تفسیر بخش پنجم

فَاعْلَمُوا ـ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ـ بِأَنَّکُمْ تَارِکُوهَا وَظَاعِنُونَ عَنْهَا، وَاتَّعِظُوا فِيهَا بِالَّذِينَ قَالُوا: (مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً): حُمِلُوا إلَى قُبُورِهِمْ فَلا يُدْعَوْنَ رُکْبَاناً، وَأُنْزِلُوا الْأَجْدَاثَ فَلا يُدْعَوْنَ ضِيفَاناً، وَجُعِلَ لَهُمْ مِنَ الصَّفِيحِ أَجْنَانٌ، وَمِنَ التُّرَابِ أَکْفَانٌ، وَمِنَ الرُّفَاتِ جِيرَانٌ، فَهُمْ جِيرَةٌ لا يُجِيبُونَ دَاعِياً، وَلا يَمْنَعُونَ ضَيْماً، وَلا يُبَالُونَ مَنْدَبَةً. إِنْ جِيدُوا لَمْ يَفْرَحُوا، وَإِنْ قُحِطُوا لَمْ يَقْنَطُوا. جَمِيعٌ وَهُمْ آحَادٌ، وَجِيرَةٌ وَهُمْ أَبْعَادٌ. مُتَدَانُونَ لايَتَزَاوَرُونَ، وَقَرِيبُونَ لا يَتَقَارَبُونَ. حُلَمَاءُ قَدْ ذَهَبَتْ أَضْغَانُهُمْ، وَجُهَلاءُ قَدْ مَاتَتْ أَحْقَادُهُم. لا يُخْشَى فَجْعُهُمْ، وَلا يُرْجَى دَفْعُهُمْ، اسْتَبْدَلُوا بِظَهْرِ الْأَرْضِ بَطْناً، وَبِالسَّعَةِ ضِيقاً، وَبِالاَْهْلِ غُرْبَةً، وَبِالنُّورِ ظُلْمَةً، فَجَاوُوهَا کَمَا فَارَقُوهَا، حُفَاةً عُرَاةً، قَدْ ظَعَنُوا عَنْهَا بِأَعْمَالِهِمْ إلَى الْحَيَاةِ الدَّائِمَةِ وَالدَّارِ الْبَاقِيَةِ، کَمَا قَالَ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى: (کَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُّعِيدُهُ، وَعْداً عَلَيْنَا، إنَّا کُنَّا فَاعِلِينَ).

ترجمه
بدانيد! ـ و به يقين مى دانيد ـ که سرانجام، همه شما دنيا را ترک مى گوييد و از آن کوچ مى کنيد، از کسانى که (پيش از شما در دنيا بودند و) مى گفتند: «چه کسى از ما نيرومندتر است؟»، پند گيريد، (آرى) آن ها را به سوى قبرشان بردند، در حالى که اختيارى از خود نداشتند، و در درون قبرهايشان جاى دادند، در حالى که مهمان نبودند؛ در دل زمين گسترده، خانه هاى قبر براى آنان ساخته شد، وکفن هايى از خاک، و همسايگانى از استخوان هاى پوسيده داشتند، همسايگانى که هيچ ندايى را پاسخ نمى گويند و دربرابر هجوم ستمگران کمکى به همسايه خود نمى کنند و به گريه ها اعتنايى ندارند؛ نه از بارش باران خوشحال مى شوند، نه از قحطى مأيوس و ناراحت؛ همه گِرد هم هستند، ولى تنهايند؛ همسايگان نزديک اند ولى از هم دورند؛ در کنار هم اند، ولى هيچ گاه به ديدار هم نمى روند؛ نزديک اند امّا با هم تماس نمى گيرند. عاقلانى هستند که دشمنى ها از دل آن ها رخت بربسته، وجاهلانى که آتش کينه در دل آن ها فرومرده، نه از زيان آن ها ترسى است و نه به دفاع آن ها اميدى، برون زمين را به درون آن تبديل کرده اند، وخانه تنگ و تاريک را به جاى خانه هاى وسيع، غربت را به جاى ديدار اهل وعيال، و ظلمت را به جاى نور، پذيرفته اند (آرى، در قيامت) آن ها به سوى زمين بازمى گردند، همان گونه که در آغاز از زمين (و خاک) جدا شدند. اين در حالى است که همگى پابرهنه و عريان اند. آن ها از روى زمين با اعمال خويش به سوى حيات ابدى وسراى جاودانى کوچ کرده اند، آن گونه که خداوند فرموده است (عليهم السلام) «همان طور که آفرينش را آغاز کرديم، آن را بازمى گردانيم، اين وعده اى است قطعى که آن را انجام مى دهيم».
