تفسیر بخش دوم

فَاِنْ اَقُلْ، يَقُولُوا: حَرَصَ عَلَى الْمُلْکِ، وَاِنْ اَسْکُتْ، يَقُولُوا: جَزِعَ مِنَ الْمُوْتِ! هَيْهاتَ بَعْدَ اللَّتَيّا وَ الَّتي! وَ اللهِ لاَبْنُ اَبي طالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ اُمِّهِ، بَلِ انْدَمَجْتُ عَلى مَکْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لاَضْطَرَبْتُمُ اضْطِرابَ الاْرْشِيَةِ فِي الطَّوِيِّ الْبَعيدَةِ.

ترجمه
اگر (درباره خلافت و شايستگى هايم براى آن و وضعيّت پيامبر (صلي الله عليه و آله) در اين زمينه نسبت به من) سخن بگويم مى گويند: او به حکومت بر مردم و زمامدارى آن ها حريص است! و اگر سکوت کنم مى گويند: از مرگ مى ترسد! عجيب است، بعد از آن همه حوادث گوناگون (جنگ هاى بدر، احد، حنين، خيبر و احزاب و بعد از آن همه رشادت هايى که در غزوات اسلامى از من ديده يا شنيده اند چگونه ممکن است مرا به ترس از مرگ نسبت دهند؟) به خدا سوگند انس و علاقه فرزند ابوطالب به مرگ (و شهادت در راه خدا و اطاعت از اوامر الهى) از انس و علاقه طفل شيرخوار به پستان مادرش بيشتر است! (ولى اگر من سکوت مى کنم) به دليل آن است که اسرارى در درون دارم که اگر آن ها را اظهار کنم شما همچون طناب هاى داخل چاه هاى عميق به لرزه درمى آييد!
شرح و تفسیر
با اين بهانه جويان چه بايد کرد؟!
امام (عليه السلام) در بخش دوم اين خطبه اشاره به بهانه جويى ها و ايرادهاى ضدّ و نقيض ناآگاهان و حسودان مى کند و مى فرمايد: هر موضعى که من در برابر امر خلافت بگيرم، اين سياه دلان بى خبر ايرادى مطرح مى کنند، «اگر (درباره خلافت و شايستگى هايم براى آن و وضعيّت پيامبر (صلي الله عليه و آله) در اين زمينه نسبت به من) سخن بگويم مى گويند: او به حکومت بر مردم و زمامدارى آن ها حريص است؛ و اگر سکوت کنم مى گويند: از مرگ مى ترسد»؛ (فَاِنْ اَقُلْ، يَقُولُوا: حَرَصَ عَلَى الْمُلْکِ وَ اِنْ اَسْکُتْ، يَقُولُوا: جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ).
آرى! اين شيوه هميشگى نابخردان و لجوجان است که مردان خدا دست به هر کارى بزنند ايرادى از آن مى گيرند و حتّى از تناقض گويى و پريشان بافى در اين زمينه ابايى ندارند! قيام کنند ايراد مى گيرند، قعود کنند اشکال مى کنند، تلاش کنند خرده گيرى مى کنند، درباره مسائل بى اعتنا باشند سخن ديگرى مى گويند و به همين دليل مؤمنان راستين هرگز گوششان بدهکار اين گونه سخنان ضدّ و نقيض نيست!
اين همان است که در حديث معروف از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است که «اِنَّ رِضَى النّاسِ لا يُمْلَکُ وَ اَلْسِنَتَهُمْ لا تُضْبَطُ؛ خشنودى همه مردم به دست نمى آيد و زبان هايشان هرگز بسته نمى شود!».
شبيه همين معنا در خطبه 172 نيز آمده است که مى فرمايد: بعضى به من گفتند: اى فرزند ابوطالب! تو به حکومت حريص هستى، و من پاسخ دادم: به خدا سوگند شما حريص تر هستيد! من حقّى را که شايسته آنم مى طلبم و شما مانع مى شويد (امّا شما مقامى را مى طلبيد که هرگز شايسته آن نيستيد و انگيزه اى جز دنياطلبى نداريد!).
سپس در ادامه اين سخن به پاسخ کسانى مى پردازد که سکوت او را به ترس از مرگ نسبت مى دادند، مى فرمايد: «عجيب است! بعد از آن همه حوادث گوناگون (جنگ هاى بدر، اُحد، حُنين، خيبر و احزاب و بعد از آن همه رشادت هايى که در غزوات اسلامى از من ديده يا شنيده اند، چگونه ممکن است مرا به ترس از مرگ نسبت دهند؟!) به خدا سوگند انس و علاقه فرزند ابوطالب به مرگ (و شهادت در راه خدا و اطاعت از اوامر الهى) از انس و علاقه طفل شيرخوار به پستان مادرش بيشتر است!»؛ (هَيْهاتَ بَعْدَ اللَّتَيّا وَ الَّتي! وَ اللهِ لاَبْنُ اَبيطالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ اُمِّهِ).
«(ولى اگر من سکوت مى کنم) به دليل آن است که اسرارى در درون دارم که اگر آن ها را اظهار کنم شما همچون طناب هاى داخل چاه هاى عميق به لرزه درمى آييد!»؛ (بَلِ انْدَمَجْتُ عَلى مَکْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لاَضْطَرَبْتُمُ اضْطِرابَ الاْرْشِيَةِ فِي الطَّوِيِّ الْبَعيدَةِ). نکته ها
1. سابقه دلاورى هاى امام (عليه السلام)
امام (عليه السلام) با اشاره کوتاهى به شجاعت ها و دلاورى ها و ايثارگرى هاى خود در غزوات و جنگ هاى مختلف اسلامى و در مواقعى چون «ليلة المبيت» (شبى که على (عليه السلام) در بستر پيامبر (صلي الله عليه و آله) خوابيد و آن حضرت از چنگال دشمن رهايى يافت) و غير آن، به خرده گيران يادآورى مى کند که من از هيچ حادثه مهمّى وحشت

