کند. اين حديث و شبيه آن، به شيوه هاى مختلف از پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله) به وسيله «امّ سلمه» نقل شده است. ازجمله ابن عساکر در تاريخ دمشق، ج 20، ص 361 و ابوبکر بغدادى در تاريخ بغداد، ج 14، ص 322، ح 7643 و حموينى در فرائد السمطين، ج 1، ص 176 وکتب ديگر نقل کرده اند. در صحيح ترمذى، ج 5، ص 297، ح 3798 نيز اين گونه نقل شده است که پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «أَللّهُمَّ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَيْثُمَا دَارَ؛ خداوندا حق را با او قرار ده، هرگونه گردش مى کند». (براى شرح بيشتر به کتاب احقاق الحق، ج 5، ص 623 به بعد، و الغدير، ج 3، ص 176 به بعد مراجعه شود).
جالب اين که فخر رازى در تفسير سوره «حمد» درمورد جهر به بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (بلند خواندن بسم الله) از بيهقى دانشمند معروف اهل سنّت، از ابوهريره نقل مى کند. (سنن الکبرى، ج 2، ص 47) که پيامبر (صلي الله عليه و آله) جهر به بسم الله مى کرد؛ سپس مى افزايد: عمر، ابن عبّاس، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير نيز، همگى جهر به بسم الله مى کردند؛ امّا على (عليه السلام) به تواتر ثابت شده است که همواره جهر به بسم الله مى کرد و هرکس در دينش به على اقتدا کند، به راه هدايت رفته و دليل بر آن، حديث پيامبر (صلي الله عليه و آله) است که فرمود: «أَللّهُمَّ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَ عَلِيٍّ حَيْثُ دَارَ». (تفسير رازى (مفاتيح الغيب)، ج 1، ص 204 و 205).
به شرح خطبه پنجم و ششم، در جلد اوّل همين کتاب مراجعه شود. بهج الصباغة (شوشترى)، ج 3، ص 449 و 450. نهج البلاغه، حکمت، 40. وسائل الشيعة، ج 11، باب وجوب تدبر العاقبة، ص 224، ح 7. امالى صدوق، ص 178، ح 7.