شرح و تفسیر
سرى به وادى خاموشان بزنيد!
امام (عليه السلام) در اين بخش از اين خطبه بيدارگر که آخرين بخش خطبه است، بار ديگر ياران خود را مخاطب ساخته و آخرين اندرزها را درباره بى وفايى دنيا وسرنوشت انسان ها در آن، بيان مى کند؛ مى فرمايد: «بدانيد! ـ و به يقين مى دانيد ـ که سرانجام، همگى دنيا را ترک مى گوييد و از آن کوچ مى کنيد»؛ (فَاعْلَمُوا ـ وَاَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ـ بِأَنَّکُمْ تارِکُوها وَظاعِنُونَ عَنْها). آرى! «(کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ)؛ هر انسانى طعم مرگ را مى چشد» «(کُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ * وَيَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَالْإِکْرامِ)؛ همه کسانى که روى آن [= زمين]» هستند فانى مى شوند * و تنها ذات صاحب جلال و گرامى پروردگارت باقى مى ماند». و در هرچيز، انسان شک کند، در مرگ، جاى شکّ و ترديد نيست: (وَاْعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى يَأْتِيَکَ الْيَقِيْنُ).
و در ادامه سخن مى افزايد: «از کسانى که (پيش از شما در دنيا بودند و) مى گفتند: «چه کسى از ما نيرومندتر است؟» پند گيريد، (آرى) آن ها را به سوى قبرشان بردند در حالى که اختيارى از خود نداشتند و در درون قبرهايشان وارد ساختند در حالى که مهمان نبودند»؛ (وَاتَّعِظُوا فِيها بِالَّذِيْنَ قالوُا: (مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوِّةً)، حُمِلُوا إِلَى قُبُورِهِمْ فَلايُدْعَوْنَ رُکْباناً، وَأُنْزِلوُا الْأَجْداثَ{6} فَلايُدْعَوْنَ ضَيْفَاناً).
اين سخن اشاره به آيه 15 سوره فصّلت است که مى فرمايد: «(فَاَمَّا عَادٌ فَاسْتَکْبَرُوا فِى الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَقالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً)؛ امّا قوم عاد به ناحق در زمين تکبّر ورزيدند و گفتند: چه کسى از ما نيرومندتر است؟» زيرا آن ها داراى جثّه هاى قوى و پولادين و خانه و کاخ ها در دل کوهها بودند و همين آن ها را سخت مغرور کرده بود ولى هنگامى که فرمان عذاب صادر شد تندبادهاى سخت، جثّه هاى آن ها را مانند پرِ کاه با خود برد و به هر سو پراکنده کرد. اين که مى فرمايد: «فَلا يُدْعَوْنَ رُکْباناً؛ به آن ها راکب نمى گويند»، به اين دليل است که آن ها را بى اختيار بر دوش ها مى برند، و اين که مى فرمايد: «در قبر به آن ها مهمان گفته نمى شود»، به اين دليل است که مهمان کسى است که با ميل و اراده خود به جاى ى که از او پذيرايى مى کنند وارد شود.