ندارم و امتحان خود را در طول زندگى ام به خوبى پس داده ام؛ بنابراين سکوت من هرگز دليل بر ضعف يا ترس نيست؛ بلکه مصالح اسلام و امّت اسلامى را در اين سکوت مى بينم. ولى در بيان اين معنا اشاره به ضرب المثل معروفى از عرب مى کند و مى فرمايد: (بَعْدَ اللَّتَيّا وَالَّتي).
داستان ضرب المثل از اين قرار است که مردى اقدام به ازدواج کرد. اتفاقآ همسر او زنى کوتاه قد، کم سن و سال، بداخلاق و نامناسب بود و آن مرد درد و رنج هاى زيادى از او کشيد و سرانجام طلاقش داد. بار دوم با زن بلندقامتى ازدواج کرد که او هم بيش از همسر اوّل او را رنج و عذاب و آزار داد و ناچار به طلاق او شد؛ و بعد گفت: «بَعْدَ اللَّتَيّا وَ الَّتي لا اَتَزَوَّجُ اَبَدآ؛ بعد از آن زن کوتاه قد و اين زن بلندقامت، هرگز همسرى انتخاب نخواهم کرد» و اين ضرب المثلى شد براى حوادث بزرگ و کوچک و صغير و کبير؛ اشاره به اين که من در زندگانى ام همه گونه حوادث را با شجاعت و شهامت پشت سر گذاشته ام و ديگر جاى اين توهّمات درباره من نيست.

2. چرا از مرگ بترسم؟!
نکته ديگر اين که امام (عليه السلام) مى فرمايد: علاقه من به مرگ از علاقه طفل شيرخوار به پستان مادرش بيشتر است. شير و پستان مادر مايه حيات طفل هستند و طفل آب و غذا و حتّى دارو را از آن مى گيرد، به همين دليل هنگامى که پستان را قبل از رفع حاجت از او مى گيرند چنان داد و فرياد و جزع مى کند که گويى تمام دنيا را از او گرفته اند؛ و هنگامى که به او بازمى گردانند آن چنان اظهار خشنودى مى کند که گويى تمام عالم را به او داده اند؛ ولى اين علاقه هر چه هست از غريزه سرچشمه مى گيرد؛ امّا علاقه امام (عليه السلام) و همه عارفان الهى به مرگ و ملاقات

پروردگار (به خصوص شهادت در راه خدا) علاقه اى است که از عقل و عشق مى جوشد. آن ها مرگ را سرآغاز زندگى نوين در جهانى بسيار گسترده تر از اين جهان مى بينند. مرگ براى آن ها دريچه اى است به سوى عالم بقا و رهايى از زندان و آزاد شدن؛ گشوده شدن درهاى قفس است و پرواز کردن به عالم بالا و به سوى قرب پروردگار، کدام عاقل، آزادى از زندان و نجات از دنياى پست و محدود و آميخته با هزار نوع ناراحتى و آلودگى، و گام نهادن در دنيايى پر از نور و روشنايى را ناخوش مى دارد و آن را بد مى شمارد؟
آرى، کسانى از مرگ مى ترسند که آن را پايان همه چيز مى پندارند، و يا آن را آغاز عذاب اليم به دليل اعمال زشتشان مى بينند.
امام (عليه السلام) با آن همه افتخارات و معارف والايش چرا از مرگ بترسد؟ به همين علت با سوگند و تأکيد مى فرمايد: «پسر ابوطالب اُنس و علاقه اش به مرگ از اُنس و علاقه طفل به پستان مادرش بيشتر است».
آن حضرت در يکى ديگر از کلماتش مى فرمايد: «فَوَ اللهِ ما اُبالي دَخَلْتُ اِلَى الْمَوْتِ اَوْ خَرَجَ الْمَوْتُ اِلَيَّ؛ به خدا سوگند باک ندارم که من به سوى مرگ بروم يا او به سوى من آيد (هنگامى که در راه هدف مقدّس الهى باشد)».
نيز به همين دليل در کلام معروفش که يک دنيا عظمت از آن مى بارد در آن

لحظه که شمشير ابن ملجم بر فرق مبارکش فرود آمد، فرمود: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ؛ به پروردگار کعبه سوگند، پيروز شدم (و رهايى يافتم)».