شبيه همين معنا را امام (عليه السلام) در خطبه 188 فرموده است: «حُمِلُوا إلى قُبوُرِهِمْ غَيْرَ راکِبِيْنَ وَاُنْزِلوُا فِيْها غَيْرَ نازِلِيْنَ».
و در ادامه اين سخن مى فرمايد: «در دل زمين گسترده خانه هاى قبر براى آنان ساخته شد و کفن هايى از خاک و همسايگانى از استخوان هاى پوسيده داشتند!»؛ (وَجُعِلَ لَهُمْ مِنَ الصَّفِيْحِ اَجْنانٌ، وِمِنَ التُّرَابِ اَکْفانٌ، وَمِنَ الرُّفاتِ جِيْرانٌ).
اشاره به اين که، خانه قبر نه بنايى دارد نه سقف و ستونى و نه در و پنجره اى، بلکه چيزى جز يک مشت سنگ و خاک گسترده نيست، و تعبير به کفن درمورد خاک به اين علت است که همچون کفن بدن را مى پوشاند، به علاوه کفن، موقّتى است و به زودى مى پوسد، اما آنچه به صورت کفن در درازمدّت باقى مى ماند همان خاک هاست.
جالب اين که امام (عليه السلام) در ادامه بحث، به شرح حال اين همسايگان يعنى استخوان هاى پوسيده مى پردازد و با تعبيرات بسيار ظريف و آموزنده اى آن را توضيح مى دهد.
مى فرمايد: «آن ها همسايگانى هستند که هيچ صدايى را پاسخ نمى گويند و دربرابر هجوم ستمگران کمکى براى نجات همسايه خود نمى کنند؛ و به

گريه ها اعتنا ندارند!»؛ (فَهُمْ جِيْرَةٌ لا يُجِيْبُونَ داعِياً، وَلا يَمْنَعُونَ ضَيْماً، وَلا يُبالُونَ مَنْدَبَةً).
اضافه بر اين، چنان به همه چيز بى تفاوت اند که «نه از بارش باران خوشحال مى شوند، نه از قحطى مأيوس و ناراحت؛ همه گرد هم اند، ولى تنهايند؛ همسايگان نزديک اند ولى از هم دورند؛ در کنار هم اند ولى هيچ گاه به ديدار هم نمى روند؛ نزديک اند، اما با هم تماس نمى گيرند»؛ (إنْ جِيْدُوا لَمْ يَفْرَحُوا، وَاِنْ قُحِطُوا لَمْ يَقْنَطُوا، جَمِيْعٌ وَهُمْ آحادٌ، وَجِيْرَةٌ وَهُمْ اَبْعادٌ، مُتَدانُونَ لا يَتَزاوَرُونَ، وَقَرِيْبُونَ لا يَتَقارَبوُنَ).
به راستى وضع آن ها عبرت انگيز است، همه چيز آن ها با زندگان متفاوت است؛ تا ديروز با هم بودند و به کمک هم برمى خاستند و به استقبال سال هاى پرنعمت مى رفتند و از خشکسالى در وحشت بودند و از راه هاى دور و نزديک به ديدار هم مى شتافتند ولى امروز خبرى نيست. در کنار هم اند اما کمترين خبرى از يکديگر ندارند، قبرهاى آن ها به هم چسبيده، اما گويى فاصله ها از مشرق تا مغرب است. آن ها که در عذاب برزخى هستند اگر شب و روز ناله و فرياد سردهند، همسايه ديوار به ديوارشان، نه ناله آن ها را مى شنود و نه در صورت شنيدن، کمکى از او برمى آيد.
در همين باره اشعارى که امام سجاد (عليه السلام) به هنگام گريه زمزمه مى کردند، جلب توجه مى کند که درواقع شرحى براى کلام مولا (عليه السلام) است آن جا که مى فرمايد:

وَاَضْحَوا رَمِيْماً فِي التُّرابِ وَاَقْفَرَتْ *** مَجالِسُ مِنْهُمْ عُطِّلَتْ وَمَقاصِرُ

وَحَلّوُا بِدارٍ لا تَزاوُرَ بَيْنَهُمْ *** وَأَنّى لِسُکّانِ الْقُبُورِ التَّزاوُرٌ
فَما اَنْ تَرى إلّا جُثىً قَدْ تَوَوْا بِها *** مُسَنَّمَةً تَسفى عَلَيْهِ اْلاعاصِرُ

«آن ها در دل خاک به صورت استخوان هاى پوسيده اى درآمدند و مجالس وقصرهاى آن ها خالى و بى صاحب ماند.
و در خانه اى فرود آمدند که هيچ ديدارى در ميان ساکنان آن نيست. مگر صاحبان قبرها مى توانند با يکديگر ديدار کنند؟!
آرى، در آن جا چيزى جز بدن هاى بى جانى که در قبر جاى گرفته اند ديده نمى شود همان قبرهاى خاموش و برجسته اى که پيوسته بادها بر آن مى وزد».
در ادامه اين سخن در جمله هاى تکان دهنده ديگرى مى فرمايد: «آن ها عاقلانى هستند که دشمنى ها از دل آنان رخت بربسته، و بى خبرانى هستند که آتش کينه در دل آن ها فرومرده؛ نه از زيان آن ها ترسى است و نه به دفاع آن ها اميدى؛ برون زمين را به درون آن تبديل کرده اند، و خانه تنگ و تاريک را به جاى خانه هاى وسيع، غربت را به جاى ديدار اهل و عيال، و ظلمت را به جاى نور پذيرفته اند»؛ (حُلَمَاءُ قَدْ ذَهَبَتْ اَضْغانُهُمْ، وَجُهَلاءُ قَدْ ماتَتْ اَحْقَادُهُمْ. لا يُخْشَى فَجْعُهُمْ، وَلا يُرْجَى دَفْعُهُمْ، إسْتَبْدَلُوا بِظَهْرِ الْأَرْضِ بَطْناً، وَبِالسَّعَةِ ضِيْقاً، وَبِالاْهْلِ غُرْبَةً، وَبِالنُّورِ ظُلْمَةً).
عجيب اين که در يک جمله، آن ها را به عنوان عاقلان توصيف مى کند و در جمله بعد به عنوان جاهلان، درواقع، جثّه هاى بى جانى هستند که نه عالم اند و نه جاهل؛ بلکه وضع حال آن ها از يک نظر شباهت به عاقلان دارد، چراکه عداوتى در ميان آن ها نيست و ازنظر ديگر به جاهلان بى خبرى شباهت دارد که آتش کينه

در آن ها فرومرده است؛ همه چيز آن ها در يک لحظه دگرگون شده، از روى زمين

به درون زمين خزيده اند؛ خانه وسيع و نورانى و پر از اهل و عيال را به گور تنگ و تاريک و ظلمانى، و خاموش و تنها مبدّل ساخته اند.
و در پايان اين سخن مى فرمايد: «آن ها (انسان ها) به سوى زمين بازمى گردند همان گونه که در آغاز از زمين جدا شدند اين در حالى است که همگى پابرهنه وعريان اند!»؛ (فَجاءوُوها کَما فَارَقُوها حُفاةً عُراةً).
اين سخن اشاره به همان چيزى است که قرآن مجيد بيان فرموده است: «(مِنْها خَلَقْناکُمْ وَفِيْها نُعِيْدُکُمْ وَمِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً اُخْرَى)؛ ما شما را از آن [=زمين] آفريديم و به آن بازمى گردانيم و بار ديگر (در قيامت) شما را از آن بيرون مى آوريم».