3. چرا سکوت کردم؟
امام (عليه السلام) مى گويد: سکوت من به دليل آگاهى بر اسرارى است که اگر آن را آشکار سازم همچون طناب هاى داخل چاه هاى عميق به لرزه درمى آييد. روشن است که چاه ها هر چه عميق تر باشند لرزش طناب و دلو در اعماق آن ها بيشتر است؛ زيرا مختصر لرزشى در يک سوى طناب تبديل به لرزش وسيعى در سوى ديگر مى شود.
امّا اين که اين اسرار اشاره به کدام امر است، در ميان شارحان نهج البلاغه گفتگوست و احتمالات زيادى درباره آن داده اند؛ گاه آن را اشاره به وصيّت پيامبر (صلي الله عليه و آله) به سکوت و ترک درگيرى دانسته اند و گاه اشاره به آگاهى هاى آن حضرت از عواقب امور و مصالح و مفاسد جامعه اسلامى که سبب سکوت مى گشت.
بعضى آن را اشاره به آگاهى آن حضرت از احوال آخرت مى دانند؛ يعنى من مسائلى از جهان ديگر مى دانم که اگر براى شما آشکار سازم تکان خواهيد خورد.
بعضى آن را اشاره به «قضا و قدر» حتمى الهى دانسته اند که دامان امّت را گرفته و آن ها را گرفتار مى کند.
ولى انصاف اين است که هيچ يک از اين احتمال هاى چهارگانه با محتواى خطبه و جمله هاى قبل و شأن ورود آن سازگار نيست و بهتر اين است که گفته شود: اين جمله اشاره به دگرگونى هايى است که در حال صحابه و مدّعيان اسلام

و ايمان بعد از پيامبر (صلي الله عليه و آله) رخ مى داد و افرادى که مردم ديروز، آن ها را پرچمدار حق مى دانستند اکنون پرچمدار ضلالت و باطل شده اند و کسانى که ديروز پشت سر پيامبر (صلي الله عليه و آله) و در سايه او با دشمنان پيکار مى کردند و شمشير مى زدند اکنون زير پرچم منافقان قرار گرفته و چنان دين را به دنيا فروخته اند که مردم آگاه در تعجّب و حيرت فرو رفته اند.
مى فرمايد: من آگاهى هايى از حوادث آينده و دگرگونى حال افراد دارم که اگر بازگو کنم سخت تکان خواهيد خورد و همين هاست که مرا به سکوت و تحمّلِ زجر و شکيبايى واداشته است.
چه کسى باور مى کند طلحه و زبير که در صفوف مقدّم صحابه جاى داشتند آتش افروز جنگ جمل شوند؟ چه کسى باور مى کند که عايشه، همسر پيامبر (صلي الله عليه و آله) و امّ المؤمنين ابزار دست نفاق افکنان گردد و باعث ريختن خون بيش از ده هزار نفر شود؟ و سؤالات مهمّ ديگرى از اين قبيل. با اين حال چگونه مى توانم بر ديگران تکيه کنم و به اعتماد آن ها قيام نمايم در حالى که از اين اسرار باخبرم! .
پاورقی ها
امالى صدوق، ص 103، ضمن حديث 3.
«اندمجت» از ريشه «اندماج» به معناى پيچيده شدن و پنهان گشتن است و در اين جا اشاره به اسرار نهانى در قلب پاک امام (عليه السلام) است. «بُحْت» از ريشه «بَوْح» بر وزن «لوح» به معناى آشکار کردن و ترک کتمان است و به همين دليل به فضاى وسيع «باحه» و به اعمال مجاز «مباح» گفته مى شود. «اَرشية» جمع «رشاء» بر وزن «رضاء» به معناى طناب بلند است و «رشوه» را به اين علت «رشوه» مى نامندکه همچون طنابى است که به دلو وصل مى کنند تا آب از چاه بکشند و رشوه دهنده به کمک آن به مقصود خود مى رسد. «طَوىّ» از ريشه «طىّ» به معناى پيچيدن و درنورديدن است و در اين جا به معناى چاه است. مجمع الامثال، ج 1، ص 97. يکى از شعراى معروف، اين مسئله را ضمن تشبيه جالبى بيان کرده است، مى گويد: افراد کم معرفت همچون ميوه هاى نرسيده و خام اند که سخت به شاخه ها مى چسبند امّا عارفان همچون ميوه هاى رسيده اندکه به آسانى از شاخه ها جدا مى شوند:
اين جهان همچون درخت است اى کرام! *** ما بر او چون ميوه هاى نيم خام! سخت گيرد خام ها، مر شاخ را *** زان که در خامى نشايد کاخ را چون بپخت و گشت شيرين لب گزان *** سست گيرد شاخه ها را بعد از آن چون از آن اقبال شيرين شد دهان *** سست شد بر آدمى ملک جهان (مثنوى معنوى، دفتر سوم، ص 398)
نهج البلاغه، خطبه 55. بحارالانوار، ج 42، ص 239.