آرى! همان گونه که آدم (عليه السلام) هنگامى که از خاک آفريده شد همچنين فرزندان او به هنگام تولّد پابرهنه و عريان اند به هنگام بازگشت به زمين نيز چنين خواهند بود واگر کفنى با خود مى برند اين کفن، کفش و لباس محسوب نمى شود، به علاوه، به زودى مى پوسد و از ميان مى رود و سرانجام انسان با تمام اموالى که گرد آورده و کاخ ها و باغ ها و مرکب ها و زينت ها و امکانات ديگر، وداع مى گويد وتهى دست و عريان و پابرهنه در گودال تنگ و تاريکى که نامش قبر است مى خزد. تنها چيزى که با خود مى برد اعمال اوست که گاه بزرگ ترين بلاى جان او مى شود همان گونه که امام (عليه السلام) مى فرمايد: «آن ها از روى زمين با اعمال خويش به سوى حيات ابدى و سراى جاودانى کوچ کردند، آن گونه که خداوند متعال مى فرمايد: «همان طورى که آفرينش را آغاز کرديم آن را بازمى گردانيم، اين وعده اى است قطعى که به يقين آن را انجام مى دهيم!»؛ (قَدْ ظَعَنوُا عَنْهَا بِأَعْمالِهِمْ إلَى الْحَياةِ الدَّائِمَةِ والدَّارِ الْباقِيَةِ، کَمَا قالَ سُبْحانَهُ وَتَعَالَى: (کَما بَدَاْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُّعِيْدُهُ، وَعْداً عَلَيْنَآ إِنَّا کُنَّا فاعِلِيْنَ)).
در حقيقت امام (عليه السلام) در پايان اين خطبه به دو نکته اشاره مى کند: يکى به مسئله بازگشت انسان به زمين، همان گونه که از زمين آفريده شد، و ديگر به مسئله حيات نوين در قيامت، آن گونه که حيات نخستين به او عنايت گرديد، و براى اين که هيچ شک و ترديدى باقى نماند مى فرمايد: آن کس که حيات نخستين داد و انسان را از خاک آفريد، بار ديگر او را از خاک مبعوث مى کند و حيات جاويدان به او مى بخشد و او مى ماند و پاداش و کيفر اعمالش. نکته ها
1. راه هاى ستيز با دنياپرستى
از آن جا که حبّ دنيا سرچشمه همه يا غالب گناهان است، و از آن جا که دنياپرستى و فريفته زرق وبرق دنياى مادى شدن، انسان را از خدا و روز رستاخيز غافل مى کند و اين غفلت عامل مهمّ ديگرى براى فرو غلطيدن در بستر گناه است و از آن جا که به خصوص در عصر امام اميرمومنان على (عليه السلام) فراوانى و مال و ثروت به دليل پيشرفت سريع اسلام و غنائم جنگى و غير آن، توجّه گروه عظيمى از مسلمين را به دنيا زياد کرده بود که يک نمونه آن فساد عظيم مالى عصر عثمان بود، امام (عليه السلام) در جاى جاى خطبه هاى نهج البلاغه داد سخن را در نکوهش دنياى غافل کننده و گناه آلود، مى دهد و با بيانى صريح و گويا و تکان دهنده که بالاتر از آن تصوّر نمى شود، به نکوهش شديد دنيا مى پردازد، به خصوص در خطبه مورد بحث، که گويى آنچه قرآن در مذّمت دنيا دارد امام (عليه السلام) همه را در اين خطبه گردآورى فرموده و معجونى ساخته که هر غافلى را بيدار و هر مستى را هشيار مى کند. امام (عليه السلام) براى بيان اين مقصود، از راه هاى مختلفى استفاده مى فرمايد :
1. نخست از بى وفايى و ناپايدارى دنيا سخن مى گويد که چگونه همه را به خود مشغول مى کند، ناگهان آن ها را رها کرده و در کام بدبختى ها فرو مى برد.
2. گاه از دگرگونى سريع دنيا سخن مى گويد که يک شبه قدرت ها جابه جا مى شوند و پيروزى ها به شکست مى انجامد، سلامتى جاى خود را به بيمارى؛ وغنا و ثروت، جاى خود را به فقر و بدبختى مى دهد.
3. گاه از آميخته بودن همه اين مواهب با درد و رنج ها، نوش ها با نيش ها، گل ها در کنار خارها، و گنج ها در کنار افعى ها خبر مى دهد، تا کسى دل به آن نبندد ودورنماى دل انگيزش او را نفريبد.
4. گاه دست ياران خود را گرفته و به جاى جاى تاريخ بشر مى برد تا نمونه عينى اين بى وفايى و ناپايدارى و بى اعتبارى را به آن ها نشان دهد، مى فرمايد (عليهم السلام) ببينيد دنيا بر سر کسانى که از شما قدرتمندتر و ثروتمندتر و داراى جمعيّت هايى فزون تر و لشکريانى انبوه تر بودند چه آورد، تا چه کند با تو دگر روزگار.
5. گاه همچون نقّاشى چيره دست، قلم به دست گرفته و حالات هول انگيز انسان را در آستانه مرگ و جدايى از دوستان و بستگان، اموال و ثروت ها و مقامات مورد علاقه اش، در يک تابلوى گويا، ترسيم مى کند و دربرابر ديدگان آن ها مى گذارد تا همه چيز را با چشم خود ببينند و عبرت بگيرند.
6. گاه ترسيم گوياى ديگرى از قبرهاى تنگ و تاريک، که آخرين منزلگاه هستى دنياست، از تنهايى انسان، همسايگان خاموش، که هرگز به ديدار هم نمى آيند و از يکديگر خبر نمى گيرند، جدايى از زن و فرزند، و برهنگى ودرماندگى انسان نشان مى دهد.
و جالب اين که: در تمام اين مباحث، در سايه آيات قرآن حرکت مى کند، گاه باصراحت به آيات اشاره مى فرمايد، و گاه تعبيراتى برگرفته از آيات قرآن به کار مى برد، واين امر، نورانيّت و روحانيّت و جاذبه بيشترى به کلام امام (عليه السلام) مى دهد وتأثير آن را فزون تر مى سازد.
اى کاش! دنياپرستانِ مغرور، و فريفته شدگان اين دارِ تزوير و غرور، حدّاقل براى يک بار در عمرشان، اين خطبه بيدارکننده را مى خواندند و در جمله جمله آن تأمّل و دقّت مى کردند و چه خوب است که همه ما گهگاه به سراغ اين خطبه ومانند آن در نهج البلاغه بياييم و از آن شناخت بيشترى درباره دنيا و روح تازه اى براى اطاعت فرمان حق و پرهيز از گناه پيدا کنيم.
بسيارى از سخن پردازان و شعراى ما نيز در سايه اين آيات و روايات حرکت کرده و اشعار نغز و هشداردهنده اى سروده اند، ازجمله شاعر توانا و بى نظير حافظ شيرازى درباره سرعت زوال نعمت ها مى گويد:
مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هردم *** جرس، فرياد مى دارد که بربنديد محمل ها!
و نيز درباره بى وفايى دنيا چنين مى سرايد:
برو از خانه گردون به در و نان مطلب *** کاين سيه کاسه، در آخر بکشد مهمان را!
هرکه را خوابگه آخر ز دو مشتى خاک است *** گو چه حاجت که بر افلاک کشى ايوان را
و نيز درباره آميخته بودن راحتى ها با درد و رنج ها مى گويد:
که شنيدى که در اين بزم دمى خوش بنشست *** که نه در آخر صحبت، به ندامت برخاست؟ و سرانجام درباره دگرگونى هاى سريع و ناگهانى دنيا چنين مى سرايد:
بيدار شو اى ديده که ايمن نتوان بود *** زين سيل دمادم که در اين منزل خواب است!
سبز است در و دشت بيا تا نگذاريم *** دست از سرِ آبى که جهان جمله سراب است!

2. پاسخ به يک سوال
هنگامى که کلام امام (عليه السلام) را در اين خطبه، درباره اهل قبور مى خوانيم که آن ها همسايگانى هستند که از يکديگر باخبر نيستند و به سراغ هم نمى روند؛ اين سوال مطرح مى شود که در روايات متعدّدى آمده که اهل قبور گاه دور هم جمع مى شوند و از حال يکديگر آگاه مى گردند و براى خود مجالسى دارند. ازجمله در حديثى از امام صادق (عليه السلام) درباره اهل قبور قبرستان وادى السلام ـ که در پشت کوفه است ـ مى خوانيم :
«کَأَنِّي بِهِمْ حَلَقٌ حَلَقٌ قُعُودٌ يَتَحَدَّثوُنَ؛ گويا آن ها را مى بينم که گروه گروه، حلقه زده، نشسته اند و با هم سخن مى گويند».
اين روايات با آنچه در خطبه مورد بحث آمده چگونه سازگار است؟
توجّه به اين نکته که روايات مزبور درباره مومنان و صاحبان اعمال صالح است ولى آنچه در خطبه مورد بحث آمده درباره دنياپرستان غافل و بى خبر است، پاسخ اين سوال را روشن مى سازد.
* * * .
پاورقی ها
«ظاعنون» از ريشه «ظعن» بر وزن «دفن» به معناى کوچ کردن است.
عنکبوت، آيه 57. الرحمن، آيات 26 و 27. حجر، آيه 99. فصّلت، آيه 15. «رکبانا»؛ بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند که عادت عرب بر اين بوده که کسانى را که سوار بر مرکب مى شدند، رکبان (سواران) مى ناميدند و هنگامى که پياده مى شدند «ضيفان» (مهمانان). ولى مردگانى که به سوى قبرهايشان برده مى شوند و سپس داخل قبر گذاشته مى شوند، نه رکبان اند و نه ضيفان. «اجداث»، جمع «جدث» بر وزن «قفس» به معناى قبر است. «صفيح» در اين جا به معناى «صفحه» زمين است. از ريشه «صفح» بر وزن «مدح» گرفته شده است. «اجنان» جمع «جنن» بر وزن «کفن» به معناى قبر است و ريشه اصلى آن به معناى پوشانيدن است و چون قبر بدن آدمى را مى پوشاند به آن «جنن» گفته مى شود. «رفات» به معناى هر چيز کهنه و پوسيده و متلاشى شده است و به استخوان هاى پوسيده و پراکنده «رفات» گفته مى شود. «ضيم» مفهوم مصدرى و اسم مصدرى دارد و به معناى ظلم است. «مندبه» از ريشه «ندبه» به معناى گريه است. «جيدوا» از ريشه «جود» بر وزن «قوم» به معناى ريزش فراوان باران است. «جيره» جمع «جار» به معناى همسايه است و غالباً به «جيران» جمع بسته مى شود. منهاج البراعه (خوئى)، ج 5، ص 407. در پاورقى بحارالانوار، اين اشعار از البداية و النهاية، ج 9، ص 129 ابن کثير شامى، به عنوان مناجاتى از امام سجاد (عليه السلام) نقل شده است. (بحارالانوار، ج 46، ص 84) در تفسير اين قسمت از کلام امام (عليه السلام) شارحان نهج البلاغه احتمالات متعدد داده اند ولى آنچه ما در بالا آورديم از همه متناسب تر به نظر مى رسد. طه، آيه 55. انبياء، آيه 104. ديوان حافظ، ص 73، غزل 1. ديوان حافظ، ص 79، غزل 9. ديوان حافظ، ص 87، غزل 21. ديوان حافظ، ص 92، غزل 29. کافى، ج 3، باب فى ارواح المؤمنين، ص 343، ح 2.